۱۳۹۲ آذر ۱, جمعه

★(23)★ ...I Need Somebody To

داخلی - منزل تکیون - نزدیک ظهر
تکیون با ترس در رو باز میکنه اما تا مینا رو پشت در میبینه نفس راحتی میکشه و میگه:
_ بله بفرمایید.
مینا: من قبل از شما اینجا زندگی میکردم، یه چیزی رو اینجا جا گذاشتم.
تکیون: اما من اینجا رو خیلی تغییر دادم، یه چیزایی هم اینجا بود که ریختم دور.
مینا با ناراحتی میگه:
_ چی؟!... من باید پیداش کنم، تمام زندگیم بهش وابسته س.
تکیون: مگه چی بوده؟!
مینا با بغضی توی صداش میگه:
_ یه سری ورق زیر کاشی جلوی در توی اتاق خواب.
تکیون با لبخندی میگه:
_ نگران نباش، هنوز اتاق خواب رو دست نزدم... حتما هنوز همونجاس.
مینا با ذوق بهش نگاه میکنه و با التماس میگه:
_ میتونم برم برشون دارم؟!
تکیون از جلوی در کنار میره و میگه:
_ آره.

داخلی - کافی شاپ خوشی - بعد از ظهر
وویونگ گوشه ای از کافی شاپ مشغول مطالعه س. نیکون وارد میشه و به طرفش میره و میگه:
_ اجازه میدی امروز جیمین رو برای خرید ببرم؟
وویونگ با تردید میگه:
_ اول باید از شینهی درمورد حجم کار امروز بپرسم.
وویونگ بلند میشه و به طرف آشپزخونه میره. بعد از چند دقیقه برمیگرده و میگه:
_ الان لباسش رو عوض میکنه و میاد.
جیمین میاد و همینطور که با نیکون شوخی میکنه از کافی شاپ خارج میشن. وویونگ به رفتنشون خیره میشه و زیر لب میگه:
_ خیلی باهم صمیمین، یعنی چند وقته که با هم دوستن؟!

خارجی - بازار - بعد از ظهر
نیکون و جیمین در حال خرید کردنن که در همین حین نیکون روش انتخاب کردن مواد غذایی بهتر رو بهش یاد میده. سر مغازه ی گوشت فروشی، که میشه گوشت کباب شده رو چشید و بعد خرید، نیکون به جیمین میگه:
_ این سه تا رو بخور و بهم بگو فکر میکنی کدوم بهتره.
جیمین با لذت گوشتها رو میخوره و با تردید میگه:
_ اولی؟!
نیکون با تأسف سری تکون میده، چشمهاشو جمع میکنه و میگه:
_ این یکی رو خوب بلدی ها!!!
جیمین: آخه گوشت دوست دارم.
نیکون میزنه پشت جیمین و میگه:
_ بریم که امشب کلی کار داریم.
 جیمین زیرزیرکی به نیکون نگاه میکنه و میگه:
_ گفتی که با دو♥ست دخترت زندگی میکنی، ناراحت نمیشه که شبا میای کمک من؟
نیکون: گفتم که نگران اینجور چیزا نباش، جیئون خودش همیشه شبا سر کاره.
جیمین با تعجب میگه:
_ همیشه؟!!!
یهو متوجه ناراحتی توی نگاه نیکون میشه، سرش رو پایین میندازه و میگه:
_ ببخشید. فقط نمیخواستم مزاحم باشم.

داخلی - استدیو موسیقی - بعد از ظهر
سوزی بعد از اینکه تمرینش با جونهو تموم میشه سریع خداحافظی میکنه و میره، گونیونگ رو به روی جونهو میشینه و میگه:
_ میتونم ازت یه سوال بپرسم؟
جونهو: چیه؟
گونیونگ با تردید میگه: 
_ درمورد چانسونگه.
جونهو با کنجکاوی نگاهش میکنه و میگه:
_ درمورد چانسونگ؟!
گونیونگ: راستش روی پاش یه جای جراحی دیدم...
جونهو شکه میشه و با دستپاچگی میگه:
_ واقعا؟!
گونیونگ: تو بهترین دوستشی، چطور ممکنه ندونی؟!
جونهو از جاش بلند میشه و میگه:
_ اگه سوالی داری از خودش بپرس.
جونهو سریع از اتاق بیرون میره و گونیونگ توی فکر غرق میشه.

 داخلی - کافی شاپ خوشی - عصر
مینجون و چانسونگ سر میزی نشستن، مینجون دفتر چانسونگ رو جلوش میذاره. چانسونگ میگه:
_ اینقدر زود خوندیش؟!
مینجون: نمیتونستم ازش دست بردارم، وقتی میخوندمش میتونستم تمام احساساتی که داشتی رو حس کنم. از تصمیمی که برای شاد کردن بابات گرفتی تا تصادفت و دوپینگ کردنت.
چانسونگ بدون اینکه چیزی بگه فقط نگاهش میکنه، مینجون میگه:
_ چطور میتونی اینقدر قشنگ کلمات رو کنار هم استفاده کنی؟!
چانسونگ با لبخند کمرنگی میگه:
_ نمیدونم، فقط چیزایی که توی ذهنم بود رو نوشتم.
مینجون: واقعا میتونستم لحظات شادی و غمی که توی دفترت نوشتی رو درک کنم... اگه از من میپرسیدی میگفتم باید نویسنده میشدی نه ورزشکار.
چانسونگ: آه... داری اغراق میکنی... منو چه به نویسندگی؟!
مینجون: اتفاقا بعد از خوندن دفترت الان که دارم بهت نگاه میکنم، فکر میکنم روحیاتت خیلی به نویسندگی میخوره.
چانسونگ برای لحظه ای توی فکر فرو میره.

داخلی - منزل وویونگ - عصر
وویونگ فنجون قهوه ای رو جلوی سوزی که روی مبل نشسته میذاره و درحالی که رو به روش میشینه میگه:
_ چی شده یهو یاد من افتادی؟
سوزی میخنده و میگه:
_ داشتم آهنگ اصلی آلبومم رو تمرین میکردم دوباره یادت افتادم... آخه هر دفعه این شعر رو میخونم یاد دوران دبیرستانمون می افتم. (ورقی رو جلوی وویونگ میگیره) میخوای قسمتیش رو برات بخونم؟
وویونگ ورق رو میگیره و با سر تأیید میکنه. سوزی شروع میکنه به آواز خوندن. شعر درمورد احساسات دختریه که به خاطر رویاهای آینده ش عشق دوستش رو رد میکنه. وویونگ براش دست میزنه و میگه:
_ شعرش خیلی قشنگه.
سوزی: تو هم مثل من یاد اونموقعها افتادی؟
وویونگ بعد از سکوت کوتاهی میگه:
_ وقتی با توئم بیشتر یاد اونموقعها می افتم، تا اینکه این شعر رو بشنوم.
سوزی: درسته، احتمالا تو اون موقع این احساسات رو درک نکردی.
وویونگ به فنجون جلوی سوزی نگاه میکنه و میگه:
_ قهوه ت سرد شد، قهوه ی سرد دیگه مزه نداره.
سوزی کمی از قهوه میچشه و با ناراحتی میگه:
_ واقعا خیلی سرد شده.
وویونگ به ساعتش نگاه میکنه و میگه:
_ ببخشید نمیتونم قهوه ت رو داغ کنم، چند دقیقه ی دیگه یه مهمون دارم.
سوزی با شرمندگی میگه:
_ اوه ببخشید، نمیدونستم مزاحمت شدم.
وویونگ با لبخندی میگه:
_ مشکلی نیست.
سوزی بلند میشه، خداحافظی میکنه و میره.
 
 داخلی - کافی شاپ خوشی - عصر
چانسونگ و مینجون در حال صحبتن که یهو جونهو با عجله کنار چانسونگ میشینه و میگه:
_ باید باهات حرف بزنم یه مشکلی پیش اومده.
چانسونگ: چی شده؟!!
جونهو درگوش چانسونگ میگه:
_ درمورد پات.
چانسونگ آهی میکشه و میگه:
_ اشکال نداره بگو، مینجون همه چیز رو میدونه.
جونهو با تعجب بهشون نگاه میکنه و میگه:
_ گونیونگ از من درمورد جای جراحی روی پات پرسید.
چانسونگ: ایـــش... نباید اونشب پیشش میخوابیدم.
جونهو تنه ای به چانسونگ میزنه و با شیطنت میگه:
_ توی دونگهه چیکار کردیــــــد؟
چانسونگ با هول میگه:
_ هیچی... فقط براش لباس زیر خریدم.
یهو مینجون میزنه زیر خنده. جونهو با حسرت میگه:
_ واو چقدر با هم پیشرفتید!
چانسونگ دستی به سرش میکشه و میگه:
_ چه پیشرفتی؟!... اون فقط طرفدارمه، منم اون روز مجبور شدم براش لباس بخرم. (بعد از یه مکث کوتاهی) ولی وقتی بهش گفتم "دخترا ناراحت میشن که پسرا براشون همچین چیزی بخرن" بهم گفت "نه از پسری که..." دیگه حرفش رو ادامه نداد. نمیدونم منظورش چی بود.
مینجون: تو خودت ترجیح میدی جمله رو با چی کامل کنی؟
چانسونگ کمی فکر میکنه و میگه:
_ نه از پسری که طرفدارشم.
مینجون: کدوم طرفداری دوست داره از ستاره ش لباس زیر بگیره؟!
چانسونگ و جونهو با تعجب بهش خیره شدن، مینجون روی صندلی لم میده و میگه:
_ عقلانی ترین جمله اینه، "نه از پسری که عاشقشم" 
با شنیدن این حرف چانسونگ غرق فکر کردن به رفتارهای گونیونگ میشه. جونهو با خوشحالی رو به مینجون میگه:
_ تو چقدر با تجربه ای!... (کمی به مینجون نزدیکتر میشه) اگه بخوایم یه دختری رو برای اولین بار ببو♥سیم چطوری جلو بریم بهتره؟!
همین لحظه شینهی که پشت سر جونهو ایستاده میگه:
_ چرا از من نمیپرسی؟... من یه دخترم پس دخترها رو بهتر درک میکنم.
جونهو درحالی که عرق سردی روی پیشونیش نشسته به طرف شینهی برمیگرده و میگه:
_ شنیدی چی داشتیم میگفتیم؟
شینهی پوزخندی میزنه، با تأسف سرش رو تکون میده و میره. جونهو شل و وارفته روی میز ولو میشه، مینجون میزنه روی شونه ی جونهو و میگه:
_ کسی که میخوای ببو♥سی، شینهیه؟
جونهو: ایهیم.
مینجون لبهاشو به گوش جونهو نزدیک میکنه و میگه:
_ بهتره که غافلگیرش کنی.

داخلی - منزل وویونگ - عصر
وویونگ و سنگمیونگ رو به روی هم نشستن، وویونگ میگه:
_ مشکلی پیش اومده خواستید منو ببینید؟!
سنگمیونگ: راستش میخواستم بهت یه زحمتی بدم، چند روز دیگه قراره من و مامان جیمین برای یه مراسمی بریم یه شهر دیگه، نمیخوام جیمین از درساش بیوفته بخاطر همین با خودمون نمیبریمش... جینیونگ هم بخاطر دانشگاهش شهر دیگه ایه، نگران جیمینم که تنها میمونه... اگه مشکلی نیست میشه چند روز پیش تو بمونه؟
وویونگ به نشانه ی احترام تعظیم میکنه و میگه:
_ ممنون از اینکه اینقدر بهم اعتماد دارید.
  سنگمیونگ: اعتماد که همینطوری بدست نمیاد، رفتارهای خودت این اعتماد رو بوجود آورده.
وویونگ با لبخندی میگه:
_ قول میدم از جیمین خوب مراقبت کنم.

داخلی - منزل تکیون - شب
تکیون در حال نقاشی کشیدنه که متوجه میشه مدادهاش رو توی اتاق خواب جا گذاشته، سریع به طرف در میره و دستگیره ی در رو میچرخونه یهو یادش میاد که سئون توی اتاقه و دستگیره رو رها میکنه.

داخلی - منزل تکیون - اتاق خواب - شب
سئون که در حال لباس پوشیدنه تا صدای دستگیره ی در رو میشنوه سعی میکنه سریع لباسش رو بپوشه و با پوزخندی زیر لب میگه:
_ هه... حق با مامانه. اینم یه مرده، نتونست چند ساعت بیشتر دوام بیاره!
همین لحظه تکیون چند ضربه به در میزنه و میگه:
_ میتونم بیام تو؟
سئون که انتظار همچین رفتاری رو از تکیون نداشت با تعجب به طرف در نگاه میکنه و بعد از کمی میگه:
_ یه لحظه صبر کن.
لباسش رو مرتب میکنه و در رو باز میکنه. تکیون با لبخند بزرگی میگه:
_ مدادهام روی میزه میدیشون؟
سئون مدادها رو از روی میز برمیداره و وقتی میخواد به تکیون بده، دستهاشون بهم برخورد میکنه، سئون احساس عجیبی میکنه و سریع دستش رو عقب میکشه. تکیون تشکر میکنه و همینطور که به طرف میز کارش میره میگه:
_ شب بخیر. 
سئون یه نگاه به دستش و یه نگاه به تکیون میندازه، در رو میبنده و پشت در میشینه، با خودش میگه: "یعنی این اون احساسیه که مامان ازش حرف میزد؟... نکنه دارم گول این پسره رو میخورم؟!"

داخلی - کافی شاپ خوشی - آشپزخونه - نیمه شب
جیمین درحالی که سر گاز مشغوله با ذوق میگه:
_ اینم که سرخ کنم دیگه تموم میشه. امیدوارم بدمزه نشه.
 نیکون سرمیز درحال خرد کردن یه سری سبزیجاته، با لبخند به شوق و ذوق جیمین نگاه میکنه که یهو انگشتش با چاقو برش کوچیکی میخوره و "آخ" آرومی میگه. جیمین همینطور ماهیتابه رو روی گاز رها میکنه و سریع به طرف نیکون میره، با نگرانی میگه:
_ چی شد؟!
نیکون انگشتش رو نشون میده و میگه:
_ چیزی نیست... برو به کارت برس.
جیمین با هول میگه:
_ من همیشه چسب زخم همراهم دارم الان برات میارم.
جیمین سریع به طرف رختکن میره. همین لحظه نیکون متوجه بوی سوختگی میشه و سریع ماهیتابه رو از روی گاز برمیداره. وقتی جیمین برمیگرده نیکون با تأسف ماهیتابه رو نشون میده و میگه:
_ حواست کجاس؟ غذات سوخت.
جیمین اخمی میکنه و درحالی که چسب رو روی زخم نیکون میچسبونه میگه:
_ اونو میشه بعدا یه کاریش کرد اما اگه دستت چیزی میشد چی؟!... تو باید بیشتر مراقب باشی. 
نیکون دستی به سر جیمین میکشه و میگه:
_ حالا چیکار کنیم؟ همه ی زحماتهای امشبت بی نتیجه موند.

داخلی - منزل خانواده ی جونهو - اتاق سرگرمی - نیمه شب
جونهو با کلافگی شبکه های تلویزیون رو عوض میکنه، کنترل رو گوشه ی مبل پرت میکنه و میگه: 
_ ایش فیلم کمدی هم که نشون نمیده.
یهو شینهی از پشت در گوشش زمزمه میکنه:
_ منظورت از اون فیلمهاس؟!
جونهو با ترس فریاد کوتاهی میزنه و به طرف شینهی برمیگرده که یهو صورتش به صورت شینهی برخورد میکنه، برای چند لحظه توی چشمهای هم خیره میشن، همین لحظه صدای مینجون توی گوش جونهو تکرار میشه: "باید غافلگیرش کنی"         
پایان قسمت بیست و سوم 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر