۱۳۹۵ آبان ۲۸, جمعه

Out Of Control - خارج از کنترل ✿08✿

خارجی - حیاط مدرسه - ظهر   
جونگیون که خبر هویت جادوگر رو خونده با تعجب میگه:
_ غیرقابل باوره! یعنی من تمام این مدت با جادوگر مدرسه بودم و نمیدونستم؟!
سریع به طرف ساختمان مدرسه میره.

داخلی - مدرسه - اتاق مشاوره - ظهر
مینجون و جونهو رو به روی جیساب میشینن. جیساب میگه:
_ این شایعه حقیقت داره؟!
مینجون: اصلا نمیدونم کی همچین فکری به سرش زده! چرا من؟! چرا باید این کارا رو بکنم؟!
جونهو: اگه اون طرف راست میگفت که برای حرفهاش دلیل و منطق درست و حسابی میاورد. یکی بیاد و بگه مینجون جادوگره شما هم همینطوری باور میکنید؟! 
جیساب: ولی باید پیگیری کنیم.
مینجون میخواد چیزی بگه که جونهو زودتر میگه:
_ هرموقع مدرک و دلیل داشتید که مینجون جادوگر مدرسه س بعدا اینطوری ازش بازجویی کنید.
جیساب: اصلا تو چرا باهاش اومدی؟ من فقط میخواستم با مینجون صحبت کنم.
جونهو با نا امیدی میگه:
_ میدونم که شما فقط میخواید جادوگر رو پیدا کنید و اخراجش کنید. ولی فقط یه تهمت نمیتونه باعث اخراج مینجون بشه. همینکه نگاه بچه ها بهش عوض شده خیلیه اگه بیشتر ادامه بدید میتونه برای تهمت زدن بهش ازتون شکایت کنه.   
جیساب: زیاد شلوغش نکن پسر. فقط چندتا سوال میخوام ازش بپرسم. بی دلیل هم کسی رو اخراج نمیکنیم.
جونهو دست مینجون رو میگیره، بلندش میکنه و میگه:
_ پس اول ببینید اون پست رو کی گذاشته، چقدر حرفش صحت داره. بفهمید کی بوده که میخواسته مینجون اخراج بشه.
مینجون: من با جونهو موافقم، باید اول بفهمیم کی و چرا این شایعه رو پخش کرده.
همین لحظه هیوری با عجله وارد اتاق میشه و میگه:
_ آقای سو جیساب دارید چیکار میکنید؟! ( رو به جونهو و مینجون) شما از اتاق بیرون برید.
جونهو و مینجون از اتاق بیرون میرن. هیوری میگه:
_ اصلا فکر کردید؟ آخه آدم بخاطر یه شایعه از بچه ها که سوال نمیکنه... میخوای اعتمادشون رو بهمون از دست بدن؟!.. میخوای ناامیدشون کنی؟! باید بدونن که ما بهشون اعتماد داریم.
جیساب: ولی ... مینجون توانایی های جادوگر بودن رو داره.
هیوری: چون توی خیلی چیزا خوبه دلیل نمیشه که اینطوری بهش تهمت بزنید... واقعا ازتون ناامید شدم.
جیساب: شما درست میگی، جادوگر باید قابلیتهاشو پنهان کرده باشه که مخفی بمونه. احتمالا مینجون نیست.   
  
داخلی - مدرسه - راهرو - ظهر 
جونگیون که جلوی در کلاس ایستاده با دیدن مینجون سریع به طرفش میره و میگه:
_ نیم ساعته دارم دنبالت میگردم... کجا بودی؟
با دیدن نگرانی جونگیون لبخند کوچکی روی لب مینجون میشینه. جونگیون میگه:
_ خوشحالی؟! (با طعنه) منم اگه جادوگری بلد بودم خوشحال میشدم!
مینجون: ای بابا من جادوگر نیستم... معلوم شد منو خوب نمیشناسی.
جونگیون: واقعا؟!
مینجون: به دوستام هم باید توضیح بدم که من جادوگر نیستم! ایش باید بفهمم کی بوده که اینطوری بدنامم کرده.
جونگیون: چه بدنامی؟! جادوگر مدرسه که باحاله!
مینجون: آره، فقط اگه مدرسه قصد اخراج کردنش رو نداشت.
جونهو همینطور که با موبایلش صحبت میکنه بهشون نزدیک میشه، تماس رو قطع میکنه و رو به مینجون میگه:
_ مارک هم نگرانت شده! گفت اگه کمک خواستیم بهش بگیم! چقدر این پسر شیرینه.

داخلی - مدرسه - کلاس 2 - ظهر 
جونگیون سر تخته در حال حل کردن مسئله ی ریاضی هستش. با ناراحتی با خودش میگه " ایش... کس دیگه ای نبود حتما منو باید انتخاب میکرد!!!... اصلا یادم نمیاد فرمولش چی بود، لعنتی" زنگ تفریح به صدا درمیاد. معلم میگه:
_ کی این مسئله رو حل کرده که بتونه به جونگیون هم راه حلش رو یاد بده؟!
مینجون دستش رو بالا میبره. معلم با اشاره ی سر قبول میکنه و از کلاس بیرون میره. جونگیون به طرف میزش میره و داره وسایلش رو جمع میکنه که مینجون روی صندلیش میشینه و میگه:
_ مگه نمیخوای یاد بگیری؟!
جونگیون: اه... همیشه از این مبحث بدم میومد.
مینجون با تعجب میگه:
_ مگه قبلا این مبحث رو گذروندی؟!
جونگیون بعد از کمی مکث میگه:
_ ایم... قبلا توی کلاس خصوصی معلمم جلو جلو درس میداد.
مینجون در حالی که شروع میکنه به نوشتن میگه:
_ هرچقدرهم ازش بدت بیاد بلآخره باید یاد بگیریش.
همین لحظه جونگیون میگه:
_ واو... چه انگشتای جذابی داری!... شبیه انگشتای هنرمنداس.
مینجون برای لحظه ای مات و مبهوت به جونگیون نگاه میکنه، چانسونگ یهو دستش رو میندازه روی شونه ی جونگیون و در حالی که دستش رو بهش نشون میده میگه:
_ انگشتهای من جذاب نیستن؟! از اون هنرمندترم ها!
جونگیون لبهاشو برمیگردونه و میگه:
_ مگه باهم دوستیم که باهام اینطوری رفتار میکنی؟!... ( به عقب هلش میده) برو کنار.
چانسونگ با تأسف سرش رو تکون میده و میگه:
_ نچ نچ نچ... چه بد اخلاق.      

داخلی - مدرسه - راهرو - بعد از ظهر 
یرین به طرف کمدهای دانش آموزان میره که قبل از اینکه بپیچه توی راهرو صدای جیساب رو میشنوه که میگه:
_ بر چه اساسی اون پست رو گذاشتید؟!
همین لحظه یرین میایسته. جیساب ادامه میده:
_ چه مدرکی دارید  که ثابت کنه مینجون جادوگره؟!
یرین یواشکی از پشت دیوار نگاه میکنه تا ببینه که جیساب با کی داره صحبت میکنه. جیساب رو روبروی سوهیون و سونگجین میبینه. سوهیون میگه:
_ فقط اون میدونست که ما چیکار میکنیم.
جیساب: منظورت چیه؟
سوهیون و سونگجین هردو با هم در یک زمان صحبت میکنن که سوهیون میگه:
_ خودش همدستمونه.
ولی سونگجین میگه: 
_ پارسال اذیتش کردیم.
همین لحظه سوهیون با غضب به سونگجین نگاه میکنه. جیساب دستی به سرش میکشه و میگه:
_ حرف کدومتون رو باید باور کنم؟!
سوهیون: هرکدوم که دوست داری، من که اخراج شدم.
سوهیون با پا به ساق پای سونگجین ضربه ای میزنه و میره. سونگجین هم با ناراحتی میخواد بره که جیساب دستش رو میگیره و میگه:
_ اگه مینجون رو پارسال اذیت کردید پس چرا الان داره لوتون میده؟! اگه حقیقت رو بگی کاری میکنم اخراج نشی.
سونگجین با بغض میگه:
_ سوهیون خوشش نمیومد که اونا همیشه بچه های برتر مدرسه هستن. میخواست هر جور که شده مینجون هم با ما اخراج بشه.
جیساب: مطمئنی مدرکی نداشت؟!
سونگجین: خودش بهم گفت که اینطوری پست بذارم تا مینجون بچه بده ی مدرسه بشه.
جیساب پوزخندی میزنه و میگه:
_ سوهیون فکر کرده مدرسه بچه بازیه؟! مگه ما بدون دلیل قانع کننده کسی رو اخراج میکنیم؟ 
یرین به دیوار تکیه میده و چشمهاشو میبنده و نفس راحتی میکشه. جیساب ادامه میده:
_ حسم میگفت که مینجون همچین پسری نیست، پس سونگجین یه کاری کن... باید دوباره پست بذاری و بگی که دروغ گفتی و معذرت خواهی کنی... منم با مسئولین حرف میزنم تا بهت آسون بگیرن و اخراجت رو موقت کنن.

داخلی - مدرسه - آزمایشگاه - بعد از ظهر
دانش آموزان کلاس اول هر کدوم سر میز آزمایش خودشون ایستادن. روی هر میز چندتا ظرف هست. ها جیوون همینطور که یکی از ظرفها توی دستشه میگه:
_ این (H2 O2) یا هیدروژن پراکسیده... اول این رو توی ارلن خالی کنید. 
همه ی دانش آموزها هیدروژن پراکسید رو داخل ارلنهای روی میزشون میریزن. جیوون ادامه میده:
_ حالا ظرف دوم رو بردارید که داخلش مایع ظرفشویی هستش و اینو با هیدروژن پراکسید مخلوط کنید. برای جذابتر شدن این آزمایش رنگ غذا هم آوردم... هررنگی که دوست دارید رو از روی میز من بردارید.
دانش آموزها بطرف میز جیوون میرن و هرکدوم یه رنگ برمیدارن. جکسون و مارک در یک زمان دستشون رو به سمت رنگ فیروزه ای میبرن. هر دو با لبخند بهم نگاه میکنن.
Mark - Jackson - Jinyoung - Markson - مارک - جکسون - جینیونگ
همین لحظه جینیونگ فیروزه ای رو برمیداره و میگه:
_ رنگها تموم شد! دارید چیکار میکنید؟!
یرین که رنگ زرد رو برداشته به عینک محافظ آزمایشگاهی جینیونگ که هنوز توی جیبشه نگاه میکنه، میگه:
_ عینکت رو نمیزنی؟ خطرناکه!
جینیونگ عینک رو میزنه و میگه:
_ درسته! 
جیوون: خب دیگه رنگ ها تموم شد، هر کسی نتونست برداره هم اشکالی نداره. حالا یک قاشق از مخمر رو با آب گرمی که توی ظرف مقابلتون هست قشنگ مخلوط کنید و با احتیاط توی ارلن بریزید.
همه ی دانش آموزها مخمر رو اضافه میکنن و بعد از 2 ثانیه یهو کف زیادی مثل فواره از توی ارلنهاشون به هوا میره و همه جیغ میزنن. جیوون با تعجب به کفهایی که هنوز از توی ارلنها بیرون میاد و همه جا رو کثیف کرده، نگاه میکنه و سریع میگه: 
_ کی امروز مسئول چیدن میزها بود؟
یکی از دانش آموزها دستش رو بالا میبره. جیوون با عصبانیت میگه:
_ مگه بهت نگفته بودم هیدروژن پراکسید 20 بیاری؟! این چه وضعیه؟
دانش آموز: ببخشید... ولی امروز که اومدم توی آزمایشگاه یکی از قبل میزها رو چیده بود.
یهو همهمه ای توی کلاس ایجاد میشه. جیوون با تاسف میگه:
_ اگه بی توجهی کرده بودی امکان داشت ببخشمت ولی از زیر مسئولیت شونه خالی کردی! تا یک هفته حق نداری بیای سر کلاس من. فهمیدی؟
یکی از دانش آموزها میگه:
_ یعنی کار جادوگر بوده؟! کیم مینجون رو میگم!
یرین: احتمالا کار جادوگر بوده ولی... (سریع موبایلش رو نشون میده) ببینید... این پست رو 5 دقیقه پیش گذاشتن.
همه ی دانش آموزها پست سونگجین که اعتراف کرده مینجون جادوگر نیست و فقط به دلیل خصومت شخصی این تهمت رو بهش زده، میخونن و بار دیگه همهمه ای ایجاد میشه. جیوون با صدای بلند میگه:
_ حرف اضافه نزنید... سریع وسایل و اتاق رو به کمک همدیگه تمیز کنید. 

داخلی - مدرسه - استخر - عصر
استخر خلوته و فقط 4 تا از دانش آموزها درحال شنا کردن هستن. مارک از آب بیرون میاد و داره به سمت رختکن میره که یوگیام جلوشو میگیره و میگه:
_ توی مسابقات شنا شرکت میکنی؟!
مارک با لبخند میگه:
_ فقط برای سرگرمی شنا میکنم.
یوگیام: ولی خیلی ماهری که؟!!! ای کاش میومدی توی تیم شنا.
مارک: آخه دوست ندارم حرفه ای انجامش بدم.
یوگیام: خیلی حیف شد. خیلی خوب میشد اگه توی مسابقه شرکت میکردی. اونطوری حداقل میدونستم یه رقیب خوب دارم! 
مارک میخنده و میگه:
_متاسفم، من دیگه باید برم، تیم نمایش خیلی سختگیرن.
مارک داره میره که یوگیام با صدای بلند میگه:
_ مطمئنم توی تیم شنا موفقتر بودی ولی تیم نمایش هم برات خوبه، خوش قیافه ای!
مارک روشو برمیگردونه و لبخندی میزنه.

داخلی - مدرسه - کلاس 2 - عصر
جونهو مقابل مینجون میشینه و میگه:
_ هنوزم همه درمورد تو حرف میزنن... حالا چیکار کنیم؟!
مینجون: هیچی. فقط نادیده شون میگیریم. بعد از یه مدت اوضاع خودش آروم میشه.
 جونهو: باورم نمیشه جونگیون هم بهت شک داشت!
مینجون با اعتماد به نفس میگه:
_ خودش هم نمیدونه ولی عاشقم شده.
جونهو: فکر کنم بیشتر از جادوگر خوشش بیاد. اگه بهش میگفتی که جادوگری شیفته ات میشد. 
مینجون یدونه پس گردنی به جونهو میزنه.  

داخلی - مدرسه - کتابخانه - عصر
جونگیون داره توی کتابخانه دنبال کتابی میگرده که حس میکنه کسی داره یواشکی نگاهش میکنه. خودش رو به ندونستن میزنه ولی با دقت حواسش به اطرافش هست اما کسی که زیرنظر داشتش یهو غیبش میزنه. جونگیون توی فکرش میگه "مطمئنم منو زیر نظر داشت!!! پسر بود!!! کی میتونه باشه؟!!" با ترس به اطرافیانش نگاه میکنه.    
داخلی - خوابگاه پسران - اتاق 18 - شب
جینیونگ از در توالت بیرون میاد و میبینه جونهو و مینجون هرکدوم روی تختشون خوابیدن. مارک هم پتوش رو جلوش روی زمین گذاشته و جکسون کنارش نشسته. جینیونگ میگه:
_ مارک دستت درد نکنه پتوت رو میخوای بدی به من؟
جکسون: اگه بدیم به تو پس خودمون چی بکشیم؟
مارک: باید سه تایی بکشیم.
جینیونگ لبهاش رو برمیگردونه و همینطور که به سمت در میره میگه:
_ پس من میرم اتاق خودم. 
میخواد در رو باز کنه اما متوجه میشه قفله. با ناراحتی میگه:
_ آخه مگه زوره؟ نمیخوام باهاتون یه پتو بکشم.
جکسون و مارک با شیطنت به طرف جینیونگ میرن و زیر بازوهاشو میگیرن و به طرف رخت خواب میکشنش. در همین حین دست مارک روی دست جکسون قرار میگیره، جکسون حس میکنه یهو بدنش گر گرفته و قلبش شروع به تند تپیدن میکنه. مارک درحالی که میخنده میگه:
_ جکسون، محکم بگیرش.
جکسون سعی میکنه احساسش رو نادیده بگیره، جینیونگ رو به زور به رخت خواب میرسونن. جینیونگ دراز میکشه و میگه:
_ باشه، باشه... قبول. (رو به جکسون) فقط بذار من کنار بخوابم.
جکسون یه نگاه به مارک و یه نگاه به قلبش که هنوز داره تند میزنه میندازه و سریع میگه:
_ ای... زرنگی، میخوای پتو رو از روی خودت کنار بزنی؟! باید وسط بخوابی.

داخلی - مدرسه - غذاخوری - ظهر 
مینجون ، جونهو، جینیونگ، جکسون و مارک سر میزی نشستن. یرین درحالی که ظرف غذاش دستشه، دنبال جای دنجی میگرده. مینجون به پهلوی جونهو ضربه ای میزنه و میگه:
_ این همون دختره س که اشتباه گرفته بودیم... صداش کن اینجا بشینه.
جونهو با بی میلی در حالی که اسم یرین رو صدا میزنه براش دست تکون میده و میگه:
_ بیا، اینجا یه جا هست.
یرین بهشون نگاهی میکنه و با لبخند کنارشون میشینه. مینجون یه کوپن غذا جلوی یرین میذاره و میگه:
_ غذا مهمون من.
یرین: قبلا به جونهو گفتم که بخشیدمتون.
مینجون: بلآخره باید برای بخشیدنمون ازت قدردانی بکنیم... (آرومتر ادامه میده) حداقل به عنوان یه طرفدار.
یرین سرش رو به جونهو نزدیک میبره و آروم میگه:
_ راستی کدوم فیلمم رو دوست دارید؟ البته نمیشه گفت فیلم من.
جونهو: درسته هیچوقت شخصیت اصلی نبودی اما حضورت توی فیلم مهم بوده.
مینجون: اون فیلمه... (کمی فکر میکنه) جادوگر شهر از... خیلی خوب بود.
یرین لبخندی میزنه و میگه:
_ آرزوم این بود که جادوگری بلد بودم.
جونهو و مینجون بهم لبخند خشکی میزنن. همگی در حال غذا خوردن هستن که جینیونگ میگه:
_ همه چیز این مدرسه خوبه ها، فقط... ای کاش خوابگاه دخترا و پسرا جدا نبود.
همه متعجب میشن، جکسون میگه:
_ دانشگاهشم جداس، چه برسه به اینجا.
جینیونگ: ای بابا اینطوری که جدا میکنن بچه ها بیشتر حریص و کنجکاو میشن. 
جونگیون که تازه رسیده همینطور که سر میز میشینه میگه:
_ چه فکری توی سرت داری شیطون؟!
جونهو: میخواد شبا بره دم در اتاق دوست دخترش!
جینیونگ: ایش... دوست دخترم کجا بود؟! فقط اینکه هر گوشه ی مدرسه میبینی یه دختر و پسر دارن همدیگه رو بوس میکنن خیلی زننده س!
مارک با تعجب میگه:
_ واقعا؟! توی مدرسه ی ما؟ اینجا که پر دوربینه!
جینیونگ: پسر تو چه سر به زیری! یعنی تا حالا ندیدیشون؟
مارک شونه هاشو بالا میندازه. یرین میگه:
_ من با جینیونگ موافقم.  
مینجون: من که فکر نمیکنم اونطوری هم اوضاع فرقی بکنه.
جونگیون آروم به مینجون میگه:
_ درسته... خودم چند وقت پیش دیدم یه پسر اومده بود خوابگاه دخترا!
مینجون سریع میگه:
_ هیس... صداش رو در نیار.
جونگیون: میشناسیش؟!
مینجون: بهتره همیشه نادیده بگیریش.

داخلی - خوابگاه دختران - اتاق زیرشیروانی - شب
یرین و جونگیون هر دو پتو روشون کشیدن و از سرما میلرزن. جونگیون میگه:
_ پس کی شوفاژها درست میشه؟! همینطوری هم که داره برف میاد!
یهو صدای هیوری از بلندگوهای ساختمان پخش میشه: 
"همه ی دانش آموزان توجه کنید، شوفاژهای خوابگاه خراب شده و تا فردا طول میکشه تعمیر بشه. پتو برای خواب بردارید و همگی تا ده دقیقه ی دیگه جلوی سالن آمفی تئاتر باشید، آقای سو جیساب منتظرتونه."

داخلی - مدرسه - سالن آمفی تئاتر - شب
همه ی دانش آموزها جمع شدن، جیساب دم در ایستاده و جلوی اسم کسانی که وارد سالن میشن رو تیک میزنه. مینجون و جونهو نشستن و سرشون رو به هم تکیه دادن. مینجون با لبخند میگه:
_ خب، با این آشوب فکر میکنی میتونیم بخوابیم؟!
جونهو: یه لحظه صبر کن، الان بهت یه چیزی میدم که توی این سر و صدا هم راحت خوابت ببره.
جونهو میخواد توی کیفش دست بکنه که یهو با تعجب اطراف رو میگرده و با استرس میگه:
_ آخ کیفم رو جا گذاشتم.
مینجون: کجا؟!
جونهو آروم میگه:
_ شوفاژ خونه!
مینجون: تا کسی پیداش نکرده برو بردارش.
جونهو سرش رو با دوتا دست میگیره و میگه:
_ دارم دیوونه میشم.
از جاش بلند میشه، مینجون میگه:
_ من هواتو دارم... برو.
جونهو به طرف جیساب میره و میگه:
_ میشه برم دستشویی؟ از سر شب دلپیچه دارم.
جیساب، مینجون رو صداش میکنه. مینجون به طرفشون میاد، جیساب میگه:
_ دوستت حالش خوب نیست باهاش برو.
مینجون: خودش هم میتونه بره.
جیساب: ای... وقتی میگم برو یعنی برو، اگه تنهایی چیزیش بشه من باید جوابگو باشم.

خارجی - مدرسه - حیاط - شب
جونهو و مینجون دارن وارد خوابگاه میشن که یهو با وویونگ رو به رو میشن. جونهو و مینجون خشکشون میزنه.
Minjun - Junho - Wooyoung - جونهو - مینجون - وویونگ
 وویونگ میگه:
_ هیچکی تو خوابگاه نیست! بقیه کجان؟
جونهو که متوجه شده وویونگ از چیزی خبر نداره نفس راحتی میکشه و میگه:
_ آهان تو توی کتابخونه بودی! شوفاژهای خوابگاه خرابه، همه رفتن سالن آمفی تئاتر. تو هم زودی برو.
وویونگ: باشه.
وویونگ ازشون دور میشه. مینجون میگه:
_ داشتیم لو میرفتیم. 

داخلی - خوابگاه - شوفاژخانه - شب
جونهو و مینجون با هم وارد میشن و جونهو سریع کیفش رو از گوشه ی شوفاژخانه برمیداره. مینجون میگه:
_ حواست کجا بود که کیفت رو یادت رفته بود؟!
جونهو: اینقدر گفتی این پیچو باز کن، اون سیمو قطع کن، فلان کارو بکن که حواس برام نموند.
مینجون: بیخیال... باید الان حواسمون باشه که توی دوربین نیوفتیم.

 داخلی - مدرسه - سالن آمفی تئاتر - شب
جینیونگ کنار مارک و جکسون میشینه و میگه:
_ فکر کنم امشب خوابم نبره.
جکسون: میخوای دخترا رو دید بزنی؟
جینیونگ: نه بابا میترسم یکی از این دخترا عاشقم بشه. آخه وقتی خوابم از همیشه جذابترم.
مارک و جکسون به خنده میوفتن. مارک میگه:
_ خب بزار عاشقت بشن. عشق که جرم نیست.
جکسون همینطور به مارک خیره شده، جمله ی "عشق که جرم نیست" هی توی گوشش تکرار میشه. جیساب و هیوری دانش آموزها رو زیر نظر دارن، هیوری میگه:
_ این یکی کار جادوگر رو درک نمیکنم. آخه خیلی خوابم میاد، مجبور شدم به هاجیوون زنگ بزنم بیاد کمک.
جیساب: خوب کاری کردی منم به لی کوانگسو میگم بیاد... راستی مینجون و جونهو دیر کردن. نکنه چیزشون شده باشه! 
وویونگ که کنارشون نشسته میگه:
_ آقای سو... من اومدنی جلوی در خوابگاه دیدمشون. حالشون خوب بود.
جیساب با تعجب میگه:
_ چرا خوابگاه؟!!!!!  


✿پایان قسمت هشتم✿

آنچه در قسمت بعد خواهید خواند:
جکسون: من میتونم تغییرش بدم... (کمی جدی تر) من میتونم. 
 مینجون: یه بار میگی دوست باشیم! یه بار اغوام میکنی!  
    

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر