داخلی - خانه ی 2PM - اتاق نشیمن - سحر
نیکون مستقیم به چشمهای نسترن نگاه میکنه و با محبت میگه:
_ نمیدونم چقدر تکیون رو دوست داری. اما نمیخوام بعدا پشیمون بشم. میخوام بهت بگم که... (مکث میکنه) لطفا دو♥ست د♥خترم باش.
نسترن از حرف نیکون جا میخوره و میگه:
_ چی داری میگی؟ داری شوخی میکنی؟
نیکون با جدیت میگه:
_ چرا فکر میکنی دارم شوخی میکنم؟
نسترن: چون ازت انتظار همچین حرفی رو نداشتم.
نیکون: یعنی میگی من حق ندارم از تو خوشم بیاد؟
نسترن بعد از کمی سکوت میگه:
_ دقیقا، منظورم همینه. تکیون مثل برادر توئه، میدونی که من و اون همدیگه رو دوست داریم ولی وقتی این حرفو زدی ازت نا امید شدم.
نیکون: برای این حرفا یکم زود نیست؟ حداقل یکم درموردش فکر کن شاید داری درمورد احساساتت به تکیون اشتباه میکنی؟
نسترن: من خیلی وقته که تکیون رو دوست دارم.
نیکون: ولی ده روز زیاد نیست.
نسترن میخواد بگه که یه ساله عاشق تکیونه ولی یاد قولی که به دخترا داده می افته و با خودش میگه: «نباید لو بدم که طرفدارشونیم» به نیکون میگه:
_ ولی من درمورد احساسم به تکیون مطمئنم.
نیکون: اینقدر مطمئنی که حتی نمیخوای درمورد من فکر کنی؟
نسترن با ناراحتی به نیکون نگاه میکنه و سرش رو میندازه پایین و میگه:
_ واقعاً متأسفم.
نسترن بلند میشه که بره، نیکون دستش رو میگیره و روبه روش می ایسته و میگه:
_ پس لطفا فکر کن هیچ وقت این حرفها رو بهت نزدم، منم... منم سعی میکنم همه چیز رو فراموش کنم.
داخلی - خانه ی 2PM - اتاق جونهو - صبح
مرضیه چشمهاش رو باز میکنه و وقتی چهره ی جونهو رو روبه روش می بینه قلبش میاد توی دهنش.
یهو متوجه میشه که دستش هم توی دست جونهوئه، مرضیه با خودش میگه: «اینجا چه خبره؟» تا میاد دستش رو از دست جونهو بیرون بکشه جونهو بیدار میشه و چشمهای ریزش رو میماله و میگه:
_ نونا حالت خوبه؟
مرضیه مات و مبهوت به جونهو که حتی وقتی از خواب بلند شده خیلی جذابه نگاه میکنه. جونهو میخنده و میگه:
_ نونا دیشب خیلی بامزه بودی.
مرضیه با تعجب دور و اطرافش رو نگاه میکنه و میگه:
_ من چطوری اومدم توی اتاق تو؟
جونهو: فکر کنم باید من اینو از تو بپرسم، هر چند برام مهم نیست که چطور اومدی.
مرضیه: پس چی مهمه؟ این که اومدم؟
جونهو: آره همین که اومدی خیلی خوب بود. چون باعث شد با پا دردت تنها نمونی.
مرضیه: فکر کردی بچه گیر آوردی؟ بچه جون! وقتی منصوره هست من هیچ وقت تنها نیستم. (با پرویی) چطوری منو آوردی توی اتاقت؟
جونهو: یادت نمیاد؟ گفتم بیا، تو هم با سر اومدی.
مرضیه پوزخندی میزنه و میگه:
_ نه عزیزم، یادم نمیاد.
مرضیه بلند میشه و از اتاق بیرون میره.
داخلی - خانه ی 2PM - اتاق نشیمن - صبح
مرضیه تا از اتاق جونهو میاد بیرون یهو یادش میاد.
برش به دیشب:
داخلی - خانه ی 2PM - اتاق نشیمن - شب
مرضیه از دستشویی بیرون میاد، بخاطر درد پاش حواسش نیست و اشتباهی یه در زودتر میره داخل اتاق.
داخلی - خانه ی 2PM - اتاق جونهو - شب
مرضیه به جای بالش اشتباهی سرش رو روی کپل جونهو میذاره.
برش به حال:
داخلی - خانه ی 2PM - اتاق نشیمن - صبح
جونهو از اتاق بیرون میاد و از کنار مرضیه رد میشه که مرضیه به کپلش نگاهی میکنه و از خجالت سرخ میشه. نیکون که داره رد میشه با تعجب میگه:
_ مرضیه چت شده؟ تب داری؟ قرمز شدی.
مرضیه با دستپاچگی میگه:
_ نه، تازه از خواب پاشدم اینطوریم.
نیکون با تعجب میگه:
_ همیشه وقتی تازه از خواب بیدار می شی صورتت اینطوری قرمزه؟
جونهو که صداشون رو شنیده میگه:
_ نه احتمالا یادش اومده دیشب چیکار کرده.
نیکون ابروهاشو میندازه بالا و میره. مرضیه سریع خودشو به جونهو میرسونه و میگه:
_ چی داری میگی؟ حالا هرکی ندونه فکر میکنه چیکار کردم.
جونهو لبخند جیگری روی لباشه که مرضیه با شیطنت به جونهو نگاه میکنه و با دست چندتا آروم به کپل جونهو میزنه و میره. لبخند جونهو محو میشه و در حالی که از خجالت گوشهاش قرمز شده با عصبانیت به رفتن مرضیه نگاه میکنه.
داخلی - خانه ی 2PM - اتاق نشیمن - نزدیک ظهر
نیکون داره از کنار در اتاق وویونگ رد میشه که اتفاقی صدای نسترن رو از توی اتاق وویونگ میشنوه که نسترن میگه:
_ من دیگه نمیخوام خواننده بشم، دارم به رویام میرسم.
نیکون به در نزدیکتر میشه و گوشهاشو تیز میکنه تا بهتر بشنوه، مرضیه میگه:
_ یعنی به این زودی رویات عوض شد؟
نسترن: من از اول هم رویام خوانندگی نبود.
منصوره: یعنی باید بریم؟
نیکون تا اینا رو میشنوه سریع پیش بقیه ی پسرا میره.
داخلی - خانه ی 2PM - اتاق نیکون - نزدیک ظهر
نیکون آروم به پسرا میگه:
_ اونا دارن میرن.
همه با هم آروم میگن: «هورا» وویونگ با کنجکاوی میپرسه:
_ چطوری فهمیدی؟
نیکون رو به وویونگ میگه:
_ اون مهم نیست. (رو به تکیون) چیکار کردی که اون اینقدر شیفته ت شده؟ حتی به خاطر تو میخواد خواننده شدن رو کنار بذاره.
تکیون با تعجب بهش نگاه میکنه، جونهو میگه:
_ الان نمیدونم بخاطر رفتنشون باید خوشحال باشم یا ناراحت، چون اون به خاطر تکیون میخواد بره.(رو به تکیون) میخوای چیکار بکنی؟
وویونگ: تو بهش قول دادی که اگه بره باهاش میمونی؟
تکیون با ناراحتی میگه:
_ آره.
جونهو به شونه ی تکیون میزنه و میگه:
_ چرا این کارو کردی؟ من که از اول گفتم بهمون میچسبن و ولمون نمیکنن.
تکیون: ولی الان داریم به هدفمون میرسیم.
وویونگ: حتما بعد از اینکه بره دیگه نمیخوای باهاش حرف بزنی. چطور دلت میاد باهاش این کار رو بکنی.
تکیون توی فکر فرو رفته نیکون بهش میگه:
_ حتی وقتی امروز صبح اون حرفها رو بهش زدم اون خیلی ناراحت شد و منو رد کرد، فقط تو رو دوست داره.
چانسونگ رو به نیکون میگه:
_ شاید خوب نقش بازی نکردی و فهمیده میخوای امتحانش کنی.
تکیون با ناامیدی میگه:
_ نه، خودم داشتم یواشکی نگاهشون میکردم، هرکسی بود باورش میشد که نیکون عاشقش شده، ولی جوابی که نسترن بهش داد متعجبم کرده.
نیکون با عصبانیت به تکیون میگه:
_ یکی از استعدادهای درخشان این صنعت بخاطر تو میخواد از رویاش بگذره، ولی تو بعدش میخوای ولش کنی؟
وویونگ: منم با نیکون موافقم.
چانسونگ با نگرانی به تکیون نگاه میکنه و میگه:
_ واقعا میخوای این کار رو بکنی؟
تکیون دستی به سرش میکشه و میگه:
_ منم دلم نمیاد باهاش این کار رو بکنم.
جونهو: خب پس نکن.
داخلی - خانه ی 2PM - اتاق نشیمن - ظهر
وویونگ بیکار روی مبل نشسته و توی فکره که منصوره درحالی که لباسهایی که دیشب پوشیده بود دستشه به طرفش میره و میگه:
_ اینا رو دیشب پوشیده بودم.
وویونگ تا لباسها رو میبینه بلند میشه و لباسها رو از دست منصوره میگیره و میگه:
_ شلواری که دوست دارم رو پوشیدی؟
منصوره با ناراحتی میگه:
_ ببخشید، پاره هم شده.
وویونگ با تعجب منصوره رو نگاه میکنه و میگه:
_ کجاش؟
منصوره جلو میره پارگی شلوار رو نشون میده و همون کشی که دیشب چانسونگ بهش هدیه داده بود توی سرشه که تزئیناتش به بلوز وویونگ گیر میکنه. منصوره سعی میکنه سرش رو از سینه ی وویونگ جدا کنه ولی نمیتونه، وویونگ که نمیدونه چی شده میگه:
_ داری چیکار میکنی؟ برو کنار.
منصوره دستش رو بالا میاره که کش رو باز کنه ولی در همین حین وویونگ که میفهمه چی شده سریع کش رو از موهای منصوره باز میکنه. منصوره با خجالت به وویونگ نگاه میکنه و میگه:
_ ببخشید.
وویونگ لباسهاشو میذاره روی مبل و میگه:
_ اشکال نداره، یکی دیگه میخرم.
وویونگ میشینه و منصوره همینطور که ایستاده با محبت به وویونگ نگاه میکنه، وویونگ که میبینه منصوره نرفته، میگه:
_ چیزی میخوای بگی؟
منصوره: میشه ادامه ی اون ر♥قص رو بهم یاد بدی؟
وویونگ لبخندی میزنه و شروع میکنن به تمرین کردن. ولی منصوره خوشحال نیست و حواسش جای دیگه س. وویونگ میگه:
_ چرا اینقدر بی دقتی میکنی؟
منصوره: زیاد حالم خوب نیست.
وویونگ: پس بذار برای یه وقت دیگه.
منصوره: نه، معلوم نیست تا کی اینجا هستم تا ازت یاد بگیرم.
وویونگ که میفهمه ناراحتی منصوره از چیه، دوباره شروع میکنه به آموزش و سعی میکنه در حین آموزش با شوخی ها و اداهای مخصوص خودش منصوره رو بخندونه.
منصوره با شوخی های وویونگ غم جدا شدن از 2PM رو فراموش میکنه و همینطور از خنده غش رفته که چانسونگ از لای در اتاقش میبینه شون.
داخلی - خانه ی 2PM - اتاق چانسونگ - ظهر
چانسونگ با ناراحتی روی تختش میشینه و احساس میکنه که یه غمی روی قلبش سنگینی میکنه با خودش میگه: «این چه حسیه که دارم؟!»
پایان قسمت بیست و یکم
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر