۱۳۹۵ آذر ۲۶, جمعه

Out Of Control - خارج از کنترل ✿12✿

داخلی - اقامتگاه کوهستانی - اتاق نشیمن - شب
هیوری با شیطنت میگه:
_ فکر میکنم نمیتونید مأموریت رو انجام بدید! پس مجازاتتون...
جکسون نفس عمیقی میکشه، حرف هیوری رو قطع میکنه و میگه:
_ انجامش میدم.
وهمینطور که سعی میکنه توی چشمهای مارک نگاه نکنه صورتش رو جلوتر میبره، مارک چشمهاشو میبنده و درحالیکه دستش رو روی بازوی جکسون گذاشته و مانعش میشه خودشو به عقب میکشه تا اینکه به پشتی مبل برخورد میکنه. جکسون سریع بوسه ای روی گوش مارک میذاره. با تماس لبهای جکسون، مارک یخ میکنه و مو به تنش سیخ میشه. همه با تعجب نگاه میکنن و میگن:
_ چی شد؟!
جکسون: خالش رو بوس کردم دیگه. 
با انگشت اشاره گوش مارک رو نشون میده و میگه:
_ شما نمیدونید! اینجا هم خال داره.
همه با ناراحتی آهی میکشن، مارک و جکسون به هم نگاهی میکنن و هر دو لبخند الکی به هم تحویل میدن. جینیونگ همینطور که میخنده بهشون نگاه میکنه ولی وقتی عکس العمل اون دو رو میبینه لبخند روی صورتش خشک میشه. هیوری میگه:
_ خب حالا زوج بعدی.
در حین اینکه جونگیون ورق رو برمیداره مینجون آروم میگه:
_ هرچی بود باید انجامش بدی ها!
جونگیون: حتی اگه نوشته باشه کف دستت تف کنم؟
مینجون: نگو که خودت اینو نوشتی؟! خیلی چندشه.
جونگیون: خب نه ، ولی یه چیزی توی همین مایه ها نوشتم.
جونگیون توی ورقی که برداشته رو میخونه:
_ تا آخر مسافرت با شریکت حرف نزن، حتی وقتی کسی پیشتون نیست.
مینجون: این که خودش یه مجازاته.
جکسون : برای ما هم دست کمی از مجازات نداشت.
هیوری با لبخند شیطانی میگه:
_ یعنی میخواین مجازاتتون کنیم؟
جونگیون رو به مینجون، میگه:
_ هی شاید مجازاتش خیلی بدتر باشه، بیا قبولش کنیم.
مینجون با سر تأیید میکنه، هیوری میگه:
_ فقط اگه برای یه لحظه کسی ببینه بهم یه کلمه گفتید باید مجازاتتون اجرا بشه. 
مینجون: مجازاتمون چی هست؟!
هیوری: به نظر من برای کل مسافرت خیلی طولانیه که باهم حرف نزنید، پس فقط تا نیمه شب فردا کافیه ولی اگه توی این مدت با هم حرف زدید باید کل مسافرت توی اتاقاتون حبس بشید، بدون موبایل و وسایل ارتباطی. اینم بگم که با هم نوشتاری هم نمیتونید حرف بزنید.
مینجون: با اشاره که میتونیم حرف بزنیم، مگه نه؟
هیوری: اگه میتونید!
نوبت یرین و جونهو میشه، جونهو کاغذ رو برمیداره و میخونه:
_ توی ده دقیقه با شریکت یه آدم برفی بزرگ درست کنید.
هیوری سریع تایمر موبایلش رو روشن میکنه و میگه:
_ وقتتون شروع شد.
جونهو و یرین سریع از جاشون بلند میشن.

خارجی - اقامتگاه کوهستانی  - شب
یرین و جونهو با تمام سرعتشون دارن سعی میکنن آدم برفی درست کنن. فقط دو دقیقه از زمانشون مونده اما هنوز صورت آدم برفی رو تکمیل نکردن. جونهو میگه:
_ یرین... برو از آشپزخونه میوه بیار... میوه ی کوچیک گرد پیدا کن هر چی شد. منم میرم چوب گیر بیارم برای دستهاش.
هر کدوم میرن دنبال وسیله ها. بعد از یک دقیقه که جونهو دستها رو جاسازی کرده، شالگردنش رو درمیاره و دور گردن آدم برفی میندازه اما وقتی میبینه یرین هنوز نمیومده، دنبالش میره.

داخلی - اقامتگاه کوهستانی - آشپزخانه  - شب
جونهو وارد میشه و میبینه یرین داره توی یخچال دنبال میوه میگرده، میگه:
_ چی رو پیدا نکردی؟!
یرین: هویج، قبلا همینجا بود!
جونهو سریع به اطراف آشپزخانه نگاه میکنه. لای در کابیبنت بازه، سریع به طرفش میره و میبینه هویج توی کابینته، برش میداره و میگه:
_ لعنتی ها قایمش کرده بودن... زودباش بریم.  

خارجی - اقامتگاه کوهستانی - شب
یرین و جونهو دارن به طرف آدم برفی میدوئن که هیوری میگه:
_ چهار... سه... دو... یک.... وقتتون تموم شد.
جونهو با عصبانیت هویج رو روی زمین پرت میکنه و رو به یرین، میگه:
_ همه ش تقصیر توئه. یه هویج رو نتونستی پیدا کنی!
یرین با ناراحتی میگه:
_ متاسفم که مثل تو چشمهای تیز ندارم.
هیوری: خب حالا باید مجازات بشید... (کمی فکر میکنه) شب رو باید توی اتوبوس بخوابید.
جونهو: مطمئنید شما معلمید؟! هیچ معلمی با دانش آموزش این کارو نمیکنه.
هیوری: نه، الان همبازیتونم.(به هویج روی زمین اشاره میکنه)  تازه، با دانش آموزی که نتونه خشمش رو کنترل کنه باید همینطوری برخورد کرد.
جونهو از عصبانیت لبش رو میگزه، یرین میگه:
_ حالا تقصیر کیه؟!

داخلی - اقامتگاه کوهستانی - اتاق پسران - شب
توی یه اتاق بزرگ پسرهای هر دو کلاس به دو ردیف موازی روی زمین جا انداخته ان و دارن میخوابن. مارک میخواد کنار جکسون بخوابه اما جیساب میگه:
_ اونجا جای منه. تو ردیف پایین بخواب.
همینطور که مارک به طرف جاش میره، نگاه جکسون دنبالش میکنه. مارک پایین پای جکسون دراز میکشه و میگه:
_ شب بخیر.
جکسون با لبخند میگه:
_ خوب بخوابی.
بعد از چند دقیقه همه توی جاشون خوابیدن. جیساب تا توی جاش دراز میکشه سریع بلند میشه و از اتاق بیرون میره. مارک خودشو کمی پایین میکشه و سعی میکنه پاش رو به پای جکسون بزنه. جکسون تا حسش میکنه سریع پاش رو کنار میکشه. مارک بهش پیام میده [قلقلکت اومد؟ هاهاهاها] جکسون با دیدن پیام قلبش فرو میریزه و با خودش میگه "مارک چرا باهام اینطوری میکنی؟!" نفس عمیقی میکشه. مارک وقتی میبینه جکسون جواب پیامش رو نداد دوباره با پاش کف پای جکسون رو قلقلک میده. جکسون دیگه طاقت نمیاره و شروع میکنه به قلقلک دادن پای مارک. جینیونگ که کنار مارک خوابیده با شنیدن صدای خندهای ریز مارک متعجب میشه و توی فکر فرو میره.    

داخلی - اتوبوس - شب
جونهو و یرین روی صندلی های با فاصله از هم نشستن. جونهو میگه:
_ باورم نمیشه باهامون اینکارو کردن!
یرین: ای کاش به مینجون میگفتی بیاد نجاتمون بده.
جونهو: Excuse me?! (ترجمه/ ببخشید؟!)
یرین: مطمئنم میتونست کمکمون کنه، نمیتونست؟!
جونهو درحالی که سعی میکنه سوتی نده میگه:
_ مثلا چیکار میکرد؟!
یرین: خودش بهتر میدونه!
جونهو چشمهاشو میبنده و میگه:
_ اگه میدونست که تاحالا اومده بود.
یرین: پس فکر کنم تو باید بهش راهنمایی بدی!
جونهو بلند میشه، بالای سر یرین میاسته و مستقیم توی چشمهاش نگاه میکنه و میگه:
_ با این حرفها میخوای چی بگی؟!
Junho - Yerin - جونهو - یرین
یرین که از نگاه جونهو ترسیده، آب گلوش رو به سختی قورت میده و درحالی که سعی میکنه توی چشمهاش نگاه کنه میگه:
_ میدونم که شما جادوگرید.
همین لحظه جونهو گوشه ی لبش رو میگزه و درحالی که سعی میکنه تن صداش پایین باشه میگه:
_ این چه چرت و پرتیه که میگی؟!
یرین: انکارش نکن. اون روز توی زیرزمین دیدم اعضای بدن خونی رو قایم کرده بودید.
جونهو که با شنیدن این حرف عصبانی شده چشمهاشو میبنده و نفس عمیقی میکشه، میگه:
_ واقعا توی زیر زمین همچین چیزی بود؟!
یرین: شوفاژها رو بخاطر حرف جینیونگ خراب نکردید؟!
جونهو مشتش رو روی صندلی میکوبونه و میگه:
_ فقط بخاطر یه همچین چیزهای مسخره ای نمیتونی به ما تهمت بزنی، فهمیدی؟!
یرین: نگران نباش. فقط برام جالبه که میتونید این کارا رو بکنید. باید خیلی هیجان داشته باشه، نه؟ (سرش رو پایین میندازه و با صدای غمگینی آرومتر ادامه میده) راستش خیلی وقته زندگیم هیجان نداشته... تا اینکه یواشکی اون زامبی ها رو گریم کردم. 
جونهو بازم خودشو میزنه به اون راه و میگه:
_ چقدر نترسی! واقعا نترسیدی که اخراج بشی، رفتی با جادوگر همکاری کردی؟!
یرین: اولش میترسیدم ولی بعدش خیلی حس خوبی داشتم.
جونهو لبهاشو برمیگردونه و میگه:
_ خب نمیدونم چرا داری اینا رو به من میگی! فقط بخاطر چیزی که توی زیرزمین دیدی که ثابت نمیکنه کار ما بوده.
یرین: بعد از اینکه توی کلاس تاریختون اونطوری شد، رفت و آمدهای زیرزمین رو زیرنظر داشتم ولی به جز شما کسی اونجا نمیره.
جونهو پوزخندی میزنه و میگه: 
_ خنده دار ترین چیزیه که تاحالا شنیدم، تو که قبلش ندیدی کی رفته اونجا. نمیخوام دیگه چیزی درموردش بشنوم. 
جونهو میره سر جاش میشینه و سکوتی ایجاد میشه.

داخلی - اقامتگاه کوهستانی - شب
جیساب از توالت بیرون میاد و درحالی که دستش رو روی دلش گرفته داره میره توی اتاق که هیوری میبینش و میگه:
_ حالتون خوبه آقای سو.
 جیساب: دل درد گرفتم.
هیوری: نکنه چیزی که خوردید مسموم بوده! نکنه بچه ها هم مسموم بشن!
جیساب: پسرا که حالشون خوبه.
هیوری: رنگ و روتون پریده، نمیخواید بریم دکتر. اگه حالتون بدتر بشه چی؟
جیساب: درمانگاه یکمی از اینجا دوره.
هیوری: ولی از نرفتن بهتره.

داخلی - اقامتگاه کوهستانی - اتاق پسران - شب
جیساب به طرف کوانگسو میره و میگه:
_ من با خانم هیوری میرم درمانگاه. مراقب بچه ها باش.
مینجون که صداشون رو شنیده از جاش بلند میشه و میگه:
_ خانم هیوری دارن میرن بیرون؟
جیساب: آره، چطور مگه؟ کارش داری؟
مینجون: بله.
جیساب، هیوری رو صدا میکنه و هیوری به جلوی در اتاق میاد. مینجون به طرفش میره و میگه:
_ حالا که شما دارید میرید، بهتر نیست جونهو و یرین بیان تو. نگرانم که وقتی شما نیستید اتفاقی بیوفته. 
هیوری: درسته، برای دوتا معلم دیگه نظارت سخت میشه. برو بگو بیان تو. 

خارجی - اقامتگاه کوهستانی - شب
مینجون به طرف اتوبوس میره و میگه:
_ جونهو، یرین... بیاین بیرون، قراره توی اتاق بخوابید.
جونهو و یرین از اتوبوس بیرون میان و مینجون بهشون توضیح میده که چی شده و بعد درحالی که به طرف ساختمان میرن، یرین با آرنج ضربه ای به پهلوی جونهو میزنه و میگه:
_ دیدی گفتم خودش میدونه چیکار کنه!
جونهو با غضب بهش نگاهی میکنه و با خودش میگه "چه ربطی به مینجون داره!" 

برش به یک ساعت پیش
داخلی - اقامتگاه کوهستانی - شب
جونهو از توی جیب مخفی چمدونش قرص برمیداره،  پودرش میکنه و یواشکی درون نوشیدنی جیساب میریزه.

برش به حال  
داخلی - اقامتگاه کوهستانی - صبح
همه با هم در حال صبحانه خوردن هستن، یرین هی با لبخند به جونهو نگاه میکنه و جونهو با اخم جوابش رو میده. مینجون که متوجه رفتار جونهو میشه آروم بهش میگه:
_ هی حالا که یه دختر داره میاد طرفت، تو خودت پسش میزنی؟!
جونهو با ناراحتی با خودش میگه "آخه لعنتی به خاطر خودم نیومده طرفم" مینجون به جونهو میگه:
_ مربا رو بده اینطرف.
مربا جلوی جونگیونه، جونهو بهش میگه:
_ مینجون میگه اون مربا رو بده اینطرف.
چانسونگ سریع میگه:
_ هی دارید جر میزنید.
مینجون: نه بابا، من به جونهو گفتم.
هیوری: مواظب باشید اینجور چیزا هم جرزنی حساب میشه.
جونگیون: اه... حالا مگه چیه که اینقدر سختش میکنید. غلط کردم توی بازی شرکت کردم این از کنکور هم سختتره.
نیکون: مگه چند بار تا حالا کنکور دادی؟!
جونگیون با تعجب بهش نگاه میکنه و میگه:
_ منظورت چیه؟ مگه نمیدونی کنکور چقدر سخته؟!
نیکون پوزخندی میزنه.  

خارجی - اقامتگاه کوهستانی - صبح
جونهو و مینجون گوشه ی خلوتی از حیاط ایستادن؛ مینجون میگه:
_ دیشب توی اتوبوس چی شده که یرین هی بهت لبخند میزنه؟
جونهو: یرین فهمیده!
مینجون: چی رو؟
جونهو: تو فکر میکنی بخاطر من اومده طرفم اما دیشب بهم گفت که میدونه ما چیکار میکنیم. منم انکارش کردم.
مینجون: اینطوری کارمون سختتر میشه. باید بیشتر مراقب باشیم که آتو دستش ندیدم.
جونهو: خودش میگفت قصد لو دادن نداره. یه جورایی باورش کردم.
مینجون دستش رو روی شونه ی جونهو میذاره و میگه:
_ من به حست اعتماد دارم. 

داخلی - اقامتگاه کوهستانی - ظهر
دانش آموزان در حال انجام مسئولیتی که بهشون دادن هستن و جیساب درحالی که روشون نظارت داره بهشون کمک میکنه و یه سری از بچه ها همراه کوانگسو، هیوری و جیوون به پیست اسکی رفتن. هیوری از قصد به مینجون و جونگیون مسئولیت درست کردن عصرونه رو داده و برای اینکه ثابت بشه با هم صحبت نمیکنن موبایلی رو همراهشون گذاشتن که صدای آشپزخونه رو ضبط کنه. 
نیکون و وویونگ هر کدوم گوشه ای نشستن و دارن کتاب میخونن. موبایل وویونگ که روی حالت ویبره س تماس ورودی داره ولی وویونگ متوجه ش نشده. نیکون یه نگاه به موبایل میندازه و با دیدن اسم "بابا" برای چند لحظه بهش خیره میشه، با عصبانیت وویونگ رو صدا میکنه و میگه:
_ شماره ی عینکت قدیمی شده؟! یا گوشهات هم سنگینه؟!
وویونگ با ترس میگه:
_ ببخشید.
و تماس رو جواب میده، بعد از سلام و احوال پرسی میگه:
_ نگران نباش بابا، کارای خطرناک نمیکنم.
نیکون سرش تو کتابه ولی تمرکزش روی حرفهای وویونگه. وویونگ میگه:
_ اون پولی که برام ریختی تموم شد، میخواستم چندتا کتاب جدید بخرم.
نیکون به کتاب فیزیک توی دستش که دست دومه و پاره هم هست نگاه میکنه و با بغض آهی میکشه. وویونگ تماس رو قطع میکنه. جیساب به طرفش میاد و میگه:
_ تو کاری نمیکنی؟!
وویونگ: آخه دارم کتاب میخونم!
جیساب: باشه (رو به نیکون) تو بیا میوه ها رو پوست بگیر.
نیکون به کتاب وویونگ که غیردرسیه نگاهی میکنه و میگه:
_ نمیشه درس بخونم؟
جیساب: دیگه کسی نیست، همه دارن کار میکنن.
نیکون با غضب به وویونگ نگاه میکنه و با خودش میگه "اون میتونه یه کتاب ت{..}ی بخونه ولی من نمیتونم درس بخونم!" دنبال جیساب میره و از قصد به پای وویونگ ضربه ای میزنه.


خارجی - پیست اسکی - ظهر
جکسون روی زمین دنبال چیزی میگرده، مارک به طرفش میاد و میگه:
_ دنبال چی میگردی؟!
جکسون: دستکشم رو گذاشتم توی جیبم که با موبایلم کار کنم ولی انگار افتاده.
مارک دستهاشو میگیره و میگه:
_ دستهات یخ زده.
همینطور که دست جکسون رو گرفته میخواد دستش رو داخل جیبش بره اما چون جیبش کوچیکه نمیتونه. لبخندی میزنه، دستکش خودشو درمیاره تا دستهاشون باهم توی جیب جا بگیره. جکسون با محبت بهش نگاه میکنه، توی فکرش میگه "نباید بذارم این احساسات از کنترلم خارج بشه" با لبخندی دستش رو از جیب مارک بیرون میاره و میگه:
_ کاملا بی حس شده بود، حالا بهتره... میرم یه دستکش دیگه بخرم.
جینیونگ، ده دقیقه س که تکیون رو زیرنظر داره ولی تکیون فقط یه گوشه ایستاده و به جیوون چشم دوخته. جینیونگ با خودش میگه "اٌه... اون که از جاش تکون نمیخوره، من میرم خوش بگذرونم" و وسایل اسکی رو برمیداره و میره با بقیه بازی کنه.   

داخلی - اقامتگاه کوهستانی - ظهر
جونهو داره اتاقها رو تمیز میکنه و یرین هی دنبالش میره. جونهو دیگه کلافه میشه و میگه:
_ تو چرا با همکلاسیهات نرفتی اسکی؟
یرین: میخوام با شما برم.
جونهو: الکی خودتو به ما نچسبون! برو پی کار و زندگی خودت.
یرین با دستمال توی دستش محکم به پشت جونهو میزنه. جونهو با غضب نگاهش میکنه. یرین میگه:
_ خاکی شده بود.
جونهو: اگه یه بار دیگه از این کارا بکنی، میدونم باهات چیکار کنم.
  
خارجی - پیست اسکی - ظهر
جینیونگ بعد از یک دور بازی وقتی به ایستگاه اول میرسه میبینه تکیون دیگه اونجا نیست، با هول به اطراف نگاه میکنه و دنبال جیوون میگرده ولی وقتی جیوون رو هم نمیبینه با خودش میگه "آه لعنتی... هیونگ چرا اینکارو میکنه؟! چرا بیخیال نمیشه؟!"

 داخلی - پیست اسکی - اتاقک متروکه - ظهر
تکیون دست جیوون رو گرفته و با خودش به داخل میکشونه. جیوون رو به دیوار میچسبونه و در حالیکه اشک توی چشمهاش جمع شده با صدای گرفته ای میگه:
_ تو دیگه چرا باهام اینطوری میکنی؟! چرا نادیده ام میگیری؟!
جیوون: ولم کن... حتی یه لحظه هم فکر نکردی که اگه یکی ببینتمون برای هر دوتامون بد میشه. (با ناراحتی) میخوای منو به عنوان فریب دادنت بندازن زندان؟!
تکیون: حواسم بود کسی نبینه... من هیچ وقت کاری نمیکنم برات بد بشه (گوشه ی لبش رو میگزه) فکر میکنی این کارم بچه گونه اس؟! فکر میکنی من مَرد نیستم؟! (با عصبانیت) چون فقط چند سال بعد تو بدنیا اومدم؟ (با صدای بلندتر) منم مَردم! 
جیوون: خودتم میدونی که ما نمیتونیم...
یهو وسط حرفش تکیون لبهاشو میبوسه، وقتی تکیون آروم لبهاش رو از روی لبهای جیوون برمیداره، جیوون سیلی محکمی بهش میزنه. تکیون درحالیکه سعی میکنه بغضش رو قورت بده میگه:
_ خوشت نیومد؟! (با عصبانیت) نمیتونستی منو به عنوان یه مرد ببینی و بهم تکیه کنی؟! (با صدای بلندتر) بهم اعتماد کنی؟!  
قطره اشکی از چشم جیوون میریزه و میگه:
_ ما نمیتونیم برخلاف خواسته پدر و مادرت با هم باشیم.
تکیون با صدای آروم میگه:
_ به همین راحتی کنارم گذاشتی!
لبخند غمناکی میزنه و از اتاقک بیرون میره و جیوون همونجا میشینه و هق هق گریه میکنه. 

داخلی - اقامتگاه کوهستانی - آشپزخانه - ظهر
مینجون و جونگیون تنهایی مشغول درست کردن کیک هستن. هی با ایما و اشاره سعی میکنن منظورشون رو به هم بفهمونن. بلآخره به کمک هم ماده ی خام کیک رو حاضر میکنن و توی فر میذارن. مینجون در حال آب کردن شکلاتهای تخته ایه و جونگیون همزن رو میشوره ولی توی سرهم کردن همزن مشکل داره، سعی میکنه مینجون رو صدا کنه اما مینجون حواسش نیست، جونگیون اینقدر قطعه ها رو اینور و اونور میکنه تا اینکه یهو اتفاقی بهم وصل میشن.
 بعد از کمی جونگیون شکلات رو از مینجون میگیره و میریزه توی همزن تا دکمه ی روشن رو میزنه یهو درش باز میشه و شکلات به اطراف میپاشه، جونگیون شکه میشه و جیغ کوتاهی میزنه. مینجون سریع همزن رو از برق میکشه. تا به طرف جونگیون که سر تا پا شکلاتی شده نگاه میکنه، لبخند روی لبش میشینه، دستمالی رو برمیداره و بهش نزدیکتر میشه. همینطور که با محبت بهش چشم دوخته، دستمال رو نزدیک صورت جونگیون میبره اما تأمل میکنه و دستمال رو رها میکنه. جونگیون با نگاهی مشکوک بهش میفهمونه "چیکار میکنی؟!" 
مینجون دستش رو میبره پشت کمر جونگیون، نزدیکتر میارش و یه تیکه شکلات که پاشیده شده روی گردن جونگیون رو با زبونش پاک میکنه. جونگیون که نمیتونه چیزی بگه با انگشت به پهلوی مینجون سیخونک میزنه، مینجون یه پَرش کوچیک میزنه، جونگیون میخنده. مینجون با شیطنتِ شیرینی توی چشمهای جونگیون نگاه میکنه، دستش رو کنار صورتش میگیره و اینبار شکلات رو از روی گونه ش لیس میزنه.
Minjun - Jeongyeon - مینجون - جونگیون
تا به طرف شکلات گوشه ی لب جونگیون میره، جونگیون دستش رو روی سینه ی مینجون میذاره و کمی به عقب هلش میده، میخواد چیزی بگه که مینجون انگشتش رو روی لب جونگیون میذاره و با التماس نگاهش میکنه. جونگیون شونه هاشو بالا میندازه و بدون صدا باحالت لبزنی میگه "دوستیمون!" مینجون آهی میکشه، موبایلش رو از جیبش بیرون میاره و تایپ میکنه: [دیگه بیشتر از این نمیتونم این رابطه ی دوستی رو کنترل کنم... نه... اصلا نمیخوام که کنترلش کنم] جونگیون با خوندنش به مینجون نگاه میکنه و سرش رو به علامت تایید تکون میده. مینجون با لبخند دلنشینی محکم نگهش میداره میخواد لبش رو روی لب جونگیون بذاره که یهو صدای جیساب از بیرون میاد که میگه:
_ چانسونگ، صبر کن الان برات سوسیسها رو میارم. 

✿پایان قسمت دوازدهم✿

آنچه در قسمت بعد خواهید خواند:
جونهو: حس میکنم کنار نیکون امنیت نداره. 
 جکسون: من بهش اعتراف هم کردم ولی... قبولم نکرد. 

هیچ نظری موجود نیست: