۱۳۹۵ آبان ۲۱, جمعه

Out Of Control - خارج از کنترل ✿07✿

داخلی - مدرسه - کلاس 2 - ظهر
مینجون کتابش رو روی میز، جلوی صورتش گذاشته و یواشکی به جونگیون که درحال خوندن کمیکه، نگاه میکنه. اخم شیرینی میکنه و با خودش میگه "چرا نادیده م میگیره؟!...با اون حرفهایی که دیشب بهش زدم باید فکرشو مشغول کرده باشم؟! یعنی اصلا بهم فکر کرده؟!" همین لحظه جونهو با دست ضربه ای به کمرش میزنه و میگه:
_ اینقدر ضایع نکن.
مینجون: چطوری میتونم بفهمم که داره بهم فکر میکنه یا نه؟!
جونهو: داره بهت فکر میکنه.
مینجون نیم خنده ای میکنه و میگه:
_ روی پیشونیش نوشته؟!
جونهو: نه، از چشمهاش معلومه... سعی میکنه بهت نگاه نکنه، همین یعنی اینکه یه لحظه هم از فکرت بیرون نیومده. تازه دیشب هم توی لحظه ی مرگ و زندگی اومده بود تو رو نجات بده. 
مینجون دستش رو روی شونه ی جونهو میذاره و میگه:
_ به حرفت اعتماد میکنم.
بلند میشه و به سمت جونگیون میره، کنارش میشینه و میگه:
_ این آخر هفته رو میری خونه تون؟!
جونگیون همینطور که سرش توی کتابه میگه:
_ برای تو چه فرقی داره؟!
مینجون: بیا با هم بریم سینما.
جونگیون: از سینما خوشم نمیاد.
مینجون به کتاب توی دست جونگیون نگاهی میکنه و میگه:
_ خب بیا بریم کتاب فروشی.
جونگیون: همینطوریش هم کلی کتاب دارم که هنوز نخوندمشون.
مینجون با لبخند میگه:
_ بریم پارک با هم کتابهات رو بخونیم.
جونگیون: توی این هوای سرد؟!
مینجون: پس بریم کارائوکه.
جونگیون: سر و صدایِ زیادیه.
مینجون آهی میکشه و میگه:
_ اینا بهونه س برای اینکه نمیخوای با من باشی یا اینکه واقعا از هیچ کدوم خوشت نمیاد؟!
جونگیون کتاب رو روی میز میذاره و با غضب بهش نگاه میکنه و میگه:
_ آره همش بهونه س بخاطر اینکه دیشب رفتی روی مخم.
جونگیون سرشو روی میز میذاره و میگه:
_ فکر کردی اینقدر دم دستیم که به خودت حق دادی اونطوری باهام  حرف بزنی؟!
 مینجون: ببخشید اگه اذیت شدی، اما...
همین لحظه معلم وارد کلاس میشه. همه سریع سر جاهاشون میشینن. مینجون آروم به جونگیون میگه:
_ بعدا بیا حرف بزنیم.

داخلی - اتوبوس - بعد از ظهر
جکسون همینطور که سرش رو به پنجره تکیه داده و به بیرون خیره شده به یاد صبح میافته.

برش به امروز صبح
داخلی - خوابگاه پسران - اتاق 18 - صبح
جکسون از خواب بیدار میشه. همینکه چشمهاش رو باز میکنه، میبینه مارک سرش رو روی شونه ش گذاشته، با لبخند کمرنگی بر لب میخواد آروم بلند بشه که یهو مارک بیدار میشه، جکسون سریع چشمهاش رو میبنده و خودش رو به خواب میزنه.

برش به حال
داخلی - اتوبوس - بعد از ظهر
 با تاسف سرش رو تکون میده و با خودش میگه "مگه چی شده بود که اونطوری نقش بازی کردم؟!... من که کار اشتباهی نکرده بودم!" یهو لحظه ای که با اشتیاق به مارک چشم دوخته بود جلوی چشمش میاد، سرش رو به شیشه ی پنجره میکوبونه و آهی میکشه.

خارجی - پشت بام مدرسه - بعد از ظهر
مینجون در حالیکه به لبه ی پشت بام تکیه داده منتظره. جونگیون وارد پشت بام میشه و میگه:
_ خب... بگو ببینم چطوری میخوای خرم کنی؟!
لبخند از روی لبهای مینجون محو میشه و میگه:
_ انگار از حرفم خیلی ناراحت شدی!... من نمیخواستم اینطوری بشه، فکر کردم ما باهم دوستیم و میتونم سر به سرت بذارم.
جونگیون لبخند تلخی میزنه و میگه:
_ احیانا تو با دوستات لاس میزنی؟! 
مینجون لبخند شیرینی میزنه و میگه:
_ خب... اگه اون دوست، دوستی باشه که بخوام باهاش قرار بذارم، آره.
جونگیون برای لحظه ای مات و مبهوت به مینجون نگاه میکنه، باخودش میگه "قرار؟؟!! اینکه بدتر شد، ای کاش اصلا نمیومدم" مینجون میگه:
_ نظرت چیه؟ هان؟!
جونگیون: این دوستی که میگی نمیخواد باهات قرار بذاره.
مینجون با تعجب میگه:
_ واقعا؟! 
جونگیون میخواد بره که مینجون دستش رو میگیره و میگه:
_ یه لحظه صبر کن، دوستیمون که سر جاشه؟!
جونگیون بهش نگاهی میکنه و میگه:
_ اگه خودت خرابش نکنی.

داخلی - مدرسه - زیرزمین - بعد از ظهر
جونهو روی میزی نشسته و مینجون درحالیکه سرش رو روی پای جونهو گذاشته، دراز کشیده، با ناامیدی میگه:
_ پس چرا ردم کرد؟!
جونهو: ایش... دخترا یکم ناز دارن، داره خودشو برات لوس میکنه.
مینجون: ولی لحنش اصلا شبیه ناز کردن نبود.
جونهو با دست موهای مینجون رو بهم میریزه و میگه:
_ ای خیلی وقت بود اینطوری ندیده بودمت.
مینجون: همچین میگی اینطوری حالا انگار چطوری شدم!
جونهو: همینکه نگران رابطه ت با یه دختری... یه جور دیگه میشی.
مینجون: خب حالا حالا ها قرار نیست جور دیگه ای بشم... (بلند میشه) بیا بریم بیرون.

خارجی - حیاط مدرسه  - بعد از ظهر
جونهو و مینجون دست دور گردن هم انداختن و به سمت در ورودی مدرسه میرن که یهو صدای گریه ی وویونگ رو میشنون، به طرف صدا میرن و میبینن گوشه ای از حیاط سوهیون و سونگجین کتابها و جزوه های وویونگ رو جلوش پاره میکنن و وویونگ که دست و پاش با طناب بسته س همینطور گریه میکنه و با التماس میگه:
_ خواهش میکنم بس کنید... من که همه ی جزوه هام رو با شما شریک شدم.
جونهو با عصبانیت دستش رو مشت میکنه و دندونهاش رو روی هم میفشاره و میگه:
_ کثافتها دارن همون کاری که با تو کردن رو با وویونگ میکنن.
 مینجون سریع دست جونهو رو میگیره و میگه:
_ تا ندیدنمون بیا سریع بریم.

داخلی - خوابگاه پسران - اتاق 18 - عصر
مینجون و جونهو وارد اتاق میشن یهو میبینن وویونگ سر میزش نشسته. هردو به کنارش میرن و میگن:
_ بازم آخر هفته رو موندی مدرسه؟!
وویونگ: باید درس بخونم... لطفا مزاحم نشید.
مینجون با ناراحتی به ورقه های پاره ای که روی میز وویونگه نگاه میکنه. جونهو دست مینجون رو میگیره و درحالیکه به طرف تختشون میرن بهش میگه:
_ اینکه اینجاس هیچ کاری نمیتونیم بکنیم. فقط باید بخوابیم.
مینجون روی تختش دراز میکشه. جونهو همینطور که از تختش بالا میره با عصبانیت بهش پا میکوبونه و با صدای هر ضربه وویونگ نیم متر از جاش میپره. مینجون رو به جونهو، میگه:
_ مگه نمیبینی؟! (با چشم به وویونگ اشاره میکنه) حاش خوب نیست مراعاتش رو بکن.
جونهو هم خودشو لوس میکنه و بهش پشت میکنه. مینجون آهی میکشه و چشمهاش رو میبنده همین لحظه چهره ی جونگیون جلوی چشمهاش میاد، با خودش میگه " ایش... حالا که بهت جواب رد داده بیشتر بهش فکر میکنی؟! دیوونه" و پوزخندی میزنه. جونهو که صدای پوزخندش رو شنیده، برمیگرده و بهش نگاهی میکنه. 

داخلی - منزل توآن - اتاق نشیمن - عصر
جونگهوا و جینهی (مادر و پدر مارک) در حال تماشای تلویزیون هستن. مارک که روی مبل دراز کشیده میگه:
_ پس مینهو هیونگ کی میرسه؟!
جونگهوا: نتونست این هفته مرخصی بگیره.
مارک میشینه و میگه:
_ اه... پس چرا به من نگفت؟! منم میموندم مدرسه.
جینهی یه پس گردنی آروم به مارک میزنه و میگه:
_ یعنی اصلا دلت نمیخواد مارو ببینی، فقط بخاطر اون اومدی؟!
مارک میخنده و میگه:
_ آخه شما همش دارید سریال نگاه میکنید، کسی نیست باهاش حرف بزنم.
بلند میشه و به اتاقش میره. 

 داخلی - منزل توآن - اتاق مارک - عصر
 مارک موبایلش رو برمیداره، روی تخت میشینه و با جکسون تماس میگیره. جکسون جواب میده، سر و صدای زیادی از پشت خط میاد، مارک میگه:
_ بد موقع مزاحم شدم؟!
جکسون: نه، چیزی شده؟ 
مارک: چیزی نیست برو به مهمونیتون برس.
جکسون: حتما یه چیزی هست زنگ زدی، بگو دیگه.
مارک چند لحظه سکوت میکنه. جکسون میگه:
_ حوصله ت سر رفته؟ میخوای بریم بیرون؟
مارک: هه... از کجا فهمیدی؟!
جکسون: منم خسته شدم اینجا خیلی سر و صداس.

خارجی - خیابان - عصر
جکسون و مارک قدم میزنن و به مغازه ها نگاه میکنن. تا به خیابان میرسن و جکسون میخواد از خیابون رد بشه، مارک دستش رو میگیره و میگه:
_ وایستا! چراغ قرمز شد!
جکسون میخنده و به دستش که هنوز توی دست مارکه نگاه میکنه. چراغ که سبز میشه با هم از خیابان رد میشن و به راهشون ادامه میدن. جکسون دست مارک رو کمی رها میکنه ولی مارک همچنان دست جکسون رو گرفته. جکسون کم کم هی معذب  و معذبتر میشه تا اینکه مارک یهو متوجه نگاه جکسون به دستشون میشه و میگه:
_ از اون موقع دست همو گرفتیم؟ اصلا نفهمیده بودم. ببخشید.
Mark - Jackson - مارک - جکسون - مارکسون
دست جکسون رو رها میکنه. جکسون میزنه توی شوخی و میگه:
_ مگه حالا چی شده؟! نگران فکر مردمی؟!   
 مارک میخنده و قلب جکسون شروع  میکنه مثل گنجشک تپیدن. همینطور محو چهره مارک شده که مارک میگه:
_ چی شده؟! 
جکسون به خودش میاد و الکی مغازه ی کلاه فروشی پشت سر مارک رو نشون میده و میگه:
_ بنظر اون کلاه خیلی بهت بیاد.
جلو میرن و کلاه ها رو نگاه میکنن یهو جکسون به آسمون نگاه میکنه و میگه:
_ فکر کنم الانه که بارون بگیره.
همین لحظه یهو بارون میاد. هر دو سریع سعی میکنن چترهاشون رو باز کنن. اما چتر جکسون باز نمیشه. مارک چترشو روی سر جکسون میگیره و میگه:
_ تو اینو بگیر. اونو بده من امتحانش کنم. 
جکسون چترش رو بهش میده و همینطور که مارک سعی میکنه بازش کنه، جکسون بهش نزدیکتر میشه تا اونم خیس نشه. مارک موفق میشه چتر رو باز کنه وهمینطور دارن زیر بارون قدم میزنن که یه بستنی فروشی میبینن و بستنی قیفی های بزرگی میخرن، مارک موبایلش رو بیرون میاره و میگه:
_ بیا برای جینیونگ بفرستیم شاید اونم بلند بشه بیاد.
و با جینیونگ تماس تصویری میگیره. جکسون سریع بستنیش رو بالا میاره و همینطور که لیسش میزنه میگه:
_ هی جینیونگ جات خالی!
یهو بستنیش خم میشه و میریزه و فقط نونش توی دستش میمونه. مارک بلند میخنده و جکسون با ناامیدی لبخند میزنه. جینیونگ میگه:
_ یکی دیگه بخر بخور، جای منم پر کنید. 
مارک: کی میتونه مثل تو بستنی بخوره؟!
جکسون: اسم دیگه ات خوره ی بستنیه!
هرسه میخندن و به حرف زدن ادامه میدن.

داخلی - خوابگاه پسران - اتاق 7 - عصر
جینیونگ خداحافظی میکنه، تماس رو قطع میکنه و همین لحظه موبایلش اخطار میده که توی سایت مدرسه پست جدید گذاشته شده. بازش میکنه و میبینه جادوگر مدرسه پستی درمورد اذیت شدن یکی از دانش آموزا گذاشته. ویدئوش رو پخش میکنه و میبنه سوهیون و سونگجین در حال پاره کردن و از بین بردن جزوه ها و کتابهای یکی از دانش آموزها هستن. وقتی با دقتتر نگاه میکنه با اینکه چهره ی وویونگ شطرنجیه ولی میفهمه که وویونگه.

 داخلی - خوابگاه پسران - راهرو - عصر
جینیونگ از اتاقش بیرون میاد و میخواد به طبقه ی بالا بره که یهو ها جیوون رو میبینه که داره از پله ها بالا میره و همینطور با تلفن صحبت میکنه:
_ تو کدوم اتاقی؟
با تعجب بهش نگاه میکنه و یواشکی دنبالش میره. جیوون وقتی به طبقه ی سوم میرسه به شماره ی اتاقها نگاه میکنه جینیونگ در حالی که از استرس ناخنش رو میجوئه، زیرنظرش داره. جیوون دوباره شروع میکنه و از پله ها بالا میره. جینیونگ نفس راحتی میکشه. وقتی به طبقه ی چهارم میرسه میبینه جیوون وارد اتاق 19 میشه. 

 داخلی - خوابگاه پسران - اتاق 18 - عصر
صدای زنگ در به صدا درمیاد. جونهو در رو باز میکنه، جینیونگ همینطور که سریع وارد میشه میگه:
_ دیدید؟!! دیدید وویونگ رو آزار دادن؟! خودشه، نه؟!
مینجون: آره... خودشه.
جینیونگ: حالا چه بلایی سر اون دوتا میاد؟!
 جونهو: هر چی بشه حقشونه. اینا کارشون همینه، بچه درس خونها رو اذیت میکنن.
جینیونگ: واقعا؟!
جونهو: سال پیش همینکارو با مینجون هم کرده بودن.

برش به سال پیش
داخلی - کلاس درس - ظهر
کلاس خالیه و مینجون تنها داره کتاب میخونه. سوهیون و سونگجین وارد کلاس میشن و یقه ی مینجون رو میگیرن و به دیوار میچسبوننش. مینجون میگه:
_ این کارا برای چیه؟
سوهیون: خفه شو...
سونگیجن کتاب رو از روی میز برمیداره و میگه:
_ این که کمیکه.
کتاب رو جر میده. سوهیون همینطور که محکم مینجون رو گرفته میگه:
_ چرا اونو پاره کردی؟ بگرد کتاب درسی هاشو پیدا کن.
سونگجین کتاب درسی رو نگاه میکنه و با تعجب میگه:
_ اینو باش... تاحالا کتابش رو باز نکرده.
سوهیون با انگشت هی به سر مینجون ضربه میزنه و میگه:
_ چیه؟ میخوای ادای نابغه هارو دربیاری؟! زودی بگو جزوه هات کجاس؟
مینجون میخنده و میگه:
_ بگرد پیدا کن.
سوهیون یه مشت میکوبونه توی صورتش. همین لحظه جونهو با هول وارد کلاس میشه و همینطور که با عصبانیت به طرفشون میاد میگه:
_ کدوم احمقی جرأت کرده به مینجون من دست بزنه؟!
سوهیون: توی کلاس اولی اینجا چیکار میکنی؟! برو بیرون بینیم بابا.
جونهو بدون توجه جلو میاد، سونگجین مانعش میشه ولی جونهو فیتیله پیچش میکنه. سوهیون مینجون رو ول میکنه و جونهو رو هل میده. جونهو یقه ش رو میگره و میگه:
_ جزوه هاشو میخوای نابود کنی؟! همش توی مُخشه، جرأت داری مخش رو داغون کن. اینو بدون قبل از اون مخ خودت داغون شده. 
با سر ضربه ای به سر سوهیون میزنه. سوهیون همینطور که پیشونیش رو میماله دست سونگجین رو میگیره و بلندش میکنه. جونهو با خشم میگه:
_ دیگه دور و ور مینجون نبینمتون، فهمیدید.     

برش به حال
 داخلی - خوابگاه پسران - اتاق 18 - عصر
جینیونگ دستش رو میاره بالا و میگه:
_ ایول.
جونهو میزنه قدش و میگه:
_ بله ما اینیم.
جینیونگ: ولی امسال دیگه جادوگر فهمید و کارشون رو تموم کرد.
مینجون: میگم این جادوگر کار خیر هم میکرد خبر نداشتیم!
جینیونگ: من که تاحالا فقط ازش خیر دیدم.

داخلی - خوابگاه پسران - راهرو - عصر
جیساب و جیوون از اتاق نوزده بیرون میان. جیساب با ناامیدی میگه:
_ نمیدونم باید با این دوتا چیکار کنم!
جیوون: کمیته انضباطی باید درموردشون تصمیم بگیره... من عجله دارم، USB من رو بده. باید سوالهای امتحانی رو ویرایش کنم.
جیساب توی جیباش رو میگرده و میگه:
_ ای... فکر کنم توی اتاقم جامونده.
جیوون: ایش... یعنی الکی منو تا اینجا کشوندی؟!

داخلی - خوابگاه دختران - راهرو - شب
نیکون باز هم با لباس دخترونه توی راهرو راه میره. در یکی از اتاقها رو میزنه و دختری در رو باز میکنه. نیکون سریع داخل اتاق میره. 

داخلی - خوابگاه دختران - اتاق13 - شب
دختر با ناراحتی میگه:
_ امشب دیگه آخرین باره... دیگه نیا اینجا.
لبخند روی لب نیکون خشک میشه و میگه:
_ چرا؟! دیگه بهم نیاز نداری؟ یکی دیگه رو پیدا کردی؟
دختر: نه، اینطوری نیست دیگه میخوام بس کنم.
نیکون با لبخندی برلب میگه:
_ خب چه بهتر، پس امروز هم بهت نمیدم... اینطوری برات بهتره.
نیکون میخواد برگرده و از اتاق بیرون بره که دختر دستش رو میگیره و میگه:
_ صبر کن، لطفا امروز رو بده.
نیکون با تأسف نگاهش میکنه، یه نخ سیگار بهش میده و میگه:
_ امیدوارم این واقعا آخریش باشه.
دختر: فقط همین؟!
نیکون آهی میکشه و از اتاق بیرون میره. 

داخلی - خوابگاه دختران - اتاق20 - شب
نایون خمیازه ای میکشه و میخواد توی جاش دراز بکشه که یهو صدای در میاد. در رو باز میکنه، نیکون هلش میده و وارد اتاق میشه. نایون با دقت بهش نگاه میکنه و میگه:
_ تو کی هستی؟
نیکون دستش رو روی دهن نایون میگیره و میگه:
_ هیس... هیچی نگو. وگرنه هردومون اخراج میشیم.
نایون فقط با چشمهای گشاد بهش نگاه میکنه. دختری از توی تخت بیرون میاد و میگه:
_ اومدی؟ آوردیش دیگه؟
نیکون با عصبانیت میگه:
_ چرا خودت درو باز نکردی؟ (مشروبی رو از کیفش بیرون میاره) بگیر کوفت کن. 
دختر: حالا چرا ناراحتی؟ بیا امشب با هم بنوشیم، نمیزارم بهت بد بگذره.
غضب توی چشمهای نیکون بیشتر میشه و میگه:
_ اشتباه گرفتی! هیوری که از راهرو رفت منم میرم.
چند تا بسته کاندوم پرت میکنه طرف دختر، دختر با ناراحتی نگاهش میکنه. نیکون با طعنه میگه:
_ با این روحیه نیازت میشه (به چهره ی متعجب نایون نگاه میکنه) تو هم چیزی میخوای؟!
نایون سرش رو پایین میندازه و به علامت منفی به طرفین تکون میده.

داخلی - مدرسه - اتاق دبیران - صبح
جیوای (پدر وویونگ) با عصبانیت میگه:
_ مگه اینجا جنگله که هر کی دلش خواست بتونه به پسر من آسیب برسونه؟!
جیساب: نگران نباشید کمیته انضباطی حتما مجازاتشون میکنه.
جیوای: باید اخراج بشن. 
جیساب: معمولا برای اینجور قانون شکنی ها، دانش آموزها اخراج موقت میشن.
جیوای: این چه وضعشه! من نمیذارم بچم توی مدرسه ای که اونا توش هستن، درس بخونه. اگه اونا میخوان اینجا باشن، همین الان مدارک وویونگ رو بدید، میبرمش یه مدرسه ی دیگه.
جیساب: آقای جانگ لطفا برای چند روز تحمل کنید، وویونگ یکی از بهترین دانش آموزهای اینجاس... به این راحتی از دست نمیدیمش.
جیوای: خوبه میدونید و اینطوری باهاش رفتار میکنید.
جیساب: دست من نیست، اگه به من بود همون دیشب از خوابگاه بیرونشون میکردم. 

داخلی - خوابگاه پسران - اتاق 18 - توالت - صبح
جونهو دستهاشو خشک میکنه و میخواد در رو باز کنه که یهو میشنوه جیوای از توی اتاق میگه:
_ اگه اونا توی مدرسه بمونن دوباره اذیتت میکنن.
وویونگ: نه... بهشون یه فرصت بده. خواهش میکنم بابا...
جیوای: باید اخراج بشن تا بفهمن چه کار اشتباهی کردن. اینقدر ساده نباش پسر من.
وویونگ: ولی... اونا فقط کتابامو پاره کردن...
جیوای: چون میدونستن برات مهمن.

داخلی - خوابگاه پسران - اتاق 18 - صبح
جونهو از توالت بیرون میاد و میگه:
_ ببخشید نمیخواستم به حرفهاتون گوش بدم ولی شنیدم... (رو به جیوای به معنی احترام تعظیم میکنه و رو به وویونگ ادامه میده) میدونستی آزار روحی بدتر از آزار جسمیه؟! اگه اونا زده بودنت بهتر بود. اونا جلوی چشمهات مهمترین چیز زندگیت رو نابود کردن مطمئنن ضربه ی بدی خوردی! الان داغی خودت هم نمیدونی ولی بعدا پشیمون میشی... وقتی ببینی اونا با یکی دیگه دارن همین کارو میکنن پشیمون میشی که نذاشتی مجازات بشن.
جیوای: تو همکلاسی وویونگی؟!
جونهو: نه. من فقط هم اتاقیشم. ولی سوهیون و سونگجین رو خوب میشناسم. سال پیش داشتن دوست منو اذیت میکردن ولی ما گزارش ندادیم و الان با دیدن این وضع پشیمونیم. 
جیوای: خوشحالم که هم اتاقیت اینقدر هواتو داره.
وویونگ با تعجب به جونهو نگاه میکنه و یاد شبی می افته که با طناب بسته بودنش. جونهو لبخند بزرگی میزنه.
Junho - Wooyoung - جونهو - وویونگ
 جیوای رو به جونهو، میگه:
_ حتما براتون یه بره ی سلاخی شده ی بزرگ میفرستم. آدرس خونتون رو بگو وویونگ برام بفرسته.
جیوای خداحافظی میکنه و تا از در بیرون میره، جونهو سرش رو به وویونگ نزدیک میکنه و میگه:
_ بابات رستوران داره؟!
وویونگ: نه... کشتارگاه داره.
مو به تن جونهو سیخ میشه و لبخند الکی میزنه.

خارجی - حیاط مدرسه - ظهر   
یرین لبه ی حوض نسبتا کوچکی نشسته و توی وبسایت مدرسه میچرخه که یهو یه پست میبینه با عنوان "هویت جادوگر مدرسه آشکار شد" با نگرانی به اطرافش نگاه میکنه. سریع لینک رو باز میکنه و چشمهاش از کاسه درمیاد.  

✿پایان قسمت هفتم

آنچه در قسمت بعد خواهید خواند: 
جونگیون: خوشحالی؟! منم اگه جادوگری بلد بودم خوشحال میشدم 
جینیونگ: ای کاش خوابگاه دخترا و پسرا جدا نبود. 
مارک: عشق که جرم نیست.

هیچ نظری موجود نیست: