۱۳۹۱ خرداد ۲, سه‌شنبه

قسمت بیست و نهم - Take off

داخلی - خانه ی 2PM - اتاق نشیمن - شب
جونسو به نسترن خیره میشه. نسترن با تعجب میگه:
_ من؟!
یک لحظه تکیون احساس میکنه تمام بدنش بی حس شده و خشکش میزنه. جونسو رو به نسترن میگه:
_ خب اگه تو اینجا باشی میتونم غذاهای خوشمزه بخورم، آبلیموی غذاهات هم همونقدره که دوست دارم.
نسترن با آسودگی آهی میکشه و میگه:
_ خدارو شکر دلیلت اینه، ترسیدم بگی دوستم داری.
نیکون به نسترن نگاهی میکنه و سرش رو پایین میندازه. نسترن با حسرت به تکیون نگاه میکنه و تکیون که میخواد حسی که داره معلوم نشه میگه:
_ گفتم آبلیمو زیاد نریز، آخرش کار دست خودت دادی. تازه جونسو از موهای بلند هم خوشش میاد، این ویژگیت رو نگفت.
نسترن هم که از حرف تکیون عصبانی شده، میره کنار جونسو میشینه و دستش رو دور گردن جونسو میندازه و میگه:
_ اگه بخوای تا آخر عمرم اینجا برات غذاهای خوشمزه درست میکنم.
جونسو وقتی چهره ی ناراحت تکیون رو میبینه، با شیطنت به بقیه ی پسرا نگاه میکنه و اونها هم با سر تأییدش میکنن. جونسو به نسترن میگه:
_ مطمئنی از حرفت پشیمون نمیشی؟ چون من جدی گفتم.
نسترن: معلومه که مطمئنم.
تکیون که عصبانی شده میخواد خودشو کنترل کنه آه قوی میکشه و با فوتِ آهش شمع خاموش میشه. همه متعجب میشن، توی تاریکی منصوره و چانسونگ و وویونگ هر کدوم دستشون رو به طرف شمع میبرن که یهو دست منصوره و وویونگ طوری به هم برخورد میکنه که منصوره دست وویونگ رومیگیره، دست چانسونگ هم به دست منصوره میخوره و چانسونگ یکم دستش رو کنار میکشه، منصوره که فهمیده دست وویونگ رو گرفته با خودش میگه: «نکنه دوباره درموردم بد فکر کنه» منصوره سریع دستش رو عقب میکشه. چانسونگ یه لحظه احساس میکنه دلش میخواد دست منصوره رو بگیره، کمی تأمل میکنه و با تردید اشتباهی دست وویونگ رو میگیره. 
0062.jpg
وویونگ با لحجه ی بوسانی میگه:
_ هی چانسونگ داری چیکار میکنی؟
چانسونگ سریع دست وویونگ رو ول میکنه و خودش رو به اون راه میزنه و میگه:
_ من که کاری ندارم، ساکت سر جام نشستم.
شمع رو روشن میکنن و وویونگ میگه:
_ اگه چانسونگ نبود پس کی دست منو گرفته بود؟!
وویونگ به دستهای منصوره نگاه میکنه و منصوره که متوجه نگاه وویونگ میشه آروم میگه:
_ من بودم.
وویونگ رو به منصوره، لبخندی میزنه و میگه:
_ بعد از تو یه دست تپل و گنده دستمو گرفت.
همه با تعجب به چانسونگ نگاه میکنن و مرضیه با نگرانی بهش میگه:
_ نکنه تو واقعا...
چانسونگ اخمهاش میره توی هم و میگه:
_ تو چرا همش فکر میکنی ما همجنسبازیم؟
مرضیه با مظلومیت میگه:
_ آخه تخیل طرفداراتون رو زیاد خوندم.   
وویونگ که توی فکر غرق شده با خودش میگه: «چرا چانسونگ دستمو اونطوری گرفت؟! ... نکنه دست منو نمیخواست بگیره. پس یعنی میخواست دست منصوره رو بگیره؟» 

روز بعد 
داخلی - تاکسی - ظهر
چانسونگ به بهانه ی دیدن مامانش دیرتر از بقیه با دخترا راهی فرودگاهن، توی ماشین نشستن که موبایل چانسونگ زنگ میخوره. چانسونگ جواب میده، جوسوب از پشت تلفن میگه:
_ تو کجایی؟ رفتی دیدن مامانت؟
چانسونگ: آره الان توی راهم، خودمو به فرودگاه میرسونم، نگران نباش.

داخلی - فرودگاه اینچئون - بعد از ظهر
چانسونگ خودشو به بقیه ی پسرا و همکارهاشون میرسونه، دخترا که یکمی قبلتر از اینکه به فرودگاه برسن از چانسونگ جدا شدن، الان جلوی گیت ایستادن و پسرا زیر نظر دارنشون. دخترا از گیت رد میشن و بعد از چند دقیقه پسرا هم از گیت رد میشن.

تایلند - بانکوک
داخلی - فرودگاه بانکوک - شب
پسرا همراه همکارهاشون کنار تحویل بار ایستادن و چانسونگ و وویونگ، دخترا رو زیر نظر دارن. دخترا سریع سه تا از چمدونهایی که توی بارهای گروه بوده رو برمیدارن و به جای خلوتی میرن سریع توی چمدونها قایم میشن، چانسونگ و وویونگ هم سریع خودشون رو به چمدونها میرسونن و طوری که همکارهاشون متوجه نشن با چمدونها به طرف بقیه برمیگردن. همه ی پسرا بجز تکیون بالا سر چمدونها ایستادن، جونسو آروم میگه:
_ دیدید کدومشون توی کدوم چمدون رفته؟
چانسونگ و وویونگ به علامت منفی سرشون رو تکون میدن. جونسو میگه: 
_ پس من ریسک نمیکنم، چمدونها مال خودتون.
جونهو با طعنه میگه:
_مثلا اگه میدونستی کدوم رو با خودت میبردی؟
جونسو محل نمیذاره و میره پیش تکیون که درحال صحبت کردن با همکارهاشونه. چانسونگ به چمدونها نگاه میکنه و با خودش میگه: «یعنی منصوره توی کدومه!؟» شانسی یکی از چمدونها رو برمیداره و میره. وویونگ بین دو چمدونی که مونده 10، 20، 30 ، 40 میکنه و یکی از چمدونها رو برمیداره و میره. جونهو و نیکون باهمدیگه دستشون رو روی چمدون باقی مونده میذارن و نیکون به جونهو با اخم نگاه میکنه و میگه:
_ چیکار میکنی؟ من میبرمش دیگه.
جونهو که دسته ی چمدون رو محکم گرفته میگه:
_ خب، آخه مگه تو نمیخوای بری پیش خانوادت؟ نمیتونی با خودت ببریش.
نیکون: حواسم نبود فکر کردم منم میخوام با شما بیام هتل.
نیکون که دیگه چاره ای نداره با تردید دستش رو از روی چمدون کنار میکشه و میگه:
_ خیلی مراقب باشید. 

داخلی - هتل - اتاق 1012 - شب
 تکیون و وویونگ تا وارد اتاق میشن، وویونگ سریع چمدونی که با خودش آورده رو میذاره جلوش تا بازش کنه. تکیون دل توی دلش نیست که بدونه نسترن توی کدوم چمدونه ولی خیلی خونسرد میره جلوی پنجره و خودشو مشغول بیرون نگاه کردن نشون میده. وویونگ با خودش میگه:«امیدوارم خودش باشه» در چمدون رو باز میکنه، مرضیه رو که داخل چمدون میبینه با ناامیدی کمکش میکنه تا از توی چمدون بیرون بیاد، وویونگ میگه:
_ خیلی اذیت شدی؟
مرضیه در حالی که بدنش رو کش و قوس میده میگه:
_ خیلی اون تو بودم، یک ساعت بیشتره مگه نه؟
تکیون تا صدای مرضیه رو میشنوه با نگرانی پیش خودش میگه: «نسترن توی کدوم اتاقه؟!». وویونگ به مرضیه میگه: 
_ نه، هنوز چند دقیقه مونده یه ساعت بشه.
مرضیه: کی این ایده رو داد که ما رو توی چمدون قایم کنید؟
وویونگ: من.
مرضیه میخنده و میگه:
_ انگار خیلی فیلم میبینی. خودت بودی حاضر میشدی بری توی چمدون؟

داخلی - هتل - اتاق 1015 - شب
چانسونگ و جونهو سریع چمدونهاشون رو باز میکنن، منصوره توی چمدون چانسونگ و نسترن توی چمدون جونهوئه. چانسونگ تا منصوره رو میبینه لبخندی میزنه و میگه:
_ درست انتخاب کردم.
منصوره با تعجب به چانسونگ نگاه میکنه و میگه:
_ منظورت منم؟
چانسونگ: آره، مثلا با هم دوستیما... توقع داری دوستمو بین این چندتا گرگ رها کنم.
جونهو با ناراحتی به چانسونگ نگاه میکنه و میگه:
_ منظورت ماییم؟ 
نسترن با آرنج به پهلوی جونهو میزنه و میگه:
_ آره دیگه، منم میدونم اگه مرضیه بجای من توی این چمدون بود، گرگ میشدی، شایدم گرگتر از دفعه ی قبل.
جونهو با جدیت به نسترن نگاه میکنه و میگه:
_ از حرفت خوشم نیومد، میذارمش به حساب بچگیت.
نسترن: فکر نمیکردم اینقدر ناراحت بشی. فقط یه شوخی بود، ببخشید.
چون همشون خسته هستن زود میخوابن، منصوره و نسترن روی یه تخت و چانسونگ و جونهو هم روی یه تخت میخوابن.

روز بعد 
داخلی - هتل - اتاق 1015 - صبح
وویونگ وارد اتاق میشه و به چانسونگ و جونهو میگه:
_ میخوام جای نسترن و مرضیه رو عوض کنم.
جونهو: چرا؟ 
وویونگ: میخوام نسترن و تکیون بیشتر درمورد هم فکر کنن.
چانسونگ: منم موافقم، اگه بیشتر با هم باشن بیشتر به هم فکر میکنن.
جونهو: به خاطر اینکه با هم خوابیدن، ما نباید تکیون رو مجبور کنیم.
چانسونگ: نه، نمیخوایم مجبورشون کنیم... اون ایده ی من باعث شد تکیون دل نسترن رو بشکونه... هر دفعه میبینمشون عذاب وجدان میگیرم.
وویونگ: من به تکیون گفتم دیرتر میام پایین، شما باهاش برید، منم دخترا رو جا به جا میکنم و میام.
جونهو و چانسونگ میرن. وویونگ، نسترن رو صدا میکنه و نسترن توی چمدون قایم میشه. وویونگ تا میبینه که جونهو و چانسونگ همراه تکیون رفتن، با چمدون بیرون میره.

داخلی - راهروی هتل - صبح
 وویونگ با چمدونی که مرضیه داخلشه از اتاق 1012 بیرون میاد. یهو از پشت دستی روی شونه ش گذاشته میشه، وویونگ با ترس برمیگرده و میبینه، جوسوبه. جوسوب با تعجب به چمدون نگاه میکنه و میگه:
_ تو چرا هنوز پایین نرفتی؟ این چمدون چیه؟ اصلا چرا ایندفعه اینقدر چمدون با خودتون آوردید؟ 
وویونگ با دستپاچگی میگه:
_ اشتباهی چمدون بچه ها رو برداشتم، دارم میرم بذارم توی اتاق خودشون.
وویونگ که هول شده اشتباهی چمدون رو توی اتاق 1014 که درش بازه و قبل از اتاق 1015 هستش میذاره و با جوسوب میره. بعد از رفتن وویونگ و جوسوب، یکی از همکارهای 2PM میخواد وارد اتاق 1014 بشه که تا چمدون رو میبینه میارش بیرون و میگه:
_ این چمدون مال کیه؟ چرا توی اتاق منه؟
جونسو که تازه از اتاق روبرویی که اتاق 1033 هست بیرون اومده تا چشمش به چمدون می افته با خودش میگه: «این که مال ماس! بچه ها چرا بیرون گذاشتنش؟ اگه این چمدون رو نداشته باشیم چطوری میخوایم دخترا رو برگردونیم کره.» جونسو همینطور که به طرف چمدون میره میگه:
_ مال منه، فکر کنم کارکنان هتل اشتباهی گذاشتنش توی اتاق تو.
0063.jpg
جونسو تا دسته ی چمدون رو میگیره و میخواد ببرش متعجب میشه و با خودش میگه: «چرا اینقدر سنگینه؟ یعنی کسی توشه؟» سریع به اتاق 1033 میره. 

داخلی - هتل - اتاق 1033 - صبح
 جونسو سریع در چمدون رو باز میکنه و تا مرضیه رو میبینه میگه:
_ تو چرا اون بیرون بودی؟
مرضیه: کی؟ من؟ من که توی چمدون بودم؟ کدوم بیرون رو میگی؟
جونسو: اگه ندیده بودمت الان همه چی خراب شده بود. تو پیش کی بودی که باهات اینطوری رفتار کرده؟
مرضیه: وویونگ میخواست جای من و نسترن رو عوض کنه. (به ساعت نگاه میکنه و جونسو رو آروم هل میده) تو چرا هنوز اینجایی؟ الان کلی از طرفدارهات منتظرتن، اگه دیر برسید خیلی بد میشه. 
جونسو به مرضیه خیره میشه و میگه:
_ خیلی خوب حال طرفدارها رو درک میکنی، بنظر طرفدار پروپاقرص یه گروهی، نه؟ کدوم گروه رو دوست داری؟
مرضیه با محبت به جونسو نگاه میکنه و میگه:
_ 2....
جونسو سریع میگه:
_ از اول میدونستم طرفدارمونید، حسش بهم منتقل میشد.  

پایان قسمت بیست و نهم

۱ نظر:

ترلان گفت...

داستانتون خیلی قشنگه
عاشق داستانتونم
همین طور عاشق سایتتون