۱۳۹۱ شهریور ۱۴, سه‌شنبه

♥ قسمت هفدهم ♥

داخلی - منزل جونسو - شب
جونسو به طرف تلفن میره و میخواد با چانسونگ تماس بگیره که هنوز شماره رو نگرفته میبینه یوبین رفته سراغ قفسه ی مشروبها، جونسو سریع تلفن رو سرجاش میذاره و میدوئه طرف یوبین، مشروب رو ازش میگیره و میگه:
_ تو همینطوری حالت بد هست، نباید دیگه بخوری.
یوبین یه دونه دیگه مشروب برمیداره و محکم توی بغلش نگهش میداره و میگه:
_ تو بدی، میدونی با اینا حالم بهتر میشه نمیذاری بخورم.
جونسو هی تلاش میکنه بطری رو از یوبین بگیره ولی یوبین همینطور که قولوپ قولوپ میخورش جونسو رو روی مبل هل میده و روی پاش میشنه و یهو یاد وویونگ که بهش میگفت: «تنهایی نوشیدن اصلا حال نمیده» می افته و میگه:
_ تنهایی نوشیدن اصلا حال نمیده.
یوبین بزور یه مقداری هم به جونسو میخورونه و جونسو سعی میکنه مانع کار یوبین بشه که اتفاقی یوبین میافته روی جونسو و سرش روی سینه ی جونسو قرار میگیره. یوبین در حالی که اشک از چشمهاش میریزه با خنده میگه:
_ قلب تو میتپه ولی قلب وویونگ نمیتپید... قلب من میتپید ولی قلب وویونگ نمیتپید.
جونسو که یکمی مست شده احساس میکنه قلبش هر لحظه تندتر از قبل میتپه، یوبین رو بلند میکنه و میشینه، اشکهای یوبین رو پاک میکنه و میگه:
_ حتما وویونگ قلب نداره.
یوبین: پس چرا بهم گفت جذابم؟... چرا بوسم کرد؟ 
با شنیدن این حرفها قلب جونسو میشکنه و میگه:
_ همه چیز درست میشه فقط کافیه به وویونگ فکر نکنی.
یوبین: تو اولین بوسه ت رو یادت میره؟
 جونسو با عصبانیت میگه:
_ اولین بوسه فقط عنوانیه که ما بهش دادیم، فقط کافیه با یکی بهتر از اون تجربه ش کنی اون دیگه برات بی اهمیت میشه.
یوبین بازم بزور به جونسو مشروب میخورونه جوری که روی صورت و لباس جونسو میریزه. یوبین تا میخواد خودش بنوشه میبینه شیشه خالیه و همه رو به جونسو داده. با ناراحتی به جونسو نگاه میکنه و میگه:
_ نامرد همه رو تموم کردی.
جونسو که داره کاملا مست میشه با محبت به یوبین نگاه میکنه و میگه:
_ یه بار دیگه بگو نامرد، خیلی قشنگ میگی.
یوبین یهو متوجه میشه که دور لب جونسو مشروبیه و با خوشحالی میگه:
_ آخجون.
یوبین، جونسو رو به مبل تکیه میده و لبهاشو میمکه. جونسو از کار یوبین شکه شده و قلبش داره از جا کنده میشه، ناخودآگاه دستهاشو میخواد دور یوبین حلقه کنه که یه لحظه به خودش میاد و یوبین رو کنار میزنه و به بالکن میره.

داخلی - منزل چانسونگ و سوزی - اتاق خواب - نیمه شب
چانسونگ خوابه، سوزی که تازه اومده خونه به چانسونگ نگاهی میکنه و با خودش میگه: «آخیش دیگه نیازی نیست برای اینکه دیر میام خونه به کسی توضیح بدم» سوزی بعد از عوض کردن لباسش توی جاش دراز میکشه و با خوشحالی با خودش میگه: «بلآخره میتونم به آرزوهام برسم»

داخلی - منزل جونسو - نیمه شب
یوبین رو به روی جونسو نشسته و هی از احساساتش به وویونگ میگه، جونسو هم از قبل مسته و بخاطر رفتاری که وویونگ با یوبین کرده عصبانی و ناراحته هی مشروب میخوره و میگه:
_ همش تقصیر منه، من میدونستم چه طور پسریه... باید جلوش رو میگرفتم، نباید میذاشتم بهت صدمه بزنه. 
یوبین کنار جونسو میشینه و بغلش میکنه و میگه:
_ خودتو ناراحت نکن.
جونسو چشمهاشو میبنده نفس عمیقی میکشه و میگه:
_ میتونم بغلت کنم.
یوبین: ایهیـــم.
جونسو عاشقانه یوبین رو در آغوش میکشه، یوبین با گرمای آغوش جونسو فکرای سرد وویونگ رو فراموش میکنه و چشمهاش رو میبنده و دستهاشو دور کمر جونسو محکمتر میکنه. جونسو با صدایی پر از محبت میگه:
_ میدونی چقدر برام با ارزشی؟... دوست ندارم حتی یه قطره اشکم توی چشمات ببینم... میدونی امروز برام چقدر سخت بود؟
یوبین توی چشمهای جونسو نگاه میکنه و میگه:
_ چرا؟
جونسو با نگاهی لبریز از محبت میگه:
_ چون... دوستت دارم.   
 یوبین: چرا قلبم داره تند میتپه؟
جونسو با اشتیاق به یوبین نگاه میکنه، یوبین میگه:
_ حتی تندتر از وقتی که وویونگ بوسم کرد.
هر دو با اشتیاق به هم نگاه میکنن. جونسو آروم دستهای یوبین رو میبوسه، روی مبل میخوابونش و وقتی لبخند ملیح یوبین رو میبینه لبخندی روی لبش نقش میبنده.

داخلی - منزل خانواده ی بک نیکون - اتاق نشیمن - صبح
یئون گریه کنان به طرف دونگیل میره و میگه:
_ دیگه نمیتونم کاری بکنم.
دونگیل با تعجب یئون رو نگاه میکنه و یئون میگه:
_ نیکون از من خسته شده، چند وقته که حتی نمیخواد منو ببینه ولی دیشب توی چشمام نگاه کرد و گفت من مثل یه زالو بهش چسبیدم... اون ازم متنفر شده، چیکار میتونم بکنم؟
دونگیل با عصبانیت داد میزنه:
_ منظورت چیه که چیکار کنم؟... نتونستی کاری کنی که یه مرد فقط به تو قانع باشه؟
یئون سرش رو پایین میندازه و میگه:
_ اون با دخترای دیگه رابطه نداره، فقط من نمیتونم اون زنی باشم که اون دوست داره، من تمام سعیم رو کردم که زن ایده آلش بشم.
دونگیل: باید فکرشو میکردم که عرضه ی رام کردن نیکونو نداری، کسی زندگی کردن بهت یاد نداده.
یئون با عصبانیت و ناراحتی لبش رو میگزه و یاد حرفی میافته که نیکون دیشب بهش گفته: «میدونم که اون بهت میتوپه و توهین میکنه ولی لطفا قوی باش» یئون خونسردیش رو حفظ میکنه و جلوی پای دونگیل زانو میزنه و میگه:
_ لطفا شما بهم بگید چیکار کنم.

داخلی - منزل وویونگ و سوهی - اتاق خواب - صبح
وویونگ خوابه، توی جاش وول میخوره و دماغش رو میگیره و با عصبانیت خودشو روی تخت میکوبونه و میگه:
_ اه، این چه بوی گندیه؟ 
پتو رو میکشه روی سرش ولی متوجه میشه بو بیشتر شده، پتو رو بو میکنه با عصبانیت میگه:
_ لعنتی به پتو حشره کش زده!
همینطور خوابآلو درحالی که هنوز چشمهاشو باز نکرده میشینه و دمپایهاشو میپوشه ولی تا میایسته جیغش هوا میره و دمپاییها رو درمیاره و با عصبانیت به دمپایی که کفش تیله چسبیده نگاه میکنه. دمپایی ها رو پرت میکنه و از اتاق بیرون میره.  

داخلی - منزل وویونگ و سوهی - آشپزخونه - صبح
وویونگ بطری آب رو از یخچال برمیداره و وقتی میخواد روی صندلی بشینه با دقت بررسیش میکنه و با خیال راحت روش میشینه، بطری آب رو سر میکشه ولی هنوز قورت نداده همه رو به بیرون تف میکنه، با عصبانیت به یک سانت نمکی که ته بطری ته نشین شده نگاه میکنه. دور و اطراف خونه دنبال سوهی میگرده و میگه:
_ معلوم نیست خودش کجا فرار کرده.

داخلی - منزل کیم جونسو - ظهر
 جونسو از سردرد بیدار میشه، با بیحالی چشمهاشو باز میکنه و یوبین رو کنارش میبینه، سریع میشینه و وقتی میبینه هر دو بدون لباسن یه لحظه احساس میکنه نفسش بالا نمیاد و قلبش داره می ایسته، با دستهاش سرش رو میگیره و با ناراحتی میگه:
_ من چه غلطی کردم؟!
همین لحظه صدای زنگ در واحد میاد. جونسو تا میبینه چانسونگ پشت در ایستاده، سریع شلوارش رو میپوشه، بالا سر یوبین میایسته و میگه:
_ کیم یوبین بیدار شو.
ولی یوبین بیدار نمیشه. جونسو دستش رو میذاره روی شونه ی یوبین و تکونش میده و صداش میکنه. یوبین چشماشو باز میکنه و جونسو رو که میبینه با تعجب میگه:
_ استاد، اینجا کجاس؟!
جونسو آروم میگه: 
_ دیشبو یادت نمیاد؟
یوبین تا متوجه میشه لباس تنش نیست، پتو رو محکمتر دور خودش میپیچه و با صدای گرفته میگه:
_ چه اتفاقی افتاده؟!
جونسو لباسهای یوبین رو بهش میده و میگه:
_ الان هوانگ چانسونگ پشت دره، برو توی حموم... وقتی رفت برات توضیح میدم.

داخلی - منزل کیم جونسو - حمام - ظهر
یوبین با بیحالی وارد حموم میشه، یه گوشه میشینه. با گیجی به اطرافش نگاه میکنه و با خودش میگه: «یعنی دیشب بین من و اون اتفاقی افتاده؟! چرا هیچی یادم نمیاد؟!» همین لحظه صدای جونسو که میگفت: «دیشبو یادت نمیاد؟» توی گوشش میپیچه و صحنه هایی از دیشب جلوی چشمهاش میاد.

برش به دیشب
 داخلی - ماشین جونسو - شب
جونسو در طرف یوبین رو باز کرده و جلوش ایستاده و میگه:
_ خونه تون کدومه؟  
یوبین با لجبازی میگه:
_ نمیگم.

داخلی - منزل کیم جونسو - شب
جونسو برمیگرده و داره میره که یوبین از پشت بغلش میکنه و با بغض میگه:
_ تو بهم بگو من جذاب نیستم؟... وویونگ دروغکی بهم گفت هر مردی رو جذب خودم میکنم؟ اگه واقعا براش جذاب بودم پس چرا با سوهی عروسی کرده؟
جونسو آروم دستهای یوبین رو کنار میزنه.

 داخلی - منزل کیم جونسو - نیمه شب
یوبین کنار جونسو میشینه و بغلش میکنه و میگه:
_ خودتو ناراحت نکن.
جونسو چشمهاشو میبنده نفس عمیقی میکشه و میگه:
_ میتونم بغلت کنم.
یوبین: ایهیـــم.
جونسو عاشقانه یوبین رو در آغوش میکشه.

 داخلی - منزل کیم جونسو - نیمه شب
جونسو که یوبین رو روی دستهاش بلند کرده روی تخت میذارش و همینطور که میخنده قلقلکش میده، یوبین هم از خنده دلش ضعف رفته که جونسو کنارش دراز میکشه، یوبین که هنوز میخنده میگه:
_ نمیدونستم شوخی هم بلدی.
جونسو: اینطوری عجیب بنظر میام؟
یوبین: نه، دوستداشتنی و جذاب شدی.  

برش به حال
داخلی - منزل کیم جونسو - حمام - ظهر
یوبین که با یادآوری این چیزا سردردش بیشتر شده، همینطور بیصدا گریه میکنه و با خودش میگه: «چرا این کارو کردم؟! چرا با کیم جونسو؟! نمیخوام بیشتر از این یادم بیاد»

داخلی - منزل کیم جونسو - ظهر
چانسونگ با تعجب به جونسو و اطرافش نگاه میکنه و میگه:
_ اتفاقی افتاده؟! این چه وضعیه؟ از صبح موبایلت در دسترس نیست، تلفن خونه رو هم جواب نمیدی.... تا الان خواب بودی؟
جونسو: یکم سرم درد میکنه، چیزی نشده.
چانسونگ: آخه بیخبر نیومدی دانشکده... چرا اینقدر مشروب خوردی؟ نکنه اتفاقی برای مادربزرگت افتاده؟ آره؟!
جونسو: نه، گفتم که چیزی نیست. فقط یکم مریضم.
چانسونگ: چرا وقتی مریضی اینقدر نوشیدی؟ نگفتی حالت بد میشه و تنهایی یه بلایی سرت میاد. 
جونسو: اونقدر که تو فکر میکنی ننوشیدم. الان حالم بهتره فقط میخوام تنها باشم و استراحت کنم.
چانسونگ: مطمئنی میخوای تنها باشی، به کمک احتیاج نداری؟
جونسو: مرسی، نگران نباش.
چانسونگ میره و جونسو سریع به طرف حموم میره و میگه:
_ کیم یوبین... حالت خوبه؟
صدای بغض آلود یوبین از حموم میاد که میگه:
_ خوبم.
جونسو که صدای غمگین یوبین رو میشنوه قلبش درد میگیره و اشک توی چشماش جمع میشه و همونجا به دیوار تکیه میده و میشینه.

داخلی - استدیو عکاسی عروسی - ظهر
مین و جونهو در حال انداختن عکس عروسی هستن، وقتی دارن استراحت میکنن جونهو میگه:
_ ببخشید که دیشب خوابم برد. دیگه از این به بعد سعی میکنم اینطور نشه.
مین: مشکلی نیست، میدونم که خسته بودی.
جونهو: ممنون که درک میکنی... از فیلمش خوشت اومد؟
مین با سر تأیید میکنه. جونهو لبخندی میزنه و میگه:
_ تمام تلاشمو میکنم تا تو شاد باشی.
مین با تعجب بهش نگاه میکنه، سرش رو پایین میندازه و با خودش میگه: «ولی در حال حاضر فکر میکنم بد بختترین آدم توی دنیائم.»  جونهو میگه:
_ با اینکه فقط چند روز به عروسیمون مونده ولی هنوزم نمیدونم از چی خوشت میاد و از چی بدت میاد... یکم ناامید کننده س، نه؟
مین خودشو مشغول نگاه کردن عکسها نشون میده.


 داخلی - منزل کیم جونسو - ظهر
یوبین بعد از نیم ساعت از حموم بیرون میاد، هر دو خجالت میکشن توی روی هم نگاه کنن، جونسو با شرمندگی میگه:
_ نمیدونم حق گفتنش رو دارم یا نه... ولی ... ولی ... واقعا متأسفم.
یوبین که سعی میکنه اشکهاش رو کنترل کنه و به جونسو نگاه نکنه، کیفش رو برمیداره و به طرف در میره با صدای آرومی میگه:
_ خداحافظ.
جونسو: صبر کن. باید برات توضیح بدم.
یوبین بغضش میترکه و درحالی که گریه میکنه میگه:
_ میدونم چه اتفاقی افتاده.
جونسو دستش رو میذاره روی شونه ی یوبین، یهو یوبین صحنه ای از دیشب یادش میاد.

برش به دیشب
 داخلی - منزل کیم جونسو - نیمه شب
جونسو آروم دستش رو از روی گرد تا روی بازوی یوبین میکشه و یوبین احساس میکنه قلبش خالی میشه.

برش به حال
داخلی - منزل کیم جونسو - ظهر
یوبین دوباره مثل دیشب احساس میکنه قلبش خالی شده با صدای لرزون میگه:
_ لطفا بذار برم، یادآوری دیشب برام خیلی سخته، نمیخوام بیشتر از این یادم بیاد.
قلب جونسو تیر میکشه و دستش رو از روی شونه ی یوبین برمیداره، یوبین کمی تأمل میکنه ولی میره. بعد از کمی جونسو با ناامیدی روی مبل ولو میشه و اشک توی چشمهاش جمع میشه آهی میکشه و میگه:
_ وویونگ قلب نداره؟!... من حتی از وویونگ هم بدترم، چطور تونستم تا این حد بهش آسیب برسونم.
یهو زنگ در به صدا درمیاد و جونسو در رو باز میکنه تا دوباره چهره ی یوبین رو میبینه احساس میکنه قلبش داره مچاله میشه و اشکهاش میخواد سرازیر بشه که کنترلشون میکنه، یوبین همینطور که سرش پایینه میگه:
_ لطفا موبایلمو بده.
جونسو:  یادت نیست؟ دیشب موبایلهامون رو انداختی توی اتوبان.
یوبین: همه چیزو یادم نمیاد.
یوبین میخواد بره که جونسو دستش رو میگیره و میگه:
_ حالت زیاد خوب نیست، میخوای برسونمت؟
یوبین: میخوام تنها باشم.
جونسو دست یوبین رو رها میکنه و میگه:
_ میدونم برات خیلی سخته ولی وقتی حالت بهتر شد باید باهم حرف بزنیم.

داخلی - استدیو عکاسی سوهی - عصر 
سوهی سر کامپیوتر نشسته مشغول کارشه، نیکون که کنارش ایستاده به ساعت نگاه میکنه و تا دقیقا ساعت پنج میشه میگه:
_ یه روز گذشت.
سوهی: ای کاش دوربین مخفی کار گذاشته بودم. خیلی دوست داشتم بدونم وقتی اون بلاها سرش میاد چه شکلی میشه.
نیکون: ولی فکر نمیکنم با این چیزا کوتاه بیاد.
سوهی: فقط اینا نیست، یه بلایی سرش میارم که تا عمر داره دیگه با کسی مثل من در نیوفته.
نیکون: دیشب چیکارش کردی؟
سوهی: دیشب نتونستم کار زیادی کنم... ولی اون لعنتی....
نیکون با تعجب میگه:
_ اذیتت کرد؟
سوهی میخنده و میگه:
_ فکر کنم خودش هم ترسید بهم نزدیک بشه... میدونست اگه لبهاش به لبهام میخورد کاری میکردم که تا صبح از درد نتونه بخوابه.
نیکون بلند میخنده و میگه:
_ حتی بوست هم نکرد؟
سوهی با غضب بهش نگاه میکنه، نیکون با خودش میگه: «وویونگ چه نقشه ای توی سرت داری؟!»

داخلی - منزل خانواده ی کیم یوبین - شب
تکیون که تازه اومده خونه سر میز شام میشینه. جانگهوا همینطور که میز رو میچینه میگه:
_ نمیدونم چرا از وقتی که اومدیم یوبین از اتاقش بیرون نیومده، حتی برای شام هم گفت اشتها نداره.
میونگمین مشکوکانه به تکیون نگاه میکنه و با خودش میگه: «نکنه وقتی تنها بودن تکیون چیزی گفته یا کاری کرده!» بلند میشه و میگه:
_ من میرم باهاش حرف بزنم.

داخلی - منزل خانواده ی کیم یوبین - اتاق یوبین - شب
 میونگمین کنار یوبین میشینه و دستش رو میذاره روی شونه ش و با محبت میگه:
_ یوبین جان اتفاقی افتاده؟... وقتی ما نبودیم تکیون ناراحتت کرده؟
یوبین با خودش میگه: «الان باید چی بگم؟... باید بگم بابا، من یه مرد رو فریب دادم؟» یوبین سرش رو پایین میندازه و میگه:
_ نه، بخاطر سرماخوردگیمه. زیاد حالم خوب نیست، حوصله ی هیچی رو ندارم.
میونگمین: پس خوب استراحت کن.
میونگمین میره و یوبین با خودش میگه: «یعنی تکیون با مامان اینا نرفته بوده؟!... اون میدونه که من دیشب خونه نبودم؟!»

داخلی - کلوب - شب
سوزی و چانسونگ سر میزی نشستن، سوزی میگه:
_ میدونی چرا امشب آوردمت اینجا؟
چانسونگ با کنجکاوی نگاهش میکنه و سوزی میگه:
_ میخوام بهت یه چیزی نشون بدم مطمئنم شکه میشی.
چانسونگ: چی هست؟
سوزی: همینجا بشین و منتظر باش، اوکی؟
چانسونگ با سر تأیید میکنه و سوزی میره. بعد از چند دقیقه که یه گروه موسیقی روی سن کلوب شروع میکنن به نواختن یهو چانسونگ با تعجب به طبل زن گروه که سوزیه نگاه میکنه و همینطور محو طبل زدن سوزی میشه.
 بعد از اجرا سوزی با شوق و ذوق به طرف چانسونگ میدوئه، چانسونگ دوستانه بغلش میکنه و تا رهاش میکنه سوزی میگه:
_ چطور بود؟
چانسونگ: عالی بود، واقعا خیره کننده بود. مخصوصا وقتی موهات تاب میخورد خیلی جذاب شده بودی.
سوزی: حالا فهمیدی چرا میخوام مستقل باشم.
چانسونگ: یعنی خواهرت نمیذاشت با گروهت کار کنی؟
سوزی: چون کارش تا دیر وقت طول میکشید اونا نگران میشدن.
چانسونگ: طبل زدن برای کسی که بارداره بد نیست؟
سوزی: چه ربطی داره؟
چانسونگ: فکر میکنم نباید این موضوع رو به کسی بگیم. یه موقع مانع کارت میشن.

داخلی - منزل خانواده ی کیم یوبین - اتاق تکیون - نیمه شب
یوبین یواشکی وارد میشه و تکیون که در حال کتاب خوندنه با تعجب به یوبین نگاه میکنه و میگه:
_ تو که هیچ وقت اینجا نمیای، این موقع شب اینجا چیکار میکنی؟
یوبین با تردید میگه:
_ تو... تو میدونی که من دیشب خونه نبودم؟
تکیون: نه پس، مگه خرم که نفهمم؟ 

پایان قسمت هفدهم

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر