۱۳۹۲ شهریور ۵, سه‌شنبه

★(7)★ ...I Need Somebody To

داخلی - منزل تکیون - نزدیک ظهر
تا در رو باز میکنه مینسو با کیفش محکم میکوبونه توی سینه ی تکیون و به عقب هلش میده و با عصبانیت میگه:
_ پاتو از زندگی دخترم بکش بیرون، آشغال عوضی.
خواب از کله ی تکیون میپره و همینطور با تعجب به مینسو خیره میشه. مینسو میگه:
_ اگه یه بار دیگه با دخترم ببینمت، پدرتو درمیارم.
تکیون چندتا پلک میزنه وقتی متوجه میشه بدون بلوز جلوی مینسو ایستاده سریع با دست تنش رو میپوشونه و با مظلومیت میگه:
_ روتو برگردون.
تکیون بلوزش رو از روی مبل برمیداره و میپوشه و میگه:
_خانم اشتباه گرفتی، نه دختری توی زندگی من هست و نه من توی زندگی دختری هستم.
مینسو: دروغ نگو، خودم با سئون دیدمت.
تکیون: سئون کیه دیگه؟!... آهان کیم سئون.
مینسو دوباره با کیف تکیون رو میزنه و میگه:
_ کثافت کثیف، از اونایی هم هستی که اسم دخترا رو قاطی میکنی.
تکیون کیف رو میگیره و میگه:
_ نزن، کیم سئون فقط طراح خونه مه.
مینسو چند لحظه مکث میکنه، پوزخندی میزنه و میگه:
_ چرا خالی میبندی دختر من اصلا کار نمیکنه.
تکیون: چطور ممکنه؟!... پس اشتباه اومدی خانم، لطفا مزاحم نشو.
مینسو با تعجب به تکیون نگاه میکنه و میگه:
_ یه لحظه صبر کن.
و سریع با سئون تماس میگیره.

تایلند 
داخلی - هتل - اتاق شینهی - نزدیک ظهر
شینهی چشمهاش رو میماله و سرش رو میگیره و میخواد از روی تخت بلند بشه که یهو ورقی رو روی میز میبینه، برمیداره و میخونه ش:
"من مسافر اتاق شماره ی 1010 هستم، دیشب توی کلوب حالت خوب نبود. تا اتاقت رسوندمت... وقتی تنهایی مسافرت میکنی باید بیشتر مراقب باشی، همه مثل من نیستن.
از طرف لی جونهو"

کره ی جنوبی
داخلی - کافی شاپ خوشی - نزدیک ظهر
وویونگ توی جای همیشگیش نشسته و مشغول مطالعه س، جیمین به طرفش میاد و میگه:
_ آقای رئیس چیزی میخورید براتون بیارم؟
وویونگ: آمریکانو بیار.
جیمین میخواد بره که وویونگ میگه:
_ یه لحظه صبر کن... ورقهایی که اونشب بهت دادم رو خوندی؟
جیمین: بله، اما یه کمی عجیب بودن.
همین لحظه وویونگ لبخند کوچکی روی لبش نقش میبنده.
جیمین ادامه میده:
_ چند جا غلط تایپی داشت.
وویونگ خیلی خونسرد میگه:
_ واقعا؟!
جیمین میخنده و میگه:
_ خودتون تایپش کرده بودین؟
وویونگ: آره.
جیمین: جالب اینجاس که یهو دیدم اون کلمه ها کنار هم شبیه یه جمله س.
وویونگ با ذوق میگه:
_ اون جمله چی بود؟
جیمین: با شاد بودنت به این کافی شاپ خوشی ببخش.
یهو نگاه پر تحسین وویونگ رو که میبینه با تعجب میگه:
_ از قصد این کار رو کرده بودید؟
وویونگ با سر تأیید میکنه و میگه:
_ تو اولین کارمندی هستی که این رمز رو فهمیدی... بخاطرش میخوام بهت جایزه بدم.
جیمین با خوشحالی میگه:
_ واقعا؟ چه جایزه ای؟!
وویونگ: هر چیزی دوست داری بگو اگه بتونم برات انجامش میدم.
جیمین کمی فکر میکنه و میگه:
_ میشه روش یکم فکر کنم؟
 وویونگ با سر تأیید میکنه.

مینجون در حال برداشتن کتابیه که مینا جلو میاد و میگه:
_ این کتاب رو میخوای با عشقت بخونی؟
مینجون با تعجب میگه:
_ چطور مگه؟
مینا: آخه اینقدر تأثیر گذاره که وقتی با عشقت بخونیش تا آخر عمرت ازش جدا نمیشی.
مینجون لبخندی میزنه و میگه:
_ غیر ممکنه.
مینا: خب امتحانش کن.
مینجون سری تکون میده و میگه:
_ اما نمیتونم، آخه دو♥ست دختر ندارم.
مینا از ته دل خوشحال میشه ولی خودشو ناراحت نشون میده و میگه:
_ آخی، امیدوارم یه روزی با دو♥ست دخترت بخونیش.
مینجون: راستی، درمورد اطلاعاتی که قبلا دادی ممنونم... تو درست میگفتی.
مینا: گفتم که اونجا بزرگ شدم (با لبخند شیطنت آمیزی) میای با هم دوست بشیم؟
مینجون: چرا که نه؟! اینطور که معلومه کارامون خیلی به هم مربوطه، چند روز بیشتر نیست که با هم آشنا شدیم ولی هر جا میرم تو رو میبینم.
مینجون با لبخند دستش رو به طرف مینا دراز میکنه و باهم دست میدن، مینا میگه:
_ امیدوارم برای هم دوستهای خوبی بشیم.

داخلی - منزل تکیون - ظهر
سئون با عجله وارد میشه و میگه:
_ مامان تو اینجا چیکار میکنی؟
تکیون: من خیلی براش توضیح دادم ولی انگار نمیخواد قبول کنه.
مینسو: تو چه رابطه ای با این پسر داری؟
سئون: مامان لطفا بس کن، من فقط طراح خونه شم.
تکیون: تمام اینا رو من بهش گفتم.
سئون: مامان بلند شو بریم.
مینسو: تا بهم ثابت نکنی من از جام تکون نمیخورم.
سئون: اصلا اگه رابطه هم داشته باشم، چه فرقی به حال تو داره؟
تکیون سریع با ترس میگه:
_ نه، نه، نه، من با تو رابطه ای ندارم.
مینسو: فکر کردی میذارم زندگیتو با این مردای احمق خراب کنی... تو هم که رفتی دست گذاشتی روی یه دونه ترسوی پرحرف.
تکیون: من ترسو نیستم، پسر خیلی خوبیم.
سئون دست مینسو رو میگیره میکشه و میگه:
_ داری آبروم رو میبری، بیا بریم.
تکیون دوتا قهوه روی میز میذاره و میگه:
_ من مشکلی ندارم، من کارمو میکنم شما هم حرفهاتونو بزنید.
سئون با کلافگی به تکیون نگاه میکنه و رو به مینسو میگه:
_ اینجا که نمیتونم بهت ثابت کنم، بیا بریم اداره.
در حین اینکه از در بیرون میرن مینسو رو به سئون میگه:
_ اگه بفهمم داری دروغ میگی بلایی به سرت میارم که...
تکیون با چشمانی گشاد به رفتن اونها خیره میشه.

تایلند
داخلی - راهروی هتل - ظهر
تا جونهو و چانسونگ از اتاقشون بیرون میان شینهی جلو میاد و دست جونهو رو میگیره، جونهو با تعجبی همراه با شوق بهش نگاه میکنه، شینهی ورق رو کف دست جونهو میذاره و با غضب میگه:
_ فکر کردی من با این حرفها گول میخورم؟!
شینهی پوزخندی میزنه و داره دور میشه که چانسونگ رو به جونهو میگه:
_ این چرا اینطوری میکنه؟
جونهو: گفتم که سرسخته.
چانسونگ: سر سخت نیست دل سخته.
هر دو میزنن زیر خنده، یهو جونهو وسطش خندیدن رو قطع میکنه و میگه:
_ گفتم که سرسخته.

کره ی جنوبی
داخلی - منزل نیکون و جیئون - بعد از ظهر
 نیکون روی مبل خوابیده و هنوز چندتا بطری و کیک و وسایل جشن از دیشب اطرافش پخشه. با سردرد شدیدی از خواب بیدار میشه. با ناراحتی به اطرافش نگاه میکنه و یادش میاد که دیشب چه اتفاقهایی افتاده.

برش به دیشب
داخلی - منزل نیکون و جیئون - شب
نیکون روی مبل نشسته و جیئون توی بغلش لم داده. هردو با محبت به چشمهای هم نگاه میکنن و همدیگه رو میبوسن.
لبخندی از صمیم قلب روی لبهای نیکون نقش میبنده و جیئون صورت نیکون رو نوازش میکنه. نیکون با اشتیاق میگه:
_ بریم (با سر اتاق خواب رو نشون میده)
جیئون کمی از بغل نیکون بیرون میاد و با ناراحتی میگه:
_اما من باید الان برم... یکی از دوستام راضی شد من بجاش توی جراحی شرکت کنم.
نیکون که انتظار همچین حرفی رو نداشت لبخند از روی لبهاش محو میشه و آهی میکشه، میخواد بگه که جیئون نره اما جیئون با شوق و ذوق در مورد جراحی صحبت میکنه، نیکون که از گفتن پشیمون میشه با ناامیدی الکلی لبخند میزنه. بعد از اینکه جیئون میره، نیکون با ناراحتی روی مبل ولو میشه و زیر لب میگه:
_ من نباید مانع رسیدن به رویاهاش بشم.
یک بطری سوجو برمیداره و بازش میکنه، میگه:
_ بالآخره عشق هم سختیهای خودشو داره.
سوجو رو سر میکشه. بعد از مدتی موبایلش زنگ میزنه، در حالی که کمی م♥سته جواب میده. جیمین از پشت موبایل خودشو معرفی میکنه و میگه:
_ ببخشید انگار بد موقع مزاحم شدم.
نیکون: نه، خیلی هم خوبه. (همینطور که میخنده) درسهای جزوه برات سخته؟
جیمین: نه، فقط میخواستم بخاطرش ازتون تشکر کنم.
نیکون: پس چرا دست پختت رو نیآوردی من بخورم؟
جیمین: فقط چندتا از ساده هاشو تونستم درست کنم.
نیکون: هه.... دیدی گفتم، برات سخت بوده.
جیمین: درسته، برام سخته چون امکانات درست کردنشون رو توی خونه ندارم.
نیکون: بهونه میاری، مگه اونجا که کار میکنی نمیتونی درستشون کنی؟
جیمین: من فقط اونجا یه پیشخدمتم.
نیکون: رئیست عجب آدم بدیه، چرا نمیذاره اونجا آشپزی کنی؟...آشپزخونه ی اونجا میتونه کلی توی پیشرفتت کمک کنه.
 جیمین: اون هیچی نمیدونه.
نیکون: آهان... (بعد از مکث کوتاهی) اگه کمک خواستی بهم زنگ بزن.
بعد از قطع کردن تماس نیکون دوباره شروع به نوشیدن میکنه.

برش به حال    
داخلی - منزل نیکون و جیئون - بعد از ظهر
نیکون با بیحالی شروع به جمع کردن وسایل میکنه، صدای زنگ درآپارتمان به صدا درمیاد. نیکون در رو باز میکنه و گونیونگ وارد میشه، تا وسایل رو میبینه میگه:
_ دیشب جشن گرفته بودید؟
نیکون: ایهیم.
گونیونگ، به نیکون کمک میکنه و در حین جمع کردن وسایل نیکون میگه:
_ خوشم میاد، هوانگ چانسونگ بیاد بهت گیر بده و پشیمون بشی که بخاطر سوزی خودتو اینهمه توی دردسر میندازی.
گونیونگ روی مبل میشینه و میگه:
_ راستش همش بخاطر سوزی نیست.
نیکون با تعجب میگه:
_ از اون پسره واقعا خوشت میاد؟!
گونیونگ با سر تأیید میکنه و میگه:
_ اما اون چیزی از احساسم نمیدونه.
نیکون کنارش میشینه و میگه:
_ خب، که اینطور... پس از فرصت سوء استفاده کردی. اون نمیدونه؟!... مطمئنا تا الان فهمیده، توی مصاحبه هات داشتی بهش مستقیم میگفتی عاشقشی.
گونیونگ: سوء استفاده چیه؟... فقط میخواستم بهش کمک کنم.
نیکون مشکوکانه بهش نگاه میکنه.

داخلی - کافی شاپ خوشی - عصر
وویونگ و مینا سر میزی نشستن، وویونگ میگه:
_میخوام یه جوری توی پرورشگاه یویانگ راه پیدا کنم، تو میتونی کمکم کنی؟
مینا: چطوری؟
وویونگ: من میخواستم اینو از تو بپرسم. شنیدم اونجا زندگی میکردی... راهی بلدی که بتونیم کارهاشون رو زیر نظر بگیریم؟
مینا کمی فکر میکنه و میگه:
_ اگه یکی از کارکنانشون باشی، راحتتر میتونی بفهمی چیکار میکنن.
وویونگ: تو با کارکنان اونجا دوست نیستی؟
مینا: نه، من خیلی وقته که اونجا نرفتم. بهترین کار اینه که یکی رو بفرستیم اونجا کار کنه، چون نمیشه به معلمهای اونجا اعتماد کرد.
وویونگ: من و مینجون که نمیتونیم اونجا کار کنیم... ما رو میشناسن.
همین لحظه مینجون کنارشون میشینه و میگه:
_ مینا مگه نگفتی از کارت خسته شدی برو مربی بچه ها شو.
وویونگ: مگه کارت چیه که خسته شدی؟
مینا: شیفت شب برای یه آژانس تلفنچیم.
مینجون: اینطوری برای زندگی مشترکت هم بهتر میشه.
همین لحظه مینا با تعجب بهش نگاه میکنه. مینجون ادامه میده:
_ نمیدونم شوهرت چطوری راضی میشه تو شبها بری سر کار.
وویونگ که متوجه تعجب مینا شده میزنه به پهلوی مینجون و میگه:
_ هی چی داری میگی؟... با زندگی خصوصیش چیکار داری؟
مینا: نه، نه، مینجون درست میگه... من فردا میرم اگه تونستم استخدام بشم، از اون کار لعنتی هم راحت میشم.
وویونگ: اینطوری عالی میشه.
مینجون و وویونگ، مینا رو تنها میذارن، مینجون یواش به وویونگ میگه:
_ دیدی گفتم، خودشم ناراحت بود که از شوهرش دوره.
وویونگ با آرنج میزنه به پهلوی مینجون و هردو با هم میخندن. مینا که به رفتن اونا خیره شده زیر لب میگه:
_ تمام سعیم رو میکنم، هر چی زودتر بدست میارمت.

تایلند
خارجی - هتل - بالکن اتاق چانسونگ و جونهو - شب
جونهو بوسیله ی گیتارش آهنگی رو میزنه و نتهاشو روی کاغذ مینویسه. 
همین لحظه شینهی از بالکن خودش میگه:
_ میشه آهنگت رو کامل بزنی... خیلی آرامش دهنده س.
جونهو: اِ... تو اینجا بودی؟!... 
شینهی: قبل از اینکه تو بیای توی بالکن، من اینجا بودم.
جونهو: پس نصفشو شنیدی. به یه شرط کاملشو میزنم، اینکه دلیل ناراحتیت رو بهم بگی...
شینهی با سکوت بهش نگاه میکنه، جونهو میگه:
_ مجبورت نمیکنم، اگه نمیخوای نگو... اما منم آهنگم رو برات فاش نمیکنم.
شینهی به نرده لم میده و با غمی توی صداش میگه:
_ مادر و پدرم رو با هم از دست دادم... حتی موقع مرگشون پیششون نبودم.
جونهو با ناراحتی میگه:
_ چطوری؟ چرا؟!
شینهی: توی یه تصادف وحشتناک.
پایان قسمت هفتم

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر