۱۳۹۲ دی ۱۰, سهشنبه
۱۳۹۲ دی ۶, جمعه
Fake 2PM - Happy Birthday 옥택연
تولد تکیون عزیز مبارک
این ویدئو رو مخصوص این روز درست کردیم
ویدئوی زیر رو هم با کمک Hottest های 9 تا کشور درست کردیم تا تولد تکیون رو با هم جشن بگیریم
امیدواریم از ویدئوها خوشتون بیاد
★(30)★ ...I Need Somebody To
داخلی - منزل نیکون و جیئون - آشپزخونه - شب
گونیونگ با محبت به چشمهای چانسونگ نگاه میکنه و میگه:
_ میتونم برای چند لحظه بغلت کنم؟
چانسونگ با ناچاری نفس عمیقی میکشه و میگه:
_ نه.
نیکون که تازه از راه رسیده و حرفهاشون رو شنیده، رو به گونیونگ میگه:
_ فقط به احساسات خودت فکر نکن، به احساسات اونم فکر کن وگرنه حس میکنه ازش سوءاستفاده شده.
همینطور که نیکون به طرف اتاق خواب میره، گونیونگ و چانسونگ با تعجب بهش نگاه میکنن. گونیونگ با ناراحتی میگه:
_ نیکون چرا اینطوری بود؟!
چانسونگ: حس کردم کسی با احساساتش بازی کرده.
گونیونگ با بغض میگه:
_ جیئون؟!... بعد از این همه مدت تازه همدیگه رو دیده بودن، نکنه دعواشون شده.
چانسونگ دستش رو میذاره روی شونه ی گونیونگ و درحالی که تقریبا درآغوش گرفتتش، میگه:
_ ناراحت نباش، اگه مشکلی باشه خودشون میتونن حلش کنن.
گونیونگ سریع از بغل چانسونگ بیرون میاد و میگه:
_ مگه نگفتی نمیخوای؟
چانسونگ: خب دستهات کفیه ولی الان ضروری بود.
گونیونگ چشمهاشو جمع میکنه و میگه:
_ فقط موقعهای ضروری بغلم میکنی؟
چانسونگ با تعجب نگاهش میکنه و با خودش میگه: "بازم دارم بهش امیدواری میدم که!!" سریع میگه:
_ آره.
داخلی - منزل مینا - شب
مینا با پاش به پای مینجون میزنه و میگه:
_ هنوز زوده.
مینجون دست مینا رو میگیره و توی بغلش میشونش، مینا با خجالت نگاهش میکنه، مینجون میگه:
_ بوی سوختنی میاد، چی رو سوزوندی؟
مینا با دستپاچگی میگه:
_ هیچی.
مینا که معذب شده سعی میکنه از توی بغل مینجون بلند بشه، مینجون میگه:
_ ما که الان میخوایم بیشتر از اینا رو با هم انجام بدیم. فقط همینقدرش ناراحتت میکنه؟
مینا درحالی که سعی میکنه به مینجون نگاه نکنه میگه:
_ اول قهوه ت رو بخور.
مینجون همینطور که مینا رو توی بغلش نگه داشته میخواد قهوه رو برداره یهو فنجون برمیگرده و میریزه روی شلوارش. مینا با ناراحتی میگه:
_ ایش... همه چیزو خراب کردی.
مینجون درحالی که با دست پاش رو باد میزنه لحظه ای به حرف مینا فکر میکنه یهو یاد اولین بار که مینا رو دیده بود میافته، با تعجب میگه:
_ چرا؟! مگه این قهوه چی بود؟
مینا با ناراحتی فنجون رو برمیداره و نگاهش میکنه و میگه:
_ حتی یه قطره هم توش نمونده، خالی شده. دیگه نمیتونیم کاری کنیم.
مینجون: چیزی توش ریخته بودی؟... نکنه میخواستی مریضم کنی؟!
مینا: چیزی نبود، فقط یکم خاکستر ورق ریخته بودم.
مینجون با ناراحتی میگه:
_ چی؟ دیوونه شدی دختر؟!
مینا آهی میکشه و میگه:
_ بدون اون قهوه امشب دیگه نمیتونیم ادامه بدیم، باید دوباره برم پیش فالگیر، امیدوارم هنوز راهی مونده باشه.
مینجون درحالی که خوشحالیش رو پنهان میکنه میگه:
_ ایندفعه منم میخوام باهات بیام.
داخلی - منزل وویونگ - شب
جیمین روی تخت خوابیده و وویونگ طرف دیگه ی اتاق رخت خواب پهن کرده و دراز کشیده، با خودش میگه: "احساستم هر روز براش بیشتر میشه، باید چیکار کنم؟!...اگه بهش بگم، قبولم میکنه؟!... اون خیلی پرشور و هیجانه، شاید بنظر اونم قرار گذاشتن با من هیچ هیجانی نداشته باشه!..." توی همین فکره که یهو جیمین با ترس از خواب میپره و میشینه. وویونگ سریع به طرفش میره و میگه:
_ خواب بد دیدی؟
جیمین اشکهاش جاری میشه و میگه:
_ خواب دیدم مامان و بابام تصادف کردن.
وویونگ دست جیمین رو به گرمی میفشاره و میگه:
_ نگران نباش، همین الان بهشون زنگ بزن و باهاشون حرف بزن اینطوری حالت بهتر میشه.
جیمین با مادر و پدرش تماس میگیره و وویونگ هم براش آب میاره. بعد از کمی که جیمین احساس بهتری داره توی جاش دراز میکشه و تا چشمهاشو میبنده وویونگ میخواد بره که جیمین سریع چشمهاشو باز میکنه و میگه:
_ میشه بهم نزدیکتر بخوابی؟
وویونگ با سر تأیید میکنه و رخت خوابش رو نزدیکتر به تخت جیمین پهن میکنه، توی جاش دراز میکشه، اما میبینه جیمین هنوز چشمهاشو نبسته، میشینه و میگه:
_ هنوز نمیتونی بخوابی؟
جیمین: چشمهامو که میبندم اون صحنه ای که توی خوابم دیدم جلوی چشمام میاد.
وویونگ ایندفعه رختخوابش رو کامل به تخت نزدیک میکنه، دست جیمین رو میگیره و میگه:
_ چشمهاتو ببند.
جیمین چشمهاشو میبنده، وویونگ با صدای گرمی میگه:
_ اون فقط یه خواب بود. حالا راحت بخواب.
بعد از چند لحظه وویونگ میخواد دست جیمین رو رها کنه اما جیمین دستش رو محکم میگیره و میگه:
_ لطفا دستم رو ول نکن.
وویونگ همینطور که دست جیمین رو گرفته توی جاش دراز میکشه، هرچی میگذره وویونگ احساس میکنه تپش قلبش تندتر میشه، باتردید یکم دست جیمین رو شلتر نگه میداره اما نفس عمیقی میکشه و دوباره محکم نگهش میداره.
ججو
داخلی - هتل - اتاق جونهو و شینهی - شب
جونهو و شینهی کنار هم دراز کشیدن، جونهو به طرف شینهی برمیگرده و میگه:
_ مطمئنی اونموقع بهش خوب فکر کردی و یه درصد کم کردی؟!
شینهی با غضب نگاهش میکنه، جونهو میگه:
_ من قول میدم امشب بهت بد نگذره.
شینهی توی جاش میشینه و میگه:
_ منم نگفتم میخوای امشب رو زهرمارم کنی ولی بگیر بخواب چون واقعا داری با این حرفهات عصبانیم میکنی.
جونهو دست شینهی رو میگیره و توی جاش میخوابونه و با لبخند میگه:
_ باشه بخواب دیگه حرف نمیزنم.
شینهی میخواد چشمهاشو ببنده که متوجه میشه جونهو بهش خیره شده، نگاه معناداری بهش میکنه ولی جونهو همینطور که بهش خیره س لبخند جذابی میزنه. شینهی آروم با مشت به بازوی جونهو میزنه و میگه:
_ چرا اینطوری به من زل زدی؟
جونهو: تو بخواب، من باهات کاری ندارم!
شینهی: اگه یه نفر اینطوری بهت خیره بشه خودت خوابت میبره؟!
جونهو لبهاشو برمیگردونه و میگه:
_ اگه اون یه نفر تو باشی، نه... خوابم نمیبره.
شینهی میخواد چیزی بگه که جونهو انگشت اشاره ش روی لبهای شینهی میذاره و میگه:
_ میدونی چرا؟!... چون میخوام تا وقتی تو بهم نگاه میکنی منم بهت نگاه کنم... حتی اگه تو بهم نگاه نکنی هم من بهت نگاه میکنم...
شینهی توی فکر میره و همینطور توی چشمهای جونهو خیره میشه، با این نگاه شینهی، درخششی توی چشمهای جونهو تلألو میزنه و میگه:
_ اینقدر بهت نگاه میکنم تا متوجهم بشی و تو هم بهم نگاه کنی.
یهو شینهی به خودش میاد و پوزخندی میزنه، چشمبند رو روی چشمهای جونهو میذاره و میگه:
_ اگه اینو برداری یه لحظه هم توی این اتاق نمیمونم.
جونهو کنار چشمبند رو بالامیزنه و میخواد یواشکی نگاهش کنه که شینهی میزنه روی دستش و میگه:
_ خودمم نمیخوام برم، کاری نکن که مجبور بشم.
جونهو خنده ی شیطانی میکنه و میگه:
_ اوووووه، پس دوست نداری از پیشم بری!
شینهی: نخیر، فقط این وقت شب جایی رو ندارم برم.
سئول
داخلی - منزل نیکون و جیئون - اتاق خواب - نیمه شب
نیکون روی تخت نشسته و درحالی که دستهاشو پشت سرش گره کرده به دیوار تکیه داده. چشمهاشو میبنده و لحظه ای که جیئون میبو♥سیدش رو بیاد میاره، قطره ی اشکی از گوشه ی چشمش جاری میشه. آه عمیقی میکشه و زیر لب میگه:
_ چرا اینطوری شدم؟!
همینطور که به رابطه ی خودش و جیئون فکر میکنه، سنگینی رو روی قلبش احساس میکنه. گوشیش رو برمیداره میخواد با جیئون تماس بگیره اما پشیمون میشه، SMS هاش به جیئون رو نگاه میکنه، آخرین پیامی که از جیئون دریافت کرده یه پیام صوتیه، پخشش میکنه. صدای جیئون پخش میشه که میگه: "هی یادت نره دوستت دارم" همین لحظه صدای جیئون که چند ساعت پیش، بعد از بو♥سیدنش بهش میگفت "عاشقتم" توی گوشش تکرار میشه. حلقه های اشک توی چشمهاش بیشتر میشه و نمیتونه کنترلشون کنه.
داخلی - منزل تکیون - نیمه شب
تکیون درحال طراحی کردن انیمیشن OkCat هستش. سئون با بیحالی میاد کنارش و همینطور که به نقاشی تکیون خیره شده میگه:
_ خوش بحالت داری کار میکنی؟... من بعد از تموم کردن خونه ی تو حتی هنوز یه سفارش هم نگرفتم.
تکیون یهو با ذوق به طرف سئون برمیگرده و میگه:
_ کار خونه که تموم شده، تو هم که کار نداری... پس بیا بریم مسافرت.
سئون با تعجب میگه:
_ چی؟! مسافرت؟!
تکیون: آره یه مسافرت کوتاه.
سئون با تردید نگاهش میکنه، تکیون درحالی که لبخندی بر لب داره با اشاره ی چشم و ابرو میگه: "قبول کن"
داخلی - ماشین سئون - نیمه شب
تکیون درحال رانندگیه، سئون که کنارش نشسته میگه:
_ تو چرا تنها زندگی میکنی؟ با بابات مشکلی داری؟... آخه از اونموقع که باهات زندگی میکنم دیدم که چند دفعه مامانت اومده دیدنت اما بابات نیومده.
تکیون: نه، من با بابام خیلی خوبم، مگه ندیدی اوندفعه برامون غذا آورده بود؟
سئون: پس چرا با هم زندگی نمیکنید؟
تکیون: تنها دلیل جدا زندگی کردن این نیست که با هم اختلاف داشته باشیم... من دیگه بزرگ شدم... تو اصلا بابات رو ندیدی؟
سئون: من بابا ندارم.
تکیون: مگه میشه؟!
سئون: اینکه فقط اون مرد باعث بوجود اومدنم شده باشه دلیل نمیشه که بابا صداش کنم.
تکیون همینطور با تعجب به سئون نگاه میکنه که یهو به ماشین جلویی برخورد میکنه.
پایان قسمت سی ام
۱۳۹۲ آذر ۲۹, جمعه
★(29)★ ...I Need Somebody To
داخلی - آموزشگاه آشپزی - نزدیک ظهر
جیئون: امشب وقت آزاد داری؟
نیکون: معلومه که وقت دارم، دوباره میخوای سورپیرایزم کنی؟
جیئون میخنده و میگه:
_ نمیشه گفت سورپیرایز، یه مهمونی دعوت شدیم.
نیکون: مهمونی همکارهاته؟
جیئون: آره.
نیکون: پس امشب میبینمت.
نیکون بعد از اینکه تماس رو قطع میکنه با خوشحالی سریع از پله ها پایین میره.
داخلی - منزل تکیون - ظهر
تکیون و سئون درحالی که میز ناهار رو میچینن، تکیون میگه:
_ امروز دیگه کارهای خونه تموم میشه، تو هم میری؟!
سئون: دوست داری برم؟
تکیون: خودت که میدونی، نه. اما فکر میکنم تو دوست نداری اینجا بمونی.
سئون: مگه خودت نگفتی که باهات دوستی صمیمی رو تجربه کنم؟!
تکیون یهو با خوشحالی میگه:
_ پس هنوز دوستیم؟
سئون: چرا باید دوست نباشیم؟
تکیون: آخه گفتی ازم خوشت نمیاد، کدوم آدم از دوست صمیمیش بدش میاد؟!
سئون با گیجی نگاهش میکنه و میگه:
_ اه... چرا اینقدر گیجم میکنی؟!
تکیون با تعجب میگه:
_ ناراحتت کردم؟ ببخشید... میرم کارگرها رو صدا کنم.
تکیون میره و سئون با کلافگی روی صندلی میشینه، سرش رو میگیره و با خودش میگه: "چرا اینطوری شدم؟"
داخلی - شرکت خودروسازی - اتاق رئیس - بعد از ظهر
جونهو ورقی رو به سیونگکی میده و میگه:
_ برو کافی شاپ خوشی، خانم پارک شینهی رو برسون به این آدرس.
سیونگکی با کنجکاوی میگه:
_ شینهی خودش گفته؟
جونهو با اخم نگاهش میکنه و میگه:
_ فوضولی نکن.
سیونگکی با لبخندی میگه:
_ آخیش بلآخره حس میکنم خیلی از کارم راضیم.
جونهو با عصبانیت نگاهش میکنه و میگه:
_ سوء استفاده نکن، فقط کاری که گفتم رو انجام بده.
داخلی - کافی شاپ خوشی - بعد از ظهر
شینهی رو به روی سیونگکی ایستاده، میگه:
_ اون رئیس توئه، تو باید از دستوراتش پیروی کنی. رئیس من نیست که هرچی گفت انجام بدم... بهش بگو الان سر کارمم و نمیام.
سیونگکی میخنده و میگه:
_ همینارو دقیق بهش بگم؟
شینهی شونه هاشو بالا میندازه و میگه:
_ فقط حواست باشه یه جوری بگی که اخراجت نکنه.
سیونگکی به جونهو زنگ میزنه و میگه:
_ خانم پارک شینهی گفتن، الان سرکارن و نمیتونن بیان.
داخلی - شرکت خودروسازی - اتاق رئیس - بعد از ظهر
جونهو با ناراحتی گوشی رو سر جاش میذاره، میگه:
_ پس این جانگ وویونگ داره چیکار میکنه؟
با وویونگ تماس میگیره، تا وویونگ تماس رو پاسخ میده، جونهو میگه:
_ مگه به شینهی اجازه ندادی؟
وویونگ: سلام.
جونهو صداش رو صاف میکنه و میگه:
_ ببخشید، سلام.
وویونگ: همونطور که ازم خواسته بودی، من بهش گفتم که هرموقع دوست داره میتونه بره.
جونهو: پس چرا الان نمیاد؟!
وویونگ میخنده و میگه:
_ من بهش اجازه دادم، اما نمیتونم مجبورش کنم.
جونهو: پس تو چطور رئیسی هستی؟ حالا که نمیاد اخراجش کن.
وویونگ: اوه، اوه، تو خیلی آتشت زیاده... اما من نمیتونم شینهی رو اخراج کنم.
جونهو: وویونگ لطفا یه کاری بکن، من برای ادامه ی زندگی به اون یه درصد نیاز دارم.
داخلی - منزل خانواده ی چانسونگ - بعد از ظهر
چانسونگ مشغول نوشتنه، با کلافگی آهی میکشه و میگه:
_ اه این مینجون هم برای خودش یه چیزی میگه ها... من اصلا نمیتونم بنویسم. اصلا باید چی بنویسم؟!
همین لحظه موبایلش زنگ میخوره، تا اسم گونیونگ رو میبینه زیر لب میگه:
_ یادت نره، امید واهی نده.
تماس رو جواب میده، گونیونگ از پشت موبایل میگه:
_ برای این زنگ زدم که امشب خونه ی نیکون دعوتت کنم.
چانسونگ با تعجب میگه:
_ من؟! نیکون دعوتم کرده؟ برای چی؟!
گونیونگ: راستش... اینی که بهت میگم و به نیکون نگو، باشه؟
چانسونگ: باشه.
گونیونگ: با نیکون شرط بستم که اگه دعوتت کنم میای.
چانسونگ: چی؟ (خنده ی کوتاهی میکنه) درمورد من شرط بستید؟ چرا؟
گونیونگ: همینطوری، لطفا اگه میتونی بیا.
چانسونگ کمی فکر میکنه و با خودش میگه: "یعنی اگه برم، امید واهی میشه؟!... بابا گفت که هرکاری که دلت میخواد بکن... پس میرم." میگه:
_ اگه شرط رو ببازی حتما مجازاتت چیز خیلی سختیه که بهم گفتی، نه؟!
گونیونگ: فکرش رو بکن باید خونه ی نیکون رو کامل تمیز کنم.
چانسونگ: پس نمیام، ولی بعدا باهات میام خونه ش رو تمیز کنیم.
گونیونگ: شوخی میکنی!
چانسونگ بلند میخنده و میگه:
_ حالا شام بهم چی میدید؟
گونیونگ: چرا مسخره م میکنی؟ بلآخره میای یا نمیای؟
چانسونگ با لحن شیرینی میگه:
_ معلومه که میام، اگه نیام توی دردسر میافتی.
داخلی - شرکت خودروسازی - بعد از ظهر
جونهو در حالی که وارد اتاق جلسه میشه، برای شینهی SMS می فرسته: [خوشگلترین لباسی که اونجا میبینی رو بپوش، میخوام ببرمت یه جای خاص.]
خارجی - خیابان - عصر
مینجون و مینا از ساختمان اداره بیرون میان. مینجون دست مینا رو میگیره و میگه:
_ خب بیا بریم سریع از دست این طلسم لعنتی راحت بشیم.
مینا: اگه میدونستم اینقدر زود راضی میشی زودتر از اینا بهت میگفتم. توی این مدت خیلی اذیتت کردم.
مینجون همینطور با ناراحتی به مینا نگاه میکنه، مینا میگه:
_ انگار ناراحتی، به چی فکر میکنی؟
مینجون: دارم فکر میکنم اگه الان برم خونه ی تو، بعد از اینکه از خونه ت بیرون بیام دیگه دوستی بینمون نمیمونه.
همین لحظه مینا می ایسته و میگه:
_ دیگه نمیتونیم با هم دوست بمونیم؟!
مینجون رو به روش می ایسته و میگه:
_ کدوم دوستهایی با هم میخوابن؟ ما حتی عاشق همدیگه هم نیستیم پس بعدش باید از هم جدا بشیم.
مینا با بغض میگه:
_ اما من نمیخوام دوستیمون تموم بشه.
مینجون: مطمئنی؟! این یعنی اینکه بیخیال شکستن طلسم بشیم.
مینا با تردید نگاهش میکنه، مینجون دست مینا رو محکم میگیره و میگه:
_ ولش کن، بیا بریم.
داخلی - هواپیمای شخصی - عصر
شینهی و جونهو تنها رو به روی هم نشستن. جونهو با ناراحتی میگه:
_ چرا لباست رو نپوشیدی؟
شینهی چیزی نمیگه، جونهو میگه:
_ اشکال نداره، هرجور دوست داری.
شینهی: اینکارا چیه میکنی؟ هواپیمای شخصی دیگه برای چیه؟
جونهو: میخواستم تمام این مدت برای خودمون دوتا باشیم.
شینهی: بهت که گفتم هنوز نمیخوام باهات قرار بذارم.
جونهو: ولی اگه تلاش نکنم و همینطور دست روی دست بذارم همون یه درصد هم بهش اضافه نمیشه، من میخوام برات صد درصد باشم.
شینهی آهی میکشه و میگه:
_ حالا داریم کجا میریم؟
جونهو: جزیره ی جِجو.
شینهی: فقط برای یه شام اینهمه راه رو داریم میریم؟!
جونهو با شیطنت میگه:
_ شب هم میمونیم...
شینهی با حالت تهدید آمیزی نگاهش میکنه، جونهو ادامه میده:
_ خوش میگذرونیم و فردا عصر هم برمیگردیم.
داخلی - منزل نیکون و جیئون - شب
گونیونگ و چانسونگ رو به روی هم نشستن، گونیونگ لبخند کمرنگی میزنه و میگه:
_ آه، نمیدونم چرا اینقدر دیر کرده!... الان باهاش تماس میگیریم.
گونیونگ با نیکون تماس میگیره، نیکون تا جواب میده میگه:
_ آخ... گونیونگ کلا یادم رفته بود... ببخشید، من نمیتونم بیام، با جیئون جایی دعوتم.
گونیونگ با ناراحتی میگه:
_ اینقدر حواست به جیئون بود که ما رو یادت رفته بود؟
نیکون: از طرف من از چانسونگ معذرت خواهی کن... حالا واقعا اومده؟ از موقعیت سوءاستفاده نکنی دروغکی بگی اومده.
گونیونگ: پس چی که اومده، میخوای صداش رو بشنوی؟
موبایل رو جلوی چانسونگ میگیره و میگه:
_ یه چیزی بگو.
چانسونگ با تعجب نگاهش میکنه و با ناچاری رو به گونیونگ آروم میگه:
_ آخه چی بگم... (سرش رو به موبایل نزدیکتر میکنه و بلندتر میگه) مشکلی نیست نیکون، به کارت برس.
نیکون میخنده، گونیونگ میگه:
_ با جیئون بهت خوش بگذره.... (با شیطنت) ما دوتایی هم تنهایی بیشتر بهمون خوش میگذره.
چانسونگ تا اینو میشنوه زیرچشمی به گونیونگ نگاهی میندازه و با خودش میگه: "نکنه امید واهی بهش دادم!" گونیونگ تماس رو قطع میکنه و رو به چانسونگ میگه:
_ نیکون رو ولش کن، غذایی که پختمو خودمون دوتایی میخوریم.
خارجی - خیابان - شب
نیکون رو به روی هتل از ماشین پیاده میشه، همین لحظه هم جیئون از راه میرسه. هردو بالبخند به طرف هم میان و تا میخوان همدیگه رو بغل کنن یهو یه خانمی جیئون رو صدا میزنه و جیئون به طرفش برمیگرده. خانم میگه:
_ تو هم اومدی؟ مگه کار نداشتی؟
جیئون: استاد ازم خواست بیام.
خانم: معلومه که باید عزیز دوردونه ی استاد توی مهمونی باشه.
خانم میره. نیکون و جیئون همینطور که به طرف در ورودی هتل میرن، نیکون میگه:
_ توی مهمونی یه لحظه هم از جلوی چشمم دور نشیا. خیلی وقته ندیدمت دلم برات خیلی تنگ شده.
جیئون دستش رو میندازه توی دست نیکون و با لبخندی برلب سرش رو به علامت مثبت تکون میده.
داخلی - منزل وویونگ - شب
وویونگ روی مبل دراز کشیده و به آهنگ مورد علاقه ش گوش میده، جیمین که تازه از حمام بیرون اومده همینطور که موهاش رو با حوله خشک میکنه روی مبل رو به روی وویونگ میشینه، وویونگ بهش نگاه میکنه و میخواد ازش چشم برداره اما نمیتونه و تا به خودش میاد متوجه میشه چند دقیقه س به جیمین خیره شده. نفس عمیقی میکشه و میگه:
_ خب چرا با سشوار خشک نمیکنی؟! اونطوری خیلی راحتتره.
جیمین: آخه الان ساعت اوج مصرفه، نمیخوام از برق استفاده کنم.
وویونگ بلند میشه و سشوار رو میاره، روشنش میکنه و میخواد روی موهای جیمین بگیره که جیمین میگه:
_ گفتم که نیازی نیست.
وویونگ: اینطوری روی اعصابمی.
جیمین با تعجب نگاهش میکنه، وویونگ میگه:
_ چیه؟ از من انتظار همچین چیزی رو نداری؟ خب منم مَردم دیگه، نقطه ضعفم دختریه که با موهای خیس از حموم بیرون میاد.
جیمین لبش رو میگزه و میگه:
_ تو و نقطه ضعف؟!... فکر کردی نمیفهمم همش سرکارم میذاری؟!... اینم مثل همون درس خوندنس.
جیمین کوسن رو برمیداره و شروع میکنه به زدن وویونگ، وویونگ دستهای جیمین رو میگیره و میگه:
_ درد داره نکن.
جیمین با تاسف نگاهش میکنه و وویونگ دستهاش رو رها میکنه. جیمین با عصبانیت روش رو برمیگردونه همین لحظه موهاش میخوره توی صورت وویونگ و چون خیسه میچسبه توی صورتش. اخمهای وویونگ توی هم میره و میگه:
_ ایش...
وویونگ موها رو از روی صورتش کنار میزنه و میگه:
_ داری تمام تلاشت رو میکنی تا عصبانیم کنی، نه؟
جیمین سریع دستمال میاره و درحالیکه صورت وویونگ رو خشک میکنه و میگه:
_ ببخشید، خیست کردم.
درهمین حین وویونگ با محبت به جیمین نگاه میکنه، جیمین تا توی چشمهای وویونگ نگاه میکنه، آب گلوش رو بسختی قورت میده و احساس میکنه تمام بدنش یخ کرده، سریع ازش چشم برمیداره و با خودش میگه: "نکنه شوخی نمیکرد؟!"
ججو
داخلی - رستوران - شب
نمایی از اتاقی که دیوارش از شیشه س و وسط طبیعت قرار داره، جونهو سر میز شام منتظر شینهیه. بعد از کمی شینهی در حالی که لباس زیبایی به تن داره و با تعجب به اطراف نگاه میکنه به اتاق نزدیک میشه، جونهو تا شینهی رو میبینه قند توی دلش آب میشه و همینطور محو زیباییش میشه. شینهی وارد میشه و میگه:
_ اینجا چقدر قشنگه.
جونهو با لبخند دلنشینی میگه:
_ چقدر خوشگل تر شدی.
شینهی روی میز رو نگاه میکنه و میگه:
_ اینجا که مشر♥وب هم نیست، چی خوردی اینطوری شدی؟
جونهو: یادت رفته؟ گفته بودم که وقتی میبینمت م♥ست میشم.
شینهی: پس نباید باهات میومدم، اینطوری باعث اعتیادت میشم.
جونهو: هو♥س، اعتیاد!!... تو چه چیزای عجیب و غریبی میگیا! بنظرت دوست داشتن نیست؟
شینهی: دوستداشتن زیاد، خواستن بیش از حد، اینا میشه اعتیاد.
جونهو میخنده و میگه:
_ که اینطور!... از این به بعد باید بیشتر مراقب باشم.
شینهی: حواست هم باشه برای اعتیادت زیاد ولخرجی نکنی.
جونهو: نگران نباش خودم بفکرش هستم، بخاطر اینکه ولخرجی نشه یه اتاق گرفتم.
شینهی با غضب نگاهش میکنه، پوزخندی میزنه و میگه:
_ به اتاق گرفتن که رسید یادت افتاده نباید ولخرجی کنی؟!
جونهو: نگران چی هستی؟ ما که توی یه خونه با هم زندگی میکنیم.الان فقط از اونموقع یکم بهم نزدیکتر میشیم.... (انگار که چیزی یادش اومده باشه بشکنی میزنه) راستی تخت جدا نداره، پس یکم از یکم نزدیکتر میشیم.
شینهی آهی میکشه و میگه:
_ چهل و نه درصد.
جونهو با خوشحالی میگه:
_ چهل و نه درصد بهش اضافه شد؟!
شینهی میخنده و میگه:
_ یک درصد کم شد.
سئول
داخلی - راهروی هتل - شب
نیکون و جیئون توی راهروی خلوتی کنار هم راه میرن، جیئون بازوی نیکون رو میگیره و میگه:
_ مهمونی خیلی خوش گذشت، ممنون که اومدی.
نیکون لبخند شیرینی میزنه، جیئون با خوشحالی نیکون رو میچرخونه و به دیوار تکیه میده، کاملا بهش نزدیک میشه، با اشتیاق توی چشمهاش نگاه میکنه ولی نیکون با دیدن اشتیاق جیئون، قلبش مثل قبلا نمیلرزه. جیئون با شیطنت لبخندی میزنه و میبو♥سش. همین لحظه نیکون احساس میکنه قلبش خالیه خالیه و فقط دردی رو از ته قلبش حس میکنه، دستش که نرده ی راه پله رو گرفته ناخودآگاه رها میکنه. جیئون آروم ازش فاصله میگیره و با محبت میگه:
_ عاشقتم.
نیکون همینطور با نگاه گیجی بهش خیره شده، جیئون میخنده و میگه:
_ هی چرا جوابمو نمیدی؟
نیکون یهو به خودش میاد و میگه:
_ الان میخوای برگردی بیمارستان؟
جیئون: ایهیم... با اینکه شیفت ندارم اما کار مهمی هست که باید انجام بدم.
نیکون همینطور که توی فکر غرقه با سکوت، جیئون رو تا بیرون هتل همراهی میکنه.
خارجی - خیابان - شب
تکیون و سئون کنار هم قدم میزنن، تکیون نیم نگاهی به سئون میندازه، سئون میگه:
_ چیه؟ حالا که فهمیدی هم♥جنس♥گرا نیستم دیدت بهم عوض شده؟
تکیون لبهاشو برمیگردونه و میگه:
_ نه، من فقط دوست صمیمیتم، این که تو از چه جنسیتی خوشت میاد به من ربطی نداره... خیلی خصوصی تر از چیزیه که من بخوام توش دخالت کنم.
سئون با تعجب میگه:
_ یعنی من هنوز برات همون سئون قبلیم؟
تکیون با لبخند بزرگی تأیید میکنه. همینطور که راه میرن یهو تکیون یه فروشگاه رو که برای تبلیغات، بازی نشونه گیری گذاشته رو نشون میده و میگه:
_ بیا بریم ما هم بازی کنیم.
سئون با لبخند میگه:
_ باشه.
تکیون سریع دستش رو میگیره و به طرف باجه میدوئن. بازی جوریه که باید نشونه گیری کنن و بادکنک ها رو بترکونن، به نسبت تعداد بادکنکهایی که هر کسی میترکونه جایزه ای بهش تعلق میگیره. سئون شروع میکنه و سه تا بادکنک رو میترکونه ولی هرچقدر سعی میکنه دیگه نمیتونه. بعدش تکیون شروع میکنه و میتونه ده تا بادکنک باقی مونده رو بترکونه. مغازه دار تشویقشون میکنه و میگه:
_ شما اولین زوجی هستید که تونستید همه ش رو بترکونید!
تکیون با ذوق به سئون نگاه میکنه و دستهای همدیگه رو میگیرن و با خوشحالی بالا و پایین میپرن. مغازه دار یه ساک مقوایی بزرگ به تکیون میده. تکیون با کنجکاوی توش رو نگاه میکنه و میبینه ده تا عروسک توشه. مغازه دار یه ساک کوچکتر هم به سئون میده و میگه:
_ اینم جایزه ی شما.
تکیون سرش رو دراز میکنه و توی ساک سئون رو نگاه میکنه و میگه:
_ چه جالب مال تو یه خانواده س.
سئون سرش رو بالا میاره و از اینکه اینقدر صورت تکیون بهش نزدیکه شوکه میشه. تکیون خودشو عقب میکشه، سه تا عروسک سئون رو از توی ساک بیرون میاره و میگه:
_ این تویی... این مامانت... این...
سئون نمیذاره تکیون حرفش رو ادامه بده و سریع میگه:
_ این تویی.
تکیون با تعجب میگه:
_ چرا من؟ پس بابات چی؟
سئون: من هیچوقت بابا نداشتم. تو تنها مرد توی زندگیمی پس این عروسک فقط میتونه تو باشه.
داخلی - منزل مینا - آشپزخونه - شب
مینا درحال سوزوندن ورقهایی که از خونه ی تکیون برداشته بود. مینجون صداش میکنه و میگه:
_ پس کجا موندی؟!... بیام کمکت؟
مینا سریع میگه:
_ نه، نه. الان قهوه ت حاضر میشه.
مینا سریع خاکستر ورق رو توی قهوه میریزه و همش میزنه.
داخلی - منزل مینا - شب
مینجون راحت روی مبل لم داره، مینا با سینی قهوه وارد میشه، تا چشمش به مینجون میافته دیگه نمیتونه ازش چشم برداره، همینطور که بهش نزدیک میشه به کاری که میخواد باهاش بکنه فکر میکنه و آب گلوش رو بسختی قورت میده. سعی میکنه فکرش رو عوض کنه و قهوه رو جلوی مینجون میگیره و میگه:
_ چرا اینطوری نشستی، درست بشین.
مینجون با شیطنت میگه:
_ چیه؟ اینطوری خیلی س♥ک♥س♥ی شدم؟
مینا سینی رو روی میز میذاره و میگه:
_ خودتو جمع کن، جا برای من نذاشتی که بشینم.
مینجون پای خودشو نشون میده و میگه:
_ همینجا بشین دیگه.
مینا با پاش به پای مینجون میزنه و میگه:
_ هنوز زوده.
مینجون دست مینا رو میگیره و توی بغلش میشونش.
داخلی - منزل نیکون و جیئون - آشپزخونه - شب
گونیونگ در حال شستن ظرفهاس، چانسونگ هم داره از پشت ظرفها رو میذاره کنارش که یهو گونیونگ برمیگرده و میخوره توی سینه ی چانسونگ، برای لحظه ای همونجا خشکش میزنه. چانسونگ قدمی به عقب برمیداره، گونیونگ با محبت به چشمهاش نگاه میکنه و میگه:
_ میتونم برای چند لحظه بغلت کنم؟
چانسونگ با ناچاری نفس عمیقی میکشه و میگه:
_ نه.
پایان قسمت بیست و نهم
۱۳۹۲ آذر ۲۲, جمعه
★(28)★ ...I Need Somebody To
داخلی - منزل خانواده ی جونهو - اتاق شینهی - شب
جونهو همینطور آروم شینهی رو به عقب هل میده، شینهی با خونسردی به چشمهای جونهو خیره شده. تا اینکه پشت شینهی به دیوار میخوره. با نگاه خیره ی شینهی، جونهو مشتاقتر میشه، به لبهاش چشم میدوزه و صورتش رو نزدیکتر میبره. شینهی با عصبانیت نگاهش میکنه و پاش رو برای زدن جونهو حاضر میکنه. فقط چند میلیمتر مونده لبهای جونهو به لبهای شینهی برخورد کنه که جونهو همونجا متوقف میشه. شینهی با تعجب نگاهش میکنه. جونهو نفس راحتی میکشه، کمی از شینهی فاصله میگیره و میگه:
_ دیدی میتونم؟!
شینهی با لحن تندی میگه:
_ چی رو؟
جونهو: میدونی الان چقدر دلم میخواد بو♥ست کنم؟! ولی تونستم تمایلاتم بهت رو کنترل کنم... اگه هو♥س بود فقط به خودم فکر می کردم و همین الان میبو♥سیدمت ولی چون به تو فکر میکردم، چون میدونستم تو نمیخوای، کنترلش کردم... میدونی؟ خیلی بهش فکر کردم. احساساتم اگه عشق نباشه، هرچی که هست هو♥س نیست.
شینهی: اینقدر بهت برخورده؟ فقط چون بهت گفتم هو♥سه؟!
جونهو اخمهاش میره توی هم و میگه:
_ معلومه که بهم برخورد، این احساساتیه که تا حالا برای هیچ دختری نداشتم، اونوقت تو... تو رک و مستقیم بهم گفتی اولین بو♥سه م از روی هو♥س بوده!
شینهی با تعجب میگه:
_ اولین بو♥سه؟!... (پوزخندی میزنه) چرا خالی میبندی؟ میدونی؟ اصلا بهت نمیاد!
جونهو فقط مات و مبهوت نگاهش میکنه، شینهی که سکوت جونهو رو میبینه، میگه:
_ جدی داری میگی؟
جونهو: از همون نگاه اول برام جذاب بودی. عشق یا هرچیز دیگه ای که هست، تو اولین دختری هستی که باعث میشی اینقدر بهت فکر کنم، اولین دختری هستی که دلم خواست بهت نزدیک بشم... نمیدونم، چون برای اولین باره که این احساسات رو تجربه میکنم، شاید درست تشخیص ندم که چیه ولی ازت میخوام یکم مهربونتر به احساساتم نگاه کنی.
شینهی آهی میکشه و میگه:
_ باشه حرفت قبول، احساساتت هو♥س نیست. اما من هنوزم دوست ندارم باهات قرار بذارم.
جونهو با ناراحتی میگه:
_ چرا؟... مگه چی ازم دیدی که خوشت نمیاد؟
شینهی: من ازت بدم نمیاد فقط چیز زیادی ازت نمیدونم، دوست دارم با کسی قرار بذارم که از رابطه م باهاش مطمئن باشم، نمیخوام رابطه ایی رو شروع کنم که فقط به احساستمون صدمه بزنه... من مثل تو شجاع نیستم. نمیتونم ریسک کنم، اگه الان رابطه مون رو اشتباه انتخاب کنیم آخرش به جایی میرسیم که داریم بهم خیانت میکنیم.
جونهو: اما چطور میتونی رابطه ای رو که شروع نکردی صد درصد بهش مطمئن باشی؟
شینهی: نمیگم صد درصد اما نمیخوام فقط با دو درصد شروعش کنم.
جونهو با ناامیدی روی زمین میشینه و میگه:
_ یعنی من برات فقط دو درصدم؟!
شینهی کمی فکر میکنه و پنج انگشت دستش رو نشون میده و میخواد چیزی بگه که جونهو سریع میگه:
_ پنج درصد؟!!!!!
شینهی آهی میکشه و میگه:
_ تو برام پنجاه پنجاهی.
جونهو با خوشحالی بلند میشه، دست شینهی رو میگیره و میگه:
_ پنجاه درصد خیلی خوبه، بیا شروع کنیم.
شینهی با تأسف سری تکون میده و میگه:
_ فکر نمیکنی برای شروع حداقل باید یه درصد از نصف بیشتر باشه؟
داخلی - منزل تکیون - اتاق خواب - شب
سئون میخواد از اتاق بیرون بره که تکیون دستش رو میگیره و میگه:
_ بیا باهم بخوابیم.
سئون با عصبانیت دستش رو از دست تکیون بیرون میکشه و میگه:
_ بهم ثابت کردی که درست فکر میکنم، صمیمیت مساویه با سوء استفاده.
تکیون سریع بلند میشه و میگه:
_ صبر کن داری اشتباه میکنی... حرفم رو بدجور گفتم، منظورم این بود که پیش هم بخوابیم و اگه خوابمون نبرد هم تا صبح با هم حرف بزنیم.
سئون: تا دیدی ناراحت شدم زود حرفت رو عوض کردی؟!
تکیون: نه، من با همه ی دوستام همینطورم. فقط چون بیشتر اوقات از خانواده م جدا بودم، توی خوابگاه مدرسه شبایی که دلتنگ خانواده مون میشدیم با دوستهامون پیش هم میخوابیدیم و اینقدر حرف میزدیم تا اینکه خوابمون میبرد... اینطوری همدیگه رو از تنهایی درمیاوردیم... گفتم شاید دلت برای مامانت تنگ شده باشه.
سئون باتردید بهش نگاه میکنه و میگه:
_ چرا باید بهت اعتماد کنم؟
تکیون: تو خودت از قبل بهم اعتماد داری، چرا هی میخوای انکارش کنی؟ اگه بهم اعتماد نداشتی که نمیومدی پیشم بمونی!
سئون چیزی نمیگه و از اتاق بیرون میره، تکیون لبهاشو برمیگردونه و میگه:
_ این که از مردا خوشش نمیاد پس چرا اینقدر حساسیت نشون میده؟!
داخلی - منزل نیکون و جیئون - شب
نیکون و گونیونگ در حال چیدن دومینو هستن. گونیونگ میگه:
_ چرا دوباره الکی منتظر جیئون مونده بودی؟... حتی اگه تلفنش هم جواب نمیداد، باید بهش پیام میدادی ازش میپرسیدی که میاد یا نه.
نیکون: بهش پیام دادم، اما جواب نداد.
گونیونگ: بازم مشکل از خودته، وقتی جواب نداده یعنی حتی وقت نداشته جواب پیامت رو بده.
نیکون: با این حال خیلی وقته که ندیدمش. برام مهم نبود که چقدر صبر کنم فقط میخواستم ببینمش اما الان خیلی ناامیدم. ما یه سال پیش از این مشکل رد شدیم فکرشم نمیکردم که دوباره بهش بربخوریم.
گونیونگ، نیکون رو بغل میکنه و میگه:
_ نا امید نباش... نبینم داداشیم اینقدر غمگین باشه ها.
نیکون: به چانسونگ اعتراف کردی؟
گونیونگ: هنوز مستقیم بهش نگفتم.
گونیونگ SMS چانسونگ رو به نیکون نشون میده و میگه:
_ فکر کردم منظورش از این SMS این بوده که اونم منو دوست داره چون قبلا خودم هم اینطوری نامستقیم بهش گفته بودم، اما شک دارم.
نیکون با لبخند میگه:
_ شاید هم منظورش "دختری که عاشقمه" بوده!... آخ، الان به اینکه دوستت نداره فکر میکنی ناراحت میشی، نه؟
گونیونگ: نه... ناراحت نمیشم که عاشقم نیست تا وقتی که از من بدش نیاد مشکلی ندارم.
نیکون: یعنی میگی نمیخوای مجبورش کنی که دوستت داشته باشه، عشق یه طرفه برات کافیه؟
گونیونگ: کافی نیست اما ازش ناراحت هم نمیشم.
نیکون با غمی توی صداش میگه:
_ ایکاش منم مثل تو بودم، آخه چرا اینقدر انتظاراتم از جیئون زیاده؟!
نیکون با ناراحتی به دومینوها که همینطور پشت سر هم ردیفن نگاه میکنه و متوجه میشه یکی از دومینوها با بقیه خیلی فاصله داره، با نوک انگشتش آروم میزنه به دومینوی اولی و دومینوها همینطور تا دومینوی ناهماهنگ ریخته میشن.
داخلی - منزل خانواده ی مینجون - اتاق مینجون - نیمه شب
مینجون همینطور که دراز کشیده یهو چشمهاشو باز میکنه و با چهره ای درهم میگه:
_ ایش... دختره دیوونه س... چطور میتونه اینجور چیزا رو باور کنه.
یهو غمی روی چهره ش میشینه و آروم میگه:
_ آه... با هر بچه ی ده ساله ای اون کارو بکنی از این بدتر هم میشه.
دستی توی سرش میکشه و با کلافگی میگه:
_ ولی چیزی که ازم میخواد یکم زیاده روی نیست؟! (آهی میکشه) همینکه شوهری درکار نیست که واقعا بخواد بهش خیانت کنه خودش کلیه.
داخلی - منزل وویونگ - صبح
جیمین روی تخت خوابیده، توی جاش یکم تکون میخوره و تا چشمهاش رو باز میکنه، وویونگ رو میبینه که داره از توی قفسه کتاب برمیداره. وویونگ لبخندی میزنه و میگه:
_ بیدار شدی؟
جیمین خمیازه ای میکشه، کش و قوسی به بدنش میده و همینطور که میشینه میگه:
_ چرا بیدارم نکردی؟ ساعت چنده؟
وویونگ: بلند شو هنوز دیرت نشده.
جیمین به ساعت نگاه میکنه و میگه:
_ چی میگی؟ فقط نیم ساعت وقت دارم! (با ناراحتی) گشنمه، آه... حالا باید بدون صبحونه برم مدرسه.
وویونگ با اشاره ی چشم و سرش میز غذا خوری رو نشون میده. جیمین تا میز صبحانه رو آماده میبینه، با ذوق سرش میشینه و میگه:
_ ایول عجب بابای خوبی هستی. توی خونه مون باید خودم صبحونه م رو حاضر میکردم.(با شیطنت به وویونگ نگاه میکنه) از این به بعد اینجا بمونم؟
وویونگ هم سر میز میشینه و میگه:
_فکر کردم دیشب پشیمون شدی که پیش من موندی.
جیمین: چه پشیمونی ای، خودت همش باعث میشی بیشتر بهت اعتماد کنم.
وویونگ همینطور با لبخند بهش نگاه میکنه و میگه:
_ ممنون...
جیمین بلند میشه و همینطور که به طرف توالت میره میگه:
_ باید زودی حاضر بشم برم مدرسه.
جیمین وارد توالت میشه. وویونگ بلند میگه:
_ نمیخواد عجله کنی، میرسونمت.
جیمین سرش رو از لای در بیرون میاره و میگه:
_ تو بهترینی.
داخلی - شرکت خودروسازی - اتاق رئیس - صبح
سیونگکی وارد میشه و پوشه ای رو جلوی جونهو میذاره و میگه:
_ اینا اطلاعاتیه که درمورد اون دختر خواسته بودید.
جونهو پوشه رو باز میکنه و میگه:
_ میتونی بری.
جونهو نگاهی به اطلاعات داخل پوشه میندازه و زیر لب میگه:
_ پس با دو♥ست پ♥سرش توی نیویورک بوده! (بعد از کمی فکر کردن) اگه پسره رو پیدا کنم شاید بتونم سرنخی از کاترینا پیدا کنم.
داخلی - منزل خانواده ی چانسونگ - صبح
چانسونگ و ریونگ درحال صبحانه خوردن هستن. ریونگ میگه:
_ اتفاق خوبی افتاده؟... چرا اینقدر خوشحالی؟
چانسونگ: بابا... ممکنه کسی باشه که منو بیشتر از خودم دوست داشته باشه؟
ریونگ: اوه... اون کیه؟... جونهو؟!
چانسونگ اخم شیرینی میکنه و میگه:
_ بابا... منظورم یه دختره.
ریونگ درحالی که لبخند میزنه میگه:
_ آهان پس گونیونگ!
چانسونگ با تعجب نگاهش میکنه و ریونگ میگه:
_ بهت که گفته بودم وقتی مصاحبه رو خوندم حس کردم حتی بیشتر از من تو رو درک میکنه.
چانسونگ: اما اگه اونقدر که اون منو دوست داره، من دوستش نداشته باشم، چی؟ باید چیکار بکنم؟
ریونگ: هرچیزی که قلبت بهت میگه... فقط مراقب باش امید واهی به گونیونگ ندی.
داخلی - منزل تکیون - صبح
تکیون که تازه از خواب بیدار شده همینطور بدون بلوز درحالی که چشمهاش رو میماله از اتاقش بیرون میاد و به طرف آشپزخونه میره. از اونطرف هم سئون همینطور که یه لیوان شیر دستشه داره از آشپزخونه بیرون میاد که یهو بهم برخورد میکنن. سئون تا تکیون رو بدون بلوز میبینه با غضب میگه:
_ چرا بلوزت رو درآوردی؟
تکیون بزور چشمهاشو باز میکنه و میگه:
_ آخه با بلوز خوابم نمیبره.
سئون نیمخنده ای میکنه و با طعنه میگه:
_ پس دیشب هم میخواستی بدون بلوز کنار من بخوابی و باهام درمورد مامانم حرف بزنی؟!
تکیون با تعجب میگه:
_ نه خب وقتی تو کنارم باشی بلوزم رو درنمیارم، ولی مگه تو از زنا خوشت نمیاد؟! به مردها هم حسی داری؟!
سئون مات و مبهوت به تکیون نگاه میکنه و میگه:
_ منظورت چیه؟ من از زنا خوشم میاد؟!
تکیون: خودت قبلا بهم گفتی که همج♥نسگ♥رایی!
سئون میزنه زیر خنده، تکیون لبهاشو برمیگردونه و فقط بهش نگاه میکنه، سئون میگه:
_ چون فقط از مردا خوشم نمیاد دلیل نمیشه که تمایلی به زنا داشته باشم.
تکیون: چی؟!
سئون: دارم میگم من همج♥نسگ♥را نیستم.
تکیون: بلاخره از مردا خوشت میاد یا بدت میاد؟!
سئون: از مردا بدم میاد نه بخاطر اینکه از زنا خوشم میاد... دوست ندارم باهاشون باشم چون فقط بفکر خودشونن.
تکیون همینطور که توی فکره سرش رو تکون میده و میگه:
_ که اینطور!
از کنار سئون رد میشه و یهو به طرفش برمیگیرده میگه:
_ یعنی الان از منم بدت میاد؟!
داخلی - اداره ی مجله - اتاق کارمندان - صبح
مینجون وارد اتاق میشه، همینطور که به طرف میز کارش میره از کنار مینا رد میشه و با لبخند میگه:
_ صبح بخیر... دیشب خوب خوابیدی؟
مینا دست مینجون رو میگیره و میگه:
_ کی میشه وقتی از خواب بیدار میشم، کنارم باشی و این سوال رو ازم بپرسی؟
مینجون اول شکه میشه ولی به روی خودش نمیاره، چشمهاشو جمع میکنه و میگه:
_ پس اینطور که بنظر میرسه دیشب نتونستی خوب بخوابی.
مینا که داشت به شوخی اون حرف رو میزد با نگاه شیطنت آمیز مینجون، خجالت میکشه و سرش رو پایین میندازه. مینجون سرش رو نزدیکتر میبره و آروم میگه:
_ اینقدر از من خوشت میاد؟!
مینا: نه خیــــــر!
مینجون آهی میکشه و میگه:
_ پس هیچ حسی بهم نداری!
مینجون همینطور که سرجاش میشینه با خودش میگه: "آه، حداقل اگه خوشش میومد باهام بخوابه شاید میشد بهش گفت هو♥س، ولی نه اون حسی داره نه من... به یه همچین چیزی چی میشه گفت؟!" همینطور به مینا خیره شده و توی فکره، مینا با تعجب نگاهش میکنه و با اشاره میگه: "چی شده؟" مینجون به خودش میاد و سرش رو به علامت منفی تکون میده، با خودش میگه: "همون بهتره که حسی نداشته باشیم".
داخلی - آموزشگاه آشپزی - نزدیک ظهر
نیکون درحال پایین اومدن از پله هاس که موبایلش زنگ میخوره، موبایل رو از جیبش بیرون میاره، یهو تا اسم جیئون رو روی صفحه نمایش میبینه سریع جواب میده:
_ سلام، حالت خوبه؟
جیئون: معلومه که حالم خوبه، تو چطوری؟
نیکون با خوشحالی میگه:
_ خوبم.
جیئون: امشب وقت آزاد داری؟
پایان قسمت بیست و هشتم