۱۳۹۲ شهریور ۸, جمعه

★(8)★ ...I Need Somebody To

تایلند
خارجی - هتل - بالکن اتاق چانسونگ و جونهو - شب
شینهی: توی یه تصادف وحشتناک.
جونهو با غمی توی صداش میگه:
_ منم مادر و پدرمو از دست دادم، میتونم درکت کنم... درسته که خیلی وقت پیش بوده اما هیچ وقت حس نداشتنشون کهنه نمیشه.
شینهی با سر تأیید میکنه و اشکهاشو پاک میکنه. جونهو میگه:
_ حالا آهنگ رو برات میزنم.
جونهو کمی از آهنگ رو میزنه، شینهی غرق آهنگ شده. جونهو یهو دست از زدن آهنگ برمیداره و با شیطنت میگه:
_ از اونجا میتونی خوب بشنوی؟
به طرف بالکن شینهی میره و میخواد از روی نرده رد بشه که شینهی مانعش میشه و با غضب میگه:
_ کجا داری میای؟... (پوزخند میزنه) اصلا نخواستم به آهنگت گوش بدم.
جونهو: باشه، از همینجا آهنگ رو میزنم... 
شینهی محلش نمیذاره و داره به اتاقش میره که جونهو میگه:
_ وایستا گوش بده.
شینهی میره و جونهو مثل لاستیک پنچر شده روی زمین ولو میشه و آه میکشه، میگه:
_ ازش خوشم میاد.

کره ی جنوبی
داخلی - منزل خانواده ی تکیون - صبح
تکیون با خوشحالی وارد میشه و سوییچ ماشینی رو به جونگوک نشون میده و میگه:
_ ماشین خریدم.
همین لحظه کیلکانگ سوییچ رو از دستش میگیره و میگه:
_ پس رفتی با پولی که بهت دادم ماشین خریدی!...
تکیون با ناامیدی بهش نگاه میکنه و میگه:
_ مگه چیه؟
کیلکانگ: اون پول رو برای تعمیر خونه ت بهت داده بودم، نه برای ماشین.
تکیون: خب بدون ماشین که نمیتونستم بمونم... یه بار دیگه برای خونه پول بده.
کیلکانگ: نه، همین الان میبری ماشین رو میفروشی و پولش رو خرج خونه میکنی.
جونگوک: خودت که میدونی خونه مهمتر از ماشینه... پس حرف بابات رو گوش کن.
تکیون با سر تأیید میکنه و سوییچ رو میگیره و میره. جونگوک رو به کیلکانگ میگه:
_ حداقل میذاشتی یه روز دستش بمونه.
کیلکانگ: اشکال نداره، به وقتش ماشین میخره.

داخلی - منزل خانواده ی سئون - اتاق سئون - صبح
سئون درحال طراحی منزل تکیونه، موبایلش زنگ میزنه وقتی اسم "اک تکیون" رو روی صفحه ی موبایل میبینه با ناراحتی زیر لب میگه:
_ اَه... این پسره ی ...
آهی میکشه و گوشی رو جواب میده. تکیون میگه:
_ میخوام ببینم چند درصد از طراحیت تموم شده؟!
سئون: شصت درصد کار شما تموم شده، همین الان داشتم روش کار میکردم... نظرتون درمورد چیزی عوض شده؟
تکیون: نه، راستش برای این زنگ زدم که حالت رو بپرسم.
 سئون: من خوبم...
وسط حرفش تکیون میگه:
_ اون روز مادرت خیلی عصبانی به نظر میرسید... مشکلتون حل شد؟
سئون: بله، متأسفم که اون روز مزاحمتون شدیم ولی لطفا دیگه توی زندگی خصوصیم کنجکاوی نکنید.
تکیون سریع میگه:
_ نه، نمیخواستم کنجکاوی کنم فقط نگران بودم.
سئون: ممنون که نگران بودید ولی فکر میکنم نیازی نیست که یه مشتری نگرانم باشه.
تکیون: آخه اگه تو حالت خوب نباشه چطور میخوای برام طراحی کنی؟... پس بهم مربوطه.
سئون با کلافگی میگه:
_ باشه، باشه... اما من الان داشتم روی پروژه تون کار میکردم، باید به کارم ادامه بدم، پس خداحافظ.
سئون گوشی رو قطع میکنه و همینطور که کارش رو ادامه میده زیر لب میگه:
_ اَه... زودتر کارش رو بکنم و از دستش خلاص بشم.

داخلی - کافی شاپ خوشی - ظهر
مینجون مشغول کاره که یهو میبینه مینا شل و وارفته از در وارد میشه و سر میزی میشینه، با فنجون قهوه و شیرینی به طرف مینا میره. مینا تا مینجون رو میبینه با خوشحالی سلام میکنه و دعوتش میکنه کنارش بشینه. مینجون میگه:
_چطور پیشرفت؟ تونستی توی پرورشگاه کار بگیری؟
مینا با ناراحتی آهی میکشه و میگه:
_ به مربی نیاز نداشتن... انقدر التماس کردم تا بهم مسئولیت پرستاری از نوزادان رو دادن.
مینجون لبخندی میزنه و میگه:
_ خوبه، پس چرا اینقدر ناراحتی؟... از بچه های کوچیک خوشت نمیاد؟
مینا به علامت منفی سرش رو تکون میده و میگه:
_ نه، چون بازم مجبورم شیفت شب برم سر کار.
مینجون احساس شرمندگی میکنه و میگه:
_ ای کاش قبول نمیکردی.
مینا: فرقی نداره. اینطوری حداقل میتونیم به هدفمون برسیم.
مینجون: با شوهرت مشورت کردی؟... ای کاش حداقل اونم در جریان میذاشتی.
مینا: نیازی به مشورت با اون نیست... اون نه گوشی برای شنیدن حرفهای من داره، نه زبونی برای حرف زدن باهام.
مینجون با ناامیدی میگه:
_ انگار...(بعد از کمی مکث) با هم رابطه ی خوبی ندارید؟!
مینا: رابطه؟! فکر نمیکنم به چیزی که بین من و اون هست بشه گفت رابطه.
مینجون: پس چرا به زندگی کردن با هم ادامه میدید؟
حلقه های اشک توی چشمهای مینا جمع میشه و میگه:
_ مجبورم.
مینجون دست مینا رو به گرمی میفشاره و میگه:
_ فکر نمیکردم اینقدر زندگی سختی داشته باشی.

خارجی - حیاط پشتی کافی شاپ خوشی - بعد از ظهر
توی یه فضای کوچک که با باغچه و گلدونهای خوشگل پرشده وویونگ روی تاپ دونفره ای نشسته. همین لحظه جیمین آروم وارد میشه ولی وقتی وویونگ رو میبینه عذرخواهی میکنه و میخواد بره که وویونگ میگه:
_ چرا داری میری؟ اینجا چیکار داشتی؟
جیمین سرش رو پایین میندازه و میگه:
_ میخواستم یکم استراحت کنم.
وویونگ میزنه زیر خنده، کنارش رو نشون میده و میگه:
_ بیا بشین.
جیمین کنار وویونگ میشینه، هیچ کدوم چیزی نمیگن و فقط با پاشون باعث تاپ خوردن تاپ میشن.
وویونگ به پاهای جیمین که همجهت با پاهای خودش تاپ رو تکون میده نگاه میکنه. تاپ رو نگه میداره و رو به جیمین میگه:
_ راستی درمورد جایزه ت فکر کردی؟
جیمین لبخند بزرگی میزنه و میگه:
_ دوست دارم برم گردش.
وویونگ: آه، باید فکرش رو میکردم. تو همیشه یا درس میخونی یا کار میکنی... معلومه که به تفریح نیاز داری.
جیمین: میتونم برم؟!
وویونگ: میتونم یه روز مرخصی بهت بدم، نگران حقوق اون روزت هم نباش... سر جاشه.
جیمین: واقعا؟! چه جایزه ی خوبی!
وویونگ: اینا که جایزه نیست، جایزه ت هزینه ی گردشته.
جیمین مات و مبهوت نگاهش میکنه، وویونگ میگه:
_ اگه خواستی با کسی هم بری بگو که بیشتر بهت بدم.
جیمین: میشه خودت هم بیای؟
وویونگ با تعجب لبخند کوچکی میزنه و میگه:
_ چی؟!
جیمین: نمیشه با هم بریم گردش؟ مگه میشه تو که داری خرجش رو میدی، خودت نباشی؟
وویونگ: اما اینطوری حس میکنم مزاحم میشم.
جیمین: ولی من فکر میکنم بهمون خوش بگذره.
وویونگ دستی به سرش میکشه و جیمین با مظلومیت بهش نگاه میکنه.  

تایلند
داخلی - راهروی هتل - بعد از ظهر
چانسونگ در حال وارد شدن به اتاقشونه که میبینه شینهی همراه سیونگکی وارد اتاق شینهی میشن. با تعجب زیر لب میگه:
_ چقدر بد!

داخلی - هتل - اتاق جونهو و چانسونگ - بعد از ظهر
چانسونگ سریع توی اتاق دنبال جونهو میگرده، وقتی صدای دوش آب رو از حموم میشنوه به طرف حموم میره. در میزنه و با عجله جونهو رو صدا میکنه. جونهو در حالی که حوله به دور کمرش پیچیده بیرون میاد، میگه:
_ چه خبرته؟
چانسونگ: اون دختره، دلسختی یا سر سختیش دلیل داره.
جونهو: چی داری میگی؟
چانسونگ: دختر اتاق بغلی با دوست پسرش الان رفت توی اتاق.
جونهو با تعجب میگه:
_ دوست پسر؟!... امکان نداره، اون توی بار تنها بود.
چانسونگ: الان خودم با چشمهای خودم دیدم... یه دختر کی رو خوشحال و خندون میبره توی اتاق خودش؟!
جونهو با ناامیدی میشینه و میگه:
_ حالا میفهمم چرا اونطوری رفتار میکرد... بیچاره قلبش داشت میومد طرفم ولی هی جلوش رو میگرفت که خیانت نکنه.
چانسونگ یه پس گردنی بهش میزنه و میگه:
_ اینقدر به خودت اعتماد داری!
جونهو: باید برم ببینم پسره چقدر از من خوشگلتره!

کره ی جنوبی
خارجی - خیابان - عصر
نیکون از کنار کافی شاپ خوشی عبور میکنه که یهو میبینه دختر و پسری در حالی که با هم خیلی خوش و بش میکنن از کافی شاپ بیرون میان، با حسرت بهشون نگاه میکنه و داخل کافی شاپ میره.

داخلی - کافی شاپ خوشی - عصر
نیکون سر میزی نشسته، جیمین به طرفش میاد و منو رو روی میز میذاره و میگه:
_ بفرمایید.
نیکون سرش رو بالا میاره و جیمین تا چهره ش رو میبینه با خوشحالی میگه:
_ شما؟!
نیکون لبخندی میزنه. جیمین میگه:
_ اتفاقی افتاده؟... چرا اومدید اینجا؟
نیکون: نه، داشتم از آموزشگاه میرفتم خونه. فقط همینطوری اومدم قهوه بخورم... یادم نبود اینجا کار میکنی.
صورت جیمین از شرمندگی سرخ میشه، منو رو باز میکنه و دستش رو روی عکس کیکی میذاره و میگه:
_ میخوای از این کیک براتون بیارم؟... خیلی خوشمزه س، مهمون من باشید.
نیکون: نه، نه...
جیمین: لطفا قبول کنید، بخاطر اینه که بهم کمک کردید.
نیکون لبخندی میزنه و میگه:
_ باشه.

تایلند
داخلی - رستوران هتل - شب
جونهو و چانسونگ وارد سالن میشن، یهو چانسونگ به طرف شینهی و سیونگکی که سر میزی نشستن اشاره میکنه و میگه:
_ همون پسره س.
جونهو با دقت به سیونگکی نگاه میکنه و میگه:
_ ببین بخاطر اون پسره ی زشت چه فرصت خوبی رو از دست داد... پسره شبیه روباه نه دمه.
چانسونگ با آرنج به پهلوش میزنه و میگه:
_ اونقدر هم که میگی زشت نیست، بیچاره بانمکه.
جونهو میخواد به طرف شینهی بره که چانسونگ دستش رو میگیره و میگه:
_ میخوای کتک بخوری؟
جونهو حرف چانسونگ رو نشنیده میگیره و به طرف شینهی میره، آروم میزنه پشتش و با مهربونی میگه:
_ حالت بهتره؟... دیشب اذیتت کردم.
شینهی با تعجب به جونهو نگاه میکنه. سیونگکی مات و مبهوت به جونهو خیره شده. جونهو با لبخند شیرینی رو به سیونگکی میگه:
_ من دوستشم.
شینهی تا میخواد چیزی بگه، سیونگکی میگه:
_ با دوست پسرت اومدی؟
با این حرف چشمهای جونهو از خوشحالی برق میزنه و با ذوق به شینهی نگاه میکنه، شینهی میگه:
_ نه دوست پسرم نیست، همینجا باهاش آشنا شدم... 
جونهو: راستش دیشب آهنگ کامل نبود، فقط دنبال یه بهونه میگشتم که نخوای گوش بدی، امشب توی بالکن منتظرتم.
شینهی با ناامیدی میگه:
_ اما من امشب پرواز دارم، برمیگردم کره.
جونهو با ناراحتی میگه:
_ اینطوری که نمیشه، من بهت قول دادم... اگه انجامش ندم افسردگی میگیرم، میتونی قبل از رفتنت پنج دقیقه از وقتت رو بهم بدی؟
جونهو شماره موبایلش رو مینویسه و میذاره جلوی شینهی و میگه:
_ منتظر زنگتم. (رو به سیونگکی) ببخشید مزاحم شام خوردنتون شدم.
همینطور که جونهو ازشون دور میشه، سیونگکی میگه:
_ فکر کنم قصد و نیتش فقط دوستی نیست، مشکوکه.
شینهی: منظورت چیه؟
سیونگکی: انگار از همین الان به چیزی بیشتر از دوستی فکر میکنه.
شینهی پوزخندی میزنه و میگه:
_ اشکال نداره.

داخلی - کارائوکی - شب
مینجون و مینا به بهانه ی جور شدن کار توی پرورشگاه، با هم جشن گرفتن. مینا آهنگ I'm sorry رو میخونه و مینجون با لذت به خوندنش گوش میده، وقتی مینا قسمت "عزیزم بهم بگو که دوستم داری، بگو که میخوای باهام باشی" رو میخونه، قلبش رو خالی خالی احساس میکنه و چشمهاش نمناک میشه، با غم به مینجون خیره میشه، به طرفش میره و میگه:
_ حالا نوبت توئه.
مینجون سرش رو به علامت منفی تکون میده، مینا دست مینجون رو میگیره و میخواد بلندش کنه که پاش به میز گیر میکنه و پرت میشه روی مینجون، برای چند لحظه هر دو خشکشون میزنه.
مینا با اشتیاق به لبهای مینجون نگاه میکنه، مینجون هم از طرز نگاه مینا احساس میکنه بدنش گر گرفته. مینا آروم میگه:
_ منم به عشق نیاز دارم.
   پایان قسمت هشتم

هیچ نظری موجود نیست: