۱۳۹۱ مرداد ۱۰, سه‌شنبه

♥ قسمت هفتم ♥

داخلی - دفتر اساتید دانشکده - صبح
چانسونگ و جونسو توی دفتر اساتید کنار هم نشستند و چانسونگ میگه:
_ ایندفعه رو نجات پیدا کردم، ایراد پیدا کردن از دختره راحت بود.
جونسو: تا کی میخوای بری خواستگاری و از این و اون ایراد بگیری؟ آخر سر یه جا کم میاری.
چانسونگ آهی میکشه و میگه:
_ اون دهن سق سیاهتو ببند، دقیقا اون چیزی که ازش میترسمو گفتی.
جونسو: من که میدونم تو بخوای یا نخوای بخاطر بابابزرگت عروسی میکنی.
چانسونگ: اگه بخوام بدون عشق ازدواج کنم که ترجیح میدم برای همیشه مجرد بمونم یا خیلی مجبور بشم مثل فیلما ازدواج قراردادی میکنم.
جونسو میزنه زیر خنده و میگه:
_ کی قبول میکنه؟

داخلی - بیمارستان - اتاق بک دونگیل - عصر
نیکون و یئون دست توی دست هم وارد اتاق میشن و نیکون سند ازدواجشون رو روی میز دونگیل میذاره و دونگیل با تعجب بهش نگاه میکنه و نیکون با خونسردی لبخندی میزنه. 

خارجی - حیاط دانشکده - صبح
جونهو و یوبین در حال صحبتن که سوزی بهشون میپیونده و در حین صحبت کردن جونهو با محبت به سوزی نگاه میکنه.

داخلی - راهروی دانشکده - صبح
چانسونگ سی دی مین رو بهش برمیگردونه و از رقصش تعریف میکنه و با دست آروم به شونه ش میزنه. مین با خوشحالی و ذوق فراوان داره میره که وویونگ از دور مین رو میبینه و لبخندی روی لبش میاد ولی وقتی مین میخواد بهش سلام کنه وویونگ با بی محلی از کنارش رد میشه.

داخلی - کتابخانه ی دانشکده - ظهر   
سوهی در حال پیدا کردن کتابیه و نیکون از پشت قفسه بهش خیره شده و اشک توی چشمهاش جمع شده، تا سوهی روش رو بر میگردونه نیکون خودشو قایم میکنه چشمهاش رو میبنده و قطره اشکی از چشمش جاری میشه.  

داخلی - تاریکخانه ی دانشکده - ظهر
عکسی که سوزی چاپ کرده از دستش می افته زمین و جونسو اشتباهی لگدش میکنه، بخاطر همین کمکش میکنه دوباره عکسش رو چاپ کنه و در حین کار سوزی با محبت به جونسو نگاه میکنه.

[یک هفته بعد]
داخلی - منزل خانواده ی بک نیکون - اتاق چانهی - شب
چانهی روی تختش دراز کشیده و یئون کنارش نشسته. چانهی میگه:
_ یئون تو واقعا با نیکون عروسی کردی؟ یعنی ما از این به بعد اینجا زندگی میکنیم؟
یئون: آره.
نیکون با سینی غذای چانهی وارد میشه و رو به یئون میگه:
_ تو هم برو شام بخور.
یئون: من پیش چانهی میمونم بعداً میرم غذا میخورم.
نیکون میره و چانهی به یئون میگه:
_ پس جشن عروسی نمیگیرید؟
یئون: بعد از اینکه تو خوب بشی جشن میگیریم، مگه نمیخوای توی عروسی من برقصی؟ 
یئون به چانهی کمک میکنه غذاش رو بخوره بعد از چند دقیقه نیکون با دو پرس غذا وارد میشه، لبخندی میزنه و میگه:
_ لذت شام خوردن اینه که با خانواده ت بخوری.
سه تایی شروع به خوردن میکنن. در حین غذا خوردن نیکون با چانهی شوخی و بازی میکنه و یئون با غمی توی نگاهش به نیکون خیره میشه.
 
داخلی - منزل خانواده ی لی جونهو - شب
جونهو و جیهون با هم در حال شام خوردن هستن که جونهو میگه:
_ داداش در مورد عروسی چه تصمیمی گرفتی؟ اونا جواب رد ندادن؟
جیهون: اونا هنوز چیزی نگفتن. وقتی اونا بحث رو پیش کشیدن نتوستم رد کنم، میدونی که نگه داشتن قول بابا خیلی برام مهمه نمیتونم نادیده ش بگیرم.
جونهو: پس میناه چی؟ تو به اون قول دادی.
جیهون: بین قول خودم و بابا سرگردونم. 
جونهو با ناراحتی میگه:
_ تو هفت ساله با میناهی، به فکر خودت نیستی حداقل به فکر میناه باش.
جیهون: میناه همه چیز رو میدونه و گفته با هر تصمیمی که من بگیرم موافقه.
جونهو: اون با این حرف تمام احساساتش رو بهت نشون داده اونوقت تو میخوای به خاطر قول بابا که مُرده و دیگه نیست، احساسات میناه رو نادیده بگیری؟
جیهون با صدای تقریبا بلندی میگه:
_ بس کن. دیگه نمیخوام بشنوم که به بابا بیحرمتی میکنی، فهمیدی؟
جونهو با عصبانیت میگه:
_ اگه بابا برای تو مهمه ولی برای من، تو و زندگیت مهمتری.
جونهو با عصبانیت از خونه بیرون میره.

داخلی - کلاس دانشکده - صبح
یوبین و سوزی توی کلاس تنها نشستن. سوزی میگه:
_ استادای خوبی داریم، یکی از یکی جوونتر و خوشگلتر، نه؟
یوبین پوزخندی میزنه و میگه: 
_ کدومشون خوشگله؟
سوزی سریع میگه:
_ کیم جونسو... خیلی نازه.
یوبین: اون که خیلی خشک و خشنه. من بیشتر تعریف استاد رقصتون رو شنیدم. 
سوزی: استاد هوانگ چانسونگ؟! خب، اونم بد نیست ولی جذبه ای که استاد کیم جونسو داره آدمو درجا میکشه. من که موندم متأهله یا مجرده.
یوبین: من و وویونگ که رفته بودیم کنار دریا، اونم اونوقت شب تنهایی اونجا بود، احتمالا مجرده. یادت باشه دفعه ی بعد ببینیم حلقه دستش داره یا نه.
سوزی: راستی دیوونه ای ها، آخه اونوقت شب چطور تونستی به وویونگ اعتماد کنی، اگه نمیرفتی هم اون نمیتونست کاری بکنه.
نیکون که توی چهارچوب در ایستاده میگه:
_ اشتباه میکنی، وویونگ خیلی کارا میتونست و میتونه بکنه ولی خودش نخواست.
سوزی و یوبین به طرف صدا برمیگردن و یئون رو کنار نیکون میبینن، سریع با ذوق به طرف یئون میرن و یوبین با خوشحالی میگه:
_ بلاخره بعد از یه هفته تونستیم ببینیمت. 
سوزی: راستی چی شد که شما دوتا یهویی با هم عروسی کردید؟ از قبل با هم دوست بودید؟!
نیکون سریع میگه:
_ آره.
یوبین با تعجب میگه:
_ پس چرا به ما نگفته بودی؟
یئون با هول میگه:
_ خب خیلی وقت نیست با هم دوستیم، ولی از قبل باباهامون باهم دوست بودن.
سوزی یواشکی به یئون میگه:
_ توی این وقت کم چی کار کردی؟
یئون با مشت میزنه به بازوی سوزی و میگه:
_ فکر کردی منم مثل توئم؟ که طرفو یه روزه جادوش کنم.
نیکون: حرفاتون داره میره توی وادی خانوما، من دیگه میرم.
نیکون میره و سوزی با کنجکاوی میگه:
_ من کی رو یه روزه جادو کردم؟ که جلوی شوهرت منو ضایع میکنی.
یئون: پس جونهوی ساده رو من از راه بدر کردم؟
سوزی: جونهو؟!! شما واقعا باورتون شده؟ 
یوبین: چی داری میگی؟ من خودم با جونهو درموردش حرف زدم.
سوزی چشماش از حدقه میزنه بیرون و میگه:
_ به جونهو چی گفتی؟.... پس بگو چرا این چند وقته اونطوری به من نگاه میکرد. آبروی منو پیشش بردی.
یئون: راستی بچه ها امروز عصر قراره بمناسبت عروسیمون یه مهمونی کوچولو بگیریم... میتونید بیاید؟ (با شیطنت) سوزی اگه بخوای جونهو رو هم دعوت میکنیم.
سوزی: نه تو رو بخدا، حتی نمیدونم چطور باهاش رو به رو بشم.

داخلی - کارائوکی - عصر
یئون داره آهنگ  As Ever (آهنگ سریال تو زیبایی) رو می خونه و نیکون، مین، سوهی، وویونگ، یوبین و سوزی دارن شاه-دزد-وزیر بازی میکنن که مین شاه میشه و سوهی جلاد و وویونگ هم دزد میشه. سوهی میگه:
_ من وویونگ رو مجازات میکنم که آهنگ Still It's Love (آهنگ سریال عشقی برای کشتن) رو بخونه.
وویونگ: این دیگه چه آهنگیه؟ اول اینکه من غمگین نمیخونم، دوم اینکه عروسی نیکونه اگه من این آهنگو بخونم همه فکر میکنن من عاشق نیکونم.
سوهی: اینکه آهنگ غمگین باشه مجازاتته، ولی اگه اون آهنگ ثابت میکنه که تو عاشق نیکونی، پس آهنگ Can't let you go (آهنگ گروه 2AM) رو بخون.
وویونگ: دیگه بدتر با این آهنگ که همه فکر میکنن من عاشق یئونم.
سوهی آهی میکشه و میگه:
_ اه... پس با اون صدای سردرد آورت آهنگ عروسیتون مبارک بخون.
مین: سوهی، یادت رفته وویونگ توی دبیرستان بهترین صدا رو داشت. 
یئون: آهنگ She is mine (آهنگ سریال با من ازدواج کن مری) رو بخون و دیگه بهونه نیار.
وویونگ همینطور که آهنگ She is mine رو میخونه با حسرتی توی نگاهش به مین نگاه میکنه و یاد قدیم می افته.
برش به 3 سال پیش:
داخلی - کلاس مدرسه - صبح
مین توی کلاس تنهاس و داره تخته رو پاک میکنه ولی دستش به بالاش نمیرسه که یهو یه دست پسری با محبت دستش رو میگیره، وقتی مین برمیگرده وویونگ رو میبینه که با شیطنت ابروهاش رو بالا میندازه، وویونگ تخته پاکن رو میگیره و تخته رو پاک میکنه. 

خارجی - پارک - ظهر
مین رو به روی وویونگ ایستاده و با محبت و شوقی توی نگاهش میگه:
_ دوستت دارم.
وویونگ در حالی که نگاهش از محبت لبریزه، لبخندی میزنه. مین، وویونگ رو بغل میکنه و وویونگ هم پیشونیش رو میبوسه.

خارجی - حیاط مدرسه - ظهر
وویونگ و مین کنار درختی ایستادن و مین اشک از چشمهاش جاریه و میگه:
_ آخه چرا اینطوری زندگی میکنی؟
وویونگ با جدیت و خونسردی میگه:
_ من همینم که هستم، اگه ناراحتی میتونی بری.
مین اشکهاش رو پاک میکنه و میگه:
_ دیگه برام مهم نیستی ولی از این به بعد احساسات دخترایی مثل من رو به بازی نگیر.

برش به حال:
داخلی - کارائوکی - عصر
وویونگ با ناراحتی سوجو رو سر میکشه و سعی میکنه به مین فکر نکنه و به آواز خوندنش ادامه میده. یوبین هم چشماش رو میبنده و به صدای دلنشین وویونگ گوش میده.

داخلی - منزل خانواده ی بک نیکون - اتاق نیکون و یئون - شب
نیکون خسته و کوفته میاد روی تخت میوفته و یئون که لباسش رو عوض کرده میاد توی اتاق و کنار نیکون دراز میکشه و میگه:
_ ممنون که برای چانهی پرستار گرفتی، داشت براش داستان میگفت تا بخوابه.
نیکون: دوست داشتم خودم براش داستان بگم، حیف که الان نمیشه. میدونی؟ وقتی بچه بودم بابام که شیف وایمیستاد من رو با خودش میبرد بیمارستان، بابات هم برام قصه میگفت تا بخوابم.
همین لحظه یئون روش رو به طرف نیکون برمیگردونه و با دقت گوش میده، نیکون ادامه میده:
_ همیشه تا آخرش رو گوش میدادم حتی بعضی از شبا تا نیمه شب برام داستان تعریف میکرد تا خوابم ببره، دلم برای داستاناش تنگ شده.
یئون که اشک توی چشمهاش حلقه زده میگه:
_ من داستان غول سیاه و سفید رو بیشتر از همه دوست داشتم.
نیکون با شوق میگه:
_ منم اونو دوست داشتم که شاهزاده بداخلاقه میافتاد توی یه جزیره.
اینقدر داستانها رو با هم مرور میکنن که نیکون خوابش میبره و یئون که میبینه نیکون خوابیده، با محبت بهش نگاه میکنه و آروم میگه:
_ ممنونم.
چند لحظه با محبت به صورت نیکون خیره میشه و آروم لپش رو میبوسه.

خارجی - ساحل - نیمه شب
توی یه ساحل سوت و کور وویونگ کنار دریا راه میره و همینطور که سودا میخوره خاطرات شادش با مین توی همین ساحل یادش میاد. میشینه و قوطی رو توی مشتش مچاله میکنه و پرتش میکنه، با ناراحتی فریاد طولانی میکشه و خودشو روی شنها ولو میکنه و آروم میگه:
_ من هیچی نیستم... (دستش روی قلبش میذاره) هنوزم مثل سه سال پیش میتپی، احمق تو لیاقت اونو نداری.

داخلی - منزل خانواده ی ب سوزی - صبح
سوزی جلوی در داره کفشهاش رو میپوشه که اونهی بهش میگه:
_ امروز یکم زودتر بیا خونه تا بریم آرایشگاه. دلم پوسید توی این خونه، تو هم به موهات یه حالت بده از این سادگی دربیای.
سوزی درحالی که از در میره بیرون میگه:
_ باشه زودتر میام، تو هم وقت بگیر.

داخلی - منزل خانواده ی لی جونهو - صبح
جونهو در حالی که صورتش رو با حوله خشک میکنه وارد اتاق میشه، تا میناه رو در حال آماده کردن وسایل پیکنیک میبینه با خوشحالی میگه:
_ بلآخره این جیهون عقلش اومد سر جاش؟ دارید با هم میرید پیکنیک؟
لبخند روی لبهای میناه خشک میشه و با ناراحتی میگه:
_ ما داریم از هم جدا میشیم. داریم میریم پیکنیک خداحافظی.
جونهو اخمهاش میره توی هم و در حالی که عصبانیتش رو کنترل میکنه میگه:
_ واقعا شما چطونه؟ اون هفت سال براتون چیزی نیست که برای هیچ و پوچ میخواین فراموشش کنید؟
میناه: تصمیم جیهون خیلی برام ارزش داره، همینطور میدونم که باباش براش چقدر عزیزه. لطفا برای من و جیهون سختترش نکن.
جونهو با تأسف نگاهش میکنه و میگه:
_ باشه سختترش نمیکنم.

داخلی - منزل خانواده ی بک نیکون - غذاخوری - صبح
دونگیل، چانهی و یئون سر میز غذا خوری نشستن، دونگیل به چانهی میگه:
_ چانهی جون خوشحالی که امروز با ما صبحونه میخوری؟
چانهی: خوشحالم، دوست دارم برم توی حیاط بدوئم و بازی کنم.
دونگیل: الان خیلی زوده نمیتونی بدویی، باید یکم دیگه صبر کنی.
همین لحظه نیکون وارد غذاخوری میشه و همینطور که کنار چانهی میشینه خمیازه ای میکشه و میگه:
_ امروز خودم میبرمت حیاط با هم بازی میکنیم.
دونگیل: لازم نکرده، وقتی میگم زوده یعنی زوده.
نیکون و چانهی با ناراحتی به هم نگاه میکنن، یهو چانهی به لپ نیکون خیره میشه و میگه:
_ داداش این چیه روی لپت؟
نیکون دستی به لپش میکشه و میگه:
_ چیه؟
چانهی با لبخند میگه:
_ رژلب آبجیه.
نیکون دوباره به لپش دستی میکشه و با تعجب به یئون نگاه میکنه یئون سریع سرش رو پایین میندازه و مشغول غذا خوردن میشه، دونگیل میگه:
_ پسر خجالت نمیکشی صورتتو نشستی اومدی سر میز؟ برو صورتتو بشور.
نیکون میره، دونگیل رو به یئون آروم میگه:
_ میدونستم تو میتونی نیکونو رام کنی. یه هفته س که شبا تا دیر وقت بیرون نمیمونه.
یئون لبخند ملیحی میزنه.

داخلی - منزل خانواده ی بک نیکون - توالت - صبح
نیکون سریع لپش رو توی آیینه نگاه میکنه و آروم میگه:
_ یئون!.... کِی؟

برش به یک ربع پیش
داخلی - منزل خانواده ی بک نیکون - اتاق نیکون و یئون - صبح
یئون داره نیکون رو از خواب بیدار میکنه، نیکون پشتش رو میکنه و میگه: 
_ ولم کن میخوام بخوابم.
یئون: ای بابا چقدر میخوابی؟ دیشب همچین قشنگ خوابیده بودی که اگه یکی صد بارم بوست میکرد از خواب بیدار نمیشدی. هنوز از خواب سیر نشدی؟

برش به حال
داخلی - منزل خانواده ی بک نیکون - توالت - صبح
نیکون با خودش میگه «پس بگو چرا اون حرفو زد... نکنه جای دیگه ایم رو هم بوس کرده!» یه نگاه به سر و صورتش میندازه و میگه:
_ نکنه دختره ی دیوونه عاشقم شده!
توی آیینه به خودش نگاهی میکنه و بعد از کمی فکر میگه:
_ نه، امکان نداره... من خیلی جذابم حتما برای همین بوده.

داخلی - منزل خانواده ی لی جونهو - اتاق جونهو - حدود ظهر
جونهو همینطور با موبایلش ور میره که یهو شماره سوزی رو میبینه و باهاش تماس میگیره، بعد از سلام و احوال پرسی جونهو میگه:
_ میخوام بخاطر اوندفعه که بهم کتاب قرض دادید ناهار مهمونتون کنم، امروز میتونید بیاین؟

داخلی - منزل خانواده ی ب سوزی - حدود ظهر
سوزی که با موبایلش در حال صحبت کردن با جونهوئه، با خودش میگه: «با اون چرت و پرتهایی که یوبین درمورم بهش گفته اصلا خوب نیست تنهایی ببینمش» و به جونهو میگه:
_ متأسفانه امروز کار دارم. 
بعد از اینکه سوزی تماس رو قطع میکنه روی مبل میشینه و به اونهی میگه:
_ مدل موهام خیلی ناز شده، دوستش دارم.
اونهی: درسته، خیلی بهت میاد... لباستم آماده کردم برو بپوش.
سوزی با کنجکاوی میپرسه:
_ چه لباسی؟ 
اونهی: امروز یکی از بهترین دوستای سونگهون با خانواده ش میخواد بیاد اینجا.
سوزی با تعجب میپرسه:
_ پس چرا از اول نگفتی؟
اونهی: سونگهون میخواست غافلگیرت کنه، آخه پسرشون میخواد باهات آشنا بشه. 
سوزی با تعجب بیشتری میگه:
_ چی؟!

پایان قسمت هفتم

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر