داخلی - آموزشگاه آشپزی - نزدیک ظهر
جیئون: امشب وقت آزاد داری؟
نیکون: معلومه که وقت دارم، دوباره میخوای سورپیرایزم کنی؟
جیئون میخنده و میگه:
_ نمیشه گفت سورپیرایز، یه مهمونی دعوت شدیم.
نیکون: مهمونی همکارهاته؟
جیئون: آره.
نیکون: پس امشب میبینمت.
نیکون بعد از اینکه تماس رو قطع میکنه با خوشحالی سریع از پله ها پایین میره.
داخلی - منزل تکیون - ظهر
تکیون و سئون درحالی که میز ناهار رو میچینن، تکیون میگه:
_ امروز دیگه کارهای خونه تموم میشه، تو هم میری؟!
سئون: دوست داری برم؟
تکیون: خودت که میدونی، نه. اما فکر میکنم تو دوست نداری اینجا بمونی.
سئون: مگه خودت نگفتی که باهات دوستی صمیمی رو تجربه کنم؟!
تکیون یهو با خوشحالی میگه:
_ پس هنوز دوستیم؟
سئون: چرا باید دوست نباشیم؟
تکیون: آخه گفتی ازم خوشت نمیاد، کدوم آدم از دوست صمیمیش بدش میاد؟!
سئون با گیجی نگاهش میکنه و میگه:
_ اه... چرا اینقدر گیجم میکنی؟!
تکیون با تعجب میگه:
_ ناراحتت کردم؟ ببخشید... میرم کارگرها رو صدا کنم.
تکیون میره و سئون با کلافگی روی صندلی میشینه، سرش رو میگیره و با خودش میگه: "چرا اینطوری شدم؟"
داخلی - شرکت خودروسازی - اتاق رئیس - بعد از ظهر
جونهو ورقی رو به سیونگکی میده و میگه:
_ برو کافی شاپ خوشی، خانم پارک شینهی رو برسون به این آدرس.
سیونگکی با کنجکاوی میگه:
_ شینهی خودش گفته؟
جونهو با اخم نگاهش میکنه و میگه:
_ فوضولی نکن.
سیونگکی با لبخندی میگه:
_ آخیش بلآخره حس میکنم خیلی از کارم راضیم.
جونهو با عصبانیت نگاهش میکنه و میگه:
_ سوء استفاده نکن، فقط کاری که گفتم رو انجام بده.
داخلی - کافی شاپ خوشی - بعد از ظهر
شینهی رو به روی سیونگکی ایستاده، میگه:
_ اون رئیس توئه، تو باید از دستوراتش پیروی کنی. رئیس من نیست که هرچی گفت انجام بدم... بهش بگو الان سر کارمم و نمیام.
سیونگکی میخنده و میگه:
_ همینارو دقیق بهش بگم؟
شینهی شونه هاشو بالا میندازه و میگه:
_ فقط حواست باشه یه جوری بگی که اخراجت نکنه.
سیونگکی به جونهو زنگ میزنه و میگه:
_ خانم پارک شینهی گفتن، الان سرکارن و نمیتونن بیان.
داخلی - شرکت خودروسازی - اتاق رئیس - بعد از ظهر
جونهو با ناراحتی گوشی رو سر جاش میذاره، میگه:
_ پس این جانگ وویونگ داره چیکار میکنه؟
با وویونگ تماس میگیره، تا وویونگ تماس رو پاسخ میده، جونهو میگه:
_ مگه به شینهی اجازه ندادی؟
وویونگ: سلام.
جونهو صداش رو صاف میکنه و میگه:
_ ببخشید، سلام.
وویونگ: همونطور که ازم خواسته بودی، من بهش گفتم که هرموقع دوست داره میتونه بره.
جونهو: پس چرا الان نمیاد؟!
وویونگ میخنده و میگه:
_ من بهش اجازه دادم، اما نمیتونم مجبورش کنم.
جونهو: پس تو چطور رئیسی هستی؟ حالا که نمیاد اخراجش کن.
وویونگ: اوه، اوه، تو خیلی آتشت زیاده... اما من نمیتونم شینهی رو اخراج کنم.
جونهو: وویونگ لطفا یه کاری بکن، من برای ادامه ی زندگی به اون یه درصد نیاز دارم.
داخلی - منزل خانواده ی چانسونگ - بعد از ظهر
چانسونگ مشغول نوشتنه، با کلافگی آهی میکشه و میگه:
_ اه این مینجون هم برای خودش یه چیزی میگه ها... من اصلا نمیتونم بنویسم. اصلا باید چی بنویسم؟!
همین لحظه موبایلش زنگ میخوره، تا اسم گونیونگ رو میبینه زیر لب میگه:
_ یادت نره، امید واهی نده.
تماس رو جواب میده، گونیونگ از پشت موبایل میگه:
_ برای این زنگ زدم که امشب خونه ی نیکون دعوتت کنم.
چانسونگ با تعجب میگه:
_ من؟! نیکون دعوتم کرده؟ برای چی؟!
گونیونگ: راستش... اینی که بهت میگم و به نیکون نگو، باشه؟
چانسونگ: باشه.
گونیونگ: با نیکون شرط بستم که اگه دعوتت کنم میای.
چانسونگ: چی؟ (خنده ی کوتاهی میکنه) درمورد من شرط بستید؟ چرا؟
گونیونگ: همینطوری، لطفا اگه میتونی بیا.
چانسونگ کمی فکر میکنه و با خودش میگه: "یعنی اگه برم، امید واهی میشه؟!... بابا گفت که هرکاری که دلت میخواد بکن... پس میرم." میگه:
_ اگه شرط رو ببازی حتما مجازاتت چیز خیلی سختیه که بهم گفتی، نه؟!
گونیونگ: فکرش رو بکن باید خونه ی نیکون رو کامل تمیز کنم.
چانسونگ: پس نمیام، ولی بعدا باهات میام خونه ش رو تمیز کنیم.
گونیونگ: شوخی میکنی!
چانسونگ بلند میخنده و میگه:
_ حالا شام بهم چی میدید؟
گونیونگ: چرا مسخره م میکنی؟ بلآخره میای یا نمیای؟
چانسونگ با لحن شیرینی میگه:
_ معلومه که میام، اگه نیام توی دردسر میافتی.
داخلی - شرکت خودروسازی - بعد از ظهر
جونهو در حالی که وارد اتاق جلسه میشه، برای شینهی SMS می فرسته: [خوشگلترین لباسی که اونجا میبینی رو بپوش، میخوام ببرمت یه جای خاص.]
خارجی - خیابان - عصر
مینجون و مینا از ساختمان اداره بیرون میان. مینجون دست مینا رو میگیره و میگه:
_ خب بیا بریم سریع از دست این طلسم لعنتی راحت بشیم.
مینا: اگه میدونستم اینقدر زود راضی میشی زودتر از اینا بهت میگفتم. توی این مدت خیلی اذیتت کردم.
مینجون همینطور با ناراحتی به مینا نگاه میکنه، مینا میگه:
_ انگار ناراحتی، به چی فکر میکنی؟
مینجون: دارم فکر میکنم اگه الان برم خونه ی تو، بعد از اینکه از خونه ت بیرون بیام دیگه دوستی بینمون نمیمونه.
همین لحظه مینا می ایسته و میگه:
_ دیگه نمیتونیم با هم دوست بمونیم؟!
مینجون رو به روش می ایسته و میگه:
_ کدوم دوستهایی با هم میخوابن؟ ما حتی عاشق همدیگه هم نیستیم پس بعدش باید از هم جدا بشیم.
مینا با بغض میگه:
_ اما من نمیخوام دوستیمون تموم بشه.
مینجون: مطمئنی؟! این یعنی اینکه بیخیال شکستن طلسم بشیم.
مینا با تردید نگاهش میکنه، مینجون دست مینا رو محکم میگیره و میگه:
_ ولش کن، بیا بریم.
داخلی - هواپیمای شخصی - عصر
شینهی و جونهو تنها رو به روی هم نشستن. جونهو با ناراحتی میگه:
_ چرا لباست رو نپوشیدی؟
شینهی چیزی نمیگه، جونهو میگه:
_ اشکال نداره، هرجور دوست داری.
شینهی: اینکارا چیه میکنی؟ هواپیمای شخصی دیگه برای چیه؟
جونهو: میخواستم تمام این مدت برای خودمون دوتا باشیم.
شینهی: بهت که گفتم هنوز نمیخوام باهات قرار بذارم.
جونهو: ولی اگه تلاش نکنم و همینطور دست روی دست بذارم همون یه درصد هم بهش اضافه نمیشه، من میخوام برات صد درصد باشم.
شینهی آهی میکشه و میگه:
_ حالا داریم کجا میریم؟
جونهو: جزیره ی جِجو.
شینهی: فقط برای یه شام اینهمه راه رو داریم میریم؟!
جونهو با شیطنت میگه:
_ شب هم میمونیم...
شینهی با حالت تهدید آمیزی نگاهش میکنه، جونهو ادامه میده:
_ خوش میگذرونیم و فردا عصر هم برمیگردیم.
داخلی - منزل نیکون و جیئون - شب
گونیونگ و چانسونگ رو به روی هم نشستن، گونیونگ لبخند کمرنگی میزنه و میگه:
_ آه، نمیدونم چرا اینقدر دیر کرده!... الان باهاش تماس میگیریم.
گونیونگ با نیکون تماس میگیره، نیکون تا جواب میده میگه:
_ آخ... گونیونگ کلا یادم رفته بود... ببخشید، من نمیتونم بیام، با جیئون جایی دعوتم.
گونیونگ با ناراحتی میگه:
_ اینقدر حواست به جیئون بود که ما رو یادت رفته بود؟
نیکون: از طرف من از چانسونگ معذرت خواهی کن... حالا واقعا اومده؟ از موقعیت سوءاستفاده نکنی دروغکی بگی اومده.
گونیونگ: پس چی که اومده، میخوای صداش رو بشنوی؟
موبایل رو جلوی چانسونگ میگیره و میگه:
_ یه چیزی بگو.
چانسونگ با تعجب نگاهش میکنه و با ناچاری رو به گونیونگ آروم میگه:
_ آخه چی بگم... (سرش رو به موبایل نزدیکتر میکنه و بلندتر میگه) مشکلی نیست نیکون، به کارت برس.
نیکون میخنده، گونیونگ میگه:
_ با جیئون بهت خوش بگذره.... (با شیطنت) ما دوتایی هم تنهایی بیشتر بهمون خوش میگذره.
چانسونگ تا اینو میشنوه زیرچشمی به گونیونگ نگاهی میندازه و با خودش میگه: "نکنه امید واهی بهش دادم!" گونیونگ تماس رو قطع میکنه و رو به چانسونگ میگه:
_ نیکون رو ولش کن، غذایی که پختمو خودمون دوتایی میخوریم.
خارجی - خیابان - شب
نیکون رو به روی هتل از ماشین پیاده میشه، همین لحظه هم جیئون از راه میرسه. هردو بالبخند به طرف هم میان و تا میخوان همدیگه رو بغل کنن یهو یه خانمی جیئون رو صدا میزنه و جیئون به طرفش برمیگرده. خانم میگه:
_ تو هم اومدی؟ مگه کار نداشتی؟
جیئون: استاد ازم خواست بیام.
خانم: معلومه که باید عزیز دوردونه ی استاد توی مهمونی باشه.
خانم میره. نیکون و جیئون همینطور که به طرف در ورودی هتل میرن، نیکون میگه:
_ توی مهمونی یه لحظه هم از جلوی چشمم دور نشیا. خیلی وقته ندیدمت دلم برات خیلی تنگ شده.
جیئون دستش رو میندازه توی دست نیکون و با لبخندی برلب سرش رو به علامت مثبت تکون میده.
داخلی - منزل وویونگ - شب
وویونگ روی مبل دراز کشیده و به آهنگ مورد علاقه ش گوش میده، جیمین که تازه از حمام بیرون اومده همینطور که موهاش رو با حوله خشک میکنه روی مبل رو به روی وویونگ میشینه، وویونگ بهش نگاه میکنه و میخواد ازش چشم برداره اما نمیتونه و تا به خودش میاد متوجه میشه چند دقیقه س به جیمین خیره شده. نفس عمیقی میکشه و میگه:
_ خب چرا با سشوار خشک نمیکنی؟! اونطوری خیلی راحتتره.
جیمین: آخه الان ساعت اوج مصرفه، نمیخوام از برق استفاده کنم.
وویونگ بلند میشه و سشوار رو میاره، روشنش میکنه و میخواد روی موهای جیمین بگیره که جیمین میگه:
_ گفتم که نیازی نیست.
وویونگ: اینطوری روی اعصابمی.
جیمین با تعجب نگاهش میکنه، وویونگ میگه:
_ چیه؟ از من انتظار همچین چیزی رو نداری؟ خب منم مَردم دیگه، نقطه ضعفم دختریه که با موهای خیس از حموم بیرون میاد.
جیمین لبش رو میگزه و میگه:
_ تو و نقطه ضعف؟!... فکر کردی نمیفهمم همش سرکارم میذاری؟!... اینم مثل همون درس خوندنس.
جیمین کوسن رو برمیداره و شروع میکنه به زدن وویونگ، وویونگ دستهای جیمین رو میگیره و میگه:
_ درد داره نکن.
جیمین با تاسف نگاهش میکنه و وویونگ دستهاش رو رها میکنه. جیمین با عصبانیت روش رو برمیگردونه همین لحظه موهاش میخوره توی صورت وویونگ و چون خیسه میچسبه توی صورتش. اخمهای وویونگ توی هم میره و میگه:
_ ایش...
وویونگ موها رو از روی صورتش کنار میزنه و میگه:
_ داری تمام تلاشت رو میکنی تا عصبانیم کنی، نه؟
جیمین سریع دستمال میاره و درحالیکه صورت وویونگ رو خشک میکنه و میگه:
_ ببخشید، خیست کردم.
درهمین حین وویونگ با محبت به جیمین نگاه میکنه، جیمین تا توی چشمهای وویونگ نگاه میکنه، آب گلوش رو بسختی قورت میده و احساس میکنه تمام بدنش یخ کرده، سریع ازش چشم برمیداره و با خودش میگه: "نکنه شوخی نمیکرد؟!"
ججو
داخلی - رستوران - شب
نمایی از اتاقی که دیوارش از شیشه س و وسط طبیعت قرار داره، جونهو سر میز شام منتظر شینهیه. بعد از کمی شینهی در حالی که لباس زیبایی به تن داره و با تعجب به اطراف نگاه میکنه به اتاق نزدیک میشه، جونهو تا شینهی رو میبینه قند توی دلش آب میشه و همینطور محو زیباییش میشه. شینهی وارد میشه و میگه:
_ اینجا چقدر قشنگه.
جونهو با لبخند دلنشینی میگه:
_ چقدر خوشگل تر شدی.
شینهی روی میز رو نگاه میکنه و میگه:
_ اینجا که مشر♥وب هم نیست، چی خوردی اینطوری شدی؟
جونهو: یادت رفته؟ گفته بودم که وقتی میبینمت م♥ست میشم.
شینهی: پس نباید باهات میومدم، اینطوری باعث اعتیادت میشم.
جونهو: هو♥س، اعتیاد!!... تو چه چیزای عجیب و غریبی میگیا! بنظرت دوست داشتن نیست؟
شینهی: دوستداشتن زیاد، خواستن بیش از حد، اینا میشه اعتیاد.
جونهو میخنده و میگه:
_ که اینطور!... از این به بعد باید بیشتر مراقب باشم.
شینهی: حواست هم باشه برای اعتیادت زیاد ولخرجی نکنی.
جونهو: نگران نباش خودم بفکرش هستم، بخاطر اینکه ولخرجی نشه یه اتاق گرفتم.
شینهی با غضب نگاهش میکنه، پوزخندی میزنه و میگه:
_ به اتاق گرفتن که رسید یادت افتاده نباید ولخرجی کنی؟!
جونهو: نگران چی هستی؟ ما که توی یه خونه با هم زندگی میکنیم.الان فقط از اونموقع یکم بهم نزدیکتر میشیم.... (انگار که چیزی یادش اومده باشه بشکنی میزنه) راستی تخت جدا نداره، پس یکم از یکم نزدیکتر میشیم.
شینهی آهی میکشه و میگه:
_ چهل و نه درصد.
جونهو با خوشحالی میگه:
_ چهل و نه درصد بهش اضافه شد؟!
شینهی میخنده و میگه:
_ یک درصد کم شد.
سئول
داخلی - راهروی هتل - شب
نیکون و جیئون توی راهروی خلوتی کنار هم راه میرن، جیئون بازوی نیکون رو میگیره و میگه:
_ مهمونی خیلی خوش گذشت، ممنون که اومدی.
نیکون لبخند شیرینی میزنه، جیئون با خوشحالی نیکون رو میچرخونه و به دیوار تکیه میده، کاملا بهش نزدیک میشه، با اشتیاق توی چشمهاش نگاه میکنه ولی نیکون با دیدن اشتیاق جیئون، قلبش مثل قبلا نمیلرزه. جیئون با شیطنت لبخندی میزنه و میبو♥سش. همین لحظه نیکون احساس میکنه قلبش خالیه خالیه و فقط دردی رو از ته قلبش حس میکنه، دستش که نرده ی راه پله رو گرفته ناخودآگاه رها میکنه. جیئون آروم ازش فاصله میگیره و با محبت میگه:
_ عاشقتم.
نیکون همینطور با نگاه گیجی بهش خیره شده، جیئون میخنده و میگه:
_ هی چرا جوابمو نمیدی؟
نیکون یهو به خودش میاد و میگه:
_ الان میخوای برگردی بیمارستان؟
جیئون: ایهیم... با اینکه شیفت ندارم اما کار مهمی هست که باید انجام بدم.
نیکون همینطور که توی فکر غرقه با سکوت، جیئون رو تا بیرون هتل همراهی میکنه.
خارجی - خیابان - شب
تکیون و سئون کنار هم قدم میزنن، تکیون نیم نگاهی به سئون میندازه، سئون میگه:
_ چیه؟ حالا که فهمیدی هم♥جنس♥گرا نیستم دیدت بهم عوض شده؟
تکیون لبهاشو برمیگردونه و میگه:
_ نه، من فقط دوست صمیمیتم، این که تو از چه جنسیتی خوشت میاد به من ربطی نداره... خیلی خصوصی تر از چیزیه که من بخوام توش دخالت کنم.
سئون با تعجب میگه:
_ یعنی من هنوز برات همون سئون قبلیم؟
تکیون با لبخند بزرگی تأیید میکنه. همینطور که راه میرن یهو تکیون یه فروشگاه رو که برای تبلیغات، بازی نشونه گیری گذاشته رو نشون میده و میگه:
_ بیا بریم ما هم بازی کنیم.
سئون با لبخند میگه:
_ باشه.
تکیون سریع دستش رو میگیره و به طرف باجه میدوئن. بازی جوریه که باید نشونه گیری کنن و بادکنک ها رو بترکونن، به نسبت تعداد بادکنکهایی که هر کسی میترکونه جایزه ای بهش تعلق میگیره. سئون شروع میکنه و سه تا بادکنک رو میترکونه ولی هرچقدر سعی میکنه دیگه نمیتونه. بعدش تکیون شروع میکنه و میتونه ده تا بادکنک باقی مونده رو بترکونه. مغازه دار تشویقشون میکنه و میگه:
_ شما اولین زوجی هستید که تونستید همه ش رو بترکونید!
تکیون با ذوق به سئون نگاه میکنه و دستهای همدیگه رو میگیرن و با خوشحالی بالا و پایین میپرن. مغازه دار یه ساک مقوایی بزرگ به تکیون میده. تکیون با کنجکاوی توش رو نگاه میکنه و میبینه ده تا عروسک توشه. مغازه دار یه ساک کوچکتر هم به سئون میده و میگه:
_ اینم جایزه ی شما.
تکیون سرش رو دراز میکنه و توی ساک سئون رو نگاه میکنه و میگه:
_ چه جالب مال تو یه خانواده س.
سئون سرش رو بالا میاره و از اینکه اینقدر صورت تکیون بهش نزدیکه شوکه میشه. تکیون خودشو عقب میکشه، سه تا عروسک سئون رو از توی ساک بیرون میاره و میگه:
_ این تویی... این مامانت... این...
سئون نمیذاره تکیون حرفش رو ادامه بده و سریع میگه:
_ این تویی.
تکیون با تعجب میگه:
_ چرا من؟ پس بابات چی؟
سئون: من هیچوقت بابا نداشتم. تو تنها مرد توی زندگیمی پس این عروسک فقط میتونه تو باشه.
داخلی - منزل مینا - آشپزخونه - شب
مینا درحال سوزوندن ورقهایی که از خونه ی تکیون برداشته بود. مینجون صداش میکنه و میگه:
_ پس کجا موندی؟!... بیام کمکت؟
مینا سریع میگه:
_ نه، نه. الان قهوه ت حاضر میشه.
مینا سریع خاکستر ورق رو توی قهوه میریزه و همش میزنه.
داخلی - منزل مینا - شب
مینجون راحت روی مبل لم داره، مینا با سینی قهوه وارد میشه، تا چشمش به مینجون میافته دیگه نمیتونه ازش چشم برداره، همینطور که بهش نزدیک میشه به کاری که میخواد باهاش بکنه فکر میکنه و آب گلوش رو بسختی قورت میده. سعی میکنه فکرش رو عوض کنه و قهوه رو جلوی مینجون میگیره و میگه:
_ چرا اینطوری نشستی، درست بشین.
مینجون با شیطنت میگه:
_ چیه؟ اینطوری خیلی س♥ک♥س♥ی شدم؟
مینا سینی رو روی میز میذاره و میگه:
_ خودتو جمع کن، جا برای من نذاشتی که بشینم.
مینجون پای خودشو نشون میده و میگه:
_ همینجا بشین دیگه.
مینا با پاش به پای مینجون میزنه و میگه:
_ هنوز زوده.
مینجون دست مینا رو میگیره و توی بغلش میشونش.
داخلی - منزل نیکون و جیئون - آشپزخونه - شب
گونیونگ در حال شستن ظرفهاس، چانسونگ هم داره از پشت ظرفها رو میذاره کنارش که یهو گونیونگ برمیگرده و میخوره توی سینه ی چانسونگ، برای لحظه ای همونجا خشکش میزنه. چانسونگ قدمی به عقب برمیداره، گونیونگ با محبت به چشمهاش نگاه میکنه و میگه:
_ میتونم برای چند لحظه بغلت کنم؟
چانسونگ با ناچاری نفس عمیقی میکشه و میگه:
_ نه.
پایان قسمت بیست و نهم
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر