۱۳۹۱ مرداد ۱۷, سه‌شنبه

♥ قسمت نهم ♥


داخلی - رستوران - ظهر
چانسونگ: یعنی تو حاضری با من عروسی کنی؟
سوزی: چی؟
چانسونگ بدون توجه به سوزی ادامه میده:
_ اینکه برخلاف خواسته ی توئه، یعنی الان احساساتی نسبت به من داری؟
سوزی با تعجب میگه:
_ چی؟ منظورمو اشتباه فهمیدی. منظورم اینه که تو به خانواده ت بگی عشقتو پیدا کردی و میخوای باهاش عروسی کنی.
چانسونگ: یه چیزی میگی ها! اون عشقی که میگی رو از کجا پیدا کنم؟
سوزی: خب، یکی رو الکی بیار بگو دوستش داری، بعد...
چانسونگ وسط حرف سوزی میگه:
_ بعدش من مجبور بشم با اون دختره عروسی کنم و تو راحت بشی؟ اینطوری مشکل من حل که نمیشه هیچ، بدتر هم میشه.
سوزی با کلافگی میگه:
_ اصلا به من چه، تو اومدی خواستگاری، خودت هم این مشکلو حل کن.
چانسونگ با جدیّت میگه:
_ اصلا من اومدم خواستگاری و قصد ازدواج دارم جواب "آره" و "نه" با خودت.

داخلی - استدیو عکاسی - اتاق گریم - عصر
خانمی در حال گریم کردن جونهوئه. موبایل جونهو زنگ میزنه و جونهو جواب میده:
_ جیهون جان خوبی؟ چه خبر؟
جیهون پشت تلفن جواب میده:
_ خوبم. پیش جینهی بودم داشت درمورد دخترش حرف میزد. گفت شاید هفته ی دیگه بتونم دخترشو ببینم.
جونهو: این دختره اسم نداره؟ آخه هردفعه درموردش حرف میزنی بهش میگی دختر جینهی، توی موبایلتم که شماره شو به اسم دختر جینهی ذخیره کردی.
جیهون: تو کی توی موبایل منو دیدی؟
جونهو با هول میگه:
_ یه بار گوشیم شارژ نداشت میخواستم با موبایلت جایی زنگ بزنم، اونموقع اتفاقی دیدم. حالا واقعا اسمش رو نمیدونی؟!
جیهون: جینهی چندبار اسمشو گفته ولی یادم نمیاد.
جونهو: جالبه دختری رو میخوای ببینی که حتی اسمشو نمیدونی.
جیهون: خب معمولا آدما توی ملاقات اول اسم همدیگه رو نمیدونن.
جونهو: باشه، الان عکس برداری دارم بعدا توی خونه حرف میزنیم.

داخلی - فروشگاه - عصر
سوهی و شینهی دارن لباس میخرن که سوهی جلوی یه کت شلوار که جونهو تبلیغ میکنه می ایسته، همینطور توی فکره و به کت و شلوار خیره شده که شینهی با دست میزنه پشتش و میگه:
_ بازم لباس مردونه؟ بگو دیگه برای کی میخوای بخری؟
سوهی با شیطنت میگه:
_ فکر کردی همینطوری بهت میگم؟ شرط داره اگه شرطو بردی بهت میگم.
شینهی: بازم شرط! 
سوهی: اگه تونستی یه ظرف بزرگ بستنی رو بخوری، من بهت میگم که کی رو دوست دارم ولی اگه تو باختی این کت شلوار رو برام میخری، قبوله؟
شینهی: ای بابا این که راحته معلومه که قبوله.

خارجی - پارک - عصر 
شینهی و سوهی روی یکی از صندلیهای پارک نشستن در حالی که صورتهاشون از سرما قرمز شده دارن بستنی میخورن. شینهی نصف بستنی رو نخورده با صدای لرزون میگه:
_ من دیگه نمیتونم بخورم. این دیگه چه وضعشه، قرار نبود توی پارک، با این هوای سرد بخوریمش.
سوهی که به آخرای بستنی رسیده با شیطنت میگه:
_ مشکل از توئه، پس چرا من دارم تمومش میکنم. بهونه نیار پاشو همین الان برام بخرش.
شینهی بلند میشه و میگه:
_ باشه تو بردی، دیگه بقیه ش رو نخور الان سرما میخوری.
سوهی میخنده و میگه:
_ من اهل جرزنی نیستم.

داخلی - منزل خانواده ی کیم یوبین - شب
همه توی اتاقهاشون خوابن تکیون آروم از اتاقش بیرون میاد و به طرف اتاق یوبین میره، یواشکی از لای در با محبت یوبین رو نگاه میکنه، پاش رو یه قدم جلو میذاره و میخواد وارد اتاق بشه ولی در رو میبنده و بهش تکیه میده و چشمهاش رو میبنده و آروم زیر لب میگه:
_ چرا اون؟  

داخلی - هتل - شب
وویونگ روی مبل نشسته و در حال صحبت کردن با موبایلشه، میگه:
_ چرا اینقدر به من زنگ میزنی؟ حتما میخوای منم گول بزنی... ولی چیکار میشه کرد من از زنهایی مثل تو خوشم نمیاد، پس دیگه بهم زنگ نزن.
هیکیو از پشت موبایل میگه:
_ چرا یه طرفه قضاوت میکنی؟ لطفا به احساسات منم فکر کن.
وویونگ موبایل رو از گوشش دور میکنه و نیشخندی میزنه  و تماس رو قطع میکنه. وویونگ دستهاش رو پشت سرش قفل میکنه و لم میده همین لحظه دختری میاد کنارش میشینه و میگه:
_ همون دختریه که چند وقت پیش توی ساحل باهاش بودی؟ با یه نگاه معلوم بود از اون دختراییه که خودشو به سادگی میزنه و بعدش میچسبه بهت و ول کن نیست.
وویونگ یاد یوبین می افته و میگه:
_ هه، تو هم اونو دیدیش؟... نباید حسودیت بشه میدونی که من با هیچ دختری رابطه ی جدی ندارم، اگه حسودیت بشه اونوقت حذف میشی.
دختر: حسودیم نشده، فقط میخواستم بهت بگم مراقب باشی. نباید به این جور دخترا نزدیک بشی.
وویونگ دستش رو دور گردن دختر میندازه و بهش نزدیک میشه و با نگاه جذابی به چشمهاش خیره میشه و میگه:
_ تو نگران نباش من خودم میدونم باید باکی باشم، با کی نباشم.

داخلی - سونا - عصر
سوزی و یوبین و یئون کنار هم نشستن، سوزی میگه:
_ اگه گفتید کی اومده بود خواستگاریم؟
یوبین: مگه ما میشناسیمش؟
یئون: ای بابا ما از کجا بدونیم کیه؟
سوزی: باورتون نمیشه، هوانگ چانسونگ.
یئون و یوبین از تعجب دهنشون باز میمونه و یئون سریع میگه:
_ بهش جواب مثبت ندادی که؟ دیدی که اون خیلی دختربازه.
 سوزی میخنده و میگه:
_ هی در مورد شوهرم شایعه درست نکن، اصلا هم دخترباز نیست... تو درموردش اشتباه میکنی، اونی که تو دیدی خواهرشه.
یئون: واقعا؟...جواب مثبت دادی؟
سوزی سرشو به علامت منفی تکون میده. یه اس ام اس به موبایل یئون میرسه و یئون همینطور که لبخند روی لبهاشه اس ام اس رو میخونه. یوبین با دست به شونه ی یئون میزنه و میگه:
_ حالا که با مایی حواست به نیکون نباشه، همه ی وقتت رو با اونی دیگه.
یئون: کجای کاری داره میاد دنبالم. هاهاهاهاها

خارجی - خیابان - عصر
نیکون و وویونگ به طرف یوبین و سوزی و یئون میان. سوزی و یوبین خداحافظی میکنن و میخوان برن که وویونگ میگه:
_ صبر کنید، من تا یه جایی میرسونمتون.
بعد از کمی تعارف تیکه پاره کردن سوزی و یوبین راضی میشن که وویونگ تا یه جایی برسونتشون.

داخلی - ماشین نیکون - عصر
نیکون در حال رانندگیه یئون میگه:
_ مجبوری به خاطر من این چند وقت رو شبا زود بیای خونه، تو که هر شب تا دیروقت بیرون بودی برات خیلی سخته، نه؟
نیکون لبخندی میزنه و میگه:
_ اینطور نیست. برام فرقی نداره، چون تو پیشمی دکتر رو زیاد نمیبینم.
یئون: درسته، همش ما رو تنها میذاره، فکر میکنه اینطوری من میتونم کاری کنم تا تو از دختربازی دست برداری.
نیکون بلند میخنده و میگه:
_ تو هنوزم درموردم اینطوری فکر میکنی؟
یئون: اگه بخوام راستشو بگم از اونموقع فکرمو مشغول کرده، مگه نمیگی توی دلت هیچکی جای سوهی رو نمیگیره... پس چطور میتونی دخترباز باشی؟
نیکون: تا حالا کسی که دخترباز باشه رو دیدی که یه دختر خوشگل مثل تو رو رد کنه؟
یئون لبخند میزنه و میگه:
_ در هر صورت ازت ممنونم.

داخلی - ماشین وویونگ - عصر
وویونگ ماشین رو کنار خیابان پارک میکنه و رو به سوزی میگه:
_ میگفتی خونه تون کجاس میرسوندمت.
سوزی: تا همینجا که رسوندی ممنونم، بقیه ش راهی نیست.
سوزی پیاده میشه. توی راه وویونگ یه شیرینی فروشی رو به یوبین نشون میده و میگه:
_ شیرینی های اینجا حرف نداره، بیا بریم بخوریم.
یوبین: باید زود برم خونه.
وویونگ: حالا من اونشب یه چیزی گفتم، هنوز هوا تاریک نشده، میتونی بهم اعتماد کنی.
 یوبین لبخند ملیحی میزنه.

داخلی - شیرینی فروشی - عصر
وویونگ و یوبین سر میزی نشستن و در حال کیک خوردنن. یوبین میگه:
_ واقعا خیلی خوشمزه س.
وویونگ: تا حالا شیرینی های اینجا رو نخورده بودی؟ پس من یه شیرینی فروشی خوب بهت معرفی کردم، دفعه ی بعد نوبت توئه که یه جای خوب بهم معرفی کنی.
یوبین کمی فکر میکنه و میگه:
_ قبول.
وویونگ لبخندی میزنه و میگه:
_ خیلی آروم و قشنگ میخوری، با اینکه سکسی نیستی ولی مطمئنم رفتارت هر مردی رو جذب میکنه.
با این حرف وویونگ قند توی دل یوبین آب میشه و در حالی که سعی میکنه به وویونگ نگاه نکنه با کیک بازی میکنه. وویونگ که متوجه شده میگه:
_ اگه بخوای همینطوری آروم بخوری، باید تا شب پیشم بمونی. 
یوبین با نگرانی به وویونگ نگاه میکنه و میگه:
_ اگه دیر برم خونه مادر و پدرم نگران میشن.
  
داخلی - منزل خانواده ی ان سوهی - اتاق نشیمن - شب
مین و سوهی در حال صحبتن، مین با غمی توی صداش میگه:
_ بابام هنوز قضیه ی وویونگو فراموش نکرده، فکر میکنه من نمیتونم درست انتخاب کنم.
سوهی: خب باباتم حق داره، میترسه مثل اوموقع ضربه بخوری... ولی من فکر میکنم چانسونگ مثل وویونگ نیست، چرا به بابات نمیگی چانسونگ رو دوست داری تا بیخیال اون قول بشه.
مین: اگه اون یکی دیگه رو دوست داشته باشه چی؟... بازم جلوی بابام ضایع میشم.
سوهی: خب اول مطمئن شو که چانسونگ دوستت داره بعدا به بابات بگو.
مین آهی میکشه و میگه:
_ توی این یه سال هر چقدر سعی کردم نتونستم بهش اعتراف کنم.
سوهی: شاید بخاطر اینه که هنوز وویونگ رو فراموش نکردی، مطمئنی وویونگو فراموش کردی؟
مین: الان وویونگ فقط توی خاطراتمه، دیگه هیچ حسی نسبت بهش ندارم حتی ازش متنفر هم نیستم.
سوهی: پس چرا به چانسونگ اعتراف نمیکنی؟
مین: هر دفعه بهش فکر میکنم میترسم ردم کنه... (بعد از کمی مکث) خودت که میدونی، ظاهرم یکمی... شلخته س.
سوهی: میخوای بمیری؟ نیاز نیست به این جور چیزا فکر کنی، تو همینی هستی که هستی؛ نمیخواد، نخواد. به این فکر کن.
مین با ناامیدی میگه:
_ ولی نمیتونم.

داخلی - دانشکده - تاریکخونه - صبح
 همه ی دانشجوها در حال چاپ کردن عکسهاشون هستن، جونسو یه گوشه ایستاده و همینطور به یوبین خیره شده. جونهو آروم به یوبین میزنه و میگه:
_ انگار استاد داره تو رو نگاه میکنه.
یوبین با ترس میگه:
_ نکنه خرابکاری کردم؟ از کلاس بیرونم نکنه.
جونهو: تو که خیلی خوب کار میکنی... آهان شاید بخاطر همینه.
نیکون هم که متوجه نگاه جونسو شده به وویونگ میگه:
_ نگاه کن استاد خودش چی کار میکنه بعد هی به ما میگه نکن.
وویونگ به جونسو نگاه میکنه. جونسو میگه:
_ صدای پچ پچ میاد هر کی میخواد حرف بزنه بره بیرون.
وویونگ میره کنار جونسو و میگه:
_ اگه استاد به یه دانشجو خیره بشه معلومه که همه ی کلاس پچ پچ میکنن.
جونسو میخنده و چندتا به شونه ی وویونگ میزنه و میگه:
_ برو بیرون.
وویونگ لبخندی میزنه و درحالی که به طرف در میره به جونسو نگاه میکنه و میگه:
_ استاد، حواست باشه به کی نگاه میکنی، مگه یادت نمیاد اونشب با من اومده بود سر قرار.
یوبین با شنیدن حرف وویونگ با محبت بهش نگاه میکنه و همین لحظه جونسو یواشکی به یوبین نگاه میکنه و رو به وویونگ میگه:
_ من باید روش کار دانشجوهامو ببینم، متأسفم که باید به دوست دخترت نگاه کنم.

داخلی - منزل خانواده ی بک نیکون - اتاق نیکون و یئون - شب
 نیکون و یئون کنار هم روی تخت دراز کشیدن، نیکون بلند میخنده و میگه:
_ خوب دکتر رو گول زدیم.
نیکون همینطور داره میخنده و میخواد چیزی بگه که یئون دستش رو میذاره روی دهن نیکون و آروم میگه:
_ فکر کنم یکی پشت در ایستاده، صدای پاش رو شنیدم.
نیکون دست یئون رو از روی دهنش برمیداره و آروم میگه:
_ انگار بهت اونقدرها هم امید نداره.... پس بیا امیدوارش کنیم.
 یئون میخنده و نیکون همینطور که به طرف در میره بلند میگه:
_ عزیزم تا تو آماده بشی من میرم نوشیدنی بیارم.

داخلی - منزل خانواده ی بک نیکون - شب
نیکون تا از اتاق بیرون میاد دونگیل که از جلوی اتاقشون رد میشه رو میبینه، بدون توجه از پله ها پایین میره. دونگیل با خوشحالی به رفتن نیکون نگاه میکنه.

داخلی - منزل خانواده ی لی جونهو - عصر
جونهو موبایل جیهون رو برداشته و یواشکی اس ام اس هاشو نگاه میکنه. دنبال اس ام اسی از دختر جینهی میگرده ولی چیزی پیدا نمیکنه و موبایل رو سر جاش میذاره. 
موبایل خودش رو نگاه میکنه و میخواد با سوزی تماس بگیره ولی پشیمون میشه. 

داخلی - منزل خانواده ی هوانگ چانسونگ - عصر
 یوسان در حال صحبت کردن با تلفنه تا تماس رو قطع میکنه سریع جلوی چانسونگ میشینه و میگه:
_ سوزی به خواستگاریت جواب داد.
چانسونگ با بیحالی میگه:
_ باشه، خوبه.
یوسان محکم به پای چانسونگ میزنه و میگه:
_ جواب مثبت داده.
انگار که به چانسونگ شوک الکتریکی وصل کرده باشن یهو از جاش میپره و با تعجب میگه:
_ چی؟! 
یوسان با خوشحالی میگه:
_ دختر خیلی خوبیه، تو هم همینطور فکر میکنی، نه؟
چانسونگ بدون توجه به حرف یوسان بیرون میره.

داخلی - کافی شاپ - عصر
چانسونگ سر میز نشسته، سوزی به طرفش میاد و در حالی که رو به روی چانسونگ میشینه با خوشحالی میگه:
_ دیدی آخر سر خودم راه حل رو پیدا کردم.
چانسونگ پوزخندی میزنه و میگه:
_ راه حلت اینه که مامان بچه ی من بشی؟
سوزی سرش رو به علامت منفی تکون میده و میگه:
_ من باهات عروسی میکنم ولی اگه نتونم بچه دار بشم چی میشه؟
چانسونگ از حرف سوزی جا میخوره و سوزی میگه:
_ ساده س دیگه اگه من بچه دار نشم، از هم جدا میشیم.
چانسونگ: منظورت چیه؟ یعنی برات مهم نیست که طلاق بگیری.
سوزی: نکنه برای تو مهمه؟ ای کاش قبل از اینکه جواب رو بگم بهت گفته بودم.
چانسونگ سریع میگه:
_ نه، نه، مهم نیست. فقط یکم گیج شدم داری میگی حاضری قراردادی ازدواج کنیم؟
سوزی بشکنی میزنه و میگه:
_ دقیقا.

پایان قسمت نهم

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر