۱۳۹۲ مرداد ۱۵, سه‌شنبه

★(1)★ ...I Need Somebody To

داخلی - کافی شاپ خوشی - بعد از ظهر
آهنگ بدون کلام ملایمی درحال پخشه و مینا تنها سر میزی نشسته؛ پیشخدمت دو فنجان قهوه روی میز میذاره و احوال پرسی گرمی باهاش میکنه، مینا یه نگاه به فنجون قهوه و صندلی خالی روبروش میکنه و آهی میکشه. پیشخدمت برای میز کناری که مینجون و چانسونگ نشستن هم دو فنجان قهوه میذاره. مینجون یه قلوپ از قهوه میخوره سریع میذارش روی میز و درحالی که با دست دهنش رو باد میزنه میگه:
_ آه سوختم.
چانسونگ که رو به روش نشسته با بی تفاوتی میگه:
_ تازه سرو شده. باید هم داغ باشه. 
مینجون میخنده و زیر ورقهاش که روی میز پخشه دنبال MP3-Player میگرده و وقتی پیداش میکنه میگه:
_ خب شروع کنیم.
مینجون دکمه ی ضبط رو میزنه و میگه:
_ میخوام ایندفعه با سوالهای عشقی شروع کنم. شنیدم با یکی از خواننده ها قرار میذاری، نمیخواید رسما اعلام کنید؟
چانسونگ: من الان توی رابطه ای نیستم.
مینجون: اوه... پس همه ش شایعه س. یعنی سوالهای عشقی رو بیخیال... بریم سراغ سوالهای حرفه ای.
چانسونگ: بفرمایید.
مینجون: اگه میخواستی یه ورزش دیگه ای رو بجز تکواندو انتخاب کنی، چه ورزشی بود؟
چانسونگ کمی فکر میکنه و میگه:
_ هیچی.
مینجون: یعنی فقط تکواندو؟
چانسونگ: درسته، اگه تکواندو نبود هیچ ورزش دیگه ای هم نبود که انتخاب کنم.
مینجون: پس این قدرت دوست داشتنه که نمیذاره توی هیچ کدوم از مسابقه ها شکست بخوری!
همین لحظه چانسونگ با فنجون قهوه ش بازی میکنه. مینجون هم درحالی که ورقهاش رو مرتب میکنه میخنده و میگه:
_ تو میگی قدرت عشقه، ولی مردم باور ندارن که قدرت عشق اینقدر زیاد باشه، فکر میکنن قدرتت رو از چیزهای دیگه میگیری.
چانسونگ با غضب بهش نگاه میکنه، مینجون میگه:
_ میدونی که منظورم چیه؟
چانسونگ دندونهاش رو روی هم میفشاره، مینجون با پوزخند میگه:
_ البته نمیشه گفت موضوع خیلی بزرگیه چون این روزها اکثر ورزشکارها از مواد نیروزا استفاده میکنن.
چانسونگ بلند میشه و با عصبانیت بهش نگاه میکنه و سریع از کافی شاپ بیرون میره. مینجون با تعجب به رفتن چانسونگ نگاه میکنه و همینطور که وسایلش رو جمع میکنه زیر لب میگه:
_ چه زود از کوره در رفت!
سریع به دنبال چانسونگ از کافی شاپ بیرون میره. 

خارجی - خیابان - بعد از ظهر
مینجون سریع خودشو به چانسونگ میرسونه و میگه:
_ هوانگ چانسونگ، امیدوارم برات سوءتفاهمی پیش نیومده باشه؛ من منظوری نداشتم.
چانسونگ چند لحظه به مینجون نگاه میکنه و میگه:
_ خب، پس... خداحافظ.
مینجون: مصاحبه نصفه موند.
چانسونگ: الان توی موقعیتی نیستم که بتونم مصاحبه کنم.
چانسونگ میره و مینجون همینطور که به چانسونگ نگاه میکنه با دستهاش سرش رو میگیره و آروم میگه:
_ دیوونه.

داخلی - کافی شاپ خوشی - بعد از ظهر
مینجون با ناامیدی سر میز میشینه و قهوه رو سر میکشه. تا میخواد فنجون رو روی میز بذاره متوجه میشه که مینا رو به روش ایستاده و با تعجب بهش ذل زده، با خودش میگه: " یعنی کسیه که میشناسمش؟!"


 همین لحظه مینا با ناراحتی میشینه و میگه:
_ چرا قهوه ی شوهرمو خوردی؟
مینجون با تعجب به اطرافش نگاه میکنه. مینا با صدای بلندتری میگه:
_ چرا قهوه ی شوهرمو خوردی؟
وویونگ که یه گوشه سر میز کوچکی نشسته و در حال کتاب خوندنه، با اشاره ی چشم به شینهی که در حال دستور دادن به پیشخدمتهاس، مینا رو نشون میده. شینهی سریع به طرف مینا میره و میگه:
_ خانم مینا مشکلی پیش اومده؟
مینا با ناراحتی میگه:
_ دو دقیقه سر میز نبودم، این آقا بی اجازه سر میز من نشسته و قهوه رو خورده.
مینجون در حالی که به میز کناری نگاه میکنه، میگه:
_ اوه... ببخشید. چون پیشخدمت میزم رو تمیز کرده اشتباهی اینجا نشستم.
شینهی: یعنی میز شما رو تمیز کردن؟
مینجون میز کناری رو نشون میده و میگه:
_ اینطور بنظر میرسه.
شینهی معذرت خواهی میکنه و به طرف پیشخدمتها میره. مینجون تا به مینا نگاه میکنه متوجه حلقه های اشک توی چشمهاش میشه و سریع میگه:
_ خانم ببخشید از قصد اینکار رو نکردم... همین الان یه قهوه ی دیگه سفارش میدم.
مینجون میخواد بلند بشه که مینا میگه:
_ دیگه چه فایده ای داره، تو همه چیز رو خراب کردی.
مینا همینطور که به طرف صندوق میره با کیف دستیش محکم به سینه ی مینجون میکوبه. مینجون هم با عصبانیت بهش نگاه میکنه و زیر لب میگه:
_ عجب روز مذخرفیه.

خارجی - خیابان - عصر
جیمین با کلافگی صفحه ی آگهی استخدام روزنامه رو روی شیشه ی کافی شاپ خوشی میذاره و همینطور که چندتا از آگهی ها رو خط میزنه زیر لب میگه:
_ اوف... امروز هم دیگه تموم شد.
تا روزنامه رو برمیداره میبینه شینهی داره روی شیشه آگهی استخدام پیشخدمت میچسبونه. با ناباوری چندبار میخونه ش و با خوشحالی وارد کافی شاپ خوشی میشه.

داخلی - کافی شاپ خوشی - عصر
وویونگ داره از پله ها بالا میره که شینهی صداش میکنه و میگه:
_ یکی برای استخدام اومده.
وویونگ: به این زودی؟!
وویونگ از پله ها پایین میاد، داره از کنار شینهی رد میشه که شینهی میگه:
_ درمورد مرخصی که یه ماه پیش ازت خواسته بودم فکر کردی؟
وویونگ: آره این ترم دانشگاه نمیرم، میتونم خودم یه هفته جات رو پر کنم.
شینهی لبخندی میزنه و وویونگ به طرف جیمین که یه گوشه منتظر نشسته میره و نگاه زیرکانه ای بهش میندازه و میگه:
_ از کی میای سر کار؟
جیمین با تعجب میپرسه:
_ چی؟... استخدام شدم؟... شما که ازم سوالی نپرسیدید!
وویونگ: نیازی نیست، وقتی اینجا کار کنی با هم آشنا میشیم... ولی اگه برای کار کردن شرایط خاصی مد نظرته بگو.
جیمین: من صبحها مدرسه میرم، بعد از ساعت مدرسه م میتونم بیام سر کار... مشکلی نیست؟!
وویونگ: مشکلی نیست... ولی یادت باشه یه اشتباه کوچیک باعث اخراجت میشه، همین امروز یه نفر فقط بخاطر پاک کردن یه میز اخراج شد، بخاطر همین تو اینجایی.
جیمین با نگرانی لبش رو میگزه. وویونگ با کنجکاوی میگه:
_ به خودت اعتماد نداری؟
جیمین سریع میگه:
_ نه، فهمیدم چی میگید... از همین الان حاضرم کار رو شروع کنم.
وویونگ: پس برو پیش شینهی تا راهنماییت کنه.
جیمین بلند میشه و با لبخند از وویونگ تشکر میکنه، وویونگ هم با لبخند جوابش رو میده.

داخلی - منزل نیکون و جیئون - اتاق خواب - صبح
 نیکون از خواب بیدار میشه و به جای خالی کنارش نگاه میکنه، به بدنش کش و قوسی میده؛ موبایلش رو چک میکنه، پنج ساعت پیش از طرف جیئون یه پیام صوتی براش رسیده:
[صدای جیئون: هی یادت نره دوستت دارم.
صدای خانمی از دورتر میاد:
_ جیئون زود باش، یه بیمار نیاز به بخیه داره.] 
 نیکون بعد از گوش دادن به پیام میخنده و در حالی که دستی به سرش میکشه از اتاق بیرون میره.

داخلی - منزل نیکون و جیئون - صبح
جیئون با خستگی وارد میشه و وسایلش رو روی مبل پرت میکنه و خودش هم با بیحالی روی مبل ولو میشه. نیکون آب میوه ای رو روی میز میذاره و با لبخند میگه:
_ وقتی شیفت داری اینقدر خودتو خسته نکن.
جیئون: مگه میشه، اینقدر وایستادم پام داره میترکه.
نیکون، جیئون رو روی دستهاش بلند میکنه و به اتاق خواب میبره.

داخلی - منزل نیکون و جیئون - اتاق خواب - صبح
نیکون، جیئون رو روی تخت میذاره و همینطور که پاش رو ماساژ میده میگه:
_ خوب استراحت کن و بدون استرس بخواب.
جیئون با محبت دست نیکون رو میگیره و میگه:
_ من خوبم، برو دیرت میشه.
نیکون به طرف در میره یه لحظه میایسته و میگه:
_ ببخشید که تنهات میذارم.
برمیگرده و پیشونی جیئون رو میبوسه و با صدای گرمی میگه:
_ منم خیلی دوستت دارم.

داخلی - شرکت خودرو سازی - دفتر رئیس - شب
جونهو با نگرانی پشت سر هم به یه شماره زنگ میزنه ولی شماره پاسخگو نیست. منشی وارد میشه و میگه:
_ آقای رئیس، پیداش کردیم.
جونهو بدون تأمل از دفتر خارج میشه.

داخلی - باشگاه ورزشی - شب
جونهو با هول وارد سالن تاریکی میشه و با دقت اطراف رو نگاه میکنه که یهو صدای آروم هق هق گریه ی چانسونگ رو میشنوه؛ آهی میکشه و کنار چانسونگ میشینه.
 درحالی که شونه ی چانسونگ رو با گرمی میفشاره میگه:
_ بازم اتفاقی افتاده؟
چانسونگ اشکهاش رو پاک میکنه و خیلی آروم میگه:
_ همه چیز تموم شد... از ورزش محرومم کردن.
جونهو مات و مبهوت نگاهش میکنه. چانسونگ با غم پوزخندی میزنه و میگه:
_ چند ساعت دیگه همه مردم میفهمن که چه آشغالی ام... اونم میفهمه (با بغض) نمیخوام باهاش روبرو بشم.
جونهو زیر بازوش رو میگیره و درحالی که بلندش میکنه میگه:
_ بیا بریم خونه ی ما.

داخلی - منزل خانواده ی جیمین - اتاق جیمین - شب
جیمین سر کامپیوتر نشسته، همینطور که درمورد خاصیت غذاها مطلب میخونه یه لحظه چهره ی وویونگ توی ذهنش میاد، با خودش میگه: "با اون سن کمش مدیر کافی شاپه... خوش به حالش. منم تا سه سال دیگه به همون اندازه موفق میشم." کمی فکر میکنه و زیر لب میگه:
_ حتی از اونم موفقتر میشم ولی با امتحان فردا چیکار کنم؟!
جیمین دنبال جزوه امتحانیش میگرده ولی پیداش نمیکنه.

داخلی - منزل وویونگ - شب
زنگ در خونه مرتب به صدا درمیاد، وویونگ درحالی که حوله میپوشه از حموم بیرون میاد همینطور که به طرف آیفون میره با کلافگی میگه:
_ اه... این کیه دیگه؟!
وویونگ آیفون رو جواب میده جیمین از پشت آیفون میگه:
_ ببخشید این موقع شب اومدم. جزوه م رو توی کافی شاپ جا گذاشتم، میشه بهم بدینش.
وویونگ: مشکلی نیست، خودت برو بَردارش.
وویونگ دکمه ی بازشدن در رو میزنه، یهو میگه:
_ جیمین... بعد از اینکه برداشتیش چند لحظه هم بیا بالا.   

داخلی - مجتمع ساختمانی - راهرو - شب
نیکون با دستی پر از وسایل از آسانسور بیرون میاد میخواد رمز در آپارتمانش رو بزنه که تکیون جلو میاد و میگه:
_ بذار کمکت کنم.
نیکون با تعجب بهش نگاه میکنه و میگه:
_ ممنون آقا نیازی نیست.
تکیون با لبخند چندتا از بسته ها رو از دستش میگیره و میگه:
_ من همین امروز آپارتمان روبرو رو خریدم.
نیکون وارد آپارتمانش میشه و وسایل رو از تکیون میگیره، با لبخندی خداحافظی میکنه و میخواد در رو ببنده که تکیون پاش رو لای در میذاره. نیکون با تعجب سر تا پای تکیون رو برانداز میکنه.  

پایان قسمت اول

هیچ نظری موجود نیست: