بعد از اینکه هان-کانگ از یی-کیونگ (جی-هیون) میپرسه: «تو جی-هیونی؟» یی-کیونگ (جی-هیون) هول میشه و با تعجب نگاهش میکنه و میگه: «چی داری میگی؟» هان-کانگ میگه: «توی جینان، توی سالن موسیقی دیدم که تو این آهنگ رو میزدی و میخوندی» یی-کیونگ (جی-هیون) با خودش میگه: «کی منو دیده بوده؟» هان-کانگ میگه: «آهنگت، رفتارت، حالتت، احساساتت، همش مثل جی-هیونه» یی-کیونگ (جی-هیون) هم بهانه میاره که: «این آهنگو همه میتونن بخونن و تا به حال هیچوقت توی جینان نبودم. تو به من میگی یکی دیگه ام، اصلا با عقل جور در میاد؟» هان-کانگ میگه: «نه، میدونم غیر ممکنه . اما حسش اینطوریه، اگه تو جی-هیون نیستی، پس چرا طوری رفتار میکنی که جی-هیونی؟» هه-وون یهو از راه میرسه و به یی-کیونگ (جی-هیون) میگه: «کسی حق نداره به این پیانو دست بزنه، چون این یادگار مادر مرحوم هان-کانگه» هان-کانگ از یی-کیونگ (جی-هیون) شماره موبایلش رو میگیره و یی-کیونگ (جی-هیون) توی حرفاش میفهمه که هان-کانگ دیروز اومده بوده خونه ش و ناراحت میشه که هان-کانگ بجای اینکه نگران جی-هیون باشه نگران یی-کیونگه، میذاره میره و با خودش میگه: «هان-کانگ هم یی-کیونگ رو دوست داره، هیچ کس منو دوست نداره» هان-کانگ هم میره توی اتاقش و با ناراحتی به یه دستبند دخترونه نگاه میکنه. یی-کیونگ میره مغازه ی سو-وو و نان میخوره و همش سو-وو یاد جی-هیون میافته و یی-کیونگ هم میگه: «انگار من خیلی شبیه دوستتون هستم...» که وسط حرفش سو-وو از رابطه ی این-جونگ میپرسه و یی-کیونگ (جی-هیون) هم بهش چیزی نمیگه و فکر میکنه سو-وو داره کم کم جی-هیون رو فراموش میکنه.
یی-کیونگ (جی-هیون) نان مورد علاقه ی باباش رو میخره و میره بیمارستان ولی میبینه حال باباش بد شده و ناراحت برمیگرده، توی بیمارستان مین-هو رو میبینه ولی بهش محل نمیذاره بابای جی-هیون میخواد مریضیش رو از مامان جی-هیون قایم کنه ولی مین-هو بهش میگه که تومور مغزی داره، یی-کیونگ (جی-هیون) هم از دور میبینشون و نمیدونه که چی دارن میگن.
یی-کیونگ میره مطب روانپزشکه و اونجا توی فکرش به گذشته ش فکر میکنه که [با یه پسری (همون زمانبند خودمون) رفته پیکنیک] روانپزشکه میگه: «آزمایشات چیز خاصی نشون نمیده و طبیعیه ولی اضطراب هم باعث خوابگردی میشه و من دوره ی هیپنوتیزم رو پیشنهاد میکنم»
هان-کانگ هم هی به شباهتهای جی-هیون و یی-کیونگ (جی-هیون) فکر میکنه و یادش میاد یه بار یی-کیونگ گفت: «بابا...بابا...» و سریع رفت و قبلا هم گفته بود: «تا قبل از ساعت 11 باید خونه باشم و کسی منتظرمه» هان-کانگ هم با خودش فکر میکنه که نکنه باباش مریضه، بهش زنگ میزنه ولی در دسترس نیست، بلند میشه میاد خونه ی یی-کیونگ و از شانس یی-کیونگ هم همون موقع داره برمیگرده خونه و هان-کانگ میبینش و صداش میکنه و میگه: «چرا طوری رفتار میکنی که انگار منو نمیشناسی؟» یی-کیونگ میگه: «شما کی هستی؟» هان-کانگ هم با تعجب نگاهش میکنه و فکر میکنه شاید دوقلوی یی-کیونگ (جی-هیون) بوده و یادش میاد که یی-کیونگ (جی-هیون) گفته بوده خواهر نداره، همینطور داره فکر میکنه که یهو میبینه یی-کیونگ (جی-هیون) دوباره از خونه اومد بیرون. از اونطرف هم بابای جی-هیون بلاخره وصیتنامه ش رو مینویسه و مهر میزنه.
هان-کانگ هم هی به شباهتهای جی-هیون و یی-کیونگ (جی-هیون) فکر میکنه و یادش میاد یه بار یی-کیونگ گفت: «بابا...بابا...» و سریع رفت و قبلا هم گفته بود: «تا قبل از ساعت 11 باید خونه باشم و کسی منتظرمه» هان-کانگ هم با خودش فکر میکنه که نکنه باباش مریضه، بهش زنگ میزنه ولی در دسترس نیست، بلند میشه میاد خونه ی یی-کیونگ و از شانس یی-کیونگ هم همون موقع داره برمیگرده خونه و هان-کانگ میبینش و صداش میکنه و میگه: «چرا طوری رفتار میکنی که انگار منو نمیشناسی؟» یی-کیونگ میگه: «شما کی هستی؟» هان-کانگ هم با تعجب نگاهش میکنه و فکر میکنه شاید دوقلوی یی-کیونگ (جی-هیون) بوده و یادش میاد که یی-کیونگ (جی-هیون) گفته بوده خواهر نداره، همینطور داره فکر میکنه که یهو میبینه یی-کیونگ (جی-هیون) دوباره از خونه اومد بیرون. از اونطرف هم بابای جی-هیون بلاخره وصیتنامه ش رو مینویسه و مهر میزنه.
یی-کیونگ (جی-هیون) یواشکی میره خونه ی مین-هو و میخواد سعی کنه اون گاوصندوق رو باز کنه، که یهو مین-هو میاد خونه ولی یی-کیونگ (جی-هیون) میگه: «اومدم کلید خونه ات رو پس بدم» که همون موقع این-جونگ میاد و مین-هو یی-کیونگ (جی-هیون) رو توی اتاق قایم میکنه و میره با این-جونگ حرف میزنه. این-جونگ میگه: «چرا بهم نگفتی که بابای جی-هیون تومور مغزی داره؟ اون امروز وصیاتنامه ش رو امضاء کرد» یی-کیونگ (جی-هیون) هم که اینا رو میشنوه شکه میشه. این-جونگ به مین-هو میگه: «سریع اعلام ورشکستگی کن، مگه این نقشه ی اصلیت نبود؟» مین-هو میاد توی اتاقی که یی-کیونگ (جی-هیون) هست و از توی گاوصندوق پاکتی رو برمیداره. یی-کیونگ (جی-هیون) که همه چیزو شنیده بعد از رفتن اونا میشینه و زار زار گریه میکنه . مین-هو به یی-کیونگ (جی-هیون) هرچی زنگ میزنه، جواب نمیده و به هان-کانگ زنگ میزنه و آدرسش رو میخواد ولی هان-کانگ میگه: «نمیدونم کجا زندگی میکنه» یی-کیونگ (جی-هیون) ناراحت و ناامید توی رستوران نشسته که هان-کانگ میاد باهش حرف میزنه و میگه: «اتفاقی افتاده؟ حال بابات خوب نیست؟» یی-کیونگ (جی-هیون) هول میشه ومیگه: «نه» هان-کانگ میپرسه: «حال خواهرت بده؟» یی-کیونگ (جی-هیون) میگه: «خواهر ندارم» هان-کانگ هم متعجب میشه که واقعا اون که امروز در در خونه ی یی-کیونگ دیده بوده کی بوده.
یی-کیونگ (جی-هیون) میره پیش زمانبند بهش میگه: «هدف از این اشکها چیه؟ ممکنه اونا منو دوست داشته باشن ولی گریه نکنن» زمانبند میگه: «اشک دقیقترین نشان دهنده ی احساساته» یی-کیونگ (جی-هیون) میگه:«باورم نمیشه، حتی یکی از دوستام هم برام اشک نریخت» زمانبند میگه: «تو خودت میتونی برای کسی اشک 100% خالص بریزی؟» یی-کیونگ (جی-هیون) میگه: «آره، آره که میتونم» زمانبند میگه: «بخاطر همینه که آدما رو دوست ندارم، همه شون فکر میکنن خیلی باحالن» یی-کیونگ (جی-هیون) میگه: «پس راستشو بهم بگو، کسی هست که منو واقعا دوست داشته باشه؟» زمانبند میگه: «من از کجا بدونم؟ قلب و احساسات آدما تغییر میکنه، هیچی همیشگی نیست. اول عشقه، بعد نفرت.اول داغه، بعد سرد. اول ناراحته، بعد سپاسگزار. اول عصبانیه، بعد درک میکنه.....» زمانبند اینا رو که میگه اشک توی چشمای خودش و یی-کیونگ (جی-هیون) حلقه میزنه هان-کانگ هم که داره از نگرانی و کنجکاوی میمیره، میره دم در خونه ی یی-کیونگ منتظر می ایسته و یواشکی نگاه میکنه و میبینه یی-کیونگ (جی-هیون) رفت توی خونه و بعد چند دقیقه یی-کیونگ اومد بیرون ولی هان-کانگ رو میبینه و محل نمیذاره و میره. هان-کانگ هم میمونه که چرا این اینطوری میکنه. دنبالش میره و میبینه شبها هم کار میکنه، میره توی کافی شاپ و میبینه اسم اونم سونگ یی-کیونگه ولی مثل غریبه ها باهاش رفتار میکنه (بچه بیچاره گیج میشه) هان-کانگ با هه-وون درمورد این موضوع و 48 روز فرصتی که یی-کیونگ (جی-هیون) میگفت حرف میزنه و هه-وون میگه: «من درمورد داستان 49 روز شنیدم، توی 49 روز روح دنبال یه چیزی میگرده» ولی هان-کانگ میگه: «همچین چیز خیالی ای نگو»
یی-کیونگ هم گیج شده که اون مرد کیه که هی میاد و طوری رفتار میکنه که انگار میشناسش. جی-هیون هم که ناامید شده میخواد بره، هر چیزی که توی خونه ی یی-کیونگ قایم کرده بود رو از بین میبره و یه نامه مینویسه: "بابا، من جی-هیونم، تو حتما سونگ یی-کیونگ رو قبلا دیدی، ترسیدم که حرفهای اونو باور نکنی، بخاط همین این نامه رو نوشتم. باید حرفهای یی-کیونگ رو باور کنی و بعد این نامه رو بخون. داخل جسم یی-کیونگ، دخترت جی-هیونه. مین-هو و هیوک-سان باهم همدستن که شرکت ما رو بگیرن، باید وصیتنامه ت رو لغو کنی و هرچه زودتر عمل کنی تا حالت خوب بشه."
یی-کیونگ هم گیج شده که اون مرد کیه که هی میاد و طوری رفتار میکنه که انگار میشناسش. جی-هیون هم که ناامید شده میخواد بره، هر چیزی که توی خونه ی یی-کیونگ قایم کرده بود رو از بین میبره و یه نامه مینویسه: "بابا، من جی-هیونم، تو حتما سونگ یی-کیونگ رو قبلا دیدی، ترسیدم که حرفهای اونو باور نکنی، بخاط همین این نامه رو نوشتم. باید حرفهای یی-کیونگ رو باور کنی و بعد این نامه رو بخون. داخل جسم یی-کیونگ، دخترت جی-هیونه. مین-هو و هیوک-سان باهم همدستن که شرکت ما رو بگیرن، باید وصیتنامه ت رو لغو کنی و هرچه زودتر عمل کنی تا حالت خوب بشه."
یی-کیونگ (جی-هیون) میره رستوران هان-کانگ و از همه خداحافظی میکنه و هان-کانگ فکر میکنه داره میره خونه ی مین-هو و بهش میگه: «اگه از اول مین-هو رو دوست داشتی چرا نگفتی و مردمو گیج کردی، هدفت چیه؟» یی-کیونگ (جی-هیون) میگه: «شنیدم که با جی-هیون صمیمی نیستی. پس چرا همش مراقب نامزدشی؟» هان-کانگ هم میگه: «من درمورد دوستم و نامزدش حرف نمیزنم، درمورد تو دارم حرف میزنم. تو آدمی هستی که بخاطر پول زندگی میکنه. دیشب چیکار میکردی؟ اون زنی که من دیشب دیدم کیه؟» یی-کیونگ (جی-هیون) میگه: « بسه، میخوای چی رو بدونی؟ اینقدر در مورد یی-کیونگ کنجکاوی؟ یی-کیونگ یه یتیمه، اون کسی رو نداره که بهش تکیه کنه یا باهاش حرف بزنه، کسی رو نداره که دوستش داشته باشه. راحت شدی؟» یی-کیونگ (جی-هیون) با ناراحتی میذاره میره بیمارستان و میبینه مامان و باباش رفتن خونه، میره خونه شون و اونجا میشنوه که مامانش به باباش میگه که اگه عمل نکنه میمیره، و میفهمه که باباش بخاطر جی-هیون نمیخواد عمل کنه.
توی حیاط رستوران دارن گلدونای هان-کانگو سرو سامون میدن که یهو مهر جی-هیون رو از توش پیدا میکنن. از اینطرف هم یی-کیونگ (جی-هیون) به دنیای اطرافش با حسرت نگاه میکنه و میگه: «یکی بهم کمک کنه، خدایا من میخوام زندگی کنم» بازم ناامید به آسمون نگاه میکنه که یهو توی گردنبندش یه اشک جمع میشه..........
توی حیاط رستوران دارن گلدونای هان-کانگو سرو سامون میدن که یهو مهر جی-هیون رو از توش پیدا میکنن. از اینطرف هم یی-کیونگ (جی-هیون) به دنیای اطرافش با حسرت نگاه میکنه و میگه: «یکی بهم کمک کنه، خدایا من میخوام زندگی کنم» بازم ناامید به آسمون نگاه میکنه که یهو توی گردنبندش یه اشک جمع میشه..........
پایان قسمت دهم
پس بلاخره کسی هست که جی-هیون رو واقعا دوست داشته باشه
این اشک، اشک کی میتونه باشه؟
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر