۱۳۹۲ مهر ۱۶, سه‌شنبه

★(19)★ ...I Need Somebody To

داخلی - منزل سئون - اتاق سئون - شب
تکیون کنار سئون دراز میکشه و پتو رو روی سرشون میکشه و محکم سئون رو توی بغلش نگه میداره، سئون میتونه نفسهای تکیون که به صورتش برخورد میکنه رو حس کنه و چون تابحال به هیچ مردی اینقدر نزدیک نبوده احساس بدی بهش دست میده و میخواد تکیون رو کنار بزنه که تکیون آروم میگه:
_ هیس... اگه مامانت منو اینجا ببینه، پدرمو درمیاره.
سئون همینطور به چشمهای معصوم تکیون خیره میشه و بدون حرکت میمونه. همین لحظه مینسو لای در رو باز میکنه و از دور که میبینه فکر میکنه سئون خوابه، میره. بعد از کمی تکیون بلند میشه و آروم لای در رو باز میکنه اما میبینه مینسو روی کاناپه دراز کشیده و تلویزیون نگاه میکنه، سریع برمیگرده پیش سئون و میگه:
_ مامانت کی میخوابه؟!
سئون آروم میخنده و میگه:
_ الان خوابه، همیشه همونجا میخوابه. (دستش رو به علامت سکوت روی لبش میذاره) خوابش خیلی سبکه حتی اگه بخوای از کنارش رد بشی بیدار میشه.
سئون همینطور آروم میخنده. تکیون مات و مبهوت بهش نگاه میکنه و با خودش میگه: "چیکار کنم؟ اینم که هنوز م♥سته!!"    
داخلی - منزل خانواده ی جونهو - اتاق سرگرمی - شب
جونهو درحال تلویزیون نگاه کردنه؛ شینهی میاد و کنارش میشینه، با تردید بهش نگاه میکنه و میگه:
_ ما مدت خیلی کمیه که همدیگه رو میشناسیم، اینقدر بهم اعتماد داری که گذاشتی بیام توی خونه ت؟! 
جونهو با دست چندتا آروم به شونه ی شینهی میزنه و با لبخند میگه:
_ میخوام بهت اعتماد کنم تا بیشتر بشناسمت. حالا که اومدی باهم زندگی کنیم خیلی خوشحالم، این یه فرصتیه که بهتر همدیگه رو بشناسیم. 
شینهی ساکت به جونهو نگاه میکنه، جونهو میگه:
_ چیه؟! دوست نداری منو بیشتر بشناسی؟
شینهی با لبخند میگه:
_ نه، دوست ندارم.
جونهو با ناامیدی میگه:
_ واقعا؟!
شینهی: حالا میخوای منو از خونه ت بیرون کنی؟
جونهو: چرا بیرون کنم؟!... اگه تو نمیخوای من که میخوام.
جونهو بلند میشه و به طرف در میره شینهی میخنده و میگه:
_ میخوام.
جونهو یهو می ایسته، شینهی میگه:
_ منم بدم نمیاد بیشتر بشناسمت.
جونهو برمیگرده و با لبخند میگه: 
_ ممنون.
کنار شینهی میشینه و میگه:
_ پس چه نوع فیلمی دوست داری؟
شینهی با شیطنت میگه:
_ از اونــــا...
جونهو چشمهاش گشاد میشه و میگه:
_ کدومها؟!
شینهی به سختی میگه:
_ از اونجور فیلمها... (یکم بلندتر) از همونا دیگه.
جونهو آب گلوش رو بسختی قورت میده و با تردید میگه:
_ از اونا؟!
شینهی سرش رو پایین میندازه و میگه:
_ خود که میدونی بخاطر مرگ مادر و پدرم خیلی ناراحتم، اونا رو میبینم که روحیم عوض بشه و بخندم.
جونهو با تعجب میگه:
_ با دیدن اونجور فیلمها میخندی؟!!!
شینهی: آره پس چی؟!... مگه تو وقتی میبینیشون نمیخندی؟
جونهو با چهره ای ناچار میگه:
_ ولی اصلا خنده دار نیستن.
شینهی: اگه فیلم کمدی نمیخندونت (چشمهاشو جمع  میکنه و توی چشمهای جونهو خیره میشه) پس چی میخندونت؟!
همین لحظه جونهو با چشمهای پر غضب بهش نگاه میکنه، با لحن جدی میگه:
_ منو سرکار میذاری؟!... فکر کردم یه سرگرمی مشترک داریم.
شینهی یکم عقب میره و میگه:
_ چشمهات خیلی ترسناکن اینطوری نگاه نکن.
جونهو چندتا پلک میزنه و با لبخند میگه:
_ واقعا ترسناک شده بود (بلند میخنده) تا تو باشی دیگه سر کارم نذاری.
شینهی آهی میکشه و میگه:
_ حالا واقعا سرگرمیته؟
 جونهو میخنده و میگه:
_ منم فیلم کمدی دوست دارم.

داخلی - سالن انتظار سینما - شب
مینا چند ساعته منتظر مینجون نشسته و بعد از اینکه مینجون به تماسهاش پاسخ نداده آروم آروم اشکهاش جاری میشه، با خودش میگه: "من که بهش نگفتم، پس چرا نیومد؟! حتما هنوزم ازم بدش میاد"

داخلی - ماشین چانسونگ - شب
چانسونگ ماشین رو جلوی خونه خانواده ی مینجون پارک میکنه. مینجون هنوز یکم از م♥ستی بیحاله، با ناراحتی میگه:
_ با این حال خیلی دوست دارم بدونم اون کسی که اینقدر برات عزیزه کیه، تو حتی حاضری بخاطر ناراحت نشدن اون همه ی مردم با نفرت بهت نگاه کنن.
چانسونگ چیزی نمیگه. مینجون میخواد از ماشین پیاده بشه که چانسونگ میگه:
_ صبر کن.
چانسونگ از توی داشبورد دفتری رو بیرون میاره و به طرف مینجون میگیره و میگه:
_ اینو بخون... فقط امیدوارم اعتمادم رو زیر پات له نکنی.

داخلی - کافی شاپ خوشی - رختکن - نیمه شب
جیمین در حال عوض کردن لباسشه، تا میخواد بلوزش رو برداره یهو صدای کوبیده شدن در یکی از کمدها میترسونش. همینطور با ترس به کمد خیره شده که یهو در کمد باز میشه، همین لحظه جیمین جیغ بلندی میکشه و همینطور بدون بلوز از رختکن بیرون میره.

داخلی - کافی شاپ خوشی - نیمه شب
وویونگ که صدای جیغ جیمین رو شنیده سریع از پله ها پایین میاد یهو جیمین از کنار بهش برخورد میکنه و محکم دست وویونگ رو میگیره و با صدای لرزون میگه:
_ توی رختکن یه چیزیه!
وویونگ در حالی که دستش رو میذاره پشت جیمین میگه:
_ نترس...
تا دستش با پوست بدن جیمین برخورد میکنه با تعجب به جیمین نگاه میکنه ولی تا میبینه بلوز تنش نیست ازش چشم برمیداره و سریع دستش رو کنار میکشه. جیمین که صورتش از خجالت سرخ شده لبش رو میگزه و درحالی که با دست بدنش رو میپوشونه کمی از وویونگ فاصله میگیره، با صدای آرومی میگه:
_ بلوزم توی رختکن جا مونده.
وویونگ: همینجا صبر کن برات میارمش.
تا وویونگ یه قدم برمیداره جیمین سریع پشت بلوز وویونگ رو میگیره و میگه:
_ من میترسم اینجا تنها بمونم.
وویونگ با ناچاری میگه:
_ پشتم بیا.
جیمین: میتونم همینطوری بلوزت رو نگه دارم؟!
وویونگ با سر تأیید میکنه و میگه:
_ ایهیم.
همینطور جیمین و وویونگ به طرف رختکن میرن. وویونگ میره توی رختکن، جیمین هم درحالی که دست وویونگ رو گرفته بیرون وایستاده. وویونگ بیرون میاد و میگه:
_چیزی نیست، برو لباست رو بپوش.
جیمین با تأمل دست وویونگ رو رها میکنه، وارد رختکن میشه و از ترس در رو نیمه باز میذاره. وویونگ پشت در منتظرش میایسته بعد از کمی جیمین که بلوزش رو پوشیده یهو در رو باز میکنه و با عجله که میخواد بیرون بیاد به وویونگ میخوره و وویونگ تعادلش رو از دست میده و جیمین میوفته روش. وویونگ با تعجب بهش خیره میشه. جیمین میگه:
_ خودم دیدمش یه چیزی اونجا داشت تکون میخورد.
وویونگ که حس میکنه قلبش داره تندتر میزنه جیمین رو از روش بلند میکنه و میشینه، همین لحظه یه گربه ی سیاه از توی رختکن بیرون میاد و از اینطرف به اونطرف میدوئه. وویونگ میخنده و میگه:
_ از گربه اینقدر ترسیده بودی؟
جیمین لبهاشو برمیگردونه و میگه:
_ خب فکر میکردم چیز ترسناکیه.
 وویونگ همینطور میخنده که یهو جدی میشه و با تعجب میگه:
_ گربه توی کافی شاپ چیکار میکنه؟!
جیمین: شبیه گربه ی جیاس... چند روز پیش عکسش رو بهم نشون داد.
وویونگ با عصبانیت میگه:
_ به چه اجازه ای گربه آورده توی کافی شاپ؟

داخلی - منزل نیکون و جیئون - صبح
جیئون همینطور که وارد خونه میشه با تلفن صحبت میکنه:
_ نمیدونم چطوری اون دختره رو توی بیمارستان راه دادن!... حتی مراقبت از بیمارها رو هم بلد نیست. داره عصابمو بهم میریزه، وقتی میاد بیمارستان انگار فقط اومده سر قرار.
تماس رو که قطع میکنه نیکون در حالی که با حوله صورتش رو خشک میکنه از توالت بیرون میاد و با لبخند میگه:
_ خسته نباشی.
نیکون جلو میره و تا میخواد جیئون رو بغل کنه جیئون مانعش میشه و میگه:
_ نکن، نکن... 
نیکون با ناامیدی نگاهش میکنه، جیئون با بی حالی میگه:
_ خیلی بو عرق میدم.
نیکون: میخوای بری حموم؟
جیئون: خیلی خسته ام.
نیکون با لبخند میگه: 
_ اگه حال نداری، کمکت میکنم.
جیئون با لحن تندی میگه:
_ چرا اینقدر اصرار میکنی؟... خودم دست دارم اگه بخوام خودم خودمو میشورم.
جیئون به اتاق خواب میره. نیکون با تعجب به رفتنش نگاه میکنه و به یاد گذشته می افته.

برش به شش ماه پیش:
داخلی - منزل نیکون و جیئون - حموم - صبح
نیکون در حال خشک کردن موهای جیئونه، جیئون میخنده و میگه:
_ آه... وقتی یکی اینطوری موهاتو میشوره و خشک میکنه خیلی خوبه... تمام خستگیم از تنم رفت.
نیکون بو♥س کوچولویی از لبهای جیئون میگیره و میگه:
_ آخیش خستگی منم در رفت.
جیئون میخنده و به هوای بو♥سیدن نیکون جلو میره اما نیکون خودشو عقب میکشه و با اخم شیرینی میگه:
_ هی هی هی... هنوز مسواکت رو نزدم.
جیئون لبهاشو برمیگردونه، نیکون پیشونیش رو به پیشونی جیئون میزنه و جیئون یه بو♥س کوچولو از لبهاش میدزده. نیکون با محبت میگه:
_ میخوام تا آخر عمر همینطوری خستگی همدیگه رو از بین ببریم.
  
برش به حال:
داخلی - منزل نیکون و جیئون - صبح
نیکون با غمی توی صداش زیر لب میگه:
_ جیئون ... چرا اینقدر عوض شدی؟!!! 

 داخلی - منزل خانواده ی سئون - اتاق سئون - صبح
تکیون از شب همینطور کنار تخت سئون بیدار نشسته. سئون از خواب بیدار میشه و حس میکنه حالش داره بهم میخوره سریع از اتاق بیرون میره. تکیون با نگرانی به رفتن سئون نگاه میکنه و میخواد دنبالش بره که یهو با خودش میگه: "مامانش هنوز خونه س" پس با ناراحتی همونجا میشینه.

داخلی - منزل خانواده ی سئون - صبح
مینسو که صدای بالا آوردن سئون رو میشنوه به طرف توالت میره و توی چهار چوب در می ایسته و میگه:
_ بازم زهرماری نوشیدی؟
سئون با سر تأیید میکنه. مینسو با تأسف سری تکون میده و میگه:
_ چطوری تا خونه اومدی؟... راننده جایگزین گرفتی؟
سئون چیزی نمیگه. مینسو میگه:
_ مراقب باش راننده جایگزین مرد نگیری. وقتی م♥ستی و توی خودت نیستی، مردا هر کاری که دوست دارن باهات میکنن... من دیرم شده باید برم، مراقب خودت باش.
تا مینسو میره، تکیون سریع خودشو به سئون میرسونه و همینطور که پشتش میزنه میگه:
_ الان برات یه چیزی درست میکنم که حالت بهتر بشه.

داخلی - منزل خانواده ی سئون - آشپزخونه - صبح
تکیون به سئون آب-عسل میده و سئون همینطور که میخورش به چشمهای تکیون که از بیخوابی قرمز شده نگاه میکنه، با ناراحتی میگه:
_ دیشب بخاطر من نتونستی بخوابی؟
تکیون میخنده و میگه:
_ اشکال نداره.
 بعد از اینکه سئون یکم حالش بهتر شد تکیون میخواد بره که سئون میگه:
_ اگه عجله نداری صبر کن یه یکم دیگه که حالم بهتر شد میرسونمت.
تکیون میشینه و میگه:
_ دیشب میخواستم ازت سوال بپرسم ولی حالت خیلی بد بود.
سئون: خب حالا بپرس.
تکیون دستی به سرش میکشه و با تردید میگه:
_ تو از مردها خوشت نمیاد؟!
سئون همینطور که با لیوانش بازی میکنه میگه:
_ درست فهمیدی.

داخلی - منزل خانواده ی مینجون - اتاق مینجون - صبح
مینجون با کمی سردرد از خواب بیدار میشه، موبایلش رو چک میکنه یهو تماسهای بی پاسخ مینا رو که میبینه با دست میزنه به پیشونیش و با ناراحتی میگه:
_ احمق، چطور یادت رفت؟!!!
سریع با مینا تماس میگیره، وقتی مینا جواب میده، مینجون میگه:
_ صبح بخیر.
مینا خمیازه ای میکشه و میگه:
_ حس خوبیه!
مینجون: چی؟! 
مینا: اینکه کسی بهت صبح بخیر بگه... تو اولین کسی هستی که بهم صبح بخیر میگی.
مینجون با تعجب میگه:
_ چطور ممکنه، منظورت اینه که شوهرت حتی اوایلش هم بهت صبح بخیر نمیگفته؟ از اول اینطوری بوده؟ نمیدونم تو چی توی این مرد دیدی که باهاش عروسی کردی! نکنه فقط بخاطر پول بوده؟ آره؟
مینا: راستش من انتخابی نداشتم، مجبورم کردن... ای کاش حداقل خودم انتخاب کرده بودم که بخاطر پول باهاش عروسی کنم.
مینجون: تو که خانواده نداری که مجبورت کنن! پس کی مجبورت کرده؟!
مینا: مسئولای پرورشگاه.
مینجون: پست فطرت ها، واقعا انسانیت حالیشون نیست... راستی ببخشید دیشب نیومدم سر قرار... 
مینا: میدونی چند ساعت منتظرت موندم؟! خیلی نامردی. نمیدونی که چقدر خجالت آور بود، همه ی فروشنده ها با تمسخر نگاهم میکردن.
مینجون: امروز بیا کافی شاپ تلافیش میکنم.

داخلی - استدیو موسیقی - ظهر
جونهو با ناراحتی نشسته، گونیونگ به طرف در میره تا میخواد در رو باز کنه چانسونگ با عجله وارد میشه و میگه:
_ از سوزی خبری نشد؟!
گونیونگ: نه، موبایلشم جواب نمیده.
چانسونگ با ناراحتی به جونهو نگاه میکنه، جونهو حق به جانب میگه:
_ تقصیر من نبود، خودش تمرین نکرده بود... تا ازش ایراد گرفتم بهش برخورد.
گونیونگ میخواد از اتاق بیرون بره که چانسونگ دستش رو میگیره و میگه:
_ منم باهات میام. 
پایان قسمت نوزدهم

هیچ نظری موجود نیست: