۱۳۸۹ دی ۱, چهارشنبه

خلاصه و کپچرهای قسمت چهاردهم سریال My GF is a Gumiho

بعد اینکه دوونگ مهره رو به می هو برمیگردونه، بهش میگه حالت خوبه؟ می هو می گه من حالم خوبه. دوونگ که میگه خدا رو شکر یهو بیهوش میشه و میافته. میرن بیمارستان و می هو میخواد مهره رو به دوونگ برگردون که دونگ جو میگه دیگه دیره و وقتی دوونگ مهره رو به تو برگردوند نصف زندگیش رو به تو داده و مردنش بستگی به طول مدت زندگی اصلیش داره. دونگ جو دست می هو رو میگییره و میگه دیگه کاری نیست که بتونی بکنی. می هو میگه اگه دیگه دوونگ بیدار نشه اونن چاقوتو بده به من که یهو دوونگ چشماشو باز میکنه و میگه دستش رو ول کن! می هو سریع میدوئه طرفش و دوونگ میگه بابابزرگم منو پیش هر فالگیری برده گفتن 120 سال زندگی میکنم پس نگران من نباش حداقل 50 سال دیگه زندگی میکنم. دونگ جو هم میگه بذار صبر کنیم و ببینیم چی میشه  و میزاره میره. می هو به دوونگ میگه الان فقط برام 5 تا دم میونده امیدوارم این دما هم ناپدید بشه و فقط نیروی حیاط تو برام باقی بمونه. دوونگ هم با محبت میگه اگه دمهات هم ناپدید نشه اشکالی نداره. همینطور دارن درمورد مهره حرف میزنن که بابابزرگ و عمه ی دوونگ حرفاشونو میشون و فکر میکنن مهره اسم بچه ای که الان توی شکم می هوئه و اونا بچه دار شدن. دوونگ هی میگه نه اینطور نیست ولی بابابزگه گیر میده که بیا بریم پیش دکتر چک کنه که مطمئن بشیم! دوونگ هم بخاطر اینکه می هو رو نبرن چک کنن مجبور میشه و میگه شما درست میگید. بابابزرگه هم کلی خوشحال میشه.

MGIG-0589.jpg MGIG-0590.jpg MGIG-0591.jpg MGIG-0592.jpg MGIG-0593.jpg MGIG-0594.jpg MGIG-0595.jpg MGIG-0596.jpg 

بابابزرگه میگه از حالا به بعد باید بیشتر مراقب باشید و بخاطر همین پیش ما زندگی کنید. می هو  و دوونگ میرن توی اتاق دوونگ و میهو به دوونگ میگه باید تو توی یه اتاق جدا بخوابی نباید الان به فکر این چیزا باشی بذار بعد 100 روز دوونگ هم میگه کی بود که هی هول داشت من نبودم، تو بودی. هه این به عمه ی دوونگ پیام میده که اگه مدام مراقب می هو باشی چیزای عجیبی میبینی. می هو هم توی اتاقش خوابه یهو چشماش باز میشه و دوباره چشماش آبی شده. از اونطرف عمه ی دوونگ هم داره میاد اتاق اونا. می هو میره اتاق دوونگ و دوونگو از خواب بیدار میکنه و با حالت ترسناکی میگه نیروی حیاطت رو بده به من. عمه ی دوونگ هم میره میبینه توی اتاق نیستن و میاد در اتاقی که دوونگ توش بود رو میزنه و میبینه با هم هستن و دوونگ سر می هو رو با یه دم مصنوعی روباه نه دم مشغول کرده و نمیذاره عمه ش باید تو و می هو رو ببینه. می هو که خوابش میبره دوونگ میبرش میذاره توی اتاق خودش ولی وقتی داره میذارش روی تخت می هو بیدار میشه و میگه داری چیکار میکنی؟ مگه بهت نگفتم باید تحمل کنی و به فکر این چیزا نباشی؟ و دوونگ رو هول میده اونطرف. دوونگ هم میگه خودت اومده بودی توی اتاق من. ولی می هو میگه من تمام مدت خواب بودم (یعنی اصلا نفهمیده بوده داره چیکار میکنه و دست خودش نبوده). حالا هی از فرداش می هو عوض میشه و چشماش آبی میشه. مثلا یه بار موقع نتهار میشه و دوونگ هم بخاطر اینکه عمه ایناش نفهمن چشمای می هو رو میگره که مثلا ما داریم با هم بازی میکنیم و هر دفعه که اینطوری میشه دوونگ مراقب می هو هست که کسی نفهمه.

MGIG-0597.jpg MGIG-0598.jpg MGIG-0599.jpg MGIG-0600.jpg MGIG-0601.jpg MGIG-0602.jpg MGIG-0603.jpg MGIG-0604.jpg MGIG-0605.jpg MGIG-0606.jpg MGIG-0607.jpg MGIG-0608.jpg MGIG-0609.jpg 

دوونگ به می هو میگه دیگه نیمشه اینجا زندگی کرد یه موقع عمه و بابابزرگ میفهمن و میخواد حقیقت اینکه می هو حامله نیست رو به بابابزرگش بگه. دوونگ میره پیش دونگ جو و بهش میگه که چی شده شاید اون بدونه که دره سر می هو چی میاد. دونگ جو هم میگه الان خون منم توی بدنشه و اگه خون من و نیروی حیاط تو با هم خوب مخلوط بشن اون نیمه هیولا و نیمه انسان میشه (مثل خود دونگ جو) ولی اگه خوب مخلوط نشه خون من میتونه می هو رو بکشه و اگه دم پنجم غیب نشه یعنی اینکه خون من کشتن می هو رو متوقف کرده. دوونگ به بابابزرگش میگه که می هو حامله نیست و بابابزرگه هم کلی عصبانی میشه. دوونگ و می هو با هم میرن خونه ی خودشون. شب ناپدید شدن دم پنجم می هو، دوونگ هی داره دعا میکنه که دمش ناپدید نشه که یهو می هو از خواب بلد میشه و میره توی دستشویی و با خوشحالی میاد بیون و به دوونگ میگه دمم ناپدید شده!!!! دوونگ هم با ناراحتی میگه چی؟ ناپدید شد؟؟؟؟ ولی می هو که از چیزی خبر نداره بازم شاده و میگه چون این اواخر یکم عجیب شده بودم میترسیدم که دمهام برگردن ولی یکی دیگه ش هم غیب شد و دارم آدم میشم، دوونگ تو خوشحال نیستی که من دارم آدم میشم؟! دوونگ هم نارحته میزاره میره و میشینه با خودش فکر میکنه و می هو هم نگاهش میکنه و دوونگ مگه من میرم یه جایی تو برو بخواب. دوونگ میره پیش دونگ جو و دونگ جو بهش میگه اگه تو می هو رو ترک کنی دیگه مرگ متوقف میشه، چون تو دلیل اصلی آدم شدن اونی و اون میخواد بخاطر تو آدم بشه. دوونگ هم ناراحته که اگه فقط می هو رو ترک کنه، می هو زنده میمونه، میره به می هو میگه من همینجوریتو دوست دارم نمیخواد بفکر آدم شدن باشی، آدم شدن چیش خوبه؟ درد میکشی و پیر میشی. ولی می هو میگه من میخوام اینارو کنار تو تجربه کنم. شب دوونگ کلی فکر میکنه و به می هو که خوابه نگاه میکنه.

MGIG-0610.jpg MGIG-0611.jpg MGIG-0612.jpg MGIG-0613.jpg MGIG-0614.jpg MGIG-0615.jpg MGIG-0616.jpg MGIG-0617.jpg MGIG-0618.jpg MGIG-0619.jpg MGIG-0620.jpg MGIG-0621.jpg MGIG-0622.jpg 

 فردا صبحش دوونگ می هو رو میبره بیرون و بهش میگه دیگه نمیتونم تحمل کنم که هی عوض میشی الان هم دارم میبرمت پیش دونگ جو. می هو هم میگه ببخشید که اذیتت کرد من نمیخوام برم پیش دونگ جو بیا برگردیم خونه. دوونگ می هو رو از ماشین پیاده میکنه و بهش میگه دیگه نمیخوام ببینمت. و سوار ماشین میشه و میره و می هو هم همینطور با ناراحتی نگاهش میکنه. و دوونگ هم همینطور که رانندگی میکنه گریه میکنه. دوونگ میره با دوستش میخوره و مست میشه و میهو میاد پیشش و صبح که دوونگ از خواب بیدار میشه و تا می هو رو میبینه و با عصبانیت میره بیرون ولی می هو دنبالش میره و دستش رو میگره و میگه اگه عصبانی هستی  بگو من توی این 100 روز همه شو تحمل میکنم فقط کنارم بمون. ولی دوونگ هم درحالی که اشک توی چشماشه میگه من نمیخوام تو کنارم باشی و تو به نظر من به هیولایی. دوونگ میره و می هو هم ناراحت شده و خشکش زده. دوونگ میدوئه و میره و می هو هم از پشت بوم نگاهش میکنه و گریه میکنه و دوونگ که دره میره یهو میبینه بارون گرفت و می ایسته و گریه میکنه. 
بعد سریال یک ماه بعد از این اتفاق رو نشون میده. دوونگ فیلمبرداری فیلمش رو تموم کرده و برگشته کره، میره توی اتاقش و حلقه ای که به می هو داده بود رو میبینه و میگه امروز روز هشتاد و هشتمه و خیلی نمونده، باید الان حالش خوب باشه. ذوونگ میره دم در مطب دونگ جو و میبینه درش رو بستن و با خودش میگه واقعا رفتن. بعد می هو رو نشون میده که داره توی یه پارک راه میره و یه دختره ازش میخواد یه فرم رو پر کنه و می هو هم پر میکنه و میره ولی دختره بهش میگه خانم اسمت رو ننوشتی. می هو هم لبخند میزنه و میگه اسم من پارک سون جوئه...........

MGIG-0623.jpg MGIG-0624.jpg MGIG-0625.jpg MGIG-0626.jpg MGIG-0627.jpg MGIG-0628.jpg MGIG-0629.jpg MGIG-0630.jpg MGIG-0631.jpg MGIG-0632.jpg MGIG-0633.jpg MGIG-0634.jpg MGIG-0635.jpg 

چرا باید می هو اینقدر آدم شدن رو دوست داشته باشه که دوونگ رو مجبور کنه ازش جدا بشه؟؟؟؟ آخه انصافه؟؟؟ اگه فقط می هو دیگه نیمخواست آدم بشه همه چیز درست میشد!!!

پایان قسمت چهاردهم

هیچ نظری موجود نیست: