۱۳۹۲ مهر ۲, سه‌شنبه

★(15)★ ...I Need Somebody To

داخلی - منزل وویونگ - شب
مینا با صدای آرومی میگه:
_ من توی انبار گیر افتادم زود.........
یهو تماس قطع میشه. وویونگ با نگرانی رو به مینجون میگه:
_ تماس یهو قطع شد، داشت میگفت توی انبار گیر افتاده.
مینجون با هول از جاش بلند میشه و میگه:
_ چی؟!
وویونگ: میترسم براش اتفاقی افتاده باشه، هنوز حرفش تموم نشده بود.
مینجون با دستپاچگی میگه:
_ باید بریم کمکش.
وویونگ دوباره با مینا تماس میگیره ولی ایندفعه موبایلش خاموشه.

داخلی - منزل تکیون - شب
آخرین کارگر از خونه بیرون میره و سئون هم همینطور که به کارهای انجام شده نگاه میکنه عقب عقب راه میره که یهو میافته توی لگن گچ. تکیون با شنیدن صدا از اتاقش بیرون میاد و سئون رو بلند میکنه، سئون به لباسهاش که کاملا گچی و خیس شده نگاه میکنه و با عصبانیت میگه:
_ کارگرهای نادون.
تکیون: برو توی حموم خودتو بشور، الان از همسایه برات لباس میگیرم.
تکیون سریع بیرون میره. سئون پوزخندی میزنه و میگه:
_ فکر کرده بچه گیرآورده.
سئون میخواد بیرون بره که تکیون وارد میشه، جلوش میایسته و میگه:
_ خونه نبودن... الان از لباسهای خودم بهت میدم.
 سئون از سر راه کنار میزنش و میگه:
_ نیازی نیست.
سئون داره میره که تکیون دستش رو میگیره و میگه:
_ اینطوری هیچکس سوارت نمیکنه.
سئون با عصبانیت میگه:
_ گفتم که نمیخوام، چرا اینقدر اصرار میکنی!
تکیون: پس بذار تا خونه همراهت بیام.  

خارجی - خیابان - روبروی پرورشگاه یویانگ - شب
وویونگ و مینجون یه وانت پر از جعبه به نگهبان نشون میدن. نگهبان با تعجب میگه:
_ به من نگفتن که قراره امشب اینا رو بیارید.
وویونگ: یه عده خیرخواه برای کمک به کودکان اینا رو جمع کرده بودن، منم اینجا رو بهشون پیشنهاد دادم... برای نگه داشتنشون جا نداشتم.
نگهبان: خیلی زیاده. تنهایی تا صبح طول میکشه، کمکم کنید.
مینجون و وویونگ شروع میکنن و جعبه ها رو دونه دونه به داخل پرورشگاه میبرن.

داخلی - پرورشگاه یویانگ - انبار - شب
مینا که رنگ و روش پریده پشت جعبه ها قایم شده و چشمهاشو بسته، وقتی صدای مینجون رو از بیرون انبار میشنوه لبخند پرامیدی روی لبهاش میشینه. نگهبان و مینجون و وویونگ واردن میشن و جعبه ها رو یه گوشه میچینن. تا نگهبان و وویونگ میرن که بقیه ی جعبه ها رو بیارن، مینجون آروم میگه:
_ مینا اینجایی؟
مینا از جاش بلند میشه. مینجون سریع به طرفش میره و میگه:
_ دفعه ی بعد که نگهبان رفت جعبه بیاره، یواشکی از پرورشگاه برو بیرون.
مینا موبایلش رو به مینجون میده و میگه:
_ از اسناد قدیمی عکس انداختم، اینو بگیر اگه من گیر افتادم مدارک همراهم نباشه.
از بیرون صدای وویونگ رو میشنون که با نگهبان صحبت میکنه، مینجون میگه:
_ قایم شو، منم باید برم.
مینجون میره. مینا که اضطراب داره توی جاش خشکش زده اما تا سایه ی وویونگ رو میبینه سریع پشت جعبه ها قایم میشه. وقتی وویونگ و نگهبان بیرون میرن، مینا یواشکی از انبار خارج میشه.

خارجی - خیابان - شب
تکیون و سئون کنار خیابان ایستادن ولی همه تاکسی ها فقط از کنارشون رد میشن. تکیون میگه:
_ گفتم که هیچکس نمیخواد ماشینش کثیف بشه. اگه لباسهای منو نمیخوای، اگه توی خونه ی من لباسهاتو عوض نمیکنی (مغازه ی لباس فروشی نشون میده) پس حداقل لباس بخر و اونجا عوضش کن. 

خارجی - خیابان - روبروی پرورشگاه یویانگ - شب
وویونگ و مینجون آخرین جعبه رو دست نگهبان میدن و خداحافظی میکنن. نگهبان که میره وویونگ آروم به مینجون میگه:
_ پس کجاس؟
مینجون به اطراف نگاه میکنه که مینا با بیحالی و آروم از پشت ماشینی که اونطرف خیابان پارک شده بیرون میاد و همونجا روی زمین میشینه، وویونگ و مینجون سریع به طرفش میدوئن.

داخلی - مغازه ی لباس فروشی - شب
 سئون از اتاق پرو بیرون میاد و توی آیینه خودش رو برانداز میکنه، رو به مغازه دار میگه:
_ این ساده ترین لباسیه که دارید؟
مغازه دار تأیید میکنه. تکیون روی صندلی نشسته و دستش رو زیر چونه ش گذاشته و با لبخند به سئون که لباس زرق و برق دار کوتاهی پوشیده نگاه میکنه.

خارجی - خیابان - شب
تکیون و سئون همینطور منتظر تاکسی ایستادن و تکیون مشغول صحبت کردنه، سئون میگه:
_ دیگه برگرد خونه ت، خودم میرم.
تکیون: نمیتونم تنهات بذارم، با این لباس خیلی توی چشم میای این موقع شب خطرناکه.
سئون یه لحظه به حرف تکیون که فکر میکنه، میترسه و دیگه چیزی نمیگه. همین لحظه تکیون یهو متوجه اتیکت لباس سئون که هنوز ازش آویزونه میشه و به قصد کندش دستش رو روی ران سئون میذاره، سئون شوکه میشه و محکم روی دست تکیون میزنه، تکیون که دردش گرفته دستش رو عقب میکشه و میگه:
_ اتیکت لباست روشه.
سئون تا اتیکت رو میبینه با شرمندگی به دست تکیون که قرمز شده نگاه میکنه و فقط سرش رو پایین میندازه و دیگه چیزی نمیگه. سوار ماشین میشن و جلوی ساختمان خونه ی سئون پیاده میشن. سئون میگه:
_ تو دیگه چرا پیاده شدی؟
تکیون: وقتی رفتی داخل، منم میرم.
سئون بدون هیچ حرفی میره، تکیون با تأسف سری تکون میده و زیر لب میگه:
_ کلا دختر عجیبه.     

داخلی - درمانگاه - نیمه شب
به مینا سرم وصله و مینجون و وویونگ بالای سرش نشستن. وویونگ میگه:
_ ببخشید همش بخاطر ما توی این دردسر افتادی، لطفا دیگه نرو پرورشگاه.
مینا: یه سری مدارک خیلی خوب گیر آوردم، دیگه نیازی نیست برم.
وویونگ: وقتی تماست قطع شد، خیلی ترسیدم.
مینا: شارژ موبایلم تموم شد. 
 مینجون: وقتی میخواستی همچین کار خطرناکی بکنی باید قبلش به ما میگفتی.
مینا: اونشب یهو موقعیتش جور شد که برم انبار اما شماره وویونگ رو نداشتم وقتی هم که رفتم کافی شاپ هیچکس نبود، وقتی هم اومدم پیش تو، بهم محل نذاشتی.
وویونگ با تعجب به مینجون نگاه میکنه و میگه:
_ چرا؟
مینجون میخواد چیزی بگه که مینا میگه:
_ از دست من ناراحته.
وویونگ: که اینطور، این چیزا بین دوستا پیش میاد... مینجون کینه ای نیست، نگران نباش... (رو به مینجون) ولی حتی جواب تماسهاشم نمیدادی؟
مینا: حتی کلی اس ام اس براش فرستادم.
 مینجون سرش رو پایین میندازه و هیچی نمیگه. وویونگ با تردید میگه:
_ توی این سه روز شوهرت... 
ولی چون نمیخواد دخالت کنه به حرفش ادامه نمیده. مینا با ناراحتی ملافه ی تخت رو توی دستش مچاله میکنه. مینجون که عکس العمل مینا رو میبینه سعی میکنه نگاهش رو ازش برداره و بهش توجه نکنه. وویونگ درحالی که از جاش بلند میشه میگه:
_ من میرم یه چیزی بگیرم تا بخوری.
بعد از اینکه وویونگ میره مینا با محبت به مینجون نگاهی میکنه و همینطور که داره یواش یواش اشک توی چشمهاش جمع میشه میگه:
_ فکر میکردم دیگه برات اهمیت ندارم... فکر میکردم بدون اینکه کسی بفهمه همونجا میمیرم، انقدر استرس داشتم حتی یه لحظه هم پلک روی هم نذاشتم. 
مینجون: چقدر حرف میزنی اگه خسته ای بگیر بخواب دیگه.
مینجون موبایلش رو برمیداره و اس ام اس هایی که توی این سه روز مینا بهش داده رو میخونه. وقتی میبینه همش درمورد موضوع پرورشگاه بوده با ناراحتی با خودش میگه: "لعنتی".  

داخلی - استدیو - بعد از ظهر
سوزی توی اتاق ضبط در حال آواز خوندنه و جونهو نظارت میکنه. جونهو با عصبانیت آهنگ رو قطع میکنه و میگه:
_ چند دفعه بهت بگم،  نتها رو زیر و رو میخونی. (قسمتی از آهنگ رو میخونه) باید اینطوری بخونی.
سوزی: داشتم همینطوری میخوندم دیگه.
جونهو آهی میکشه و میگه:
_ یکمی استراحت کنیم.
جونهو روی صندلی لم میده و چشمهاشو میبنده، همین لحظه تصویر شینهی با لباس کارش جلوی چشمهاش میاد، همینطور که لبخندی به لب داره توی فکره که یهو سوزی به شونه ش میزنه و از فکر بیرون میارش. جونهو با ناراحتی بهش نگاه میکنه. سوزی میگه:
_ من وقت ندارم بیا ضبط رو شروع کنیم. 
جونهو: فقط یه بار دیگه ضبط میکنیم اگه بازم اشتباه بخونی، من دیگه کاری ندارم برو هرموقع تونستی درست بخونیش برای ضبط بیا.
سوزی: تو مثلا آهنگسازی، میخوای از زیر کارت در بری؟
جونهو با غضب نگاهش میکنه و میگه:
_ من آهنگسازم. قرار نیست به تو خوانندگی یاد بدم.
سوزی با عصبانیت میگه:
_ کی خواست از تو خوانندگی یاد بگیره، همه التماس میکنن با صدای افسانه ایم آهنگهاشون رو بخونم.
جونهو: برای من فقط صدای خوب کافی نیست... الان برای ضبط حاضری؟
سوزی پوزخندی میزنه و روش رو برمیگردونه. جونهو با عصبانیت لبش رو میگزه، کتش رو برمیداره و از اتاق بیرون میره.

داخلی - منزل خانواده ی نیکون - عصر
نیکون و اونگیونگ در حال شطرنج بازی هستن، نیکون میگه:
_ مامان، وقتی با بابا عروسی کردی چقدر دوستش داشتی؟
اونگیونگ: اونموقع دوست داشتم تمام روزمو باهاش بگذرونم و فکرمیکردم اگه باهاش زندگی کنم خوشبخت میشم.
نیکون، اونگیونگ رو کیش میکنه و میگه: 
_ تا حالا شده از بعضی رفتارهای بابا خسته شده باشی؟
اونگیونگ کمی فکر میکنه و همینطور که به بازی ادامه میده میگه:
_ معلومه که شدم اما تا اونجا که تونستم سعی کردم درکش کنم و باهاش کنار اومدم، خیلی وقتها هم بابات با خواسته های من کنار اومد.
نیکون مهره ای رو حرکت میده و با لبخند شیطانی میگه:
_ کیش و مات.
اونگیونگ که تازه فهمیده چه بلایی سرش اومده، آروم روی پای نیکون میزنه و میگه:
_ حواس منو پرت میکنی؟... اگه راست میگی بیا یه بار دیگه بازی کنیم.
 نیکون که قصدش از اون حرفها، پرت کردن حواس اونگیونگ نبود لبخند الکی میزنه و دستش رو روی شونه ی اونگیونگ میذاره و میگه:
_ باختی دیگه، بگو امشب دوست داری چی بخوری، خودم برات درست کنم.

داخلی - کافی شاپ خوشی - عصر
 مینجون و چانسونگ رو به روی هم نشستن، مینجون میگه:
_ به قول گونیونگ حرفه ی تو دیگه تموم شده ولی حقیقتش مجبورم که باهات مصاحبه کنم چون رئیسم این مصاحبه رو آخرین شانسم برای موندن سر کار شرط گذاشته.
چانسونگ لبخند ملیحی میزنه و میگه:
_ پس خوب شد که قبول کردم.
مینجون میخنده و میگه:
_ قول بده ایندفعه جا نمیزنی.
چانسونگ: تا اونجا که بتونم جواب میدم.
مینجون: چرا دفعه ی قبل بهم گفتی قرار نمیزاری؟ در صورتی که با گونیونگ قرار میزاری.
چانسونگ: چون خیلی از رابطه مون نمیگذره برای آشکار قرار گذاشتنمون خیلی زود بود.
مینجون: هر دوست دختر دیگه ای بود با خیانتی که تو به ملت کردی پشتت رو خالی میکرد ولی گونیونگ تنهات نذاشت. حالا فکر میکنی رابطه تون ارزش آشکار شدن رو داره یا نه؟
چانسونگ: حمایت گونیونگ برام خیلی با ارزش بود، توی اون زمانهای سخت خیلی دلگرمم کرد. اونموقع بود که احساس کردم هنوز کسایی هستن که با وجود بدی که بهشون کردم میخوان باورم داشته باشن.
مینجون: مطمئنم که حس خیلی خوبی بوده... توی حرفهای گونیونگ میتونستم صداقت رو حس کنم، بخاطر همین تو رو بهتر درک میکنم.
چانسونگ: ازت ممنونم. با کاری که کردم همه رو ناامید کردم، انتظار ندارم مردم منو ببخشن ولی از تمام کسایی که به خاطر من آسب دیدن عذر خواهی میکنم.
مینجون: با اینکه با ویدئویی که از دوپینگ کردنت پخش شده ثابت شده که توی دوتا مسابقه ی اخیر دوپینگ کردی ولی مردم فکر میکنن که توی مسابقات قبلی هم دوپینگ میکردی، لطفا خودت حقیقت رو بهمون بگو.
چانسونگ: من فقط برای دوتا مسابقه ی آخر دوپینگ کردم.
مینجون با تعجب میگه:
_ چرا؟!... تو که همیشه توی مسابقات موفق میشدی چرا برای همچین رقیبهای ضعیفی این خطر رو کردی؟
چانسونگ هیچی نمیگه، مینجون میگه:
_ دلیل پنهانی وجود داره؟... یا ... مشکل جسمی داری؟   

پایان قسمت پانزدهم

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر