۱۳۹۱ تیر ۲۳, جمعه

♥ قسمت دوم ♥

داخلی – سالن غذا خوری دانشکده – ظهر
میز2
وویونگ یه قدم به یوبین نزدیکتر میشه و میگه:
_ خب... پس انگار این یکی برات آسونتره، میخوای بوست کنم؟
یوبین سریع دستش رو جلوی لبش میاره و کمی عقب میره.

میز3
 چانسونگ که داره ناهار میخوره به طرف وویونگ و یوبین نگاه میکنه و لبخندی میزنه.

میز2
سوزی با عصبانیت به وویونگ میگه:
_ هی زیادی داره بهت خوش میگذره، یوبین ساده س که از تو تشکر میکنه. باید همون موقع به استاد میگفت از کلاس بیرونتون کنه تا حالتون جا بیاد.
وویونگ: قاشق نشسته وسط نپر، من با تو حرفی ندارم. (رو به یوبین) یوبین حالا میخوای چیکار کنی؟
یوبین با ناراحتی میگه: 
_ ولی آقای جانگ مادر و پدرم به من اجازه نمیدن که شب، اونم با یه پسر برم گردش.
وویونگ: میل خودته، خب میتونی یه کار دیگه رو بکنی یا یواشکی بیای. امشب منتظرت میمونم اگه نیای باید جلسه ی بعد سر کلاس کیم جونسو بهم ابراز عشق کنی. وگرنه سر کلاس کیم جونسو اومدن رو باید توی خوابت ببینی.
وویونگ آدرسی رو مینویسه و به یوبین میده و یوبین با تردید ورق رو میگیره. وویونگ لبخندی میزنه و از سالن خارج میشه. بعد از چند لحظه جونهو وارد میشه و به طرف سوزی میاد و کتاب رو روی میز میذاره و میگه:
_ خیلی ممنون خانم ب سوزی.
سوزی: خواهش میکنم.

میز4
جونهو به طرف میزی میره میشینه و یواشکی به سوزی نگاه میکنه. هیریم و آییو وارد سالن میشن غذاشون رو میگیرن و به طرف میز جونهو میان. هیریم میگه:
_ بَه سلام جونهو، میتونیم سر این میز بشینیم؟
جونهو لبخندی میزنه و میگه:
_ سلام، بله البته.

میز1
سوهی همینطور که ناهارش رو میخوره به هیریم با غضب نگاهی میکنه و با خودش میگه «اه... این دختره دوباره پیداش شد»

میز4
هیریم با ناز به جونهو میگه:
_ وای جونهو... امروز خیلی خوش تیپ شدی.
آییو: آره خوش تیپ شدی ولی هیچ کس تیپش به اندازه ی اون قشنگ نیست.
هیریم: اون کیه که تیپش از یه مدل بهتره؟
آییو: تو نمیدونی؟ چانسونگ دیگه.
هیریم: حالا اگه از چانسونگ بگذریم، جونهو همیشه و مخصوصا امروز خوشتیپترین پسر دانشکده س.
جونهو در حالی که مشغول غذا خوردنه سرش رو بالا میاره و میگه:
_ ممنون هیریم خانم، چشمهاتون قشنگ میبینه.
هیریم: اوه جونهو... نداشتیما، خانم دیگه چیه؟ فقط هیریم.... راستی، امروز عصر کاری، قراری نداری که؟

میز1
سوهی در حالی که ناراحتیش رو پنهون میکنه با کنجکاوی به طرف جونهو و هیریم نگاه میکنه، در همین حین نیکون که داره با سوهی حرف میزنه، چندتا بشکن جلوی صورتش میزنه و میگه:
 _ کجایی سوهی؟ دارم با تو حرف میزنم.
سوهی با ناراحتی میگه:
 _ بگو دارم گوش میدم.
نیکون: حرفام اینقدر ناراحت کننده س؟ پس دیگه نمیگم چون نمیتونم ناراحتیت رو ببینم.
سوهی: ای بابا من کجا ناراحتم؟ بقیه شو بگو.

میز4
هیریم با محبت دستش رو روی دست جونهو که روی میزه، میذاره و میگه: 
 _ جونهو امروز عصر با بچه ها یه جشن گرفتیم خیلی دوست دارم تو هم بیای.
جونهو سریع دستش رو از دست هیریم بیرون میکشه و با دستپاچگی به طرف میزی که سوزی نشسته نگاه میکنه.

میز2
 سوزی در حال صحبت با یئونه و اصلا حواسش به طرف جونهو نیست.

میز4
 جونهو نفس راحتی میکشه و به هیریم میگه:
_ نه، متأسفانه من امروز عصر کار مهمی دارم.
هیریم: پس من برات مهم نیستم؟
جونهو تا میخواد چیزی بگه یهو چانسونگ دستش رو روی شونه ی هیریم میذاره و میگه:
_ مگه میشه تو برای کسی مهم نباشی. حالا بگو ببینم کی اومدی؟
هیریم: تو سر کلاست بودی.
آییو: چانسونگ تو که حتما توی مهمونی هستی؟
چانسونگ: باید ببینم چی میشه.
هیریم رو به آییو میگه:
_ زود باش الان کلاس شروع میشه. 
هیریم بلند میشه و چانسونگ رو سریع بغل میکنه، آییو هم با ناز از کنار چانسونگ رد میشه و دستی به صورت چانسونگ میکشه و میگه:
_ توی مهمونی میبینمت.

میز2
یئون که اتفاقی چانسونگ رو با هیریم و آییو دیده، با آرنج به پهلوی سوزی میزنه و میگه:
_ اَه این پسره، قشنگ معلومه از اونهاس... معلوم نیست به جز اینا که من دیدم چندتا دیگه داره. چه شجاعتی هم داره بعضی ها یواشکی چندتا دارن، اما دوست دخترهای این با هم دوست و رفیق هم هستن.
سوزی با خنده میگه:
_ احتمالا این شجاعتشه که دخترها رو دورش جمع کرده.
سوزی و یئون و یوبین میزنن زیر خنده.

میز 4
 هیریم در حالی که دستش رو به علامت خداحافظی تکون میده به چانسونگ میگه: 
_ سعی کن حتما به مهمونی بیای (رو به جونهو) تو هم همینطور، اوکی؟
هیریم چشمکی به جونهو میزنه. چانسونگ با تعجب و غضب به جونهو نگاه میکنه. جونهو با دستپاچگی میگه:
_ من...من...
چانسونگ با آرامش چشمکی میزنه و درحالی که لبخند روی لبهاشه آروم به شونه ی جونهو میزنه و میره.

میز2
یوبین با ناراحتی رو به یئون و سوزی میگه:
_ بچه ها حالا چیکار کنم؟
یئون: آخه اگه نری مگه میخوان چیکار کنن؟
سوزی با قاطعیت میگه: 
_ چیکار میتونن بکنن؟
یئون پوزخندی میزنه و میگه:
_ هیچی. جرأتش رو ندارن.
یوبین با تردید میگه:
_ یعنی نرم؟! 
یئون: آره دیگه. مگه کی هستن که بخوای ازشون اطاعت کنی.
یوبین: راست میگی برای چی باید به حرفشون گوش کنم.
یوبین ورقی که وویونگ روش آدرس رو نوشته مچاله میکنه و توی سطل آشغال میندازه. در حالی که از سالن غذا خوری خارج میشن موبایل یئون زنگ میزنه.

خارجی – حیاط دانشکده – ظهر
یئون به موبایلش جواب میده:
_ بله.... (با هول) چی؟!... کدوم بیمارستان؟ الان خودمو میرسونم.
یوبین: چی شده؟
یئون با بغض میگه: 
_ چانهی تصادف کرده، باید سریع برم بیمارستان. من میرم خداحافظ.
یئون سریع به طرف در خروجی دانشکده میدوئه.

داخلی – راهروی بیمارستان – عصر
یئون با استرس قدم میزنه و منتظر دکتره. در همین حین دکتر دونگیل وارد راهرو میشه و یئون سریع به طرفش میره و میگه:
_ آقای دکتر حال برادرم چطوره؟
دونگیل: لطفا بیا اتاقم.

داخلی – بیمارستان – اتاق دکتر دونگیل – عصر 
دونگیل به طرف صندلیش میره و میگه:
_ پاش بدجور آسیب دیده، اگه همینطور بمونه خطرناکتر میشه. 
یئون: یعنی باید بازم جراحی بشه؟
دونگیل: حتما باید جراحی بشه.... خیلی سریع.
درحالی که اشک توی چشمهای یئون جمع شده میگه:
_ بعد از جراحی پاش خوب میشه؟ میتونه راه بره؟
دونگیل با صدای گرمی میگه:
_ البته دخترم. میتونه بدوئه و بازی کنه، فقط باید هر چه زودتر جراحی دوم انجام بشه. 
یئون: هزینه ی جراحی چقدر میشه؟
دونگیل: میدونم برات سخته ولی هزینه ی زیادی داره. بجز دستمزد من هزینه ی بیمارستان خودش خیلی میشه که باید قبل از جراحی پرداخت بشه. 
یئون همینطور که اشک از چشمهاش سرازیره میگه: 
_ آقای دکتر من هرطور شده پول رو جور میکنم. فقط... فقط لطفا بگید تا کی وقت دارم؟
دونگیل: هرچی زودتر، بهتر. بهتره که از سه یا چهار روز بیشتر نشه. (با نگرانی) تو میتونی توی چهار روز ده میلیون جور کنی؟

داخلی – بیمارستان – اتاق چانهی – شب 
یئون کنار تخت چانهی نشسته دستش رو گرفته و با محبت میگه:
_ داداشی خوبی؟ پات خیلی درد میکنه؟
چانهی لبخندی میزنه و میگه: 
_ آبجی نگران نباش درد نمیکنه.
یئون: چیزی نمیخوای؟
چانهی: نه میخوام بخوابم.
یئون: تو که همین الان از خواب بیدار شدی! 
چانهی: آخه خواب خیلی خوبه، خواب دیدم که توی یه خونه ی بزرگ با کلی اسباب بازی زندگی میکردیم، تازه... حالمم خوب خوب بود. میخوام بخوابم تا بقیه ش رو ببینم.
چانهی چشمهاش رو محکم میبنده تا خوابش ببره. یئون درحالی که اشک توی چشمهاش جمع شده با محبت دستی به سر چانهی میکشه و سریع به توالت میره.

داخلی – بیمارستان – توالت اتاق چانهی – شب 
یئون به در تکیه میده و بغضش میترکه دستش رو محکم جلوی دهنش میگیره تا صدای گریه ش بیرون نره، با ناراحتی زیر لب میگه:
_ چانهی منو ببخش که اینقدر بی عرضه ام... من حتی نمیدونم چطور باید هزینه ی جراحیت رو جور کنم... 
اشکهاش رو پاک میکنه و مبایلش رو از توی جیبش در میاره.

داخلی – منزل خانواده ی ب سوزی – اتاق سوزی – شب
سوزی در حالی که کتاب تاریخچه ی عکاسی دستشه با تلفن صحبت میکنه:
_ چرا صدات اینطوریه؟ گریه کردی؟ حال چانهی چطوره؟
صدای یئون از پشت تلفن میاد که با بغضی توی صداش میگه:
_ دکتر گفت که باید توی بیمارستان بمونه و حداقل تا چهار روز دیگه یه جراحی دیگه بشه، شاید نتونم تا چند وقت بیام دانشکده، باید پول جور کنم.
سوزی: مگه هزینه ی جراحیش چقدر میشه؟
یئون: ده میلیون.
سوزی: وای...حالا چقدر پس انداز داری؟
یئون: هیچی... هرچی داشتم خرج خونه کردم.
سوزی: پس توی چهار روز چطور میخوای ده میلیون رو جور کنی؟ ... میخوای من با خواهرم صحبت کنم؟
یئون: اگه بشه خیلی خوبه... ممنون... راستی، یوبین واقعا میخواد با اون پسر بره؟
سوزی: نه بابا نگران نباش گفت نمیره. مگه مخش تاب داره که با پسری که نمیشناستش نصف شبی بره بیرون.
یئون: آخیش خیالم راحت شد. چانهی صدام میکنه فعلا کاری نداری؟ باید برم.
سوزی: نه عزیزم، چانهی رو از طرف من ببوس، خداحافظ.
سوزی روی تخت دراز میکشه و همین طور که به مشکلات یئون فکر میکنه کتاب توی دستش رو تا میخواد باز کنه یه ورق از لاش می افته. 

داخلی – منزل خانواده ی کیم یوبین – شب
جانگهوا سر میز غذا خوری ایستاده و میگه:
_ میز رو آماده کنم یا وایستیم تکیون هم بیاد؟
میونگمین: اون که همیشه با دوستاش میخوره، غذا رو بیار از گشنگی مردیم.
یوبین با ناراحتی به طرف جانگهوا میاد و میگه:
_ مامان به این تکیون یه چیزی بگو دیگه، آخه چرا به موبایل من دست میزنه... به شماره ی یکی از استادام یه اس ام اس زشت داده. حالا من جواب استادم رو چی بدم؟ بگم من نبودم داداشم بود، اونم باور کرد!
جانگهوا تا میاد حرفی بزنه یهو صدای زنگ در میاد. جانگهوا میگه:
_ اومد، برو در رو باز کن و اینا رو هم به خودش بگو.
یوبین: به من چه خودش دست داره، کلید داره، پس خودش باز کنه.
یوبین میره توی اتاقش. دوباره صدای زنگ در میاد، جانگهوا رو به میونگمین میگه:
_ یوبین راست میگه تکیون که کلید داره برو ببین کیه.
میونگمین به طرف در میره و در رو باز میکنه. پشت در وویونگه که میگه:
_ سلام آقای کیم... 
میونگمین: اشتباه اومدید، اینجا آقای کیم نداریم.
وویونگ: مگه خانم کیم یوبین اینجا زندگی نمیکنه؟
میونگمین: آه، درست اومدید. 
وویونگ: ببخشید این وقت شب مزاحم شدم، من همکلاسی خانم کیم یوبینم.
میونگمین: آهان، خب چون من ناپدریشم فامیلیم فرق داره، اتفاقی افتاده؟ 
یوبین که صدا رو شنیده از اتاقش بیرون میاد و جلوی در وویونگ رو میبینه که به میونگمین میگه:
_ امشب با یه گروه از کلاس قراره پروژه ی عکاسی داریم. خانم کیم یوبین دیر کرده، استاد منو فرستاد دنبالش.

پایان قسمت دوم

هیچ نظری موجود نیست: