خارجی - خیابان - شب
گونیونگ دسته گل رو توی دست چانسونگ میزاره و میگه:
_ اشکالی داره اگه اینو پس بگیری؟
چانسونگ مات و مبهوت بهش نگاه میکنه و با شرمندگی میگه:
_ نمیخواستم مجبورت کنم که قبولش کنی، ببخشید که ناراحتت کردم.
گونیونگ آروم با دست به بازوی چانسونگ میزنه در حالی که میخنده میگه:
_ چی داری میگی؟... لطفا اینطوری درموردش فکر نکن.
چانسونگ با کنجکاوی میگه:
_ پس چرا برمیگردونیش؟
گونیونگ: راستش، اونشب که برگشتم خونه، همینطور که بهش نگاه میکردم به لطفی که تو درحق من و برادرم کردی فکر میکردم... یهو یکی از گلها که ساقه ش شکسته بود، کنده شد و افتاد.
چانسونگ: منظورت چیه؟
گونیونگ: ازت میخوام هر موقع حس کردی کار خوبی انجام دادی یکی از این گلها رو بکنی. الان فقط نوزده تاش مونده... هر دفعه که یکی از گلها رو میکنی فکرهای منفی درمورد خودت رو باهاش دور بریز.
با حرفهای گونیونگ، قلب آشفته ی چانسونگ هر لحظه آرومتر میشه و همینطور با لبخند ملیحی بهش خیره شده که گونیونگ دستش رو برای قول دادن جلو میاره و میگه:
_ بهم قول بده که اینکار رو میکنی.
چانسونگ انگشتش رو به انگشت گونیونگ گره میکنه و میگه:
_ خوشحالم که دوستی مثل تو رو کنارم دارم.
با گرمای صدای چانسونگ، قلب گونیونگ ذوب میشه و سریع دستش رو از دست چانسونگ جدا میکنه.
داخلی - کافی شاپ شادی - بعد از ظهر
جیمین میخواد از در پشتی بره بیرون تا برفهای جلوی کافی شاپ رو پارو بکشه که یهو وویونگ وارد میشه، به پارو که توی دست جیمینه نگاه میکنه و میگه:
_ دیگه نباید این کار رو بکنی.
جیمین: ولی آقای رئیس این کارمه، نگران نباش باهاش مشکلی ندارم اگه انجامش ندم کم کاری کردم.
وویونگ: نه این کار تو نیست، اینو باید یه مرد انجام بده...
وویونگ پارو رو از جیمین میگیره و میگه:
_ از این به بعد این کار به عهده ی کارکنان مرد کافی شاپه، لباس شما گرم نیست مریض میشید.
جیمین با لبخند سرش رو پایین میندازه. وویونگ داره از کنارش رد میشه که جیمین میگه:
_ آقای رئیس، با خانواده م حرف زدم.
وویونگ کنارش میایسته و منتظر ادامه ی حرف جیمین میشه، جیمین میگه:
_ بهم اجازه دادن دوساعت بعد از کار بمونم.
وویونگ با تعجب میگه:
_ اوه، یعنی تا ساعت یک!... خانواده ت خیلی ریلکسن.
جیمین: اونا هیچ وقت برای رسیدن به رویام برام کم نمیذارن.
وویونگ لبخندی میزنه و میگه:
_ رویات آشپز شدنه؟
جیمین: از بچه گیم اینو میخواستم.
وویونگ چندتا روی شونه ی جیمین میزنه و میگه:
_ پس برو به کارت برس.
داخلی - منزل خانواده ی جونهو - شب
سیونگکی و شینهی تا وارد میشن و خونه ی مجلل جونهو رو میبینن، با حیرت به اطراف نگاه میکنن. سیونگکی رو به جونهو میگه:
_ ببخشید که اونشب باهات اونطوری رفتار کردم.
جونهو لبخندی میزنه. شینهی روی مبل میشینه. سیونگکی که از کنار جونهو رد میشه آروم بهش میگه:
_ ولی الان فقط بخاطر شینهی اینجائم.
سیونگکی میخواد بره که جونهو دستش رو میگیره و میگه:
_ خوش اومدی.
داخلی - کافی شاپ خوشی - شب
نیکون و تکیون تا وارد میشن، جیمین جلو میاد و میگه:
_ سلام، ببخشید که مزاحمتون شدم... فکر کردم یادتون رفته کتتون رو جا گذاشتید، بخاطر همین بهتون زنگ زدم.
نیکون: پاک یادم رفته بود، خوب شد بهم گفتی.
نیکون و تکیون سر میزی میشینن، تکیون به اطرافش نگاه میکنه و میگه:
_ این کافی شاپ چه حس خوبی به آدم میده!
نیکون: واقعا؟!... برای من که با بقیه جاها فرق نداره.
داخلی - منزل خانواده ی جونهو - شب
جونهو آروم از پشت به چانسونگ و سیونگکی و شینهی که روی مبل نشستن نزدیک میشه و در گوش چانسونگ چیزی میگه. همین لحظه چانسونگ مشغول صحبت با سیونگکی میشه و سرگرمش میکنه. جونهو کنار شینهی می ایسته و میگه:
_ دوست داری اتاقم رو ببینی؟
شینهی لبخندی میزنه و بلند میشه. در حین اینکه شینهی و جونهو به طرف اتاقش میرن چانسونگ به جونهو چشمکی میزنه. شینهی متوجه چشمک میشه و برای لحظه ای با تردید قدم برمیداره، به جونهو که لبخند جذابی بر لب داره نگاه میکنه و با خودش میگه: "نمیتونه هیچ کاری بکنه".
داخلی - منزل خانواده ی جونهو - اتاق جونهو - شب
شینهی تا وارد اتاق میشه چشمش به دیواری که پر از قابهای عکس جونهو همراه دونگونه میافته. جونهو درحالیکه دستش رو میندازه دور شونه ی شینهی میگه:
_ پدربزرگمه. با هم زندگی میکنیم.
شینهی یهو به دست جونهو روی شونه ش نگاه میکنه، جونهو سریع دستش رو برمیداره، سرفه میکنه و میگه:
_ هنوزم به من شک داری؟... موضوع بلیطت فقط یه سوءتفاهم بود، چانسونگ منظور بدی نداشت.
شینهی: نه، موضوع اون بلیط نیست... دیدم که الان چانسونگ بهت چشمک زد، چه نقشه ای توی سرت داری؟
جونهو آهی میکشه و میگه:
_ فقط میخواستم باهم تنها باشیم، ندیدی هر موقع میایم با هم حرف بزنیم سیونگکی میپره وسطش... نمیذاره دو کلمه با هم حرف بزنیم. راستش فقط بخاطر این دعوتش کردم که تو تنهایی معذب نباشی وگرنه اصلا حس خوبی بهم نمیده...
هنوز حرفهای جونهو تموم نشده که یهو سیونگکی در میزنه و وارد میشه، میگه:
_ من گرسنمه. کی شام میخوریم؟
جونهو به شینهی میگه:
_ دیدی؟!!
داخلی - کافی شاپ خوشی - شب
جیمین سر میز نیکون و تکیون می ایسته و رو به نیکون میگه:
_ میتونم چندتا سوال ازتون بپرسم؟!
نیکون به جزوه های آشپزی توی دست جیمین نگاه میکنه و میگه:
_ مگه الان سر کارت نیستی؟
جیمین: رئیسم بهم اجازه داده.
نیکون: فکر میکردم رئیست یه پیرمرد سخت گیره اما انگار مهربون هم هست.
جیمین: رئیسمو ندیدید؟!... خودتون بهش جزوه رو داده بودید.
نیکون با تعجب میگه:
_ اون پسر جوونه؟!
جیمین با لبخندی تأیید میکنه. نیکون لبهاشو برمیگردونه و میگه:
_ بشین.
جیمین مشکلاتش رو از نیکون میپرسه و نیکون راهنماییش میکنه. تکیون که حوصله ش سر رفته موبایلش رو از جیبش درمیاره و تو♥ییتر سئون رو باز میکنه. همینطور داره تو♥ییتهای سئون که از سوزی تعریف کرده رو میخونه که لبش رو میگزه و با خودش میگه: "نکنه هم♥جنسگر♥اس!" همینطور هی داره کنجکاوی میکنه که یهو یاد اونشب که سئون روی دستش میزد میوفته و موبایل رو روی میز میذاره و میگه:
_ اصلا به من چه هم♥جنسگر♥اس یا هرچی!
همین لحظه نیکون و جیمین با تعجب بهش نگاه میکنن، تکیون لبخند معصومی تحویلشون میده.
***
مینجون و مینا سر میزی نشستن، مینا میگه:
_ ممنون که دوباره باهام دوست شدی...
مینجون: مدارک رو چیکار کردی؟
مینا: با وویونگ به این نتیجه رسیدیم که بدون نام و نشون برای اداره ی پلیس بفرستیمش.
مینجون: پس از پرورشگاه استعفا دادی؟
مینا: وقتی سه روز بیخبر نرفته بودم سر کار خودشون اخراجم کردن.
مینجون پوزخندی میزنه و میگه:
_ چه خودشونو قانونمند هم نشون میدن... حالا چیکار میکنی؟
مینا: فعلا دنبال کارم که بتونم خرج زندگیمو دربیارم.
مینجون شوکه میشه و همینطور که به مینا نگاه میکنه با خودش میگه: "یعنی شوهرت حتی خرجت رو هم نمیده؟!!" با ناراحتی به مینا خیره شده همین لحظه مینا متوجه حس مینجون میشه، با پاش آروم به پای مینجون میزنه و میگه:
_ نگران نباش، اینقدر کار هست که بتونم انجامش بدم.
مینجون: نمیخوام فضولی کنم، اما اشکالی نداره شماره شوهرت رو بهم بدی؟!
مینا بعد از چند لحظه سکوت میگه:
_ دیگه اسمشم جلوم نیار... میخوام وقتی با توئم اونو فراموش کنم.
مینجون با کلافگی به صندلی تکیه میده و میگه:
_ گفتم که من فقط میتونم دوستت باشم، اگه نمیتونی منو فقط به چشم یه دوست نگاه کنی بهتره که از همین الان دیگه همدیگه رو نبینیم.
مینا با ناراحتی میگه:
_ میدونم باهات خیلی بد رفتار کردم اما تو نمیتونی یکمی منو درک کنی؟!
مینجون: من میخوام درکت کنم، بخاطر همین اینجائم.
مینا: پس لطفا بذار وقتی با توئم حس کنم توی یه دنیای دیگه ام.
مینجون آهی میکشه، مینا میگه:
_ فقط به عنوان یه دوست.
داخلی - منزل خانواده ی جونهو - شب
همه درحال شام خوردن هستن. دونگون رو به شینهی میگه:
_ پس اون وسایلایی که جونهو آورده برای توئه!... خودت کجا میمونی؟
شینهی: دنبال یه خونه میگردم اما فعلا دوتایی توی هتل میمونیم.
دونگون محکم روی پای جونهو میزنه، میگه:
_ چطور میذاری دوستت توی هتل بمونه؟
جونهو از درد پاش رو میگیره و همینطور که غذا توی گلوش گیر کرده میگه:
_ بابابزرگ...!!!!
چانسونگ لیوان آبی رو دست جونهو میده. شینهی میگه:
_ جونهو میخواست بهمون بیشتر از اینا کمک کنه ولی اونطوری دیگه خیلی شرمنده ش میشدیم.
دونگون: چه شرمنده ای، این خونه اینهمه جا داره... برای چی الکی هم خودتو اذیت میکنی و هم پول هتل میدی؟... تا وقتی هم خونه ت درست بشه نیازی نیست جای دیگه ای بری، همینجا بمون.
سیونگکی: نه بابابزرگ، مزاحمتون نمیشیم.
دونگون با دست به سیونگکی اشاره میکنه و با تأکید میگه:
_ تو، تو باید اینجا بمونی... باید به گفتگومون ادامه بدیم. تازه پیدات کردم، این جونهو که فقط حواسش به بهم خوردن تار موهاشه. مگر اینکه با تو بتونم یه چند کلام حرف درست و حسابی بزنم.
جونهو با ناراحتی به دونگون نگاه میکنه.
داخلی - منزل وویونگ - شب
وویونگ همینطور که زیر لب آهنگی رو زمزمه میکنه در حال شستن ظرف شامشه. مینجون میگه:
_ چرا امشب اینقدر شادی؟... برای خودت آهنگ میخونی!
وویونگ با تعجب میگه:
_ مگه چیه؟
مینجون با نگرانی بهش نگاه میکنه و میگه:
_ یه موقع به سرت فکرای عجیب و غریب نزنه.
وویونگ که متوجه منظور مینجون نشده با نگاه گیجی بهش خیره میشه. مینجون میگه:
_ میدونم احتیاجی به تذکر من نیست، تو خودت خوب میدونی چی درسته و چی غلط... اما وقتی با جیمین تنها شدی...
وویونگ سریع وسط حرفش میگه:
_ نگران نباش، اصلا قرار نیست توی کارش دخالت کنم... وقتی کارش تموم شد هم خودش در رو میبنده و میره.
داخلی - راهروی ساختمان - نیمه شب
نیکون و تکیون از آسانسور بیرون میان، نیکون میخواد وارد آپارتمانش بشه که تکیون میگه:
_ امشب دو♥ست د♥خترت میاد خونه؟
نیکون: نه، چطور مگه؟
تکیون دست نیکون رو میگیره و همینطور که به طرف آپارتمان خودش میبرش میگه:
_ بیا امشب با هم باشیم.
نیکون لبخندی میزنه و باهاش میره.
داخلی - آشپزخانه ی کافی شاپ - نیمه شب
وویونگ توی چهار چوب در ایستاده و به جیمین که در حال پاک کردن میزه، خیره شده. جیمین یهو متوجه حضور وویونگ میشه دستمال از دستش می افته و با ترس به وویونگ که با همون نگاه خیره بهش نزدیک میشه نگاه میکنه.
پایان قسمت هفدهم
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر