داخلی - خانه ی 2PM - اتاق جونهو - شب
جونهو و جیون در حال آهنگ گوش دادنن، در همین حین جیون به دستهاش لوسیون میزنه، جونهو میگه:
_ میخوای کمکت کنم؟
جیون لبخندی میزنه و میگه:
_ نه.
جونهو لوسیون رو از دست جیون میگیره و میگه:
_ میدونم داری تعارف میکنی.
جونهو شروع میکنه و به دست جیون لوسیون میزنه. جیون چشمهاشو جمع میکنه و میگه:
_ مشکوک میزنی.
جونهو با جدیت به جیون نگاه میکنه و میگه:
_ دستت تموم شد، پات هم بزنم؟
جیون پاش رو میذاره روی پای جونهو و لبخندی میزنه. جونهو در حالی که به پای جیون لوسیون میزنه میگه:
_ دیدی گفتم از خداته.
جیون اشوه ای میاد و میگه:
_ به تو هم که بد نمیگذره.
جونهو یهو با تعجب میگه:
_ چقدر پات لک لکیه.
جیون سریع میگه:
_ چی میگی؟ کو؟ کجاش؟
جونهو میخنده و میگه:
_ منظورم این بود که مثل پای لک لک بلند و باریکه.
جیون هم میخنده، جونهو در حالی که صورتش رو به صورت جیون نزدیک میکنه آروم دستش رو روی پای جیون میکشه و قلب جیون ذوب میشه و با گرمی به جونهو نگاه میکنه و میگه:
_ دیدی گفتم مشکوکی.
جونهو با محبت به جیون نگاه میکنه و میگه:
_ به تو هم که بد نمیگذره.
جونهو لبخند شیطنت آمیزی میزنه، هر دو همینطور با عشق و علاقه به چشمهای هم خیره شدن که همین لحظه گومنگی میاد روی پای جونهو میشینه، جونهو بلند میخنده و میگه:
_ نگاه کن، این هیچ وقت منو نمیشناسه ولی حالا به تو حسودیش شده.
داخلی - خانه ی 2PM - آشپزخونه - شب
همه توی اتاقهاشون خوابن. چانسونگ توی کنجی از آشپزخونه که توی دیدرس نیست نشسته و خوابالو خوابالو موز میخوره. سونگهی که متوجه حضور چانسونگ نیست سر میز نشسته و یه ظرف بستنی جلوشه. در بستی رو باز میکنه چشمهاش از ذوق برقی میزنه و یه قاشق از بستنی میخوره. آروم میگه:
_ وای چقدر دلم هوای بستنی کرده بود... ولی مال کیه؟ (بعد از کمی) وویونگ بستنی دوست داره، حتما مال اونه.
سریع در ظرف رو میبنده و تا میخواد بذاره توی یخچال، یهو وویونگ ظرف بستنی رو از سونگهی میگیره و سونگهی از هولش سریع میگه:
_ بنظر خوشمزه میاد.
سونگهی لبخندی تحویل وویونگ میده، چشم وویونگ به دور لب سونگهی که بستنیی شده می افته و با خودش میگه: «هه، خورده اونوقت میگه بنظر خوشمزه میاد، خب بگو خوشمزه س دیگه.» میخواد به سونگهی ثابت کنه که فهمیده از بستنی خورده، با انگشتش دور لب سونگهی رو پاک میکنه، همین لحظه محو لبهای سونگهی میشه و با محبت دوباره انگشتش رو روی لبهای سونگهی میکشه. سونگهی که شکه شده همینطور به وویونگ نگاه میکنه، وویونگ یکمی صورتشو میبره جلو ولی متوقف میشه و با خودش میگه: «چرا دارم اینو مثل یه زن میبینم؟ اینکه حتی منو مرد حساب نمیکنه»

چانسونگ هم که داره نگاهشون میکنه با دیدن حرکت وویونگ، خواب از چشمهاش میپره و موز توی گلوش گیر میکنه، ولی بخاطر اینکه اونا متوجه حضورش نشن، تحمل میکنه و موز رو بسختی قورت میده، با خودش میگه: «وویونگ داره چیکار میکنه؟! مگه حسی به سونگهی داره؟!» چانسونگ یهو یاد موقعی که با سونگهی فیلم نگاه میکرد و دور لب سونگهی رو پاک میکرد و سونگهی خودش رو عقب میکشید می افته و با خودش میگه: «پس چرا سونگهی الان خودشو عقب نمیکشه؟!» وویونگ و سونگهی همینطور به چشمهای هم خیره شدن که وویونگ سریع خودشو عقب میکشه و میگه:
_ مگه دوست نداری بخوری؟ بیا بستنی بخوریم.
وویونگ میشینه سر میز و داره در ظرف رو باز میکنه که سونگهی با شرمندگی میگه:
_ ببخشید یه قاشق ازش خوردم.
وویونگ: اشکال نداره بیا بقیه ش رو با هم بخوریم.
سونگهی و وویونگ در حین بستنی خوردن با هم آروم میگن و میخندن و وویونگ برای سونگهی شکلک درمیاره و لپهاشو باد میکنه، سونگهی تا لپهای وویونگ رو میبینه دلش میخواد لپاشو بکشه که طاقت نمیاره و نا خودآگاه دستش رو به طرف لپ وویونگ میبره، وویونگ که متعجب شده میگه:
_ چیه؟ چی شده؟
سونگهی الکی لبخندی میزنه و با انگشتش آروم لپ وویونگ رو پاک میکنه و میگه:
_ بستنیی شده بود.
چانسونگ هم که همینطور داره نگاهشون میکنه با خودش میگه: «لپ وویونگ که بستنیی نبود؟... شاید من از دور ندیدم» وویونگ دستی به لپش میکشه و چون چسبناک نیست متوجه میشه که سونگهی الکی گفته، وویونگ با جدیت میگه:
_ چون فکر میکنی بچه ام، میخواستی لپمو بکشی؟
سونگهی از جدیت وویونگ شکه میشه و خنده از روی لبهاش محو میشه، سرش رو به علامت منفی تکون میده، وویونگ میگه:
_ نمیخواد به خاطر احساسات من دروغ بگی، همون موقع که انتخاب کردی پیش من بخوابی فهمیدم که به چشم یه پسر بچه بهم نگاه میکنی.
سونگهی با محبت به وویونگ نگاه میکنه و میگه:
_ نه، اینطور نیست، من به این دلیل تو رو انتخاب نکردم.
وویونگ: همه میدونن که تو با چانسونگ صمیمیتری. نگو فقط به خاطر اینکه باهم بزور روی تخت جا میگرفتید انتخابش نکردی، دلیل خیلی مسخره ایه.
سونگهی با خجالت میگه:
_ ولی من بخاطر اینکه با تو راحتتر بودم انتخابت کردم.
وویونگ پوزخندی میزنه و میگه:
_ خب این همون معنی رو میده دیگه. چون بنظرت چانسونگ یه مَرده اگه پیشش میخوابیدی قلبت تالاپ تولوپ میکرد ولی پیش من خوابیدی چون بنظرت من یه پسر بچه ام. مگه نه؟
سونگهی با بغضی توی صداش آروم میگه:
_ از اول هرجور دوستداشتی درموردم فکر کردی. من که گفتم اونجور که تو فکر میکنی نیست.
سونگهی با ناراحتی بلند میشه و میره. وویونگ با تعجب خشکش میزنه و با خودش میگه: «چرا اینقدر از حرفهام ناراحت شد؟» چانسونگ همونجا نشسته و قلبش رو ماساژ میده و با خودش میگه: «انگار جام خیلی تنگه، قلبم داره میگیره». بعد از کمی وویونگ از آشپزخونه میره. چانسونگ بزور از جاش بلند میشه و احساس میکنه چیزی توی گلوش گیر کرده میره آب میخوره ولی هرچی میخوره گلوش باز نمیشه، با خودش میگه: «انگار موزه واقعا نرفته پایین» بعد از چند ثانیه ناخودآگاه اشک توی چشمهاش جمع میشه و با دست اشکهاش رو پاک میکنه و با خودش میگه: «انگار زیاد اونجا نشستم از بدن درد اشکم هم داره درمیاد.» چانسونگ یاد شبی که توی هتل میخواست گردن سونگهی رو ببوسه ولی سونگهی خودش رو عقب میکشید میافته و با ناامیدی روی زمین میشینه و همینطور بی اختیار اشکهاش جاری میشه.
روز بعد
داخلی - خانه ی 2PM - اتاق جونهو - بعد از ظهر
جونهو نشسته سر کیبوردش و داره آهنگ میسازه که نیکون وارد اتاق میشه، نیکون میگه:
_ اگه مزاحم کارت نیستم میخوام باهات حرف بزنم.
جونهو بدنش رو کش و قوسی میده و میگه:
_ چی میخوای بگی؟
نیکون کنارش میشینه و میگه:
_ رابطه ت با جیون خوب پیش میره؟
جونهو: چطور مگه؟... نکنه میخوای کمک کنی تا از این به بعد اون بیاد توی اتاق من بمونه؟
نیکون میخنده و میگه:
_ عمرا، اگه میخوای اینطور بشه باید اول دخترا رو تحویل جینیونگ بدی تا همگروهمون بشن، اونوقت شایـــــــد همخونه ایمون بشن.
جونهو نیشخندی میزنه و میگه:
_ هه، پس برای همیشه همینجا قایمش میکنم، تا ازش جدا نشم.
نیکون با ناامیدی دستی به سرش میکشه و به وویونگ که دم در ایستاده نگاه میکنه، وویونگ میاد تو و میگه:
_ یعنی میخوای جلوی استعداد و علاقه ی اونو بگیری؟ چقدر خودخواهی!
جونهو که بهش برخورده میگه:
_ من کی همچین چیزی گفتم؟ اصلا همین فردا میرم به جینیونگ میگم، خوبه؟
نیکون و وویونگ با خوشحالی میزنن قدش و نیکون به جونهو میگه:
_ دقیقا همینو میخوایم، پس تو مشکلی نداری که دخترا به گروهمون بپیوندن؟
جونهو یه لحظه با تعجب بهشون نگاه میکنه و میگه:
_ خب آره، فقط جیون رو ازم جدا نکنید.
وویونگ: اَه، چقدر گیجی! اگه جیون توی گروهمون باشه میتونی از الانم بیشتر باهاش باشی. الان فقط شبا میبینیش، که اونم کلشو خوابی.
نیکون به جونهو میگه:
_ تو به جونسو گفتی که راضی هستی؟
جونهو: نه، من تا حالا در این مورد با کسی حرف نزدم.
نیکون: پس اونیکی یا تکیونه یا چانسونگ.
وویونگ: الان فقط دونفر دیگه موندن که راضی بشن.
جونهو: منم کمکتون میکنم، بیاین اول بفهمیم که کدومشون راضیه.
داخلی - خانه ی 2PM - اتاق نشیمن - بعد از ظهر
هانا درحال تمرین رقصه که تکیون به طرفش میاد و میگه:
_ میتونی کمکم کنی اتاقم رو جمع و جور کنم؟
هانا: باشه.
داخلی - خانه ی 2PM - اتاق تکیون - بعد از ظهر
هانا تا وارد اتاق میشه با تعجب میگه:
_ با این اتاق چیکار کردی؟ شبیه خونه ی ارواح شده.
تکیون چیزی نمیگه و شروع میکنن به تمیز کردن. بعد از نیم ساعت تقریبا همه چیز جمع و جور شده فقط یه سری وسایل روی تخت مونده که هانا میشینه روی تخت و شروع میکنه به جمع کردنشون، تکیون روی تخت دراز میکشه و دست هانا رو میگیره کنارش میخوابونه و درآغوش میگیرش. هانا شکه شده، تکیون میگه:
_ خسته شدی، یکم استراحت کن.
هانا: پشیمونی که ازم جدا شدی؟
تکیون: کی جدا شدیم؟.... تا وقتی بدهکاریهامو بهت پس ندادم اسیرمی.
هانا با ناراحتی میگه:
_ نمیشه همین الان همه ی بدهیا رو پس بدی، از دستش راحت بشیم؟
تکیون با تعجب میگه:
_ بیستا بوس دیگه مونده، یعنی میخوای همه رو همین الان پس بدم؟
هانا یه لحظه با گیجی تکیون رو نگاه میکنه و سریع میگه:
_ پس چی؟
تکیون آهی میکشه و دستش رو به دست هانا قفل میکنه و دست هانا رو میبوسه و با حسرت میگه:
_ حیف فقط یه بار دستم رو بوس کرده بودی.
تکیون روی هانا نیمخیز میشه و شش بار لپش رو میبوسه با هر بوسه قلب هانا تندتر و تندتر میتپه، تکیون به لبهای هانا نگاه میکنه و به چشمهاش خیره میشه و با محبت میگه:
_سیزده تای بقیه ش از لبه، میدونم اینقدر شجاعتش رو داری که همه رو یه جا میخوای.
شروع میکنه از لبهای هانا پنجتا بوس کوچولو میگیره. هر دفعه لبهاش رو روی لبهای هانا میذاره اشتیاقش بیشتر میشه. میخواد ششمی رو هم بگیره که یه لحظه صبر میکنه، آب گلوش رو به سختی قورت میده و از اون نگاههای نانازیش تحویل هانا میده و دوباره شروع میکنه و هانا رو میبوسه، هانا که دیگه طاقت نداره توی چشمهای تکیون نگاه کنه چشمهاشو میبنده.

تکیون شش تای دیگه هم میبوسه و میاد لبهاشو از روی لبهای هانا برداره ولی دلش نمیخواد و همینطور ثابت میمونه، هانا که قلبش داره از جا کنده میشه چشماشو باز میکنه و نمیدونه مانع کار تکیون بشه یا نه، توی همین فکره که تکیون لبهاشو برمیداره و با اخم به هانا نگاه میکنه، هانا میگه:
_ ببخشید، نمیخواستم اینطوری بشه.
تکیون با جدیت میگه:
_ منظورت چیه؟ مگه چطور شده؟ اینا حتی بوس هم حساب نمیشن.
همین لحظه صدای جونسو از پشت در اتاق میاد که میگه:
_ تکیون، موبایلت داره زنگ میزنه، مامانته.
تکیون آروم دست هانا رو رها میکنه، گلوش رو صاف میکنه و در حالی که از اتاق بیرون میره میگه:
_ آخریش هم بعدا پس میدم.
هانا دستش رو روی قلبش که تند میتپه میذاره و با خوشحالی با خودش میگه: «اینا رو بوس حساب نمیکنه، یعنی اونموقع که لبهاشو برنمیداشت میخواست بوسه ی واقعی ازم بگیره.»
داخلی - خانه ی 2PM - اتاق نشیمن - نیمه شب
جیون از توالت بیرون میاد همین لحظه صدای باز شدن رمز در خونه میاد. جیون میخواد سریع بره توی یکی از اتاقا که جوسوب وارد میشه با تعجب به جیون نگاه میکنه و سریع میگه:
_ تو کی هستی؟
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر