۱۳۹۱ تیر ۲۷, سه‌شنبه

♥ قسمت سوم ♥

داخلی – منزل خانواده ی کیم یوبین – شب
وویونگ به میونگمین میگه:
_ امشب با یه گروه از کلاس قراره پروژه ی عکاسی داریم. خانم کیم یوبین دیر کرده، استاد منو فرستاد دنبالش.
میونگمین: یه لحظه منتظر بمونید صداش کنم.
میونگمین تا روش رو برمیگردونه یوبین با هول میگه:
_ من نمیتونم بیام.
میونگمین با تعجب میگه: 
_ پس چرا به ما نگفته بودی؟
یوبین: آخه قرار نیست من برم.
وویونگ: خانم کیم یادت نیست استاد کیم جونسو گفت که اگه نیاید این درس رو می افتید.
جانگهوا سریع به طرف یوبین میاد و میگه:
_ چرا دَرست رو بیافتی؟ مگه تو عاشق عکاسی توی شب نیستی؟ الانم که توی خونه کاری نداری... پس چرا نمیری؟ 
یوبین با ناراحتی میگه:
_ ولی مامان...
جانگهوا دست یوبین رو میگیره و به طرف اتاق یوبین میبره و میگه:
_ زود باش تا استادت حذفت نکرده حاضر شو.
یوبین و جانگهوا به اتاق یوبین میرن. میونگمین به وویونگ میگه:
_ چند نفرید؟
وویونگ: با استاد هفت نفر میشیم.
میونگمین: کارتون تا کی تموم میشه؟
وویونگ: فکر کنم تا ساعت 4 یا 5 تموم بشه. 
میونگمین: چقدر طولانی استادتون مرده یا زنه؟
وویونگ: مَرده، ولی اصلا نمیخواد شما نگران باشید... استاد کیم که میگم واقعا مرد شریفیه. 
یوبین با کوله پشتی از اتاق بیرون میاد و در همین لحظه موبایل وویونگ زنگ میزنه و وویونگ جواب میده:
_ بله استاد کیم، داریم میایم.
نیکون پشت تلفن با تعجب به وویونگ میگه:
_ استاد کیم!!! چی شده؟
وویونگ: خانم کیم یوبین آماده شده داریم میایم.
نیکون با تعجب بیشتر میگه:
_ خانم کیم؟!!... یوبین؟ چی داری میگی؟
وویونگ: پس استاد همونجا توی میدون میرا باشید تا ما هم بیایم و پروژه رو شروع کنیم.
نیکون: ای کلک، بلآخره کار خودتو کردی، باشه فهمیدم.
وویونگ رو به میونگمین میگه: 
_ میخواید با استاد حرف بزنید؟
نیکون که صدای وویونگ رو میشنوه سریع میگه:
_ دیوونه، داری چیکار میکنی؟
میونگمین به وویونگ لبخندی میزنه و میگه:
_ نه نیازی نیست، انگار دیرتون شده... برید.
یوبین همینطور که از در بیرون میره، یواشکی اس ام اس مینویسه.

داخلی - منزل خانواده ی لی مین - شب
مین داره با آهنگ خاصی که برای یه مسابقه ی رقص آماده کرده تمرین میکنه، جینهی در حال آماده کردنه شامه و با لذت مین رو نگاه میکنه. به موبایل مین از طرف سوهی اس ام اس میاد: [من و شینهی شام بیرونیم. تو نمیای؟] مین جواب میده: [من کار دارم بهتون خوش بگذره].

خارجی – حیاط منزل خانواده ی هوانگ چانسونگ – شب 
نمایی از حیاط پر درختی نشون داده میشه که مهمونای جشن در حال گفتگو هستن. مرد پیری روی ایوون نشسته و با دقت به مهمونا نگاه میکنه و دنبال کسی میگرده، در همین حین به دختر جوانی خیره میشه و زیر لب میگه: 
_ تا حالا همچین چشم و ابروی قشنگی ندیده بودم.
در همین لحظه اون دختر یه گیلاس شراب رو یهو سر میکشه. پیر مرد با تعجب میگه:
_ کدوم دختری اینطوری مشروب میخوره؟!!!
دوباره به مهمونا نگاه میکنه و به دختر جوان دیگه ای خیره میشه و میگه:
_ این یکی به نظر نجیبتره. خوشگل هم هست. میتونه مامان بچه باشه.
در همین لحظه دختر دستش رو که بالا میاره حلقه ی توی دستش معلوم میشه، پیر مرد آهی میکشه و میگه:
_ یکی نجیب پیدا کرده بودم که اونم شوهر داره.
دوباره به مهمونا نگاه میکنه و بین یه جمع چشمش به چهره ی دختری می افته و سریع با خودش میگه: «این یکی دیگه خودشه، همونه که میخواستم» ناگهان فردی که جلوی اون دختر بود کنار میره و پیرمرد تا دامن کوتاه و یقه ی باز دختر رو میبینه با تعجب و تقریبا بلند میگه: 
_ اینا چطور آدمایین که هیریم باهاشون دوسته!
در همین حین پیرمرد، دختری رو از پشت میبینه که دامن کوتاهی پوشیده با خودش میگه: «بیا اینم یکی دیگه» همین لحظه اون دختر برمیگرده و پیرمرد با تعجب میگه:
_ این که هیریم خودمونه!!!
هیریم رو به پیرمرد بلند میگه: 
_ بابابزرگ شربت میخوری برات بیارم؟
یوسان با یه لیوان آب میاد روی ایوون و به بابابزرگ میگه:
_ بابا وقت قرصته. 
بابابزرگ قرص رو میخوره و با ناراحتی میگه:
_ ای بابا این دوستای هیریم هم بدرد اینکه مامان بچه بشن نمیخورن. 
یوسان نگاهی به مهمونا میکنه و آییو که کنار هیریم ایستاده رو نشون میده و میگه:
_ فکر کنم آییو خوب باشه. دوست صمیمیه هیریم هم هست.
بابابزرگ: آره فکر کنم هم تیپ خود چانسونگ باشه.
چانسونگ که تازه وارد ایوون شده با تعجب میگه:
_ آییو؟!!! هم تیپ منه؟؟!! 
در همین حین هیریم با صدای بلند میگه:
_ چان، چان... جونسو اومد.
چانسونگ سریع از ایوون میپره پایین، میدوئه طرف جونسو و بغلش میکنه و میگه:
_ هی، چرا اینقدر دیر اومدی؟
آییو آروم به هیریم میگه:
_ مگه این استاد کیم جونسو نیست؟
هیریم: مستی داری اشتباه میبینی... (میخنده) مگه نمیدونستی جونسو و چانسونگ با هم دوستن؟ 
جونسو رو به چانسونگ میگه: 
_ راستش نمیتونم توی مهمونی بمونم، خودت که خبر داری... فقط اومدم ببینم تو هم میای با هم بریم یا نه؟
چانسونگ: نمیدونی که کل دیشب به خاطر پروژه ی هیریم تا صبح بیدار بودم، اگه امشبم بیدار بمونم دیگه باید فاتحه م رو بخونی.
جونسو: تو که اینقدر ضعیف نبودی... 
چانسونگ: این روزا زندگی سختر شده.
جونسو: مگه مثل فرهاد کوه میکنی که اینقدر سخته.
چانسونگ آهی میکشه و میگه: 
_ اگه به تو هم گیر میدادن عروسی کنی و براشون نوه بیاری، بله که زندگی برات سخت میشد...
جونسو میخنده و میگه:
_ پس تو امشبو اینجا بمون شاید تونستی براشون نوه بیاری... من که رفتم.

داخلی – منزل خانواده ی ب سوزی – اتاق سوزی – شب
سوزی در حالی که سخت توی فکره به ورقی که توی دستشه نگاه میکنه که ناگهان صدای زنگ اس ام اس موبایلش از فکر بیرون میارش، اس ام اس رو میخونه «تو رو به خدا کمکم کن».

داخلی - ماشین وویونگ - شب 
وویونگ در حال رانندگیه و یوبین ساکت کنارش نشسته. صدای زنگ موبایل یوبین سکوت رو میشکنه، یوبین موبایلش رو نگاه میکنه و میبینه تماس از طرف سوزیه، با هول به وویونگ نگاه میکنه... وویونگ میگه:
_ چیه؟ چرا موبایلت رو جواب نمیدی؟
یوبین با هول موبایل رو جواب میده:
_ بله مامان؟
سوزی از پشت تلفن میگه:
_ یوبین چی شده؟ اتفاقی افتاده؟
یوبین: الان با آقای جانگم، هنوز به میدون میرا نرسیدیم.
سوزی: با جانگ چه غلطی میکنی؟ مگه قرار نبود نری؟
یوبین: خودمم نمیخوام. خودت که میدونی مامان اون لنزها بدردم نمیخوره.
سوزی: وای پیشته نمیتونی حرف بزنی؟
یوبین: آره دیگه. مامان منو تنها نمیذاری که؟ وسایلام روی زمین بمونه خراب میشه، اگه کمکم کنی و جمعشون کنی ممنون میشم.
سوزی: باشه، یه جوری خودمو بهت میرسونم.
یوبین: وقتی رسیدیم به استاد کیم جونسو بهت زنگ میزنم.
سوزی: مگه استاد کیم هم هست؟
یوبین: فکر نمیکنم.
سوزی: منتظر زنگتم، فعلا خداحافظ.
یوبین موبایل رو قطع میکنه. وویونگ با پوزخندی میگه:
_ مامانت خیلی هواتو داره، نه؟
یوبین با ناراحتی سرش رو پایین میندازه و چیزی نمیگه.

داخلی – منزل خانواده ی ب سوزی – اتاق سوزی – شب
سوزی میخواد به یئون زنگ بزنه که یادش می افته برادرش توی بیمارستانه و پشیمون میشه، با خودش میگه: «حالا چیکار کنم؟... نمیتونم الان چیزی به یئون بگم». همینطور که توی فکره چشمش به ورقی که از لای کتاب افتاده بود میافته و با دو دلی ورق رو از روی میز برمیداره و با خودش میگه: «تنها کاری که میتونم بکنم همینه» و با شماره تلفنی که روی کاغذ نوشته شده تماس میگیره... تا یه بوق میخوره سریع تلفن جواب داده میشه. صدای جونهو میاد که میگه:
_ الو بله، بفرمایید؟
سوزی: سلام آقای لی جونهو، ببخشید مزاحمتون شدم... یه مشکلی پیش اومده، به کمکت احتیاج دارم...
جونهو با تعجب میگه:
_ ولی ... ببخشید من شما رو بجا نیاوردم!!
سوزی با هول میگه:
_ ببخشید یادم رفت خودمو معرفی کنم... من سوزیم دوست یوبین....
جونهو که دستپاچه شده سریع میگه:
_ اوه... بله، چه مشکلیه؟ البته که کمکتون میکنم.
سوزی: الان نمیتونم توضیح بدم، وقت نداریم. فقط بیا با هم بریم میدون میرا... میتونی خودتو سریع برسونی به آدرسی که میدم؟
جونهو: آره حتما... بگو الان میام.

داخلی - ماشین جونهو - شب 
جونهو و سوزی ماشین رو کنار میدون میرا پارک کردن و منتظر یوبین هستن. جونهو به سوزی نگاه میکنه و میگه:
_ شما از اون موقع تا حالا کمربندتونو نبسته بودین؟... خطر داره.
سوزی: آخه گیر داره... (با دست کمربند رو جلو میکشه ولی نمیاد) نمیتونم ببندم.
جونهو با دست آروم به پیشونیش میزنه و میگه: 
_ یادم نبود... اجازه بدین کمکتون کنم، آخه این قلق داره.
جونهو خم میشه کمربند رو ببنده تا سرش رو بالا میاره چشمش به چشم سوزی می افته احساس میکنه زمان متوقف شده، تمام دنیا ساکت شدن و فقط صدای قلبشو میشنوه. سریع کمربند رو میبنده و کنار میره و با خودش میگه: «یعنی سوزی منظورمو از چیزی که توی ورق نوشته بودم فهمیده؟!»
     
داخلی - ماشین وویونگ - شب 
وویونگ همینطور که رانندگی میکنه همراه آهنگ (Only you - گروه 2PM) که در حال پخشه آواز میخونه. از میدون میرا که رد میشن، یوبین با تعجب بیرونو نگاه میکنه و سریع میپرسه:
_ کجا داریم میریم؟
وویونگ: از میدون میرا هم رد شدیم نمیخوای به مامانت زنگ بزنی؟
یوبین یه لحظه سکوت میکنه و بعد سریع میگه:
_ آهان...الان زنگ میزنم.
یوبین سریع با سوزی تماس میگیره و سوزی سریع موبایلو جواب میده:
_ ما تو میدون منتظرتیم.
یوبین: ما با استاد کیم از میدون میرا راه افتادیم.
سوزی: پس اون ماشین سفیده که رد شد شما بودید؟
یوبین: آره.
سوزی: ما هم داریم میایم.

داخلی - ماشین جونهو - شب 
جونهو درحالی که ماشینو روشن میکنه میگه:
_ خودشون بودن؟
سوزی با سر تأیید میکنه. یوبین که از پشت موبایل صدای جونهو رو شنیده میگه:
_ اون صدای کی بود؟ مهمون داریم؟ کیه؟
سوزی: فقط من و جونهوئیم.
همین لحظه جونهو که توقع نداشت سوزی خودمونی صداش کنه لبخندی روی لبش میاد و با محبت به سوزی نگاه میکنه. سوزی موبایل رو قطع میکنه و دنبال ماشین وویونگ میرن.

 داخلی - ماشین وویونگ - شب 
وویونگ با شیطنت به یوبین میگه:
_ تو که گفتی نمیتونی به مامان و بابات دروغ بگی ولی خیلی ماهری!!! توهم زدی  کیم جونسو روی صندلی عقب ماشین نشسته؟ انگار خیلی دوست داشتی باهامون باشه!
یوبین: من به مامانم دروغ نگفتم.
وویونگ: اوه... (به صندلی خالی عقب نگاه میکنه) سلام استاد کیم جونسو!! ( رو به یوبین) پس چرا زودتر نگفتی بهش سلام کنم؟ اصلا انگار خوشت میاد جلوی کیم جونسو منو ضایع کنی؟ هان؟
یوبین که تا الان با جذبه نشسته بود، خنده ش میگیره ولی خودشو کنترل میکنه و نمیذاره وویونگ بفهمه.

داخلی - منزل خانواده ی کیم یوبین - اتاق تکیون - شب
تکیون که تازه اومده خونه و فهمیده یوبین بخاطر پروژه ی دانشکده ش رفته بیرون با عصبانیت میشینه و چند بار به یوبین زنگ میزنه ولی موبایل یوبین خاموشه.
 تکیون موبایلش رو روی تخت پرت میکنه و با خودش میگه: «مطمئنم با دانشکده نیست، اگه با اونا بود که موبایلشو خاموش نمیکرد» با عصبانیت و نگرانی هی از اینطرف اتاق به اونطرف اتاق میره، آروم میگه:
_ نکنه براش اتفاقی افتاده باشه.  

پایان قسمت سوم

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر