۱۳۹۵ دی ۱۷, جمعه

Out Of Control - خارج از کنترل ✿15✿

داخلی - منزل توآن - شب
مارک وارد میشه، سلام میکنه و سریع به اتاقش میره. جینهی با تعجب به جونگهوا میگه:
_ چش بود؟!
جونگهوا: جوونه دیگه... حتما با دوستاش حرفش شده!

داخلی - منزل توآن - اتاق مارک - شب
مارک بدون اینکه لباسش رو عوض کنه خودشو روی تخت پرت میکنه.

برش به چند ساعت قبل
داخلی - ایستگاه مترو - شب
جکسون آروم میگه:
_ متاسفم... 
و سریع پشتش رو میکنه، همین  لحظه مارک دستش رو به طرف دستش میبره و میخواد چیزی بگه اما جمله ی جکسون که میگفت "هر بار دستت رو میگیرم... هر بار توی چشمهات نگاه میکنم...از اینکه حس خوبی بهم میده... از خودم خجالت میکشم." توی گوشش میپیچه، پس آروم دستش رو پایین میاره و با خودش میگه "باید چیکار کنم؟!!" و قطره اشکی از گوشه ی چشمش جاری میشه و به رفتن جکسون نگاه میکنه. 

برش به حال
داخلی - منزل توآن - اتاق مارک - شب
مارک چشمهاشو میبینده و تمام لحظه هایی که دست جکسون رو گرفته بود جلوی چشماش میاد. دستهاش رو لای موهاش میبره و میگه:
_ فکر میکردم براش یه دوستم... یعنی رابطه مون برای اون هم از یه دوستی عادی لذتبخش تر بوده؟!
مشتش رو روی تخت میکوبونه و میگه:
_ چرا نمیتونم درست فکر کنم...
موبایلش رو از جیبش بیرون میاره و با اردوگاه سربازی تماس میگیره و میگه:
_ میتونم با توآن مینهو صحبت کنم؟!
بعد از کمی انتظار با مینهو سلام و احوال پرسی میکنه، مینهو از پشت تلفن میگه:
_ چرا صدات گرفته س؟! چیزی شده؟!
مارک: راستش یه سوال ازت داشتم...
مینهو: زود بگو وقتمون کمه.
مارک: ممکنه احساساتی که یکی دیگه بهت داره باعث بشه اشتباهی فکر کنی عاشقشی؟
مینهو بعد از کمی سکوت میگه:
_ امکانش هست... ولی باید به دل خودت نگاه کنی، بفهمی حسی که بهش داری تشکره یا عشق. 

خارجی - حیاط مدرسه - صبح  
جونهو جلوی کافی شاپ مدرسه سر میزی، تنهایی نشسته و چندتا کتاب کلفت جلوشه و با عصبانیت هی ورقشون میزنه و هی خودشو فحش میده. یرین که دوتا لیوان آمریکانو دستشه به طرفش میاد و میگه:
_ داری چیکار میکنی؟! چرا اینقدر عصبانی ای؟
جونهو با اخم نگاهش میکنه و میگه:
_ چی میخوای؟! بازم فضولیت گل کرده؟
یرین یکی از لیوانها رو جلوش میذاره و میگه:
_ بیا اینو بخور.
کتاب رو برمیداره و نگاهش میکنه، با لبخند میگه:
_ داری تحقیق مینویسی؟ من توی خلاصه کردن خیلی خوبم... میخوای کمکت کنم؟
جونهو اخماش باز میشه و میگه:
_ آره.   

خارجی - حیاط مدرسه - عصر  
جونهو و یرین تمام روز رو با هم روی تحقیق کلاس شیمی کار کردن و حالا که دارن به طرف خوابگاه میرن، یرین رو به روش میایسته و میگه:
_ قرار بود امروز انگلیسی هم تمرین کنیم... یادت رفته؟!
جونهو با عصبانیت میگه:
_ دیگه نمیخوام انگلیسی یاد بگیرم.
یرین: حالا که نمره ت یکمی بالا رفته میخوای ولش کنی؟! بخاطر اینکه اونو میدونم داری ازم فرار میکنی؟
جونهو پوزخندی میزنه و میگه:
_ از صبح دارم قیافه ی تو رو میبینم... بایدم ازت فرار کنم. 
یرین: اگه تمرین نکنی که نمره ت دوباره پایین میاد.
جونهو: واقعا فکر کردی نمره برام مهمه؟! همین که تو رو نبینم کافیه.
یرین با ناراحتی میگه:
_ منم داشتم از صبح اخلاق گند تو رو تحمل میکردم. این دستت درد نکنه اته؟ فکر نکن فقط تو میخوای در بری.
از کنار جونهو رد میشه و داره میره که جونهو دستش رو میگیره و میگه:
_ داری کجا میری؟! خوابگاه اینطرفه.
یرین که اشتباهی داشت میرفت سریع برمیگرده و راهش رو درست میکنه. جونهو میگه:
_ با این گیج بازیهات میخوای با جادوگر هم همکاری کنی؟! بیچاره دو دقیقه ای لو میره!
یرین: پس داری به اینکه باهاتون کار کنم فکر میکنی؟! خب خودت بهم جادوگری یاد بده!
جونهو دست یرین رو رها میکنه و به راهش ادامه میده. یرین سریع خودشو بهش میرسونه و همینطور که میخنده روی کولش میپره. جونهو یه تکونی به خودش میده و میگه:
_ برو پایین... من باهات صمیمی نیستم که این کارو باهام میکنی!
یرین: اما من فقط با تو صمیمی ام.
و بهش زبون درازی میکنه. جونهو هی سعی میکنه یرین رو پایین بذاره اما نمیتونه. هیوری که از پنجره ی اتاقش داره بیرون رو نگاه میکنه با دیدین اونا زیر لب میگه:
_خیلی از بچه ها با هم صمیمین، چطور میشه فهمید رابطه هاشون در چه حده؟!!!
و آهی میکشه. 

داخلی - راهروی خوابگاه پسران - شب
جینیونگ در اتاق 14 رو میزنه. جکسون در رو باز میکنه، جینیونگ میگه:
_ خبر داری چرا مارک نیومده؟! همیشه یکشنبه شبها برمیگشت خوابگاه!
جکسون که خبر نداشت مارک هنوز برنگشته، جلوی اشکهاشو میگیره و میگه:
_ نه.
جینیونگ با مارک تماس میگیره. مارک جواب میده، جینیونگ میگه:
_ حالت بده؟ مریض شدی؟.... پس الان میام بهت یه سر میزنم.
تماس رو قطع میکنه و رو به جکسون میگه:
_ گفت شاید چند روزی نیاد مدرسه.
با شنیدن این جمله قلب جکسون میشکنه. جینیونگ به شونه اش میزنه و میگه:
_ بیا بریم یه سر بهش بزنیم.
جکسون: من یکم از درسام مونده باید تا فردا تمومش کنم. خودت تنها برو.
جینیونگ با تعجب بهش نگاه میکنه و با خودش میگه "چشونه؟! با هم دعواشون شده؟!" بعد از اینکه جینیونگ میره، جکسون سرش رو به در تیکه میده با خودش میگه "دوباره همون کارو کردم! خیلی خودخواهم..." آهی میکشه.  
  
داخلی - منزل توآن - اتاق مارک - شب
مارک و جینیونگ لبه ی تخت نشستن. جینیونگ میگه:
_ اونقدرها هم حالت بد بنظر نمیاد... نکنه میخوای کلاسها رو بپیچونی؟!
مارک: نه... فقط یه مسئله ای پیش اومده باید حلش کنم. نیاز دارم تمرکز کنم.
جینیونگ: از من کمکی بر میاد؟!
مارک با لبخندی میگه:
_ نه... ( بعد از کمی سکوت) راستی جکسون چطوره؟ خوبه؟
جینیونگ: یکم درس داشت نتونست بیاد... نمیدونم چرا حالش خوب بنظر نمیومد، بیحال بود... مثل همیشه نبود.
مارک با ناراحتی توی فکر فرو میره.

داخلی - خوابگاه - اتاق رختشویی - شب
 جونگیون داره لباسهاشو توی لباسشویی میندازه که یهو یکی از پشت بغلش میکنه. وقتی برمیگرده میبینه مینجونه. جونگیون با تعجب میگه:
_ از کجا میدونستی من اینجائم؟
مینجون: خب دیگه!
جونگیون: اینجا دوربین داره، اگه مارو ببینن چی؟! 
مینجون: نترس! دوربینش خرابه.
جونگیون دکمه ی روشن لباسشویی رو میزنه. مینجون هم شروع میکنه لباسهاشو توی لباسشویی ریختن و میگه:
_ توی مدرسه سخته همدیگه رو ببینیم، بیا فردا بریم بیرون.
جونگیون با چهره ای درهم میگه:
_ مگه نگفتی یواشکی خوش میگذره؟
مینجون: خب دوست دارم هی بیشتر و بیشتر بشناسمت، ولی اینطوری وقت خیلی کمی رو با هم هستیم.
جونگیون بازم بهانه میاره و میگه:
_ بعد از کلاسها خیلی خسته میشم... دیگه حال بیرون رفتن ندارم.
مینجون با ناامیدی بهش نگاه میکنه و بعد از کمی فکر کردن میگه:
_ باشه... یه کاریش میکنم. همیشه برای همه چیز راهی پیدا میشه.
به لباسشویی تکیه میده، دست جونگیون رو میگیره و توی آغوشش میکشه. 

داخلی - مدرسه - کلاس 1 - صبح
اکثر دانش آموزها سر جاشون نشستن و با دوستهاشون صحبت میکنن. جکسون ساکت به میزش خیره شده یهو صدای مارک رو میشنوه که سلام میکنه. با ناباوری به طرف مارک نگاه میکنه. مارک با لبخند براش دست تکون میده.
Mark - Jackson - Markson - مارک - جکسون - مارکسون
اول لبخند روی لب جکسون میاد ولی وقتی چهره ی بمبم که روز بعد از اعترافش همینطور با لبخند بهش سلام میکرد جلوی چشمهاش میاد. لبخندش ناپدید میشه و با خودش میگه "قبل از اینکه اون مجبور بشه بره، من باید برم." جینیونگ به مارک میگه:
_ قرار بود نیای! چی شد؟!
مارک: چیه از اومدنم ناراحتی؟!
جینیونگ یدونه محکم به پشت مارک میزنه. مارک به جکسون نگاه میکنه و تا میخواد چیزی بگه، معلم وارد میشه و مارک مجبور میشه سر جاش بشینه.

داخلی - مدرسه - دفتر دبیران - ظهر
جکسون رو به روی جیساب ایستاده، جیساب میگه:
_ چرا انتقالی؟! کسی اذیتت کرده؟!
جکسون: نه، فقط همینطوری دارم بهش فکر میکنم. میشه راهنمایم کنید.
جیساب برگه ای درمورد انتقالی بهش میده و میگه:
_ بازم اگه چیزی شده حتما بیا بهم بگو. 
جکسون از اتاق بیرون میره بعد از کمی جیوون وارد میشه، بقیه ی معلمها میگن:
_ چی شد؟! مدیر چیکارت داشت؟!
جیوون همینطور که وسایلش رو از روی میزش جمع میکنه، میگه:
_ استعفا دادم.
جیساب: چرا؟!
جیوون با ناراحتی میگه:
_ از این مدرسه خسته شدم.

داخلی - مدرسه - کتابخانه - بعد از ظهر
مینجون و جونگیون برای تحقیق شیمی کتاب انتخاب میکنن و سر میزی میشینن. نیکون که همراه نایون تازه اومده، میزی نزدیک جونگیون اینا رو نشون میده و میگه:
_ اونجا بشینیم.
بعد از کمی مینجون رو به جونگیون، میگه:
_ این کتاب رو اشتباه برداشتیم باید جلد دومش رو برمیداشتیم.
جونگیون: من میرم میارم.
جونگیون میره و نیکون هم از فرصت استفاده میکنه و به دنبالش میره. بین قفصه های کتاب که کسی نمیبینشون، نیکون جلوی جونگیون رو میگیره، جونگیون با دیدنش شوکه میشه. نیکون آروم میگه:
_ چطوری هویتت رو عوض کردی؟!
جونگیون: یعنی چی؟
نیکون: هر کی بوده خوب کارشو بلد بوده. ایده ی خوبی بوده، به چهره ات هم میاد بچه دبیرستانی باشی.
جونگیون: خب یه دبیرستانی چهره ی دبیرستانی داره دیگه!
جونگیون میخواد از کنارش رد بشه که نیکون دستش رو روی شونه ش میذاره و میگه:
_ گفتم که من میدونم کی هستی... جونگ هیوجین... 21 ساله که توی باند گل رز کار میکردی.
جونگیون با عصبانیت دندونهاشو روی هم میفشاره به یاد گذشته میوفته.

برش به یک سال پیش
داخلی - ماشین - شب 
جونگیون کنار مردی که حدود چهل سال داره نشسته و باهم خوش و بش میکنن. مرد دستش رو روی ران پای جونگیون که دامن کوتاهی پوشیده میذاره و جونگیون بغلش میکنه، از بیرون ماشین کسی یواشکی ازشون عکس میگیره.

خارجی - خیابان - نیمه شب
جونگیون در حالیکه همراه مرد مسن دیگریه و سرش رو روی شونه ش گذاشته از ساختمان متل بیرون میاد، بازم یکی ازشون عکس میگیره.   

برش به حال
داخلی - مدرسه - کتابخانه - بعد از ظهر
جونگیون با تنفر دست نیکون رو کنار میزنه و میگه:
_ اگه بفهمم برای یه لحظه به لو دادنم فکر کردی، زندگیت رو نابود میکنم. اینقدر جرم داری که نمیدونم چندسال حبس بهت میخوره.
نیکون: آروم باش دختر... اینقدر خنگ نیستم که قبل از لو دادنت بیام بهت بگم. 
جونگیون: پس چی از جونم میخوای؟!
نیکون میخنده و میگه: 
_ میخواستم ترسیدنت رو ببینم.
مینجون که داره به طرفشون میاد جمله ی آخر نیکون رو میشنوه، توی جاش خشکش میزنه و با خودش میگه "واقعا یه چیزی بینشون هست!"    

خارجی - حیاط مدرسه - بعد از ظهر
جیوون وسایلش توی دستشه و به طرف ماشینش میره. یه سری از دانش آموزها توی حیاط دارن ورزش میکنن، یکیشون میگه:
- شنیدید خانم ها جیوون استعفا داده؟!
تکیون که روی یه صندلی دراز کشیده و چشمهاشو بسته با شنیدن این حرف از جاش بلند میشه و به طرف جیوون میدوئه، جلوش میایسته و با ناراحتی میگه:
_ بخاطر کاری که من کردم داری میری؟! (با التماس) دیگه هیچ غلطی نمیکنم... خواهش میکنم نرو.
جیوون: به خواسته ی خودم نمیرم... (اشک توی چشمهاش حلقه زده) اخراجم کردن.
انگار که آب یخ روی تکیون خالی کرده باشن، فقط بهش نگاه میکنه و قطره ی اشکی از چشمش جاری میشه.    

داخلی - راهروی خوابگاه پسران - عصر
مارک، جکسون و جینیونگ با هم جلوی در اتاق جینیونگ میایستن. جینیونگ میگه:
_ شب خوش.
و وارد اتاقش میشه. مارک و جکسون که از صبح با هم تنها نبودن. با سکوت از پله ها بالا میرن و به اتاق 14 میرسن، تا جکسون میخواد در اتاق رو باز کنه، مارک دستش رو میگیره و میگه:
_ بیا، باهات حرف دارم.
قلب جکسون فرو میریزه و از اینکه نمیدونه مارک چی میخواد بگه دلشوره میگیره.

خارجی - خوابگاه - پشت بام - عصر
مارک رو به روی جکسون میایسته. وقتی اضطراب رو توی چشمهای جکسون میبینه، هول میشه و قلبش تالاپ تالاپ میزنه، نفس عمیقی میکشه و میگه:
_ وقتی اونشب... اون حرفا رو بهم زدی... فکر کردم دارم خواب میبینم. باورم نمیشد، حرفهایی که من دلم میخواست بهت بگم رو تو داشتی بهم میگفتی. 
جکسون مات و مبهوت نگاهش میکنه. مارک ادامه میده:
_ چند وقت بود حس میکردم عجیب غریب شدم، هر موقع میدیدمت دلم میخواست دستت رو بگیرم و همه ی وقتم رو با تو بگذرونم.
جکسون با تعجب میگه:
_ چی داری میگی؟!
مارک دست جکسون رو میگیره و با لبخند گرمی میگه:
_ همش مثل یه آهنربا جذبم میکردی، اصلا نمیدونستم چرا هی به طرفت کشیده میشم. تمام این مدت خودمو همش با این حرف که این احساسات بخاطر دوستیمونه گول زدم.
جکسون به دستهاشون نگاه میکنه و با صدای لرزانی میگه:
_ یعنی میگی تو هم به من احساس داری؟!
مارک با محبت بهش نگاه میکنه و میگه: 
_ خیلی بهش فکر کردم، مهم نیست چند ساعت در روز باهات باشم هر لحظه ای که باهاتم قلبم بال بال میزنه و از همیشه خوشحالترم.
اشک توی چشمهای جکسون جمع میشه و میگه:
_ مطمئنی؟! 
مارک: وقتی تنهائم اولین کسی که بهش فکر میکنم تویی، اولین نفری که بهش زنگ میزنم تویی. دست خودم نیست... همیشه برام خاصی! 
جکسون که نمیدونه از خوشحالی چی بگه با لبخند نگاهش میکنه. مارک دستهای جکسون رو به گرمی میفشاره و درحالیکه میخنده میگه:
_ دوست پسرم میشی؟!
جکسون با شنیدن این حرف یک لحظه هم تأمل نمیکنه و مارک رو در آغوش میگیره. مارک هم با محبت بغلش میکنه.

 داخلی - راهروی خوابگاه پسران - عصر
تکیون با عصبانیت در اتاق 7 رو میزنه. یوگیام در رو باز میکنه، تکیون هلش میده و وارد اتاق میشه.

 داخلی - خوابگاه پسران - اتاق 7 - عصر
جینیونگ سر میز مطالعه نشسته. تکیون سریع به طرفش میره، یقه ش رو میگیره و بلندش میکنه و مشت محکمی به صورتش میزنه، میگه:
_ حرومزاده، بخاطر تو اخراج شد.
جینیونگ دستش رو روی صورتش میگیره و رو به یوگیام، میگه:
_ میشه ما رو تنها بذاری؟!
یوگیام میره. تکیون همونجا روی زمین میشینه و درحالی که گریه میکنه، میگه:
_ چرا اون عکسها رو به مامان دادی؟! اصلا میدونی با این کارت چیکار کردی؟!
جینیونگ با عصبانیت میگه:
_ اون تویی که نمیدونی داری چیکار میکنی. همش کارایی رو میکنی که برات خوب نیست. بخاطر ها جیوون بود که یکسال هم از دَرسِت عقب افتادی. چرا نمیفهمی؟!
تکیون: بخاطر جیوون نبود، بخاطر مامان بود. اون میدونه که من چقدر به شیمی علاقه دارم اما بخاطر اینکه جیوون رو نبینم پارسال کاری کرد که از گروه شیمی بیرون بیام. همون بس نبود! حتما باید جیوون رو مجبور میکرد از مدرسه بره؟!
جینیونگ: مامان خوبی تو رو میخواد.
تکیون بلند میشه و همینطور که از اتاق بیرون میره میگه:
_ به مامانت بگو ازش متنفرم.
جینیونگ با ناراحتی توی جاش میشینه و میگه:
 _ اولشه اینطوریه! بعدا حالش بهتر میشه.

داخلی - مدرسه - اتاق گریم - شب
یرین گریم اعضاء نمایش رو تموم کرده. چانسونگ میگه:
_ جادوگر پیام داده که هیچکس جز کسایی که توی کتابخونه هستن از اجرامون باخبر نمیشن. حتی معلمها! 
 یرین: من بهش اعتماد میکنم! چون بهم ثابت شده کارش رو خوب بلده.
بقیه هم تأیید میکنن. جونهو با لبخند بهش نگاه میکنه. چانسونگ میگه:
_ فقط حتما باید اجرامون کسی که توی کتابخونه هست رو بخندونه، پس همتون تمام تلاشتون رو بکنید. 

داخلی - خوابگاه دختران - اتاق زیرشیروانی - شب
جونگیون تنهاس و هر کاری میکنه خوابش نمیبره. هی به نیکون فکر میکنه، زیر لب میگه:
_ اون همه چیز رو درمورد من میدونه، یعنی باید از اینجا فرار کنم؟!
همین لحظه چهره ی مینجون جلوی چشمش میاد، با ناراحتی بالش رو روی تخت میکوبونه و میگه:
_ میدونستم نباید به چیزی دل ببندم. 

داخلی - مدرسه - کتابخانه - نیمه شب
گروه نمایش وارد کتابخونه میشن، فقط وویونگ اونجاس. وسایلشون رو آماده میکنن و میخوان نمایش رو شروع کنن که وویونگ با ناراحتی کتابهاش رو جمع میکنه و به طرف در میره. چانسونگ میگه:
_ در قفله، نمیتونی جایی بری. فقط یه ربع بشین و ما رو نگاه کن. 
وویونگ که چاره ای نداره میشینه. نمایش رو شروع میکنن، در طی نمایش وویونگ فقط ناراحته و میخواد زودتر تموم بشه.

داخلی - خوابگاه پسران - اتاق 18 - نیمه شب
مینجون سر لپتاپش نشسته و ویدئوی دوربینهای مداربسته مدرسه رو نظارت میکنه و همینطور دوربینهای کتابخونه رو هک کرده که تصویر قدیمی از وویونگ که در حال مطالعه هست رو تکرار کنه. یهو متوجه میشه نگهبان مدرسه داره به طرف کتابخونه میره.

داخلی - خوابگاه - راهرو - نیمه شب
مینجون میدوئه و میخواد از خوابگاه بیرون بره که یهو جونگیون صداش میکنه. مینجون که عجله داره با تعجب بهش نگاه میکنه و میگه:
_ این موقع شب اینجا چیکار میکنی؟!
Minjun - Jeongyeon - مینجون - جونگیون
جونگیون: توی باشگاه ورزش میکردم... تو داری چیکار میکنی؟!

✿پایان قسمت پانزدهم✿

آنچه در قسمت بعد خواهید خواند: 
جونهو:  چی شده؟ این چه خریتی بود کردی؟ 
جونگیون: یعنی این آخرین فرصت تنها بودنمونه؟!     

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر