خارجی - خیابان - شب
یوبین لبهاشو محکم روی لبهای جونسو میذاره، چشمهای جونسو از حدقه بیرون میزنه و قلبش شروع میکنه به تند تپیدن. از اونطرف خیابان تکیون که با موتور داره رد میشه چشمش به یوبین و جونسو می افته، همینطور که داره میره بازم توی آینه نگاهشون میکنه ولی دیگه چهره ی یوبین معلوم نیست. تکیون با خودش میگه: «حتما اشتباه دیدم، شبیهش بود. یوبین الان اینجا چیکار میکنه؟ اونم با یه مرد؟» به راهش ادامه میده. جونسو سعی میکنه و یوبین رو از خودش جدا میکنه و میگه:
_ حواست کجاس؟ من وویونگ نیستم.
یوبین تا اسم وویونگ رو میشنوه شروع میکنه و جونسو رو سیلی میزنه ولی وقتی میبینه جونسو چیزی نمیگه و مانعش نمیشه، به چشمهای جونسو نگاه میکنه و با بغض میگه:
_ پس چرا نمیگی فقط سیلی زدن بلدم؟
داخلی - منزل خانواده ی بک نیکون - اتاق نیکون و یئون - شب
یئون در حالی که آرایشش رو پاک میکنه به نیکون میگه:
_ چرا جلوی سوهی رو نگرفتی؟
نیکون: چرا باید جلوشو بگیرم؟ حتما خودش دوست داشت که با وویونگ عروسی کرد.
یئون: حداقل باید بهش میگفتی که دوستش داری. مطمئنم اگه بهش میگفتی با وویونگ عروسی نمیکرد.
نیکون: نمیخواد نگران باشی اونا فقط سر یه شرطبندی عروسی کردن.
یئون با تعجب میگه:
_ چی؟ شرطبندی؟... چرا زودتر بهم نگفتی؟ اگه میدونستم همه ی حقیقت رو به سوهی میگفتم، نمیذاشتم اینقدر دیر بشه...
نیکون: میدونستم زود احساساتی میشی و شلوغش میکنی به خاطر همین نگفتم.
یئون: اون با وویونگ عروسی کرده، حتی با شرطبندی هم... آخه خودت که وویونگ رو بهتر از هر کسی میشناسی... من نمیتونم اینطور ساکت بشینم (با ناراحتی به نیکون نگاه میکنه) فردا به سوهی میگم که چقدر دوستش داری و فقط بخاطر وضعیت من تن به این ازدواج دادی.
نیکون با ناامیدی سر تکون میده و میگه:
_ قبلا که بهت گفتم به سوهی فکر نکن (بعد از یه مکث طولانی) اون... منو دوست نداره.
یئون یه لحظه مات و مبهوت به نیکون نگاه میکنه و میگه:
_ قبلا بهش اعتراف کردی؟
نیکون سرش رو میندازه پایین و میگه:
_ نه، فقط اون منو به چشم یه دوست میبینه.
همین لحظه چانهی در میزنه، وارد اتاق میشه و میگه:
_ میشه امشب پیش شما بخوابم؟
نیکون و یئون با لبخندی رضایتشون رو نشون میدن. کمی بعد که توی جاشون دراز کشیدن و چانهی هم وسطشونه، دونگیل با عصبانیت وارد اتاق میشه. هر سه با تعجب به دونگیل نگاه میکنن و دونگیل با صدای بلندی میگه:
_ چانهی تو چرا اومدی اینجا؟ خودت اتاق داری دیگه... زود برو توی اتاق خودت.
چانهی با صدای لرزون میگه:
_ ببخشید.
نیکون: دکتر، خودمون میدونیم باید چیکار کنیم.
دونگیل رو به بیرون اتاق میگه:
_ هی تو، پس چرا هنوز اونجا وایستادی؟... بیا ببرش اتاقش.
پرستار چانهی میاد و میبرش. دونگیل همینطور که از اتاق بیرون میره میگه:
_ این مینهو حتی به بچه هاش ادب هم یاد نداده.
یئون که با دیدن این رفتارها ناراحت شده سعی میکنه ناراحتیش رو پنهون کنه.
نیکون که متوجه ناراحتی یئون شده دستش رو میذاره روی شونه ی یئون و میگه:
_ ببخشید بخاطر من این حرفا رو شنیدی.
قطره اشکی از چشم یئون جاری میشه و در حالی که سعی میکنه لرزش صداش رو کنترل کنه میگه:
_ سوهی احمقترین دختر دنیاس... چطور میتونه تو رو فقط یه دوست ببینه؟ تو اینقدر خوبی که نمیخوام ازت جدا شم.
نیکون با ناراحتی لبخند کمرنگی میزنه و میگه:
_ لطفا مراقب احساساتت باش، نباید بخاطر اینکه داریم با هم زندگی میکنیم بهم عادت کنی.
یئون با محبت به نیکون نگاه میکنه و دستش رو به طرفش میگیره و میگه:
_ قول میدم مراقب باشم.
نیکون چینی به ابروهاشو میندازه و درحالی که میخنده، دست یئون رو کنار میزنه و میگه:
_ نیاز نیست قول بدی، فقط مراقب باش.
داخلی - سالن انتظار سینما - شب
جونهو منتظر نشسته، مین از راه میرسه و وقتی کنار جونهو می ایسته همه ی اطرافیان با تعجب بهشون نگاه میکنن و پچ پچ میکنن. مین که متوجه میشه بخاطر تفاوت تیپهاشون مردم پچ پچ میکنن، رو به جونهو میگه:
_تو جلوتر برو منم میام.
جونهو به مردم نگاهی میکنه و دست مین رو میگیره و میگه:
_ برای چی باید جلوتر برم، اگه میخواستم تنها باشم که به تو زنگ نمیزدم... دوست داری چه فیلمی رو ببینیم؟
مین به دستش که توی دست جونهوئه نگاه میکنه و میگه:
_ گریه دار باشه.
داخلی - ماشین جونسو - شب
جونسو در حال رانندگیه، یوبین هم سرشو جلوی پنجره گرفته و در حالی که قطره های بارون روی صورتش میخوره با خنده میگه:
_ واو... اشکای آسمون داره میریزه روی صورتم، میبینی؟
جونسو سعی میکنه روی رانندگیش تمرکز کنه، یوبین یهو با خوشحالی موبایل خودش و جونسو رو از روی داشبورد برمیداره و میگه:
_ این وویونگه با لباس دامادی (موبایل مشکی) این سوهیه با لباس عروسی (موبایل سفید، هی چند دفعه موبایلها رو به هم میکوبه) هی همدیگه رو بوس میکنن.
جونسو با تعجب بهش نگاه میکنه، میگه:
_ اونا رو بذار سر جاش.
یوبین یهو با عصبانیت به موبایلها نگاه میکنه توی مشتش فشارشون میده و میگه:
_ هردوتاتون از توی ذهنم برید گمشید.
یوبین موبایلها رو پرت میکنه توی اتوبان و بلند میخنده، جونسو یهو با صدای تقریبا بلندی میگه:
_ داری چه غلطی...
یهو حرفش رو قطع میکنه و مشتش رو روی فرمون میکوبه. یوبین به جونسو نگاه میکنه و میگه:
_ چرا عصبانیی؟ میخوای بخندی؟ (بعد از یه مکث) استاد، کی بود چس داد؟
جونسو یه لحظه محو چهره ی بانمک یوبین میشه و با غم توی چشمهاش لبخند کمرنگی میزنه. یوبین که با حرف خودش دوباره یاد وویونگ افتاده یهو میزنه زیر گریه. جونسو تا اشکهای یوبین رو میبینه قلبش تیر میکشه و دوباره با عصبانیت مشتش رو به فرمون میکوبه و با خودش میگه: «وویونگ لعنتی میدونستم قلبشو میشکنی»
داخلی - منزل وویونگ و سوهی - نشیمن - شب
سوهی نشسته داره تلویزیون تماشا میکنه و وویونگ که تازه از حموم دراومده و حوله دور کمرشه همینطور دور اتاق چرخ میزنه، سوهی تا وویونگ رو میبینه با خودش میگه: «لعنتی... بد هیکل هم نیست، بگو چرا دخترا با اینکه میدونن چه شخصیت مذخرفی داره ولی حاضرن باهاش باشن... نباید بهش نگاه کنم» سوهی به تلویزیون چشم میدوزه و ناخودآگاه یاد جونهو می افته و با خودش میگه: «الان مین و جونهو دارن با هم فیلم میبینن، خوش به حالشون.» شبکه ها رو بالا و پایین میکنه و روی شبکه ای که داره فیلم ترسناک پخش میکنه نگه میداره.
داخلی - منزل وویونگ و سوهی - اتاق خواب - شب
وویونگ داره لباس میپوشه که از لای در سوهی رو نگاه میکنه و وقتی میبینه داره فیلم ترسناک تماشا میکنه، خنده شیطانی میکنه و تیشرت توی دستش رو میندازه یه گوشه و روی تخت دراز میکشه. به عرق گیرش نگاهی میکنه و زیر لب میگه:
_ اینم دربیارم؟....(بعد از کمی فکر) نه اینطوری بهتره.
خارجی - خیابان - شب
توی خیابانی که خونه ی خانواده ی یوبین هست، جایی که قبلا وویونگ، یوبین رو پیاده کرده بود،(وقتی از ساحل برمیگشتن و جونسو باهاشون بود) جونسو ماشین رو پارک کرده و در طرف یوبین رو باز کرده و بهش میگه:
_ خونه تون کدومه؟
یوبین با لجبازی میگه:
_ نمیگم.
وقتی جونسو از یوبین چیزی دستگیرش نمیشه سوار ماشین میشه و جلوی یه تلفن عمومی پارک میکنه و به امید اینکه از سوزی بتونه آدرس یوبین رو بگیره با چانسونگ تماس میگیره.
داخلی - منزل خانواده ی هوانگ چانسونگ - شب
سوزی و چانسونگ رو به روی یوسان نشستن و یوسان درمورد بارداری باهاشون حرف میزنه، موبایل چانسونگ زنگ میزنه و چانسونگ میگه:
_ مامان، بذار برم اینو جواب بدم. شاید کار مهمی داره این سومین باریه که داره زنگ میزنه.
یوسان: اینقدر این تلفن رو بهانه نکن... هیچی از زن و بچه ت مهمتر نیست.
چانسونگ به شماره ای که تماس گرفته نگاه میکنه و با تعجب با خودش میگه: «کیه که از تلفن عمومی داره زنگ میزنه؟!» یوسان موبایل رو از چانسونگ میگیره و میگه:
_ حواست به حرفهای من باشه.
خارجی - خیابان - شب
جونسو توی باجه تلفن ایستاده که متوجه میشه یوبین داره زیر بارون بالا و پایین میپره. جونسو سریع میره پیشش، دستش رو میگیره و میبرش توی ماشین.
داخلی - ماشین جونسو - شب
یوبین که خیس شده از سرما میلرزه، جونسو بخاری ماشین رو روشن میکنه و با ناامیدی رو به یوبین میگه:
_ میدونی چند ساعته دارم رانندگی میکنم؟... باید با تو چیکار کنم؟
یوبین درحالی که لبخند روی لبهاشه با محبت به چهره ی جونسو که زیر بارون خیس شده نگاه میکنه و قطره های آبی که از صورت جونسو میچکه رو آروم پاک میکنه.
جونسو که محبت رو توی چشمهای یوبین میبینه یه لحظه احساس میکنه تمام بدنش یخ کرده، میگه:
_ لطفا اینطوری نگام نکن.
یوبین یاد وویونگ می افته و با ناراحتی میگه:
_ وقتی اینطوری نگاه میکنم میخوای بوسم کنی؟
جونسو نگاهش رو از یوبین برمیداره و میگه:
_ هنوزم نمیخوای بگی خونه تون کجاس؟
داخلی - سینما - شب
مین در حالی که اصلا حواسش به فیلم نیست، به چانسونگ و جونهو و مشکلاتش فکر میکنه زار زار گریه میکنه و پاپ کورن ها رو مشت مشت میخوره، یهو پاپ کورن توی گلوش گیر میکنه. جونهو آروم پشتش رو میماله و بهش آبمیوه میده و میگه:
_ بیا اینو بخور اینقدر گریه کردی گلوت خشک شده. این فقط یه فیلمه اینقدر گریه نکن.
مین با ناراحتی بهش نگاه میکنه و با خودش میگه: «تو باعث این گریه هامی».
داخلی - منزل خانواده کیم یوبین - شب
تکیون تا وارد خونه میشه نوشته ای رو میبینه که روی در چسبونده شده:
[ما امشب رفتیم ده عموبزرگه ی بابا، فردا بعد از ظهر برمیگردیم]
تکیون تا اینو میخونه خیالش راحت میشه و میگه:
_ پس یوبین هم با بابااینا رفته، میدونستم اون دختر یوبین نیست.
تکیون به اتاق خالی یوبین نگاهی میکنه و روی مبل ولو میشه و میگه:
_ احمق بسه، اینقدر به یوبین فکر نکن... اینقدر بهش فکر نکن، اگه اینطور ادامه بدی ممکنه بفهمه. نباید با فهمیدن احساساتت آسیب ببینه.
داخلی - منزل کیم جونسو - شب
جونسو در حالی که هنوز خودش لباسهای خیسش رو عوض نکرده، بلوز، شلوار و حوله ای به یوبین میده و میگه:
_ برو توی حموم این لباسای خیستو عوض کن.
یوبین میره توی حموم و درحالی که حوله دورش پیچیده سریع بیرون میاد، لباسها رو جلوی جونسو پرت میکنه و میگه:
_ اینا خیلی گشاده دوستش ندارم.
جونسو بلوز رو برمیداره و در حالی که به یوبین میپوشونش میگه:
_ اینو بپوش وگرنه سرما میخوری.
هنوز دکمه های بلوز رو نبسته که یوبین حوله رو میندازه زمین، جونسو دو طرف بلوز رو روی هم میاره و بدن یوبین رو میپوشونه ولی بلوز فقط تا روی ران یوبین رو پوشونده. یوبین با ناراحتی میگه:
_ گفتم که دوستش ندارم... اه... به هر کسی اعتماد میکنم منو اذیت میکنه.
جونسو بدون توجه به رفتار یوبین دکمه های بلوز رو میبنده و با محبت به یوبین نگاه میکنه و میگه:
_ گفتم که به هر کسی اعتماد نکن.
جونسو برمیگرده و داره میره که یوبین از پشت بغلش میکنه و با بغض میگه:
_ تو بهم بگو من جذاب نیستم؟... وویونگ دروغکی بهم گفت هر مردی رو جذب خودم میکنم؟ اگه واقعا براش جذاب بودم پس چرا با سوهی عروسی کرده؟
جونسو با چهره ای درمونده به دستهای یوبین که دور کمرشه نگاه میکنه و از گوشه ی چشمش قطره ی اشکی میریزه، آروم دستهای یوبین رو کنار میزنه و به طرف تلفن میره.
داخلی - سینما - شب
بعد از تموم شدن فیلم وقتی چراغهای سالن روشن میشه، مین میبینه که جونهو خوابه، یهو یاد حرف وویونگ می افته که گفت « بنظر نامزدت خیلی باملاحظه س، از کمترین وقتش هم استفاده میکنه تو رو ببینه» با خودش میگه: «اون باید این وقتها رو برای دختری که دوستش داره میذاشت، نه دختری که هیچ احساسی بهش نداره.» جونهو رو بیدار میکنه. جونهو چشمهاشو میماله و میگه:
_ ببخشید خوابم برده بود.
مین همینطور که دور دهنش پاپ کورنیه داره میره که جونهو دستمالی به طرفش میگیره و میگه:
_ دور لبت رو پاک کن.
مین با دستش دور لبش رو پاک میکنه و میخواد بره که جونهو جلوش می ایسته و با دستمال پاکش میکنه و با لبخند میگه:
_ یکمش مونده بود.
داخلی - منزل وویونگ و سوهی - اتاق خواب - شب
وویونگ خوابه، سوهی که کنارش دراز کشیده، یهو احساس میکنه چشمهای وویونگ بازه، وقتی یکم با دقت تر نگاه میکنه میبینه که چشمهاش بسته س. بعد از کمی بازم احساس میکنه چشمهای وویونگ بازه سریع چراغ خواب رو روشن میکنه ولی میبینه وویونگ خوابه. چند دفعه همین تکرار میشه و سوهی با خودش میگه: «ای کاش بجای فیلم ترسناکه یه فیلم رمانتیک دیده بودم... اه... چرا اینطوری شدم، نباید بترسم، چیزی برای ترس نیست» همین لحظه از زوزه ی باد میترسه و وویونگ رو محکم بغل میکنه، وویونگ که الکی خودش رو به خواب زده بود حالا که نقشه ش گرفته خوشحال میشه و ادای از خواب بیدار شدن رو درمیاره و میگه:
_ آخ عزیزم، یادم نبود شب اولمونه. اینقدر دیر اومدی که خوابم برد.
سوهی، وویونگ رو رها میکنه با خودش میگه: «لعنتی چرا بیدار شد» وویونگ ادای خوابالو بودن درمیاره و میگه:
_ انگار خیلی واسه این لحظه مشتاق بودی که اینطوری محکم بغلم کردی.
وویونگ عرق گیرش رو درمیاره، دستش رو میبره زیر بلوز سوهی و میخواد بلوز سوهی رو دربیاره که سوهی پاش رو آماده میکنه تا بزنه جای حساس وویونگ ولی وویونگ که عکس العمل سوهی رو میدونه سریع پای سوهی رو روی پای خودش میذاره و دستی روش میکشه و میگه:
_ اوه، پوستت چقدر نرمه.
سوهی با خودش میگه: «اون دست کثیفتو به پای من نزن» در حالی که خودشو خونسرد نشون میده پاش رو از روی پای وویونگ کنار میکشه. وویونگ میخنده و میگه:
_ معلوم شد اولین بارته.
وویونگ پیشونی سوهی رو میبوسه و آروم آروم لبهاش رو به لبهاش نزدیک و نزدیکتر میکنه سوهی که دستش روی بازوی وویونگه ناخودآگاه بازوی وویونگ رو کمی میفشاره و وویونگ با خودش میگه: «به اندازه ی کافی ترسید» یهو صورتش رو عقب میبره و میگه:
_ آخ چقدر خوابم میاد، بذار باشه واسه فردا.
وویونگ میخوابه و سوهی با خودش میگه: «تلافیش رو سرت درمیارم»
پایان قسمت شانزدهم