۱۳۹۲ شهریور ۲۶, سه‌شنبه

★(13)★ ...I Need Somebody To

داخلی - استدیو ضبط موسیقی - بعد از ظهر
جونهو با چند آهنگساز دیگه سر میزی نشستن و منتظر سوزی هستن. موبایل یکیشون زنگ میخوره، بیرون میره و بعد از کمی برمیگرده و میگه:
_ سوزی گفت امروز نمیتونه بیاد.
جونهو با ناامیدی میگه:
_ ما یه ساعت منتظرشیم، پس چرا الان میگه؟
آهنگساز: زیاد به خودت سخت نگیر، تو باید شش تا آهنگو باهاش ضبط کنی... پس خودتو برای همچین چیزایی بیشتر آماده کن.
جونهو آهی میکشه و میگه:
_ از مدیرش توقع نداشتم که یه ساعت ما رو اینجا منتظر بذاره، حداقل باید اون زودتر خبر میداد. 

داخلی - ماشین چانسونگ - بعد از ظهر
چانسونگ تا سوار ماشین میشه یهو دسته گل رو روی صندلی میبینه برمیدارش و میخواد از ماشین پیاده بشه که یهو تصویر گونیونگ که برای گرفتن گل تأمل کرده بود جلوی چشمهاش میاد. گل رو آروم سر جاش میذاره و سرش رو به صندلی تکیه میده، زیر لب میگه:
_ چرا باید از همچین آدم کثیفی گل قبول کنه.
چشمهاشو میبنده و آه میکشه، یهو زنگ موبایل خلوتش رو میشکنه. تا اسم گونیونگ رو روی صفحه ی موبایل میبینه صداش رو صاف میکنه و جواب میده:
_ اتفاقی افتاده؟... نیکون چیزیش شده؟!
گونیونگ: نه، فقط ... 
چانسونگ با اضطراب منتظر ادامه ی حرف گونیونگه، گونیونگ با تردید میگه:
_ چقدر از اینجا دور شدی؟
چانسونگ بدون معطلی از ماشین پیاده میشه.

خارجی - خیابان - بعد از ظهر
 چانسونگ همینطور که به طرف ساختمان میدوئه میگه:
_ همین الان دارم میام بالا.
گونیونگ: چی؟... نه نمیخواد بیای بالا، گفتم که اتفاقی نیوفتاده.
چانسونگ توی جاش می ایسته و میگه:
_ پس چرا زنگ زدی؟
گونیونگ: یه چیزی توی ماشینت جا گذاشتم، میخواستم بیام بگیرمش.
بعد از کمی گونیونگ از ساختمان بیرون میاد، به چانسونگ نزدیک میشه و میگه:
_ ببخشید اینجا نگهت داشتم.
چانسونگ با لبخند میگه:
_ مشکلی نیست.
گونیونگ دسته گل رو از توی ماشین برمیداره و با شرمندگی میگه:
_ اینقدر حواسم به نیکون بود که یادم رفت بردارمش.
همین لحظه چانسونگ احساس میکنه گرمایی توی قلبش در حال پخش شدنه، با خوشحالی بهش نگاه میکنه و میگه:
_ ممنون که هنوز باورم داری.
گونیونگ که نمیتونه اشکهاشو کنترل کنه سریع خداحافظی میکنه و میره.

داخلی - سالن پذیرایی - عصر
جشنی توی سالن نسبتا بزرگی برگزاره. وویونگ و مینجون توی کت و شلوار اینقدر خوشقیافه شدن که چشم هر دختری که از کنارشون رد میشه رو میگیرن. مینجون آروم به وویونگ میگه:
_ چرا منو با خودت آوردی؟... اینجا احساس غریبگی میکنم.
وویونگ با تعجب میگه:
_ تو؟!... غریبگی؟... حداقل یه چیزی بگو که باورم بشه. مطمئنم من که یه زمانی با همه ی اینا هم مدرسه ای بودم، بیشتر از تو بینشون احساس غریبگی میکنم... تا چند دقیقه دیگه میبینیم با چند نفرشون خوش و بش میکنی.
مینجون یهو میگه:
_ اِ... ب سوزی هم توی مدرسه ی شما درس میخونده؟
با شنیدن اسم سوزی، وویونگ ابروهاش درهم میره و گوشه ی لبش رو میگزه. مینجون میگه:
_ اوه... مدیرش هم باهاشه... بیا بریم پیششون.
وویونگ با بی میلی میگه:
_ ولش کن برای چی باید بریم پیششون؟
مینجون سرش رو به گوش وویونگ نزدیک میکنه و میگه:
_ مدیرش دوست دختر هوانگ چانسونگه، نمیدونی برام چه کمک بزرگیه.
وویونگ سرش رو با تأسف تکون میده و میگه:
_ یه خبرنگار همه جا خبرنگاره... باشه بیا بریم.
هر دو به طرف سوزی که افراد زیادی دورش جمع شدن میرن، سوزی با دیدن وویونگ سریع به طرفش میاد و بغلش میکنه و میگه:
_ اوه خیلی وقته که ندیدمت.
وویونگ لبخندی میزنه، مینجون با تعجب نگاهشون میکنه با خودش میگه: "اینقدر باهم صمیمین؟! پس چرا وویونگ اونطوری گفت؟!" سوزی به طرف جمعی که دورش بودن میگه:
_ ببخشید که تنهاتون میذارم، امروز بعد از مدتها بهترین دوست دوران مدرسه م رو دیدم.
دست وویونگ رو میگیره سر میزی میشینن، وویونگ میگه:
_ چندبار توی تلویزیون دیدمت...
سوزی: یعنی داری میگی آهنگهامو گوش نمیدی؟
وویونگ: خودت که میدونی من برای آهنگ گوش دادن خواننده ی خاصی رو انتخاب نمیکنم... هر آهنگی که به دلم بشینه گوش میدم.
سوزی: ایهیم. حتما آهنگهای منو دوست نداری... (با غرور) آلبوم جدیدم که منتشر بشه عاشق تک تک آهنگهاش میشی.
هر دو با سکوت مشغول خوردن نوشیدنیهاشون میشن. گونیونگ سر میز کناری نشسته که مینجون کنار گونیونگ می ایسته و میگه:
_ میتونم اینجا بشینم؟
گونیونگ: مشکلی نیست.
مینجون رو به روی گونیونگ میشینه و بعد از کمی مشغول صحبت میشن. مینجون میگه:
_ راستش من خبرنگارم.
گونیونگ با تعجب نگاهش میکنه و میگه:
_ چی؟!
مینجون: صبر کن، زود قضاوت نکن. من الان اینجا فقط یه مهمونم، نیومدم خبرنگاری کنم... وقتی دیدم تو هم توی مهمونی هستی، گفتم شاید بتونی بهم کمک کنی.
گونیونگ: منظورت چیه؟ چه کمکی؟
مینجون: حدود یه هفته پیش با هوانگ چانسونگ یه مصاحبه داشتم ولی نشد کاملش کنیم. بخاطر همین رئیسم ازم میخواد که دوباره باهاش یه مصاحبه داشته باشم.
گونیونگ: چه کمکی از دست من برمیاد؟!
مینجون ورقی رو جلوی گونیونگ میذاره و میگه:
_ اگه برات مشکلی نیست شماره ی منو به هوانگ چانسونگ بده، بهش بگو هرموقع برای مصاحبه آماده بود با من تماس بگیره.
گونیونگ آهی میکشه و میگه:
_ زندگی حرفه ای اون دیگه تموم شده... چرا اینقدر مزاحمش میشید؟
مینجون: چرا اینطوری درموردش فکر میکنی؟ ما خبرنگارها فقط برای شایعه درست کردن نیستیم. برعکس به وسیله ی ما میتونید خیلی از سوءتفاهمهایی که پیش اومده رو برای مردم شفاف کنید... لطفا یه بار بهش اینطوری فکر کن، اینو به هوانگ چانسونگ هم بگو.

داخلی - منزل نیکون و جیئون - شب
نیکون ویدئوها و عکسهای قدیمیش با جیئون رو نگاه میکنه، با ناراحتی زیر لب میگه:
_ حتی دیدن اینا هم دیگه برام تکراری شده.
تلویزیون رو خاموش میکنه و کنترل رو گوشه ی مبل پرت میکنه. همین لحظه صدای زنگ در میاد. تا در رو باز میکنه تکیون با خوشحالی میگه:
_ امشبم تنهایی؟
نیکون با سر تأیید میکنه. تکیون میگه:
_ سفارش دادم غذاهای گرم و خوب بیارن... میترسم اگه تنها بمونی حالت بد بشه. بیا باهم فیلم نگاه کنیم.
با هم میشینن و همینطور که فیلم تماشا میکنن تکیون میگه:
_ چرا اینقدر توی خودتی؟!
نیکون: فکر میکنم... (مکث میکنه) هیچی.
تکیون با دست چندتا آروم به روی پای نیکون میزنه و میگه:
_ سرما رو که خوردی، غصه نخور... اگه گرسنته سوپتو بخور.
نیکون لبخند کمرنگی میزنه و میگه:
_ فکر میکنم ... رابطه م با جیئون خوب پیش نمیره.
تکیون با سکوت به نیکون خیره میشه. نیکون با تعجب میگه:
_ چرا اینقدر یهو ساکت شدی؟... شبیه خودت نیستی.
تکیون با ناراحتی میگه:
_ چرا؟ مگه اتفاق بدی بینتون افتاده؟!
نیکون: خیلی وقته که دیگه مثل دوست دختر و دوست پسرا نیستیم... نمیدونم، شاید زیادی حساس شدم.
تکیون: هرموقع حس کردی چیزی روی قلبت سنگینی میکنه با من درد و دل کن، شاید حالت بهتر بشه.

خارجی - خیابان - شب
مینجون درحال باز کردن در خونه س که یهو مینا جلو میاد و مانعش میشه. مینجون تا میبینش با تعجب میگه:
_ تو؟! چرا تا اینجا دنبالم اومدی؟
مینا با التماس میگه:
_ لطفا ... خواهش میکنم...
مینجون وسط حرف مینا با عصبانیت میگه:
_ من تنها زندگی نمیکنم، نکنه ازم انتظار داری جلوی مادر و پدرم بهت عشق بدم.
مینا تا میخواد چیزی بگه، مینجون میگه:
_ اصلا دلم نمیخواد شریک زنی بشم که قصد خیانت به شوهرش رو داره.
همین لحظه اشکهای مینا جاری میشه، مینجون با بی توجهی مینا رو کنار میزنه و داخل خونه میره. 

خارجی - خیابان - بعد از ظهر 
 موتوری جلوی کافی شاپ خوشی می ایسته،  جیمین ازش پیاده میشه. جینیونگ (برادر جیمین) میگه:
_ خب، به مامان و خاله میگم که نمیتونستی برای مهمونی مرخصی بگیری... 
جیمین با خوشحالی میگه:
_ حالا که تا اینجا اومدی بیا ببین کجا کار میکنم.

داخلی - کافی شاپ خوشی - بعد از ظهر
وویونگ در حالی که به صفحه ی کتاب توی دستش خیره شده توی فکر غرقه؛ وقتی جیمین و جینیونگ وارد میشن نیم نگاهی بهشون میکنه. جینیونگ سر میزی میشینه و جیمین سریع به طرف وویونگ میاد و با خوشحالی میگه:
_ آقای رئیس... برادرم اومده.
وویونگ با تعجب نگاهش میکنه و میگه:
_ با من کار داره؟!
جیمین با شرمندگی دستی به سرش میکشه و میگه:
_ نه، فقط اومده...
جیمین سرش رو پایین میندازه و میخواد بره که وویونگ میگه:
_ اگه میخوای کمی پیشش بشینی، اشکال نداره.
جیمین برمیگرده و میگه:
_ فقط میخواستم بهتون معرفیش کنم.
وویونگ کتابش رو روی میز میذاره، بلند میشه و دستش رو روی شونه ی جیمین میذاره. با لبخندی میگه: 
_ بریم.
بعد از اینکه وویونگ و جینیونگ خودشون رو بهم معرفی میکنن. جینیونگ میگه:
_ تعریفتون رو زیاد از جیمین شنیدم.
وویونگ با تعجب به جیمین نگاه میکنه، جیمین لبخند بزرگی میزنه. کمی با هم حرف میزنن ولی وویونگ که زیاد حال و حوصله نداره تنهاشون میذاره. 

داخلی - منزل خانواده ی جونهو - اتاق جونهو - صبح
جونهو که تازه از خواب بیدار شده با موهای بهم ریخته و چشمهای بسته لبخند دلربایی به لب داره. همین لحظه چانسونگ وارد اتاق میشه و با دیدن چهره ی جونهو، پوزخندی میزنه و کنارش میشینه و درحالی که دستش رو دور گردنش میندازه میگه:
_ به شینهی فکر میکنی؟!
جونهو چشمهاشو باز میکنه و با تعجب میگه:
_ از کجا فهمیدی؟
چانسونگ: از قیافه ت معلومه... مست مستی، وقتی به بابا گفتم، خیلی بهت امیدوار شد... اما من دارم نگرانت میشم. فقط با فکرش اینقدر مست میشی اگه...
جونهو وسط حرفش میگه:
_ خیلی بده؟!!
چانسونگ مات و مبهوت فقط نگاهش میکنه. جونهو آهی میکشه و چانسونگ رو کنار میزنه و میگه:
_ منو باش از کی دارم می پرسم... تو خودت تا حالا عاشق نشدی.
چانسونگ: من عشق مشق حالیم نیست اما اگه فکر کردن بهش حس خوبی بهت میده اشکالی نداره.
جونهو چشمهاشو جمع میکنه و صورتش رو به صورت چانسونگ نزدیک میکنه و با کنجکاوی میگه:
_ تو تا چیزی رو تجربه نکرده باشی درموردش حرف نمیزنی، زودباش بگو ببینم فکر کردن به کی بهت حس خوبی میده؟!
چانسونگ با تردید بهش نگاه میکنه و میگه:
_ تو!
جونهو محکم به سینه ی چانسونگ میزنه و میگه:
_ بسه، خودتو لوس نکن.

داخلی - منزل تکیون - حمام - شب
تکیون حوله ای دور کمرش پیچیده در حال خشک کردن موهاشه که یهو از توی سبد لباس چرکها صدای یکی از آهنگهای سوزی میاد. با تعجب به سبد نگاه میکنه و با ترس میگه:
_ این دیگه چیه؟
یواش یواش به سبد نزدیک میشه و با تردید در حالی که دستش میلرزه دونه دونه لباسها رو از توی سبد بیرون میاره و همینطور صدا بلندتر میشه تا به ته سبد میرسه، تا کتش رو برمیداره متوجه میشه صدا از توی جیب کتشه، دستش رو توی جیبش میکنه و موبایل سئون رو بیرون میاره. با تعجب میگه:
_ این؟!... این از اون روز توی جیب من جا مونده بوده؟!
تا دکمه ی پاسخ رو میزنه، مینسو از پشت موبایل میگه:
_ سئون این وقت شب کجا موندی؟
تکیون: موبایل سئون پیش من جا مونده.
یهو مینسو با صدای بلند میگه:
_ پس سئون اونجاس!
تکیون با شرمندگی میگه:
_ نه، سئون اینجا نیست... تقصیر منه که موبایلش الان پیشش نیست، بذارید کمکتون کنم تا پیداش کنید.
مینسو: لازم نکرده کسی که کنارته رو برام پیدا کنی... حتما میخوای فردا صبح زنگ بزنی بگی براتون پیداش کردم. همین الان خودم میام پدرتو درمیارم.
تکیون تا تماس رو قطع میکنه با دست بدنش رو میپوشونه و با نگرانی میگه:
_ بازم داره میاد اینجا!     
پایان قسمت سیزدهم

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر