داخلی - ویلا - اتاق خواب - شب
وویونگ دستش رو به حوله ش میگیره و میخواد بازش کنه. سوهی سریع چشمهاشو میبنده. وویونگ حوله رو باز میکنه و میگه:
_ تادا.
سوهی چشمهاشو باز نمیکنه، وویونگ خودشو روی تخت پرت میکنه و دستی به صورت سوهی میکشه و با لحن جذابی میگه:
_ مگه همینو نمیخواستی؟
سوهی چشمهاشو باز میکنه و سعی میکنه فقط به صورت وویونگ نگاه کنه میگه:
_ خیلی کثافتی.
سوهی بلند میشه و میخواد بره که وویونگ سریع میپره جلوی در و میگه:
_ کجا داری میری؟
سوهی یهو میبینه وویونگ لباس زیر تنشه، اول آهی میکشه و بعد با عصبانیت میگه:
_ اینو از کجا آوردی؟
وویونگ میزنه زیر خنده و میگه:
_ کلی ترسیده بودی ها!!!!! فکر کردی من گولت رو میخورم، توی کمد رو نگاه کن میفهمی.
سوهی کمد رو باز میکنه و میبینه وویونگ دوتا چمدون بزرگ آورده، با غضب به وویونگ نگاه میکنه و دنبالش میدوئه.
داخلی - منزل خانواده ی کیم یوبین - آشپزخونه - صبح
جانگهوا مشغول کاره و یوبین از توی یخچال آب برمیداره و با تردید و آروم میگه:
_ مامان...
جانگهوا تا برمیگرده آب یخ رو دستش میبینه میگه:
_ عزیزم آب یخ نخور برای سرماخوردگیت بده.
یوبین تا چشم توی چشم جانگهوا میشه گلوش رو بغض میگیره و با خودش میگه: «اگه بدونه، چقدر ازم ناامید میشه؟» تا چشمش داره نمناک میشه سریع آب رو میذاره توی یخچال و میره.
داخلی - ماشین جونهو - صبح
جونهو و مین با لباسهای عروسی توی ماشین نشستن، مین میخواد کمربند ماشین رو ببنده که نمیتونه. جونهو میزنه زیر خنده و میگه:
_ هیچ کسی جز خودم قلق اینو نمیدونه، بذار بهت بگم.
جونهو همینطور که کمربند رو برای مین میبنده قلق کمربند رو بهش یاد میده.
داخلی - منزل چانسونگ و سوزی - آشپزخونه - ظهر
سوزی و اونهی در حال ناهار درست کردن هستن که چانسونگ میاد و میگه:
_ عزیزم تو با این حالت چرا کار میکنی؟... مگه دکتر بهت نگفت که بدنت ضعیفه؟
اونهی: من دارم کمکش میکنم نگران نباش.
چانسونگ: نه، شما برید بشینید من بقیه ش رو درست میکنم... نترسید بد مزه نمیشه.
بعد از اینکه چانسونگ غذا رو درست میکنه با هم نشستن دارن غذا میخورن. اونهی میگه:
_ حتما پیش یه دکتر خوب برو.
سوزی: دکترم دوست چانسونگه خیلی دکتر خوبیه.
همینطور اونهی همش ازش سوال میپرسه و سوزی هم به کمک مشورتی که از دکترش گرفته جواب میده.
داخلی - منزل خانواده ی بک نیکون - ظهر
نیکون که از دیروز خونه نبوده وارد خونه میشه، روی مبل میشینه دونگیل با عصبانیت میگه:
_ تا الان کجا بودی که زنت رو توی خونه تنها گذاشتی؟
نیکون دستی به سرش میکشه و با بیحالی میگه:
_ پیش دوستام.
دونگیل عکسهایی از دیشب توی رستوران (که نیکون گوشت رو میمالید توی صورت یئون) رو میکوبه توی صورت نیکون و میگه:
_ معلومه وقتی با زنهای دیگه خوش بگذرونی با زن خودت اینطوری رفتار میکنی و جلوی مردم آبروش رو میبری.
نیکون با تعجب عکسها رو نگاه میکنه و با خودش میگه: «هه... حتی وقتی باهم خوشحال بودیم هم اشتباه برداشت کرده، چه بهتر.» نیکون با خونسردی میگه:
_ من هیچ وقت با هیچ زن دیگه ای نبودم، نه قبل ازدواجم و نه الان.
دونگیل: انگار منو احمق فرض کردی، فکر کردی نمیدونم وقتی شبا دیر میای خونه با اون دوست کثیفت میری دختربازی.
نیکون با دست سرش رو میگیره و میگه:
_ چند بار باید بگم من اینطوری نیستم. مگه تو چقدر وویونگو میشناسی که بهش میگی کثیف؟
دونگیل با تحقیر به نیکون نگاه میکنه و میره.
داخلی - منزل جونهو و مین - عصر
بعد از مراسم عروسی تا مین و جونهو وارد خونه میشن، میبینن که کل خونه خیلی رمانتیک تزئین شده. همینطور با تعجب به اطرافشون نگاه میکنن. یهو صدای جینهی که توی مراسم عروسی به مین گفته بود: «اصلا ناراحت نباش که نتونستید برید ماه عسل، مطمئنم امشب توی خونه خیلی بهتون خوش میگذره.» توی گوش مین میپیچه، به جونهو نگاه میکنه و جونهو لبخند شیرینی تحویلش میده.
داخلی - منزل خانواده ی کیم یوبین - حمام - عصر
یوبین زیر دوش نشسته و همینطور که گریه میکنه با خودش میگه: «اون که میدونست من چطور دختریم و این موضوع چقدر برام مهمه، لعنتی. کیم جونسو خیلی پستی... چطور تونستی عزتمو از بین ببری؟... من... چرا اون لحظه قبولش کردم؟ چرا بهش اجازه دادم هر کاری میخواد باهام بکنه. چرا هیچی یادم نمیاد؟!» همینطور که داره فکر میکنه یهو کل اون شب جلوی چشمش میاد و می فهمه که چه اتفاقایی افتاده، با تعجب با خودش میگه: «کیم جونسو به من احساسی داره؟ من چیکار کردم؟! چطور باید اینو به مامان بگم؟... نه... نمیتونم بهش بگم، همین الان هم نمیتونم بهش نگاه کنم، اگه بدونه... فقط میخوام وجود نداشته باشم... پس... پس باید تا آخر عمرم اینو یه راز نگه دارم.» همینطور که هق هق گریه میکنه با دست محکم جلوی دهنش رو میگیره که صداش بیرون نره.
خارجی - ساحل - عصر
وویونگ با سه تا دختر کنار دریا نشسته و خوش و بش میکنه. سوهی هم داره کنار دریا آب بازی میکنه. وویونگ میخواد برای دخترا گیتار بزنه تا کیف گیتارش رو باز میکنه توش بجای گیتار مجسمه ای تیکه تیکه شده در حالی که خونیه میبینن هر چهارتایی از ترس جیغ میزنن، دخترا که فکر میکنن واقعیه با ترس به وویونگ نگاه میکنن و پا به فرار میذارن. سوهی هم با دیدن این صحنه از خنده روده بر میشه.
داخلی - منزل جونهو و مین - اتاق خواب - شب
مین توی جاش دراز کشیده و با افکارش کلنجار میره و با خودش میگه: «هیچ چیز خاصی نیست، من میتونم انجامش بدم.»
داخلی - منزل جونهو و مین - توالت - شب
جونهو توی آینه به خودش نگاه میکنه و با خودش میگه: «لعنتی! چطور میتونم اینکارو بکنم؟ .... اگه نرم پیشش... حتما فکر میکنه دارم بهش بی محلی میکنم.... ولی اگه اونم دوست نداشته باشه چی؟... آه دارم دیوونه میشم.»
داخلی - منزل جونهو و مین - اتاق خواب - شب
با صدای باز شدن در مو به تن مین سیخ میشه، نفس عمیقی میکشه و با خودش میگه: «این عکس العملها چیه؟ اون حقشه، من زنشم.» جونهو توی جاش دراز میکشه و بعد از کمی میگه:
_ کل امروز رو فکر کردم ولی هنوزم باورم نمیشه که عروسی کردیم، درست مثل این میمونه که قبل از شروع یه بازی کامپیوتری ویدئوی Intro (ویدئوی معرفی و آشنایی بازی) رو skip (رد کردن) کردیم.
مین: اگه بازی رو اینطوری شروع کرد، میشه تا تهش برد؟
جونهو: بستگی به سختی بازی و توانایی بازیکنش داره.
مین: من همیشه نسخه ی آسون بازی رو انتخاب میکنم.
سکوتی بینشون ایجاد میشه، جونهو با خودش میگه: «من قبولش کردم، باید باهاش کنار بیام» سعی میکنه با مهربانی دست مین رو بگیره. به مین نزدیکتر میشه و آروم سر مین رو نوازش میکنه، بغض گلوی مین رو میگیره و چشمهاشو میبنده.
جونهو دستش رو روی پهلوی مین میذاره و از پهلوش آروم به کمرش میبره؛ همین لحظه با خودش میگه: «دیگه نمیتونم بیشتر از این پیش برم، نمیتونم.... نمیتونم» در همین حین بدن مین مور مور میشه و ناخودآگاه اشک از چشمش جاری میشه. جونهو درحالی که میخواد دستش رو از روی مین برداره یهو متوجه اشکهای مین میشه، با نگرانی میگه:
_ داری گریه میکنی؟
مین به علامت منفی سرش رو تکون میده. جونهو دستی به گونه ی مین میکشه و وقتی دستش خیس میشه انگار توی قلبش خالی میشه. سریع چراغ خواب رو روشن میکنه و با ناراحتی به مین میگه:
_ چرا داری گریه میکنی؟
مین با صدای لرزون میگه:
_ با اینکه همیشه نسخه ی آسون بازی رو انتخاب میکنم ولی همیشه میبازم.
جونهو با تعجب به مین نگاه میکنه، مین ادامه میده:
_ خیلی سعی کردم بهت احساسی نداشته باشم... ولی... ازت متنفرم.
با شنیدن این حرف، جونهو احساس میکنه کل خونه روی سرش خراب میشه.
برش به حدود یک ماه پیش:
داخلی - منزل خانواده لی جونهو - شب
جونهو رو به روی جیهون ایستاده و میگه:
_ داداش من میتونم اونو خوشحال کنم.
جیهون: پس بهم قول بده.
جونهو: قول میدم... تمام سعیمو میکنم که خوشحالش کنم.
برش به حال:
داخلی - منزل جونهو و مین - اتاق خواب - شب
جونهو سرش رو پایین میندازه با خودش میگه: «از هرچی قوله متنفرم» بعد از یه سکوت طولانی، آروم میگه:
_ ببخشید.
جونهو از اتاق بیرون میره و مین همینطور اشک میریزه و زیر لب میگه:
_ احساسات لعنتی... چرا الان باید پیداتون بشه؟!
داخلی - منزل کیم جونسو - شب
جونسو یه گوشه نشسته و توی فکر غرقه با خودش میگه: «اگه اون موقع سست نشده بودم، اینطور خودمو خوار و پست نکرده بودم... آه...(قطره اشکی از چشمش میریزه) حتی نمیدونم الان چه حالی داره. یعنی فردا میاد دانشکده؟ اگه ببینمش باید بهش چی بگم؟!» دستش رو میذاره روی قلبش و میفشارش، آروم میگه:
_ باید هر چی زودتر ببینمش.
داخلی - منزل خانواده ی کیم یوبین - اتاق یوبین - نیمه شب
یوبین خوابه و تکیون آروم در اتاق رو باز میکنه و چند لحظه به یوبین نگاه میکنه یهو متوجه میشه یوبین داره توی خواب ناله میکنه. سریع وارد اتاق میشه و دستش رو روی پیشونی یوبین میذاره و میفهمه یوبین تب شدیدی داره. بالای سرش میشینه، روی پیشونیش حوله ی تر میذاره و ازش مراقبت میکنه. یوبین همینطور که ناله میکنه زیر لب میگه:
_ مامان... ببخشید... من دختر بدیم.
یوبین همینطور اسم کیم جونسو رو نامفهوم تکرار میکنه. تکیون که اینا رو میشنوه با نگاهی هیرون به یوبین نگاه میکنه و آروم میگه:
_ یوبین، چرا اینقدر مریض شدی؟... لطفا دیگه مریض نشو.
داخلی - منزل چانسونگ و سوزی - توالت - صبح
سوزی در حال بالا آوردنه، چانسونگ که با صداش از خواب بیدار شده وارد میشه و میگه:
_ سوزی حالت خوبه؟
سوزی با بیحالی میگه:
_ فکر کنم واقعا باردار شدم.
چانسونگ با ناامیدی میگه:
_ چی؟
سوزی لبخندی میزنه و میگه:
_ چرا اینقدر ناامید شدی؟... ترسیدی با یکی رابطه داشته باشم؟ من که زن واقعیت نیستم.
چانسونگ: برای من چه فرقی میکنه تو رابطه داشته باشی یا نه، فقط ترسیدم نقشه مون خراب بشه...
سوزی: نترس، من تا وقتی زن توئم با هیچکسی رابطه برقرار نمیکنم. فقط بخاطر غذایی که دیشب خوردم مسموم شدم.
داخلی - منزل خانواده ی کیم یوبین - اتاق یوبین - صبح
تکیون کنار تخت یوبین نشسته خوابش برده، یوبین از خواب بیدار میشه تا تکیون رو میبینه با تعجب میگه:
_ تکیون چرا اینجا خوابیدی؟
تکیون بیدار میشه خمیازه ای میکشه و میگه:
_ دیشب داشتی میمردی، نجاتت دادم.
یوبین با خودش میگه: «ای کاش میذاشتی میمردم» لبخند الکی میزنه، تکیون داره از اتاق بیرون میره که با خودش میگه: «چرا اینقدر غمگینه؟ یعنی از چیزی ناراحته؟» دوباره به طرف یوبین نگاه میکنه، متوجه میشه چشمهای یوبین پر اشک شده، یوبین هم تا میفهمه تکیون داره نگاهش میکنه سریع با موهاش صورتشو میپوشونه طوری که تکیون نفهمه داره گریه میکنه، تکیون میخواد برگرده و درمورد ناراحتیش بپرسه ولی با خودش میگه: «هر چقدر هم ناراحت باشه من نباید خودمو قاطی مسائلش کنم... نباید باهاش صمیمی بشم، یه موقع بیشتر بهش فکر میکنم.» در حالی که سعی میکنه بی توجه باشه از اتاق بیرون میره.
داخلی - سالن انتظار اداره - نزدیک ظهر
یئون منتظر ایستاده، نیکون با خوشحالی از اتاقی بیرون میاد و یئون رو بغل میکنه و لپش رو میبوسه و میگه:
_ موفق شدم. کار رو گرفتم.
یئون به چهره ی نیکون که خیلی خوشحاله با محبت نگاه میکنه، با خودش میگه: «وقتی میخندی اینقدر خوشحالم که نمیتونم مراقب احساساتم باشم»
داخلی - رستوران - ظهر
یئون و نیکون در حال ناهار خوردنن. نیکون با موبایلش با وویونگ حرف میزنه. وویونگ از پشت موبایل میگه:
_ سوهی فکر میکرد دیشب منو توی بالکن زندانی کرده ولی خبر نداشت که من از بالکن پریدم پایین و کل شب رو بیرون خوش گذروندم. صبح که بیدار شده بود براش نقش بازی کردم که مثلا دارم یخ میزنم. فکر کرد موفق شده.
نیکون: ای نامرد، الان بهش زنگ میزنم میگم که جرزنی میکنی.
وویونگ: اگه بهش بگی با دستای خودم خفه ت میکنم.
نیکون میخنده و میگه:
_ اگه جرزنی نکنی که میبازی.
وویونگ: فعلا که من بیشتر ضایعش کردم.
همین لحظه به موبایل یئون زنگ میخوره و جواب میده:
_ چی؟ چانهی سعی کرده روی پاهاش وایسته؟
داخلی - منزل جونهو و مین - اتاق خواب - بعد از ظهر
جونهو و مین تازه از دانشکده برگشتن، جونهو داره حاضر میشه تا بره سر کار، مین هم میاد و از توی کمد بهم ریخته ش یه لباس برمیداره و میخواد بپوشش که جونهو با تردید جلو میاد و میگه:
_ این لباس لک داره، کثیفه.
مین لب و لوچه ش رو برمیگردونه و به لباس نگاه میکنه، دوباره میندازش توی کمدش و یکی دیگه برمیداره. جونهو سریع لباس کثیفه رو برمیداره و میگه:
_ بذارش پیش لباس کثیفا تا بشوریمش.
مین نگاه سردی به جونهو میکنه، جونهو میگه:
_ راستی درمورد دیشب...
مین: نیازی نیست چیزی بگی، میدونم که من زنتم. ازاین به بعد سعی میکنم اتفاق دیشب نیوفته.
جونهو: صبر کن... منم دیشب نمیخواستم اونکارو بکنم چون هنوز اونقدر با هم صمیمی نیستیم ولی به خودم گفتم ممکنه فکر کنی دارم بهت بی محلی میکنم...
مین چیزی نمیگه و بی تفاوت به حرفهای جونهو گوش میده. جونهو میگه:
_ بهت حق میدم که ازم متنفر باشی. حتی اون لحظه خودمم از خودم متنفر بودم.... نمیخوام دیگه توی زندگی مشترکمون چیزی اجباری باشه.
داخلی - بیمارستان - اتاق چانهی - عصر
یئون به چانهی سیلی میزنه و میگه:
_ چرا میخواستی روی پاهات وایستی؟
چانهی میزنه زیر گریه . نیکون سریع دست یئون رو میگیره و از اتاق بیرون میبرش.
داخلی - راهروی بیمارستان - عصر
نیکون با عصبانیت به یئون میگه:
_ چرا زدیش؟... اون بچه س از اینکه دو ماه یه گوشه بشینه و نتونه راه بره خسته شده... حتی بزرگها هم نمیتونن همچین چیزی رو تحمل کنن از یه بچه چه توقعی داری؟
اشکهای یئون جاری میشه و میگه:
_ دکتر گفت اون دیگه نمیتونه راه بره.
نیکون با ناامیدی میگه:
_ چی؟
یئون همینطور که گریه میکنه میگه:
_ تمام کارهایی که کردیم بی فایده شد.
نیکون با ناراحتی یئون رو بغل میکنه و دلداری میده.
داخلی - منزل خانواده کیم یوبین - اتاق یوبین - بعد از ظهر
یوبین با تلفن در حال صحبت کردن با سوزیه. سوزی از پشت تلفن میگه:
_ یوبین امروز استاد کیم جونسو بهم گفت، حتی اگه نمیتونی بیای دانشکده، پروژه ت رو بدی من بجات تحویل بدم.
یوبین: هنوز یکی از عکسهامو چاپ نکردم... تو میتونی برام چاپ کنی؟
سوزی: آخه من پروژه م رو تحویل دادم، دیگه کارگاه عکاسی نمیرم.
یوبین: یئون چی؟
سوزی: داداش یئون دوباره بیمارستان بستری شده، چند روزی هست که خودشم دانشکده نمیاد.
داخلی - کافی شاپ - ظهر
یئون و نیکون روبه روی هم نشستن. یئون میگه:
_ منظورت چیه که دکتر نمیخواد چانهی رو جراحی کنه؟
نیکون: چانهی اگه جراحی بشه میتونه راه بره. ولی دکتر میخواد ازش استفاده کنه که تو برای با من بودن بیشتر تلاش کنی.
یئون با ناراحتی میگه:
_ اینا رو از کجا فهمیدی؟
نیکون: وقتی دوتا پرستار داشتن حرف میزدن اتفاقی شنیدم که اگه جراحی بشه میتونه راه بره ولی دکتر داره جراحی رو بی دلیل عقب میندازه.
یئون: یعنی بابات از من میخواد چیکار کنم؟! ... تازه دارم درکت میکنم، اون فقط حرف خودشو قبول داره... ما اینهمه تلاش کردیم تا از دخالتهاش کم کنیم ولی اون حتی یکم هم دخالتهاشو کم نکرد. حالا چیکار میتونیم بکنیم؟
نیکون دستی به صورتش میکشه و میگه:
_ بیا از هم جدا شیم.
با شنیدن این جمله یئون احساس میکنه قلبش هزارتا تکه شده.
داخلی - دانشکده - تاریکخانه - ظهر
بعد از ساعت کلاس همه ی دانشجوها میرن و جونسو بعد از کمی میخواد از اتاق بیرون بره که یهو یوبین یواشکی وارد میشه و چون چشمش به تاریکی عادت نداره اتفاقی به جونسو میخوره و کاغذهای عکاسیش می افته زمین. یوبین همینطور که میشینه کاغذها رو برداره، آروم میگه:
_ ببخشید.
جونسو که تا این لحظه چهره ی یوبین رو ندیده بود با شنیدن صدای یوبین قلبش برای یه لحظه متوقف میشه و با حیرت میگه:
_ کیم یوبین!
پایان قسمت نوزدهم
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر