۱۳۹۲ آذر ۲۲, جمعه

★(28)★ ...I Need Somebody To

داخلی - منزل خانواده ی جونهو - اتاق شینهی - شب
جونهو همینطور آروم شینهی رو به عقب هل میده، شینهی با خونسردی به چشمهای جونهو خیره شده. تا اینکه پشت شینهی به دیوار میخوره. با نگاه خیره ی شینهی، جونهو مشتاقتر میشه، به لبهاش چشم میدوزه و صورتش رو نزدیکتر میبره. شینهی با عصبانیت نگاهش میکنه و پاش رو برای زدن جونهو حاضر میکنه. فقط چند میلیمتر مونده لبهای جونهو به لبهای شینهی برخورد کنه که جونهو همونجا متوقف میشه. شینهی با تعجب نگاهش میکنه. جونهو نفس راحتی میکشه، کمی از شینهی فاصله میگیره و میگه:
_ دیدی میتونم؟!
شینهی با لحن تندی میگه:
_ چی رو؟ 
جونهو: میدونی الان چقدر دلم میخواد بو♥ست کنم؟! ولی تونستم تمایلاتم بهت رو کنترل کنم... اگه هوس بود فقط به خودم فکر می کردم و همین الان میبوسیدمت ولی چون به تو فکر میکردم، چون میدونستم تو نمیخوای، کنترلش کردم... میدونی؟ خیلی بهش فکر کردم. احساساتم اگه عشق نباشه، هرچی که هست هوس نیست.
شینهی: اینقدر بهت برخورده؟ فقط چون بهت گفتم هو♥سه؟!
جونهو اخمهاش میره توی هم و میگه:
_ معلومه که بهم برخورد، این احساساتیه که تا حالا برای هیچ دختری نداشتم، اونوقت تو... تو رک و مستقیم بهم گفتی اولین بو♥سه م از روی هوس بوده!
شینهی با تعجب میگه:
_ اولین بو♥سه؟!... (پوزخندی میزنه) چرا خالی میبندی؟ میدونی؟ اصلا بهت نمیاد!
جونهو فقط مات و مبهوت نگاهش میکنه، شینهی که سکوت جونهو رو میبینه، میگه:
_ جدی داری میگی؟
جونهو: از همون نگاه اول برام جذاب بودی. عشق یا هرچیز دیگه ای که هست، تو اولین دختری هستی که باعث میشی اینقدر بهت فکر کنم، اولین دختری هستی که دلم خواست بهت نزدیک بشم... نمیدونم، چون برای اولین باره که این احساسات رو تجربه میکنم، شاید درست تشخیص ندم که چیه ولی ازت میخوام یکم مهربونتر به احساساتم نگاه کنی.  
شینهی آهی میکشه و میگه:
_ باشه حرفت قبول، احساساتت هو♥س نیست. اما من هنوزم دوست ندارم باهات قرار بذارم.
جونهو با ناراحتی میگه:
_ چرا؟... مگه چی ازم دیدی که خوشت نمیاد؟
شینهی: من ازت بدم نمیاد فقط چیز زیادی ازت نمیدونم، دوست دارم با کسی قرار بذارم که از رابطه م باهاش مطمئن باشم، نمیخوام رابطه ایی رو شروع کنم که فقط به احساستمون صدمه بزنه... من مثل تو شجاع نیستم. نمیتونم ریسک کنم، اگه الان رابطه مون رو اشتباه انتخاب کنیم آخرش به جایی میرسیم که داریم بهم خیانت میکنیم.       
جونهو: اما چطور میتونی رابطه ای رو که شروع نکردی صد درصد بهش مطمئن باشی؟
شینهی: نمیگم صد درصد اما نمیخوام فقط با دو درصد شروعش کنم. 
جونهو با ناامیدی روی زمین میشینه و میگه:
_ یعنی من برات فقط دو درصدم؟!
شینهی کمی فکر میکنه و پنج انگشت دستش رو نشون میده و میخواد چیزی بگه که جونهو سریع میگه:
_ پنج درصد؟!!!!!
شینهی آهی میکشه و میگه:
_ تو برام پنجاه پنجاهی.
جونهو با خوشحالی بلند میشه، دست شینهی رو میگیره و میگه:
_ پنجاه درصد خیلی خوبه، بیا شروع کنیم.
شینهی با تأسف سری تکون میده و میگه:
_ فکر نمیکنی برای شروع حداقل باید یه درصد از نصف بیشتر باشه؟ 

داخلی - منزل تکیون - اتاق خواب - شب
سئون میخواد از اتاق بیرون بره که تکیون دستش رو میگیره و میگه:
_ بیا باهم بخوابیم.
سئون با عصبانیت دستش رو از دست تکیون بیرون میکشه و میگه:
_ بهم ثابت کردی که درست فکر میکنم، صمیمیت مساویه با سوء استفاده.
تکیون سریع بلند میشه و میگه:
_ صبر کن داری اشتباه میکنی... حرفم رو بدجور گفتم، منظورم این بود که پیش هم بخوابیم و اگه خوابمون نبرد هم تا صبح با هم حرف بزنیم.
سئون: تا دیدی ناراحت شدم زود حرفت رو عوض کردی؟!
تکیون: نه، من با همه ی دوستام همینطورم. فقط چون بیشتر اوقات از خانواده م جدا بودم، توی خوابگاه مدرسه شبایی که دلتنگ خانواده مون میشدیم با دوستهامون پیش هم میخوابیدیم و اینقدر حرف میزدیم تا اینکه خوابمون میبرد... اینطوری همدیگه رو از تنهایی درمیاوردیم... گفتم شاید دلت برای مامانت تنگ شده باشه.
سئون باتردید بهش نگاه میکنه و میگه:
_ چرا باید بهت اعتماد کنم؟ 
تکیون: تو خودت از قبل بهم اعتماد داری، چرا هی میخوای انکارش کنی؟ اگه بهم اعتماد نداشتی که نمیومدی پیشم بمونی!
سئون چیزی نمیگه و از اتاق بیرون میره، تکیون لبهاشو برمیگردونه و میگه:
_ این که از مردا خوشش نمیاد پس چرا اینقدر حساسیت نشون میده؟! 

داخلی - منزل نیکون و جیئون - شب
نیکون و گونیونگ در حال چیدن دومینو هستن. گونیونگ میگه:
_ چرا دوباره الکی منتظر جیئون مونده بودی؟... حتی اگه تلفنش هم جواب نمیداد، باید بهش پیام میدادی ازش میپرسیدی که میاد یا نه.
نیکون: بهش پیام دادم، اما جواب نداد.
گونیونگ: بازم مشکل از خودته، وقتی جواب نداده یعنی حتی وقت نداشته جواب پیامت رو بده.
نیکون: با این حال خیلی وقته که ندیدمش. برام مهم نبود که چقدر صبر کنم فقط میخواستم ببینمش اما الان خیلی ناامیدم. ما یه سال پیش از این مشکل رد شدیم فکرشم نمیکردم که دوباره بهش بربخوریم.
گونیونگ، نیکون رو بغل میکنه و میگه:
_ نا امید نباش... نبینم داداشیم اینقدر غمگین باشه ها.
نیکون: به چانسونگ اعتراف کردی؟
گونیونگ: هنوز مستقیم بهش نگفتم.
گونیونگ SMS چانسونگ رو به نیکون نشون میده و میگه:
_ فکر کردم منظورش از این SMS این بوده که اونم منو دوست داره چون قبلا خودم هم اینطوری نامستقیم بهش گفته بودم، اما شک دارم.
نیکون با لبخند میگه:
_ شاید هم منظورش "دختری که عاشقمه" بوده!... آخ، الان به اینکه دوستت نداره فکر میکنی ناراحت میشی، نه؟
گونیونگ: نه... ناراحت نمیشم که عاشقم نیست تا وقتی که از من بدش نیاد مشکلی ندارم. 
نیکون: یعنی میگی نمیخوای مجبورش کنی که دوستت داشته باشه، عشق یه طرفه برات کافیه؟
گونیونگ: کافی نیست اما ازش ناراحت هم نمیشم.
نیکون با غمی توی صداش میگه:
_ ایکاش منم مثل تو بودم، آخه چرا اینقدر انتظاراتم از جیئون زیاده؟!
نیکون با ناراحتی به دومینوها که همینطور پشت سر هم ردیفن نگاه میکنه و متوجه میشه یکی از دومینوها با بقیه خیلی فاصله داره، با نوک انگشتش آروم میزنه به دومینوی اولی و دومینوها همینطور تا دومینوی ناهماهنگ ریخته میشن.

داخلی - منزل خانواده ی مینجون - اتاق مینجون - نیمه شب
مینجون همینطور که دراز کشیده یهو چشمهاشو باز میکنه و با چهره ای درهم میگه:
_ ایش... دختره دیوونه س... چطور میتونه اینجور چیزا رو باور کنه.
یهو غمی روی چهره ش میشینه و آروم میگه:
_ آه... با هر بچه ی ده ساله ای اون کارو بکنی از این بدتر هم میشه.
دستی توی سرش میکشه و با کلافگی میگه:
_ ولی چیزی که ازم میخواد یکم زیاده روی نیست؟! (آهی میکشه) همینکه شوهری درکار نیست که واقعا بخواد بهش خیانت کنه خودش کلیه.

داخلی - منزل وویونگ - صبح
جیمین روی تخت خوابیده، توی جاش یکم تکون میخوره و تا چشمهاش رو باز میکنه، وویونگ رو میبینه که داره از توی قفسه کتاب برمیداره. وویونگ لبخندی میزنه و میگه:
_ بیدار شدی؟
جیمین خمیازه ای میکشه، کش و قوسی به بدنش میده و همینطور که میشینه میگه:
_ چرا بیدارم نکردی؟ ساعت چنده؟
وویونگ: بلند شو هنوز دیرت نشده.
جیمین به ساعت نگاه میکنه و میگه:
_ چی میگی؟ فقط نیم ساعت وقت دارم! (با ناراحتی) گشنمه، آه... حالا باید بدون صبحونه برم مدرسه.
وویونگ با اشاره ی چشم و سرش میز غذا خوری رو نشون میده. جیمین تا میز صبحانه رو آماده میبینه، با ذوق سرش میشینه و میگه:
_ ایول عجب بابای خوبی هستی. توی خونه مون باید خودم صبحونه م رو حاضر میکردم.(با شیطنت به وویونگ نگاه میکنه) از این به بعد اینجا بمونم؟
وویونگ هم سر میز میشینه و میگه:
_فکر کردم دیشب پشیمون شدی که پیش من موندی.
جیمین: چه پشیمونی ای، خودت همش باعث میشی بیشتر بهت اعتماد کنم.
وویونگ همینطور با لبخند بهش نگاه میکنه و میگه:
_ ممنون...
جیمین بلند میشه و همینطور که به طرف توالت میره میگه:
_ باید زودی حاضر بشم برم مدرسه.
جیمین وارد توالت میشه. وویونگ بلند میگه:
_ نمیخواد عجله کنی، میرسونمت.
جیمین سرش رو از لای در بیرون میاره و میگه:
_ تو بهترینی.     

داخلی - شرکت خودروسازی - اتاق رئیس - صبح
سیونگکی وارد میشه و پوشه ای رو جلوی جونهو میذاره و میگه:
_ اینا اطلاعاتیه که درمورد اون دختر خواسته بودید.
جونهو پوشه رو باز میکنه و میگه:
_ میتونی بری.
جونهو نگاهی به اطلاعات داخل پوشه میندازه و زیر لب میگه:
_ پس با دو♥ست پسرش توی نیویورک بوده! (بعد از کمی فکر کردن) اگه پسره رو پیدا کنم شاید بتونم سرنخی از کاترینا پیدا کنم.

داخلی - منزل خانواده ی چانسونگ - صبح
چانسونگ و ریونگ درحال صبحانه خوردن هستن. ریونگ میگه:
_ اتفاق خوبی افتاده؟... چرا اینقدر خوشحالی؟
چانسونگ: بابا... ممکنه کسی باشه که منو بیشتر از خودم دوست داشته باشه؟
ریونگ: اوه... اون کیه؟... جونهو؟!
چانسونگ اخم شیرینی میکنه و میگه:
_ بابا... منظورم یه دختره.
ریونگ درحالی که لبخند میزنه میگه:
_ آهان پس گونیونگ!
چانسونگ با تعجب نگاهش میکنه و ریونگ میگه:
_ بهت که گفته بودم وقتی مصاحبه رو خوندم حس کردم حتی بیشتر از من تو رو درک  میکنه.
چانسونگ: اما اگه اونقدر که اون منو دوست داره، من دوستش نداشته باشم، چی؟ باید چیکار بکنم؟
ریونگ: هرچیزی که قلبت بهت میگه... فقط مراقب باش امید واهی به گونیونگ ندی.
  
داخلی - منزل تکیون - صبح 
تکیون که تازه از خواب بیدار شده همینطور بدون بلوز درحالی که چشمهاش رو میماله از اتاقش بیرون میاد و به طرف آشپزخونه میره. از اونطرف هم سئون همینطور که یه لیوان شیر دستشه داره از آشپزخونه بیرون میاد که یهو بهم برخورد میکنن. سئون تا تکیون رو بدون بلوز میبینه با غضب میگه:
_ چرا بلوزت رو درآوردی؟
تکیون بزور چشمهاشو باز میکنه و میگه:
_ آخه با بلوز خوابم نمیبره.
سئون نیمخنده ای میکنه و با طعنه میگه:
_ پس دیشب هم میخواستی بدون بلوز کنار من بخوابی و باهام درمورد مامانم حرف بزنی؟!
تکیون با تعجب میگه:
_ نه خب وقتی تو کنارم باشی بلوزم رو درنمیارم، ولی مگه تو از زنا خوشت نمیاد؟! به مردها هم حسی داری؟!
سئون مات و مبهوت به تکیون نگاه میکنه و میگه:
_ منظورت چیه؟ من از زنا خوشم میاد؟!
تکیون: خودت قبلا بهم گفتی که همج♥نسگرایی!
سئون میزنه زیر خنده، تکیون لبهاشو برمیگردونه و فقط بهش نگاه میکنه، سئون میگه:
_ چون فقط از مردا خوشم نمیاد دلیل نمیشه که تمایلی به زنا داشته باشم.
تکیون: چی؟! 
سئون: دارم میگم من همج♥نسگرا نیستم.
تکیون: بلاخره از مردا خوشت میاد یا بدت میاد؟!
سئون: از مردا بدم میاد نه بخاطر اینکه از زنا خوشم میاد... دوست ندارم باهاشون باشم چون فقط بفکر خودشونن.
تکیون همینطور که توی فکره سرش رو تکون میده و میگه:
_ که اینطور!
از کنار سئون رد میشه و یهو به طرفش برمیگیرده میگه:
_ یعنی الان از منم بدت میاد؟!

داخلی - اداره ی مجله - اتاق کارمندان - صبح
مینجون وارد اتاق میشه، همینطور که به طرف میز کارش میره از کنار مینا رد میشه و با لبخند میگه:
_ صبح بخیر... دیشب خوب خوابیدی؟
مینا دست مینجون رو میگیره و میگه:
_ کی میشه وقتی از خواب بیدار میشم، کنارم باشی و این سوال رو ازم بپرسی؟
مینجون اول شکه میشه ولی به روی خودش نمیاره، چشمهاشو جمع میکنه و میگه:
_ پس اینطور که بنظر میرسه دیشب نتونستی خوب بخوابی.
مینا که داشت به شوخی اون حرف رو میزد با نگاه شیطنت آمیز مینجون، خجالت میکشه و سرش رو پایین میندازه. مینجون سرش رو نزدیکتر میبره و آروم میگه:
_ اینقدر از من خوشت میاد؟!
مینا: نه خیــــــر!
مینجون آهی میکشه و میگه:
_ پس هیچ حسی بهم نداری!
مینجون همینطور که سرجاش میشینه با خودش میگه: "آه، حداقل اگه خوشش میومد باهام بخوابه شاید میشد بهش گفت هو♥س، ولی نه اون حسی داره نه من... به یه همچین چیزی چی میشه گفت؟!" همینطور به مینا خیره شده و توی فکره، مینا با تعجب نگاهش میکنه و با اشاره میگه: "چی شده؟" مینجون به خودش میاد و سرش رو به علامت منفی تکون میده، با خودش میگه: "همون بهتره که حسی نداشته باشیم".

داخلی - آموزشگاه آشپزی - نزدیک ظهر
نیکون درحال پایین اومدن از پله هاس که موبایلش زنگ میخوره، موبایل رو از جیبش بیرون میاره، یهو تا اسم جیئون رو روی صفحه نمایش میبینه سریع جواب میده:
_ سلام، حالت خوبه؟
جیئون: معلومه که حالم خوبه، تو چطوری؟
نیکون با خوشحالی میگه:
_ خوبم. 
جیئون: امشب وقت آزاد داری؟
         پایان قسمت بیست و هشتم

هیچ نظری موجود نیست: