۱۳۹۲ مرداد ۲۵, جمعه

★(4)★ ...I Need Somebody To

داخلی - رستوران - بعد از ظهر
تکیون: ای بابا اینا رو نمیخواد، فقط یه چیز مهمه اینکه اون خونه جایی بشه که وقتی تو واردش میشی با خودت بگی "واو عجب خونه ایه میخوام اینجا بمونم".
سئون مات و مبهوت بهش خیره میشه و یهو یاد این می افته که تکیون میخواست به بهانه ی ناهار توی خونه ش نگه ش داره یه لحظه با ترس بهش نگاه میکنه و با خودش میگه: "اه... اولین آدمی که براش کار میکنم چرا باید همچین کسی باشه؟!!" تکیون میگه:
_ داری به چی فکر میکنی؟
سئون سریع میگه: 
_ پس فضایی رو میخوای که با سلیقه ی من جور باشه.
تکیون از خنده به خودش میپیچه و میگه:
_ داشتم باهات شوخی می کردم... فقط خونه ای رو میخوام که احساس خوبی به آدم بده.
سئون: خب اگه فقط همین بود، چرا اینقدر وقتم رو گرفتی... میدونی اگه الان اینجا نبودم چقدر پروژه ت رو پیش برده بودم؟!
تکیون که ضایع شده سریع ورقها رو از کیفش بیرون میاره میگه:
_ نه حرفهام هم مهمه.
تکیون ورقها رو به سئون میده و میگه:
_ پس هفته ی بعد منتظرتم، فعلا خدانگهدار.

داخلی - کافی شاپ خوشی - عصر
مینجون قهوه رو جلوی مینا میذاره و میگه:
_ اوه... تویی؟
مینا با لبخند تأیید میکنه. مینجون میگه:
_ بخاطر اوندفعه معذرت میخوام، از چهره ت معلوم بود که برات دردسر بزرگی شده... مشکلی که برات پیش نیومد؟
مینا با خوشحالی با خودش میگه: "ایول خودش اومد طرفم" میخنده و میگه:
_ نه، هیچ مشکلی پیش نیومد.
مینجون: از شنیدنش خوشحال شدم.
مینجون میره و مینا آروم میگه:
_ آخ جون.

داخلی - آموزشگاه آشپزی - راهرو - عصر
نیکون همینطور که داره راه میره یهو موبایلش زنگ میخوره، تا میبینه جیئونه با خوشحالی جواب میده ولی از پشت موبایل فقط صدای یه بچه میاد و صدای جیئون که میگه:
_ هی نباید به وسایل دیگران دست بزنی.
و همین لحظه تماس قطع میشه.

نیکون با ناامیدی به موبایلش نگاه میکنه، به دیوار تکیه میده و آهی میکشه. جیمین که کنارش ایستاده، درحین خوندن تخته اعلانات با موبایلش صحبت میکنه، با بغض میگه:
_ مامان شهریه ی کلاسها گرونتر شده، اینهمه صبر کرده بودم بازم باید یه مدت دیگه صبر کنم. 
با حرفهای جیمین توجه نیکون بهش جلب میشه. جیمین بعد از خداحافظی تماس رو قطع میکنه. از توی کیفش کارت اعتباری رو درمیاره و با عصبانیت نگاهش میکنه و پرتش میکنه. چندتا نفس عمیق میکشه و چندبار با ناراحتی به کارت که روی زمین افتاده نگاه میکنه، سریع میره برمیدارش و فوتش میکنه و محکم توی دستش نگهش میداره. نیکون تا همین لحظه داره نگاهش میکنه، بلند میگه:
_ نمیتونی ثبت نام کنی؟
جیمین با تعجب بهش نگاه میکنه و میگه:
_ آره.
نیکون در حالی که جلو میره میگه:
_ تا حالا آموزش دیدی؟
جیمین: نه.
نیکون لبخندی میزنه و میگه:
_ میخوای توی این مدت که منتظر ترم بعد هستی، یکم پیشرفت کنی؟
چشمهای جیمین از ذوق برق میزنه و میگه:
_ چطوری؟
نیکون: میتونم جزوه های قدیمیم رو بهت بدم... جزوه های کلاس استاد جی.وای رو دارم.
جیمین با خوشحالی دست نیکون رو میگیره و میگه:
_ واقعا؟ کجاس؟ میتونی الان بهم بدی؟
نیکون از ذوق جیمین متعجب میشه و میگه:
_ الان همراهم نیست، اگه فردا بیای آموزشگاه برات میارمش.
جیمین: ساعت چند؟
نیکون: دو بعد از ظهر.
جیمین با ناراحتی میگه:
_ ولی من ساعت دو سرکارم.
نیکون کمی فکر میکنه و جیمین یهو میگه:
_ میتونی برام بیاریش؟... کافی شاپی که کار میکنم توی همین خیابونه.    

تایلند
خارجی - هتل - بالکن اتاق جونهو و چانسونگ - شب
جونهو لبه ی نرده ی بالکن نشسته و با گیتار ملودی غمگینی رو مینوازه. احساس میکنه از پشتش صدای گریه میاد، دست از گیتار زدن برمیداره. دختری با بغض میگه:
_ لطفا ادامه بده.
 جونهو دوباره شروع میکنه به نواختن ولی بعد از کمی میبینه صدای گریه بلندتر شد. یواشکی به پشتش نگاه میکنه و توی تاریکی نیمرخ شینهی رو میبینه، لبخند کمرنگی روی لبش میشینه همینطور که محو شینهی شده ناخودآگاه آهنگ نمیزنه، شینهی بهش نگاه میکنه و میگه:
_ چرا دیگه نمیزنی؟
جونهو یهو به خودش میاد و میگه:
_ میتونم بپرسم چرا داری گریه میکنی؟
شینهی با دقت نگاه میکنه تا چهره ی جونهو رو توی تاریکی ببینه، جونهو دستش رو میذاره روی شونه ی شینهی و میگه:
_ میدونی چرا بالکنهای اینجا اینقدر به هم نزدیکه؟
جونهو در حالی که از روی نرده های بالکن رد میشه میگه:
_ بخاطر این. 
   
خارجی - هتل - بالکن اتاق شینهی - شب
جونهو تا پاش رو توی بالکن میذاره، شینهی چهره ش رو میبینه و میگه:
_ تو؟!
شینهی با پاش محکم به ساق پای جونهو ضربه میزنه و جونهو میشینه و پاش رو میگیره و میگه:
_ چرا میزنی؟
شینهی: به چه جرأتی اومدی توی بالکن من؟... زودباش برو.
جونهو: پام خیلی درد میکنه، دیگه نمیتونم از روی نرده رد بشم... پام بدجور آسیب دیده.
شینهی چشم غره ای میره و میگه:
_ تا اونیکی پاتم داغون نکردم پاشو برو.
جونهو با ناچاری بلند میشه و لنگون لنگون میره و روی نرده میشینه وقتی که میخواد پاش رو از روی نرده رد کنه الکی خودشو در حال افتادن نشون میده، شینهی سریع دستش رو میگیره و نگهش میداره. جونهو توی چشمهای شینهی خیره میشه و میگه:
_ دیدی گفتم نمیتونم رد شم.
شینهی در حالی که جونهو رو دنبال خودش میکشونه میگه:
_ بیا از در برو.

داخلی - راهروی هتل - شب
جونهو توی جیبهاش رو میگرده و میگه:
_ کارت اتاقم همراهم نیست... چطوری برم توی اتاق؟
شینهی پوزخندی میزنه و میگه:
_ میدونم دوستت همراهته در بزن باز میکنه.
جونهو سریع میگه:
_ نه، نمیشه. اون الان خوابه، میدونی؟ اون مریضه اگه یهو بیدار بشه تشنج میکنه.
شینهی یه لحظه با دلسوزی نگاهش میکنه ولی سریع میره توی اتاقش و در حالی که در رو میبنده میگه:
_ مشکل خودته، خب توی راهرو بمون.
جونهو با ناامیدی به در اتاق شینهی نگاه میکنه و زیر لب میگه:
_ دختر سرسختیه.
جلوی در اتاق خودشون میره و همینطور که حواسش هست شینهی بیرون نیاد یواشکی کارت اتاق رو از توی جیبش بیرون میاره و سریع وارد اتاق میشه.

کره جنوبی
خارجی - خیابان - شب
مینا پشت دیوار کافی شاپ خوشی قایم شده و منتظره، به ساعت نگاه میکنه و زیر لب میگه:
_ اه... پس چرا نمیاد؟!... تا کی میخواد اونجا بمونه؟... معلوم نیست داره چیکار میکنه؟!
آهی میکشه. یهو میبینه مینجون و وویونگ با هم از کافی شاپ بیرون میان و سوار ماشین میشن و مینا دنبالشون میره. 

داخلی - ماشین - شب
مینا با کنجکاوی به تابلوی سردر پرورشگاهی که ماشین وویونگ جلوش پارک میشه نگاه میکنه و میگه:
_ برای چی اومدن اینجا؟!
همینطور یواشکی نگاهشون میکنه تا اینکه وویونگ و مینجون جعبه هایی رو از توی ماشین برمیدارن و به آقایی که دم در پرورشگاه ایستاده میدن. مینا پوزخندی میزنه و میگه:
_ کار خیر میکنن!

خارجی - خیابان - شب
وویونگ آخرین جعبه رو به آقاهه میده و داره به طرف ماشین میره که مینجون سریع در طرف راننده رو باز میکنه و میگه:
_ تو خسته ای من رانندگی میکنم.
 وویونگ با بیحالی میگه:
_ آه... باشه.

داخلی - سالن سینما - شب
وویونگ و مینجون کنار هم نشستن در حالی که فیلم کمدی نگاه میکنن وویونگ میگه:
_ آخر کار خودتو کردی، دفعه ی بعد نمیذارم رانندگی کنی.
مینجون: تو که الان داری از فیلم لذت میبری، پس ساکت باش.
وقتی که دارن خنده دارترین سکانس فیلم رو میبینن مینجون داره از خنده روده بر میشه که یهو دستش میخوره به آبمیوه و روی پای وویونگ میریزه. وویونگ با نگاهی شوکه به مینجون نگاه میکنه.
مینجون سریع خم میشه و شلوار وویونگ رو با دستمال تمیز میکنه در همین حین مینا که چند ردیف عقبتر نشسته با دیدن این حرکت با تعجب زیر لب میگه:
_ نه، تو نباید اینکارو بکنی.
مینا سریع از توی خوراکیهاش یه دونه آبنبات برمیداره و به طرف سر وویونگ پرت میکنه و سریع قایم میشه. آبنبات که تلق میخوره توی سر وویونگ، وویونگ میخواد با دست سرش رو بگیره که آرنجش میخوره توی پیشونی مینجون و مینجون سریع صاف میشه و وویونگ میگه:
_ ببخشید... دردت اومد؟
مینجون سرش رو به علامت منفی تکون میده و وویونگ به پشتش نگاه میکنه و کسی رو نمیبینه.

تایلند 
داخلی - هتل - حمام اتاق جونهو و چانسونگ - سحر
چانسونگ توی وان نشسته و در حالی که توی چشمهاش حلقه های اشک جمع شده توی فکر فرو رفته.

برش به نه ماه پیش:
 کره ی جنوبی 
داخلی - بیمارستان - بعد از ظهر
چانسونگ با پزشکش در حال صحبته، پزشک میگه:
_ با این آسیبی که دیدی بهتره تکواندو رو کنار بذاری. 
چانسونگ: یعنی هیچ راهی وجود نداره؟
پزشک: دیگه نمیتونی با اون قدرتی که داشتی بازی کنی. مطمئنا از رقیبات شکست میخوری.

برش به حال:
تایلند  
داخلی - هتل - حمام اتاق جونهو و چانسونگ - سحر
چانسونگ با دست اشکهاش که روی گونه هاش جاریه رو پاک میکنه و با خودش میگه: "خیلی احمقم، اگه به حرف دکتر گوش کرده بودم... اینطوری بابا رو شرمنده نمیکردم" چشمهاش رو میبنده و نفس عمیقی میکشه.

کره ی جنوبی
داخلی - منزل تکیون - نزدیک ظهر
جونگوک (مادر تکیون) در حال گذاشتن مواد غذایی توی یخچاله و تکیون در حال بازی کردن با کامیپوتره. جونگوک که کارش تموم شده روی مبل میشینه و تکیون میاد کنارش میشینه و موبایلش رو از جیبش بیرون میاره و میگه:
_ بذار زنگ بزنم به طراح ببینم چقدرش رو حاضر کرده.
جونگوک سریع موبایل رو میگیره و میگه:
  _ میخوای از دستت آسی بشه و برات کار نکنه.
تکیون مثل بچه گربه ها سرش رو روی پای جونگوک میذاره و میگه:
_ مامان، گشنمه غذای خوشمزه میخوام.
تکیون خودشو لوس میکنه و جونگوک نازش میکنه و میگه:
_ باشه عزیزم، بیا بریم رستوران.
روی لبهای تکیون لبخند معصومانه ای نقش میبنده.

تایلند  
داخلی - رختکن - ظهر
چانسونگ در حال آماده شدن برای موج سواریه که موبایلش زنگ میخوره و جواب میده، سوزی با هول میگه:
_ توی دردسر افتادیم، رسانه ها از رابطه مون خبر دار شدن.
چانسونگ با تعجب میگه:
_ مگه میشه، چطور ممکنه؟
سوزی: با یکی از گریمورهام دعوام شده بود اون هم لج کرده و عکسمون رو پخش کرده و گفته ما با هم رابطه داریم.        
پایان قسمت چهارم

هیچ نظری موجود نیست: