داخلی - ماشین - شب
نیکون جای راننده نشسته و ینچیت هم کنارش. پسرا با سه تا چمدونها وارد ماشین میشن و ینچیت میگه:
_ سریع بازش کنید، الان خفه میشن.
دخترا رو از توی چمدونها درمیارن و چانسونگ رو به ینچیت میگه:
_ خاله ممنون که کمکمون کردی.
ینچیت: کمکتون کردم چون مثل پسرمید، ولی اصلا با کارتون موافق نیستم. نمیخوام شریک جرمتون هم باشم.
دخترا یواشکی میخندن.

جونسو به دخترا چشم غره ای میره و هانا با شیطنت لبخند دلفریبی همراه با یه چشمک کشنده تحویل جونسو میده و جونسو با تأسف نگاهش میکنه و میگه:
_ دو روز ندیدیم اینقدر دلت برام تنگ شده؟
هانا موهاشو تابی میده و میگه:
_ نه، فکر کردم تو دلت برای موهام تنگ شده.
موهای هانا میخوره توی صورت تکیون که پشت هانا نشسته، تکیون با عصبانیت موها رو کنار میزنه و میگه:
_ موهای سنگینت رو جمع کن.
همه یواشکی بهش میخندن و هانا میگه:
_ ما که دیشب رابطه مون رو تموم کردیم، چرا اینقدر عصبانیی؟
وویونگ که پشت ماشین کنار تکیون نشسته سرش رو میبره جلو و رو به هانا با تعجب میگه:
_ چی؟ رابطه تون رو تموم کردید؟
تکیون با عصبانیت وویونگ رو کنار میزنه و به هانا میگه:
_ مگه صبح نگفتی که میخوای یه رابطه ی جدید باهام شروع کنی؟
وویونگ: بچه ها لطفا تمومش کنید، جلوی مامان نیکون خجالت نمیکشید؟
تکیون با عصبانیت روش رو به طرف پنجره میکنه و هانا هم با ناراحتی به جونسو نگاه میکنه. جونسو با اشاره به هانا میگه: «مگه تقصیر منه، چرا اینطوری نگام میکنی؟» هانا با ناراحتی روش رو برمیگردونه. نیکون میگه:
_ مامانم که کره ای نمیدونه اشکال نداره ولی فقط مامانم از قضیه خبر داره، بقیه ی خانوادم فکر میکنن که اینا همکارمونن، با اینکه کره ای نمیدونن مراقب باشید آبرومو نبرید.
داخلی - خانه هروجکول - غذا خوری - شب
همه در حال خوردن شام هستن، چرین [خواهر نیکون] رو به نیکون میگه:
_ راستش رو بگو کدوم یکی از این همکارات رو آوردی که به مامان معرفی کنی؟
یهو غذا توی گلوی هانا گیر میکنه و چندتا سرفه میکنه، نیکون با ناراحتی به تکیون نگاه میکنه و تکیون هم با ناامیدی سری تکیون میده. نیکون با خودش میگه: «انگار هانا هنوز دروغی که بهش گفتم رو فراموش نکرده» نیکون رو به چرین میگه:
_ سه تاشونو آوردم به مامان معرفی کنم، البته به عنوان همکارم.
چرین با کنجکاوی میگه:
_ اما جو بینتون یه جوریه.
داخلی - خانه هروجکول - اتاق نشیمن - شب
همه دور هم نشستن، میخوان بازی کنن، ینچیت به هر کدوم ورقی میده و میگه:
_ هر کسی یه سوال خصوصی که دوست داره از بازنده بپرسه رو بنویسه.
همه سوال رو مینویسن و ورق رو تا میکنن و میدن به ینچیت. چرین شش تا صندلی وسط اتاق میذاره و رو به دخترا و پسرا میگه:
_ شما دور صندلی ها بچرخید تا من آهنگو قطع کردم بشینید روشون، هرکی وایستاده باشه حذف میشه.
آهنگ رو میذارن و همه شروع میکنن به چرخیدن. تا آهنگ قطع میشه هرکسی سعی میکنه روی صندلی بشینه ولی سونگهی و وویونگ که بالاسر یه صندلی وایستادن، به هم نگاه میکنن و میخوان از همدیگه حمایت کنن و هر کدوم منتظره تا اونیکی بشینه، چانسونگ که پشت وویونگه سریع تا صندلی خالی رو میبینه روش میشینه. از طرفی هم جونسو صندلی خالی پیدا نمیکنه و توی دور اول سونگهی و وویونگ و جونسو میبازن. شش نفر باقی مونده سریع دور دوم رو شروع میکنن، وقتی آهنگ قطع میشه همه دارن سعی میکنن بشینن که تکیون سریع دست جونهو رو میگیره و روی پاش میشونه تا هانا بتونه روی صندلی باقی مونده بشینه. جونهو که باخته محکم تکیون رو میزنه و میگه:
_ میخوای از دوست دخترت حمایت کنی، از خودگذشتی کن. چرا منو میگیری.
همینطور بازی رو ادامه میدن و در آخر چانسونگ برنده میشه. چرین ورقها رو جلوی بازنده ها میگیره و هر کدوم شانسی یه سوال رو برمیدارن. نیکون سوالش رو میخونه:
_ چه دروغی گفتی که بعدش عذاب وجدان گرفتی؟ (کمی مکث میکنه به هانا نگاه میکنه) به یه نفر دروغکی گفتم دوستش دارم.
نوبت سونگهی میشه و سوالش رو میخونه:
_ اگه میخواستی از بین ما یکی رو به عنوان شریک زندگیت انتخاب کنی، کدوم رو انتخاب میکردی؟
چانسونگ با خوشحالی با خودش میگه: «ایول سوالم افتاده به خودش» سونگهی با ناراحتی میگه:
_ ولی من تاحالا درمورد هیچ کدومتون اینطوری فکر نکردم. چطور جواب این سوالو بدم؟
چرین: خب حالا فکر کن... ولی واقعا که این سوال خیلی عجیبه!
سونگهی: آخه من نمیتونم اینطوری جواب بدم.
هانا: ای بابا نگفتن که جدی جدی برو باهاش زندگی کن، بازیه دیگه یه نفرو انتخاب کن.
جیون: چه نیازی به فکر کردن هست؟ سونگهی از پسرای بانمک خوشش میاد. معلومه که بین اینا انتخابش وویونگه.
وویونگ با تعجب به جیون نگاه میکنه و چانسونگ میگه:
_ چرا تو جواب میدی؟ سوال رو باید سونگهی جواب بده.
همه با تعجب به چانسونگ نگاه میکنن، نیکون میگه:
_ چیه؟ چرا اینقدر برای این سوال هول میزنی؟ نکنه خودت نوشته بودیش؟
چانسونگ هول میشه و میگه:
_ چه ربطی داره؟ فقط میخواستم جر نزنید. الان به جای جواب سونگهی، جواب جیون رو شنیدیم.
جیون با ناراحتی میگه:
_ اگه به انتخاب من بود که یکی دیگه رو انتخاب میکردم. به نظر من وویونگ مثل یه پسر پنج ساله س.
وویونگ با تعجب به جیون نگاه میکنه و میگه:
_ یعنی منظورت اینه که من مرد نیستم؟
سونگهی با ناراحتی میگه:
_ جیون چی داری میگی؟
وویونگ با مظلومیت رو به سونگهی میگه:
_ نمیخواد تو ازم دفاع کنی، میدونم تو هم مثل خواهرت فکر میکنی.
سونگهی همینطور خشکش میزنه و وویونگ رو نگاه میکنه، جونسو میگه:
_ خواهرش خوب میشناسش، وقتی میگه وویونگ انتخابشه، مطمئن باشید درسته. (رو به سونگهی) مگه نه؟
سونگهی با لبخند تأیید میکنه. چانسونگ وقتی لبخند سونگهی رو میبینه قلبش میشکنه و با خودش میگه: «ایندفعه هم وویونگ؟ شاید اگه میذاشتن فکر کنه، منو انتخاب میکرد.» بعد از بازی خانواده نیکون میخوابن بجز ینچیت که با دخترا و پسرا میخواد فیلم ترسناک نگاه کنه. سونگهی و جیون کنار هم نشستن و کنار سونگهی برای یه نفر دیگه هم جا هست، چانسونگ کنار سونگهی می ایسته و داره با خودش فکر میکنه که بشینه یا نشینه تا ینچیت میاد سریع چانسونگ میگه:
_ خاله بیا اینجا بشین.
ینچیت کنار سونگهی میشینه و چانسونگ همونجا کنار مبل روی زمین میشینه، هانا که موهاشو بالای سرش جمع کرده جلوی تصویر رو گرفته، سونگهی که پشت هانا نشسته، موهای هانا رو باز میکنه و یهو موهای هانا میوفته روی دست تکیون که کنارش نشسته، تکیون از ترس یهو فریاد میزنه و همه با تعجب نگاهش میکنن، نیکون میگه:
_ سر قسمتهای عاشقانه ی فیلم جیغ میزنی؟! باید سر قسمتهای ترسناکش جیغ بزنی.
جونسو رو به هانا میگه:
_ اصلا با تکیون فیلم ترسناک دیدن حال نمیده، مگه نه؟
هانا: دقیقا.
تکیون با غضب به هانا و جونسو نگاه میکنه و بعد خودش رو مشغول فیلم نگاه کردن نشون میده درحالی که هی اونا رو زیر نظر داره. جونهو جلوی پای جیون نشسته و جیون آروم یواشکی چند ضربه به پشتش میزنه و میره توی بالکن. جونهو لبخند شیطانی میزنه و با خودش میگه: «ای شیطون چیکارم داره؟» جونهو هم به بالکن میره.
داخلی - خانه هروجکول - بالکن - شب
جونهو همینطور لبخند شیطانی روی لبهاشه میگه:
_ چیکارم داری؟
جیون آروم میگه:
_ به سونگهی و چانسونگ دقت کردی؟رفتارشون عوض شده. قبل از اینکه بیایم تایلند اینطوری نبودن.
جونهو میخنده و میگه:
_ نکنه توی اون چند دقیقه ای که تنها بودن، کاری کردن.
جیون: مگه چانسونگ حسی به سونگهی داره؟
جونهو: چطور مگه؟
جیون: آخه من به سونگهی میگفتم که چانسونگ ازش خوشش میاد ولی اون میگفت که فقط دوستن... مگه تو با چانسونگ صمیمی نیستی؟ میشه ازش بپرسی؟
جونهو که میفهمه جیون درمورد رفتارای چانسونگ وقتی که میخواست سونگهی رو گول بزنه اشتباه فکر کرده، میگه:
_ باشه ازش میپرسم.
جیون: ممنون.
جیون دستهاشو به نرده بالکن تکیه میده و آسمون رو نگاه میکنه، جونهو میخواد جیون رو از پشت بغل کنه که اشتباهی دستش میزاره روی سینه ی جیون.

جونهو یهو شکه میشه، دستش رو پایینتر میبره و دور کمر جیون قلاب میکنه. جیون سرش رو به طرف جونهو برمیگردونه و جونهو میگه:
_ ببخشید قدت کوتاهه دستم جای اشتباهی رفت.
جیون: نکه قد خودت خیلی بلنده!
جونهو درحالی که لبخندی روی لبهاشه اخمی میکنه و میگه:
_ هیـــــــس. تو ستاره ها رو نگاه کن.
جیون که داره آسمون رو نگاه میکنه میگه:
_ تو نگاه نمیکنی؟
همین لحظه جونهو گردن جیون رو میبوسه و لبخندی روی لب جیون نقش میبنده، بعد جونهو لپ جیون رو میبوسه، جیون صورتشو به طرف جونهو برمیگردونه، جونهو با محبت بهش نگاه میکنه و سرشو میذاره روی شونه ی جیون و میگه:
_ ولش کن، بیا بریم پیش بقیه. اینطوری ضایعس.
روز بعد
کره ی جنوبی
داخلی - خانه ی 2PM - آشپزخونه - بعد از ظهر
تکیون داره آبمیوه میخوره، هانا که یه کت خزدار دستشه کنارش می ایسته و میگه:
_ آخ چقدر دلم برای خزاش تنگ شده بود، ای کاش میتونستم برم بیرون و بپوشمش.
تکیون لبخندی میزنه و با انگشت اشاره ش اول جونسو که توی اتاق نشیمن نشسته رو و بعد هانا رو نشون میده و با دست علامت اوکی نشون میده، هانا با ناامیدی بهش نگاه میکنه و میگه:
_ منظورت چیه؟
تکیون: دارم به این فکر میکنم که تو و اون کت خزدار پوشیدید و با نهایت شادی دارید میرید بیرون.
هانا: یعنی من با اون بیشتر جورم؟ (درحالی که میخواد از آشپزخونه بیرون بره) باشه میرم با اون قرار میذارم.
همین لحظه تکیون دست هانا رو میگیره و به طرف خودش برمیگردونه، خم میشه و از لبهای هانا یه بوس کوچولو میگیره. هانا با تعجب نگاهش میکنه، تکیون میگه:
_ بدهکاریم بود، حق نداری قبل از اینکه بدهکاریهام تموم بشه با یه نفر دیگه قرار بذاری.
تکیون از آشپزخونه بیرون میره. جیون سریع میره پیش هانا و میگه:
_ چه بدهکاریی؟
هانا همینطور که خشکش زده میگه:
_ اولین بار بود که اون بوسم کرد.
داخلی - خانه ی 2PM - اتاق چانسونگ - بعد از ظهر
جونهو و چانسونگ نشستن و در حال صحبت کردنن، جونهو میگه:
_ راستی، احساس میکنم مثل قبلا با سونگهی صمیمی نیستی، بهش گفتی که داشتی گولش میزدی؟
چانسونگ: نه، بهش نگفتم. فقط...(مکث میکنه) هیچی نشده، نمیخواد خودتو نگران کنی.
جونهو: ای شیطون اینقدر خوب نقش بازی کردی، جیون باورش شده که تو سونگهی رو دوست داری.
چانسونگ: چی؟! واقعا؟!
جونهو: ولی سونگهی گفته تو فقط دوستشی.
چانسونگ با ناامیدی سرش رو میندازه پایین ولی به روی خودش نمیاره و میگه:
_ خب، که اینطور.
داخلی - خانه ی 2PM - اتاق نیکون - بعد از ظهر
وویونگ آروم وارد اتاق میشه و کنار نیکون میشینه و میگه:
_ چطور روت شد به مامانت گفتی؟
نیکون سری تکون میده و میگه:
_ فکر میکنی برام راحت بود به مامانم بگم سه تا دختر رو دزدیدیم؟... خیلی ازمون ناامید شد، ولی وقتی بهش گفتم که من دوست دارم دخترا به گروهمون اضافه بشن راضی شد که بهمون کمک کنه.
وویونگ با خوشحالی به نیکون نگاه میکنه و میگه:
_ تو هم راضیی؟ منم خیلی وقته دوست دارم دخترا همگروهمون بشن.
نیکون: چی؟ تو هم راضیی؟ من وقتی به جونسو گفتم، گفت به بقیه نگم.
وویونگ: پس یکی از اونایی که جونسو اونشب به سونگهی میگفت تو بودی؟
نیکون: جونسو به سونگهی چی گفته؟
وویونگ: گفت دو نفر از گروه راضین، تو میدونی اون یکی کیه؟
نیکون: پس بجز ما دوتا یعنی یکی دیگه هم هست که راضیه؟
وویونگ: جونسو که اینطور میگفت... بیا سعی کنیم سه نفر دیگه رو هم راضی کنیم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر