۱۳۹۵ مهر ۳۰, جمعه

Out Of Control - خارج از کنترل ✿04✿

داخلی - خوابگاه دختران - راهرو - شب
نیکون همینطور که سرش رو با تأسف تکون میده انگار که متوجه چیزی شده باشه با دقتتر به جونگیون نگاه میکنه و میگه:
_ ما قبلا جایی همدیگه رو ندیدیم؟!
جونگیون کمی نگاهش میکنه و با طعنه میگه:
_ برای اولین باره همچین دختر خوشگلی میبینم.
و به سمت اتاق هیوری میره.

داخلی - اتاق هتل - شب
جکسون روی تخت دراز کشیده، مارک که تازه از حموم بیرون اومده با ناراحتی کنار جکسون دراز میکشه و میگه:
_ ایش اینم شد هتل!... سشوار نداره.
جکسون: ای ... بهت که گفتم سونا بهتره، تازه مجبور شدیم پول دوشب رو بدیم. اونم فقط بخاطر اینکه دوسال از سن قانونی کم داریم.
مارک آهی میکشه و میگه:
_ باز خوبه راضی شدن همینم بهمون بدن.
جکسون لبخندی میزنه و همینطور که به گوشه ای خیره شده توی فکر فرو میره. بعد از کمی مارک میگه:
_ بعضی وقتها خیلی توی لاک خودت میری... چیزی اذیتت میکنه؟!
جکسون با تعجب نگاهش میکنه و میگه:
_ هیچی ... هیچی نیست.
مارک: حق داری، خب ما هنوز اونقدر با هم صمیمی نیستیم که رازهامون رو بهم بگیم.
جکسون ضربه ی آرومی به شونه ی مارک میزنه و میگه:
_ نه بابا، آخه رازی درکار نیست؛ فقط نگران یکی از دوستهامم که قرار بود با هم به این مدرسه بیایم... اون نیومده اینجا و ازش خبری ندارم، همین فکرمو مشغول کرده.
مارک نیم خیز میشه، سرش رو به دستش تکیه میده و با شیطنت میگه:
_ دختره؟!
جکسون سرش رو به علامت منفی تکون میده. مارک میگه:
_ پس شماره تلفن، آدرسی چیزی ازش نداری؟!
جکسون با بیحالی میگه:
_ جواب تماسهامو نمیده... آدرس جدیدش رو هم بهم نداده.
مارک: یعنی فکر میکنی میخواد باهات قطع رابطه کنه؟!
جکسون با سر تأیید میکنه. مارک چند لحظه به چهره ی غمگین جکسون نگاه میکنه و با لبخند دلنشینی، بغلش میکنه و میگه:
_ هی... خودم جاش رو برات پر میکنم.
آخ و اوخ جکسون درمیاد و میگه:
_ آی... یادت رفته کبودم؟!
مارک سریع رهاش میکنه و با لبخند کجی میگه:
_ وقتی جای دیگه ایت درد بکنه، اونیکی دردت رو یادت میره.... نمیدونستی؟!

داخلی - خوابگاه پسران - اتاق 18 - نیمه شب
جونهو از خواب بیدار میشه و به تخت خالی مارک نگاهی میکنه، سریع به طرف مینجون میره و صداش میکنه و میگه:
_ مارک هنوز نیومده... نکنه چیزی شده؟!
مینجون با چشمهای بسته و خوابآلود میگه:
_ خب بهش زنگ بزن.

داخلی - اتاق هتل - نیمه شب
جکسون و مارک خوابن. موبایل مارک که کنار جکسون روی تخته، شروع میکنه به زنگ زدن. مارک همینطور که چشمهاش بسته س دستش رو به طرف جکسون میبره تا موبایل رو برداره اما اشتباهی روی سینه ی جکسون دست میکشه. جکسون که از قبل با صدای زنگ موبایل نیمه بیداره، با تماس دست مارک برای چند لحظه نفسش توی سینه حبس میشه و آب گلوش رو به سختی قورت میده، به طرف مارک نگاه میکنه. همین لحظه زنگ موبایل قطع میشه. مارک چشمهاشو نیمه باز میکنه و تا میبینه جکسون بیدار شده با صدای خوابآلودی میگه:
_ آخ... بیدارت کردم؟!
جکسون لبخند کمرنگی میزنه. مارک تماس از دست رفته ش رو چک میکنه و با جونهو تماس میگیره. همینطور که لبه ی تخت نشسته و با موبایلش صحبت میکنه، جکسون بهش نگاه میکنه و توی فکرش میگه "یعنی... این حس..." سرش رو به طرفین تکون میده. بعد از اینکه مارک تماس رو قطع میکنه، جکسون از پشت دستهاش رو دور شونه ی مارک میندازه و میگه:
_ چی میگفت؟
مارک صورتش رو به طرف جکسون برمیگردونه و میگه:
_ هیچی، فردا صبح کارتهامون رو میاره اینجا. 
جکسون همینطور که به چهره ی مارک چشم دوخته با قاطعیت توی فکرش میگه "نه... این اون حس نیست!" 

داخلی - مدرسه - کلاس درس 2 - صبح
هیوری یه لیست از اسامی ورزشها رو بین دانش آموزها پخش میکنه و میگه:
_ جلوی ورزشی که دوست دارید امروز انجام بدیم تیک بزنید... فقط هم یدونه انتخاب کنید.
جونهو چشمش به اسم شنا می افته و با شیطنت به دخترای کلاس نگاه میکنه و سریع شنا رو تیک دار میکنه، میبینه مینجون هنوز داره اسمها رو میخونه، میگه:
_ شنا رو انتخاب کن.
و برای مینجون رو هم تیک دارش میکنه. 

داخلی - استخر مدرسه - صبح
همه ی دانش آموزها لباس شناشون رو تنشون کردن و کنار استخر منتظرن؛ جونهو تنها کنار دیوار ایستاده و به دخترایی که بی اعتنا از جلوش رد میشن نگاه میکنه. توی فکرش میگه "ایش... انگار نه انگار پسر به این خوشگلی اینجا وایستاده!!" دستی توی موهاش میکشه. مینجون از در رختکن بیرون میاد و به طرف جونهو میره. همین لحظه چند دختر به طرفشون میان و شروع میکنن با مینجون خوش و بش کردن. مینجون با لبخند به صحبتهای دخترا گوش میده. جونهو که تا الان یه قدم عقبتر ایستاده بود، جلو میاد و دستش رو روی شونه یکی از دخترها میذاره و میگه:
_ جوک جدید رو شنیدید؟
دختر: ما که برای جوک شنیدن نیومدیم پیش مینجون اوپا.
جونهو با عصبانیت گوشه ی لبش رو میگزه و میگه:
_ پس برای چی اومدید؟! تا الان که داشتید جوک میگفتید!
دختر: فالگوش وایستاده بودی، ببینی ما چی میگیم؟!
مینجون دستش رو میندازه دور گردن جونهو و رو به دخترا میگه:
_ جونهو فقط دقتش بالاس... بخاطر همین بهترین دوستمه.
 همین لحظه هیوری وارد میشه و همه ی پسرها دهنشون باز میمونه. هیوری میگه:
_ خوشحالم میبینم برای کلاس شنا انقدر ذوق دارید، چشمهاتون داره برق میزنه... ولی زیاد دلتون رو خوش نکنید چون پسرا جدا شنا میکنن و دخترها هم جدا.
همه با ناامیدی میگن: "ایـــــش". دانش آموزها دارن تمرین شنا میکنن، جونهو به مینجون میگه:
_ خیلی بده اگه کسی به معلم چشم داشته باشه؟!
مینجون با لبخند کجی برلب میگه:
_ چشمت هرکاری دوست داره میتونه بکنه، دلت هرکاری دوست داره میتونه بکنه اما دستهات نمیتونه هر کاری دوست داره بکنه.
جونهو آهی میکشه و یهو انگار که چیزی به ذهنش رسیده باشه با ذوق میگه:
_ حالا میبینیم میتونه یا نه.
جونهو تا میاد ادای غرق شدن دربیاره یهو میبینه هیوری میپره توی آب و به سمت چانسونگ که در حال غرق شدنه میره. دستش رو دور کمر چانسونگ میندازه و روی آب میارش. چانسونگ با لبخند شیطانی بهش نگاه میکنه و چشمکی میزنه. هیوری اول چشمهاشو جمع میکنه و به عضله های چانسونگ نگاهی میندازه، درحالیکه لبخندی روی لب داره ضربه ای محکم به سینه ش میزنه و میگه:
_ از پسرای جوونی که زیاد ورزش میکنن خیلی خوشم میاد.
همه ی دانش آموزها با هم میگن: "واااااو" مینجون دستش رو میندازه دور گردن جونهو و میگه:
_ یه ذره دیر جنبیدی، دفعه ی بعد انقدر فکر نکن... فقط انجامش بده.

خارجی - حیاط مدرسه - صبح
جینیونگ و جکسون و مارک روی صندلی نشستن. جکسون میگه:
_ شما کدوم تیم رو انتخاب کردید؟
مارک: حتما باید انتخاب کنیم؟!
جینیونگ: آره، باید حتما عضو یکی از تیمهای مدرسه بشیم، خوبیش اینه که معلمها روی فعالیتهامون نظارت ندارن. 
جکسون: آره اینجا نوشته سرگروه کارهامون رو گزارش میده.
مارک همینطور به زیر شاخه های ورزشی نگاه میکنه، دستش رو روی شنا میذاره و میگه:
_ پس من شنا رو انتخاب میکنم.
جینیونگ: علمیش که بدرد من نمیخوره... ورزشی هم خیلی جون میخواد، تیم هنری! (کمی فکر میکنه) تئاتر حال میده ولی اگه با دوستات باشی.
جکسون سرش رو به علامت مثبت تکون میده و میگه:
_ درسته فکر نمیکنم کار توی تیمهای دیگه لذت بخش باشه. اگه تو بری تئاتر منم میام.
مارک به هردوشون نگاهی میکنه و سریع میگه:
_ هی منم با شما میام.
جینیونگ: هه... نظرت عوض شد؟!
مارک: اینطوری حداقل خوش میگذره.

داخلی - استخر مدرسه - صبح
جونگیون روی نیمکتی کنار استخر نشسته و به ورق انتخاب تیم نگاه میکنه، کنار تیم کاراته رو تیک میزنه، اما بعد از کمی خط خطیش میکنه و کنار تیم رباتیک رو تیک میزنه. همین لحظه چشمش می افته به دوتا از پسرای کلاس که با نگاهی هیز به دختری که از آب بیرون میاد چشم دوختن و درمورد اندام دختر تیکه میندازن. جونگیون با ناراحتی آهی میکشه. مینجون که داره از کنار دختر رد میشه کنارش می ایسته و حوله ی توی دستش رو به دختر تعارف میکنه و میگه:
_ اینو میخوای؟!
دختر حوله رو از دست مینجون میگیره. با خوشحالی میگه:
_ مرسی اوپا. 
مینجون لبخندی میزنه و میره. جونگیون با لبخندی بر لب به رفتن مینجون نگاه میکنه، در همین حین ورق انتخاب تیم از دستش زمین می افته. نیکون ورق رو برمیداره و اتفاقی خط خطی کنار کاراته رو میبینه. همینطور که با کنجکاوی به جونگیون نگاه میکنه ورق رو بهش میده. 

داخلی - خوابگاه پسران - راهرو - شب
جونهو و مینجون همینطورکه از پله ها بالا میرن، مینجون میگه:
_ اون دختره که اشتباه گرفته بودیش، چطوره؟! باورش شده که میخواستیم سورپرایزش کنیم؟!
جونهو: نمیدونم از اون موقع ندیدمش.
مینجون کپل جونهو رو نیشگون میگیره و میگه:
_ احمق نره ازمون شکایت کنه؟!!!
جونهو: ایش... باشه، فردا ته توش رو درمیارم.
به بالای پله ها که میرسن یهو جونهو میبینه، سوهیون و سونگجین درحالیکه دست روی شونه ی وویونگ انداختن و در حال پچ پچ کردن توی گوشش هستن به سمت اتاقشون میرن. جونهو، مینجون رو به کنار دیوار هل میده، روبروش قایم میشه و یواشکی نگاه میکنه. مینجون با کنجکاوی به راهرو نگاه میکنه و آروم به جونهو میگه:
_ اونا رو چه به وویونگ؟!!!
همین لحظه جکسون از پله ها بالا میاد و تا به پیچ پله میرسه، چشمش به جونهو و مینجون که خیلی نزدیک به هم ایستادن میافته، توی جاش میاسته.
Jackson - Minjun - Junho  - جونهو - مینجون - جکسون
 جونهو انگشتش رو روی لب مینجون میذاره و میگه:
_ هیس... یه موقع ما رو میبینن!
جکسون لبخند کمرنگی میزنه و پله ها رو پایین میره. جونهو میبینه که سونگجین جزوه ای رو به وویونگ میده و هر کدوم به اتاقشون میرن.

داخلی - مدرسه - سالن تئاتر - ظهر
بچه های گروه تئاتر توی سالن پخشن. جونهو روی سن دراز کشیده، میگه:
_ پس سال اولی هایی که امسال عضو شدن چرا نمیان؟ 
چانسونگ: امسال ارشدیم دوست دارم بهشون دستور بدم... حالا که دیر کردن بیاید مجازاتشون کنیم.
جینیونگ، مارک و جکسون با جعبه هایی پر از نوشیدنی وارد میشن. چانسونگ اخمی میکنه و میخواد چیزی بگه که جینیونگ چند نوع نوشیدنی رو جلوش میگیره و میگه:
_ ارشد، از کدوم نوعش دوست دارید؟
جونهو ضربه ای به کپل جینیونگ میزنه و میگه:
_ خوشم اومد خوب بلدی چطور با ارشدهات برخورد کنی. 
چانسونگ لبخندی میزنه و یکی از نوشیدنی ها رو برمیداره. مارک رو به جونهو میگه:
_ هیونگ، شما هم توی این گروهید؟! مینجون هیونگ کو؟
جونهو: فقط من اینجام...چیه؟! شما هم مثل بقیه مینجون رو میخواید؟
جونهو آهی میکشه، جکسون دستش رو روی شونه ی جونهو میذاره و میگه:
_ خیلی خوبه تو پیشمونی.
جونهو: واقعا؟ فقط با من؛ بدون مینجون، بهتون خوش میگذره؟!
مارک هم دستش رو روی شونه ی دیگه ی جونهو میذاره و میگه:
_ معلومه.
همین لحظه صدای بلند چانسونگ توجه جونهو رو جلب میکنه که میگه:
_ هی چرا اینقدر دیر اومدی؟ کل گروه بخاطر تو علاف شدن...
جونهو با دقت نگاه میکنه و یرین رو میبینه که مقابل چانسونگ ایستاده و میگه:
_ ببخشید، داشتم دنبال سالن میگشتم.
چانسونگ: تا آخر ماه باید سالن رو تی بکشی.
یرین آهی میکشه. جونهو جلو میاد و میگه:
_ ای... روز اوله، اینقدر سخت نگیر. چطور دلت میاد به این دختر خوشگل اینطوری بگی؟
یرین رو به جونهو میگه:
_ تو؟!... باید فکرشو میکردم که اینجا ببینمت، اونروز خیلی خوب نقشت رو بازی کردی. دوستت کوش؟
جونهو با چهره ی ناامیدی میگه:
_ ایش... تو هم دنبال اونی؟... اینجا پیداش نمیکنی.
یرین: بازیگری اونم بد نبود.
چانسونگ با تعجب میگه:
_ درمورد چی حرف میزنید؟
یرین: سورپرایز اولین روز مدرسه.
چانسونگ شونه هاشو بالا میندازه و میگه:
_ من که چیزی درموردش نمیدونم. (با ناراحتی رو به جونهو) نذاشتی کارمو بکنم.
چانسونگ ازشون دور میشه. جونهو رو به یرین، میگه:
_ از رفتار اونروز ما که دلخور نیستی؟!
یرین: تجربه ی ترسناکی بود ولی خب، بخشیدمتون.
جونهو لبهاشو برمیگردونه و زیر لب طوری که یرین نشنوه میگه:
_ ما که باهات کاری نکردیم. 

داخلی - مدرسه - کارگاه - ظهر
تکیون روی صندلی نشسته، سرش رو به دیوار تکیه داده و خوابه. جونگیون با تعجب به اطراف نگاه میکنه با خودش میگه "من که از ربات چیزی سر درنمیارم، اینجا میخوام چیکار کنم؟! ایش" و روی یکی از صندلی ها میشینه. یهو مینجون از زیر میز بیرون میاد، جونگیون از ترس بلند میشه و جیغ کوتاهی میکشه. تکیون که از خواب بیدار شده با لحن تندی میگه:
_ دیوونه شدی؟! 
و دوباره چشمهاشو میبنده. مینجون رو به جونگیون، میگه:
_ چرا جیغ زدی؟
جونگیون: تو اون زیر چیکار میکردی؟!
مینجون: داشتم برق وسایل رو وصل میکردم... تو عضو تازه ای؟
جونگیون: آره.
مینجون: چقدر تجربه ی رباتیک داری؟
جونگیون: اومدم که تجربه کسب کنم.
مینجون لبخند کجی میزنه و توی فکرش میگه "خب مستقیم بگو ندارم راحتمون کن، چرا میپیچونی" به طرف رباتهای از قبل ساخته شده اشاره میکنه و میگه:
_ اونا کارهای سالهای قبله.
جونگیون به طرفشون میره و همینطور که نگاهشون میکنه دامنش به یکی از رباتها گیر میکنه و داره میافته که تا مینجون بیاد به خودش بجنبه، جونگیون خودش سریع مانع افتادن ربات میشه. مینجون با حیرت میگه:
_ واوووو. عکس العملت خیلی سریعه. اون روزم...
جونگیون وسط حرف مینجون میپره و میگه:
_ من ناهار نخوردم، تو چیزی خوردی؟!... گشنه ت نیست؟
مینجون: میدونستی؟ الان داری به سرگروه پیشنهاد میدی کار رو تعطیل کنه!
جونگیون: حالا مگه چی میشه؟! وقتی سرگروهمون مهربونه، حتما قبول میکنه.
مینجون با سر تأیید میکنه و داره به طرف در میره که جونگیون میگه:
_ اون چی؟ (تکیون رو نشون میده) بیدارش نمیکنی؟
مینجون: نه، اون همیشه میخوابه. هیچ وقت باهاش کاری نداشته باش.

خارجی - حیاط مدرسه - ظهر
جونگیون و مینجون درحالیکه ساندویچ میخورن، روی نیمکتی کنار ساختمان نشستن. مینجون میگه:
_ راستی چرا سه سال دبیرستان رو توی یه مدرسه نخوندی؟ 
جونگیون برای لحظه ای با سکوت بهش نگاه میکنه، مینجون با لبخندی میپرسه:
_ چرا انتقالی شدی؟
جونگیون لبخند الکی میزنه و میگه:
_ بخاطر اسباب کشی... قبلا دگو زندگی میکردم.
مینجون: آهان، که اینطور.
جونگیون: چیه؟ فکر کردی توی مدرسه ی قبلی کتک کاری کردم؟
Minjun - Jeongyeon - مینجون - جونگیون
مینجون میخنده و میگه:
_ وقتی به اولین باری که همدیگه رو دیدیم فکر میکنم، میبینم کم مونده بود منو بزنی.
جونگیون باز هم سکوت میکنه، مینجون ضربه ای به شونه ی جونگیون میزنه و میگه:
_ داشتم شوخی میکردم.
 جونگیون هم میخنده. همین لحظه دختری از پنجره، بطری آبی رو روی سر مینجون خالی میکنه. مینجون شکه میشه ولی سریع به طرف جونگیون نگاه میکنه و تا میبینه روی شونه ی جونگیون خیس شده میگه:
_ آخ لباست خیس شده.
جونگیون یه نگاه به سر و وضع مینجون که خیلی خیسه و یه نگاه به خودش که کمی خیس شده میکنه، با عصبانیت صورتش رو به طرف پنجره برمیگردونه و میخواد چیزی بگه ولی تا نگاه خیره ی دختر رو به مینجون میبینه، مشکوکانه به مینجون نگاه میکنه و میگه:
_ چیه؟! نکنه اونو ساکت کردی که روت آب ریخت؟ 
مینجون لبهاشو برمیگردونه و میگه:
_ اگه ساکتش کرده بودم که باهام اینطوری رفتار نمیکرد، نکردم که اینطوری میکنه. ولش کن... (دست جونگیون رو میگیره) بیا بریم لباسمون رو عوض کنیم.
جونگیون دستش رو از توی دست مینجون بیرون میکشه و میگه:
_ چرا با تو بیام؟ مگه فلجم؟! خودم نمیتونم تنهایی لباسمو عوض کنم؟ 
جونگیون داره میره که مینجون جلوش می ایسته و با لبخند میگه:
_ چرا اینقدر منحرف فکر میکنی؟! کی گفتم می خوام لباست رو عوض کنم؟
جونگیون: ایش... دیوونه.
جونگیون میره و مینجون با صدای بلندی که جونگیون بشنوه میگه:
_ تا کم میاری بهم میگی "دیوونه" و میذاری میری!
وقتی جونگیون حرف مینجون رو میشنوه، مشتش رو جمع میکنه و پاش رو روی زمین میکوبه. 

داخلی - مدرسه - سالن تئاتر - ظهر
همه دور هم نشستن و در حال گفتگو درمورد موضوع نمایش روز هالووین هستن. چانسونگ میگه:
_ هر کسی یه داستان بیاره هر کدوم بهتر بود روش کار میکنیم. پس الان از همه تست بازیگری میگیریم تا ببینیم در چه حدی هستید.
یرین: من نمیخوام بازیگری کنم... میشه جزو عوامل دیگه باشم؟!
چانسونگ با سر تأیید میکنه. جونهو در گوش یرین، میگه:
_  تو که توی بازیگری تجربه داری، پس چرا...؟!
یرین: هیچی، همینطوری.
شروع میکنن به تست گرفتن، مارک با اضطراب پاش رو تکون میده، جکسون دستش رو روی زانوی مارک میذاره و میگه:
_ نگران چی هستی؟
مارک: من بازیگریم خوب نیست، اگه از گروه بیرونم کنن چی؟
جکسون: نگران نباش، اگه به عنوان بازیگرم انتخابمون نکنن، توی پشت صحنه بهمون یه وظیفه ای میدن. 
مارک نفس عمیقی میکشه و میگه:
_ درست میگی.
جونهو جلو میاد و میگه:
_ میدونم برای سرگرمی و خوشگذرونی اومدید اینجا، برای من نقش بازی نکنید. 
مارک و جکسون مات و مبهوت نگاهش میکنن. جونهو بهشون نزدیکتر میشه و آروم میگه:
_ چون منم بخاطر همون اینجائم.
و هر سه میزنن زیر خنده.

داخلی - راهروی مدرسه - ظهر
جونگیون داره به طرف کلاسش میره یهو دختری که روی مینجون آب ریخته بود رو همراه چند دختر دیگه میبینه. به بهانه ی خوندن تابلو نزدیکشون می ایسته و حرفهاشون رو گوش میده. یکی از دخترها میگه:
_ دیدی گفتم خیلی خونسرد و مهربونه... عمرا سر کسی داد بزنه. من بردم، زود باش پولمو بده. 
یکی دیگه از دخترا: یعنی خیس خالی شده بود ولی بازم حواسش به کسی که کنارشه بود. 
دختری دیگه: بد جور دلم میخواد دوست پسرم باشه، ایش چطوری دلشو بدست بیارم؟!
جونگیون با خودش میگه "اینا سر عصبانی شدن مینجون شرط بستن؟!!! منو باش، فکر میکردم دارن ازش انتقام میگیرن!" لبخند شیرینی روی لبش میاد. 

داخلی - خوابگاه پسران - اتاق 18 - شب
جونهو و مینجون تو اتاق تنها هستن. جونهو که روی تخت دراز کشیده، USB رو به لپتاپ وصل میکنه و میگه:
_ هی هیچکی نیست بیا یه حالی بکنیم.
مینجون کنارش دراز میکشه و میگه:
_ جدیده؟!
جونهو با سر تأیید میکنه، هر دو با ذوق به صفحه نمایش لپتاپ خیره شدن یهو نا امیدی روی چهره ی مینجون میشینه و میگه:
_ چرا دوتا بازیگر مَرد داره؟! 
جونهو: نیکون گفت این خیلی خوبه، نمیدونستم اینطوریه؟
مینجون: من از این چند نفریها دوست ندارم، خودت تنهایی نگاه کن.
داره بلند میشه که جونهو دستش رو میگیره و میگه:
_ ببین!!!
مینجون به ویدئو نگاه میکنه و میگه:
_ چی؟!! زنی در کار نیست؟ دوتا مردا با هم...؟ (پس گردنی به جونهو میزنه) از من میخوای بشینم این دوتا رو نگاه کنم؟
جونهو: حالا بیا ببینیم چی میشه؟
مینجون با چهره ای ناچار میگه:
_ اگه اینو با هم نگاه کنیم، یکمی.... ناجوره!
جونهو با شونه ش به مینجون میزنه و میگه:
_ ای.... چه ناجوری؟
همینطور که دارن نگاه میکنن، مارک وارد اتاق میشه....

پایان قسمت چهارم

آنچه در قسمت بعد خواهید خواند: 
جونهو: لامصب انگار فیلمه روت تأثیر گذاشته. 
جونگیون: چیز جالبی درمورد من دیدی؟! چرا دنبالمی؟! میخوای بترسونیم؟!

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر