۱۳۹۱ خرداد ۱۶, سه‌شنبه

قسمت سی و چهارم - تالاپ تولوپ قلبم


داخلی - خانه ی 2PM - اتاق جونهو - شب
جونهو و مرضیه در حال آهنگ گوش دادنن، در همین حین مرضیه به دستهاش لوسیون میزنه، جونهو میگه:
_ میخوای کمکت کنم؟
مرضیه لبخندی میزنه و میگه:
_ نه.
جونهو لوسیون رو از دست مرضیه میگیره و میگه:
_ میدونم داری تعارف میکنی.
جونهو شروع میکنه و به دست مرضیه لوسیون میزنه. مرضیه چشمهاشو جمع میکنه و میگه:
_ مشکوک میزنی.
جونهو با جدیت به مرضیه نگاه میکنه و میگه:
_ دستت تموم شد، پات هم بزنم؟
مرضیه پاش رو میذاره روی پای جونهو و لبخندی میزنه. جونهو در حالی که به پای مرضیه لوسیون میزنه میگه:
_ دیدی گفتم از خداته.
مرضیه اشوه ای میاد و میگه:
_ به تو هم که بد نمیگذره.
جونهو یهو با تعجب میگه: 
_ چقدر پات لک لکیه.
مرضیه سریع میگه:
_ چی میگی؟ کو؟ کجاش؟
جونهو میخنده و میگه:
_ منظورم این بود که مثل پای لک لک بلند و باریکه. 
مرضیه هم میخنده، جونهو در حالی که صورتش رو به صورت مرضیه نزدیک میکنه آروم دستش رو روی پای مرضیه میکشه و قلب مرضیه ذوب میشه و با گرمی به جونهو نگاه میکنه و میگه:
_ دیدی گفتم مشکوکی.
جونهو با محبت به مرضیه نگاه میکنه و میگه:
_ به تو هم که بد نمیگذره.
جونهو لبخند شیطنت آمیزی میزنه، هر دو همینطور با عشق و علاقه به چشمهای هم خیره شدن که همین لحظه گومنگی میاد روی پای جونهو میشینه، جونهو بلند میخنده و میگه:
_ نگاه کن، این هیچ وقت منو نمیشناسه ولی حالا به تو حسودیش شده.

داخلی - خانه ی 2PM - آشپزخونه - شب
همه توی اتاقهاشون خوابن. چانسونگ توی کنجی از آشپزخونه که توی دیدرس نیست نشسته و خوابالو خوابالو موز میخوره. منصوره که متوجه حضور چانسونگ نیست سر میز نشسته و یه ظرف بستنی جلوشه. در بستی رو باز میکنه چشمهاش از ذوق برقی میزنه و یه قاشق از بستنی میخوره. آروم میگه:
_ وای چقدر دلم هوای بستنی کرده بود... ولی مال کیه؟ (بعد از کمی) وویونگ بستنی دوست داره، حتما مال اونه.
سریع در ظرف رو میبنده و تا میخواد بذاره توی یخچال، یهو وویونگ ظرف بستنی رو از منصوره میگیره و منصوره از هولش سریع میگه:
_ بنظر خوشمزه میاد.
منصوره لبخندی تحویل وویونگ میده، چشم وویونگ به دور لب منصوره که بستنیی شده می افته و با خودش میگه: «هه، خورده اونوقت میگه بنظر خوشمزه میاد، خب بگو خوشمزه س دیگه.» میخواد به منصوره ثابت کنه که فهمیده از بستنی خورده، با انگشتش دور لب منصوره رو پاک میکنه، همین لحظه محو لبهای منصوره میشه و با محبت دوباره انگشتش رو روی لبهای منصوره میکشه. منصوره که شکه شده همینطور به وویونگ نگاه میکنه، وویونگ یکمی صورتشو میبره جلو ولی متوقف میشه و با خودش میگه: «چرا دارم اینو مثل یه زن میبینم؟ اینکه حتی منو مرد حساب نمیکنه»
چانسونگ هم که داره نگاهشون میکنه با دیدن حرکت وویونگ، خواب از چشمهاش میپره و موز توی گلوش گیر میکنه، ولی بخاطر اینکه اونا متوجه حضورش نشن، تحمل میکنه و موز رو بسختی قورت میده، با خودش میگه: «وویونگ داره چیکار میکنه؟! مگه حسی به منصوره داره؟!» چانسونگ یهو یاد موقعی که با منصوره فیلم نگاه میکرد و دور لب منصوره رو پاک میکرد و منصوره خودش رو عقب میکشید می افته و با خودش میگه: «پس چرا منصوره الان خودشو عقب نمیکشه؟!» وویونگ و منصوره همینطور به چشمهای هم خیره شدن که وویونگ سریع خودشو عقب میکشه و میگه:
_ مگه دوست نداری بخوری؟ بیا بستنی بخوریم.
وویونگ میشینه سر میز و داره در ظرف رو باز میکنه که منصوره با شرمندگی میگه:
_ ببخشید یه قاشق ازش خوردم.
وویونگ: اشکال نداره بیا بقیه ش رو با هم بخوریم.
منصوره و وویونگ در حین بستنی خوردن با هم آروم میگن و میخندن و وویونگ برای منصوره شکلک درمیاره و لپهاشو باد میکنه، منصوره تا لپهای وویونگ رو میبینه دلش میخواد لپاشو بکشه که طاقت نمیاره و نا خودآگاه دستش رو به طرف لپ وویونگ میبره، وویونگ که متعجب شده میگه:
_ چیه؟ چی شده؟
منصوره الکی لبخندی میزنه و با انگشتش آروم لپ وویونگ رو پاک میکنه و میگه:
_ بستنیی شده بود.
چانسونگ هم که همینطور داره نگاهشون میکنه با خودش میگه: «لپ وویونگ که بستنیی نبود؟... شاید من از دور ندیدم» وویونگ دستی به لپش میکشه و چون چسبناک نیست متوجه میشه که منصوره الکی گفته، وویونگ با جدیت میگه:
_ چون فکر میکنی بچه ام، میخواستی لپمو بکشی؟
منصوره از جدیت وویونگ شکه میشه و خنده از روی لبهاش محو میشه، سرش رو به علامت منفی تکون میده، وویونگ میگه:
_ نمیخواد به خاطر احساسات من دروغ بگی، همون موقع که انتخاب کردی پیش من بخوابی فهمیدم که به چشم یه پسر بچه بهم نگاه میکنی.
منصوره با محبت به وویونگ نگاه میکنه و میگه:
_ نه، اینطور نیست، من به این دلیل تو رو انتخاب نکردم.
وویونگ: همه میدونن که تو با چانسونگ صمیمیتری. نگو فقط به خاطر اینکه باهم بزور روی تخت جا میگرفتید انتخابش نکردی، دلیل خیلی مسخره ایه.
منصوره با خجالت میگه:
_ ولی من بخاطر اینکه با تو راحتتر بودم انتخابت کردم.
وویونگ پوزخندی میزنه و میگه:
_ خب این همون معنی رو میده دیگه. چون بنظرت چانسونگ یه مَرده اگه پیشش میخوابیدی قلبت تالاپ تولوپ میکرد ولی پیش من خوابیدی چون بنظرت من یه پسر بچه ام. مگه نه؟
منصوره با بغضی توی صداش آروم میگه:
_ از اول هرجور دوستداشتی درموردم فکر کردی. من که گفتم اونجور که تو فکر میکنی نیست.
منصوره با ناراحتی بلند میشه و میره. وویونگ با تعجب خشکش میزنه و با خودش میگه: «چرا اینقدر از حرفهام ناراحت شد؟» چانسونگ همونجا نشسته و قلبش رو ماساژ میده و با خودش میگه: «انگار جام خیلی تنگه، قلبم داره میگیره». بعد از کمی وویونگ از آشپزخونه میره. چانسونگ بزور از جاش بلند میشه و احساس میکنه چیزی توی گلوش گیر کرده میره آب میخوره ولی هرچی میخوره گلوش باز نمیشه، با خودش میگه: «انگار موزه واقعا نرفته پایین» بعد از چند ثانیه ناخودآگاه اشک توی چشمهاش جمع میشه و با دست اشکهاش رو پاک میکنه و با خودش میگه: «انگار زیاد اونجا نشستم از بدن درد اشکم هم داره درمیاد.» چانسونگ یاد شبی که توی هتل میخواست گردن منصوره رو ببوسه ولی منصوره خودش رو عقب میکشید میافته و با ناامیدی روی زمین میشینه و همینطور بی اختیار اشکهاش جاری میشه.

روز بعد
داخلی - خانه ی 2PM - اتاق جونهو - بعد از ظهر 
جونهو نشسته سر کیبوردش و داره آهنگ میسازه که نیکون وارد اتاق میشه، نیکون میگه:
_ اگه مزاحم کارت نیستم میخوام باهات حرف بزنم.
جونهو بدنش رو کش و قوسی میده و میگه:
_ چی میخوای بگی؟
نیکون کنارش میشینه و میگه:
_ رابطه ت با مرضیه خوب پیش میره؟
جونهو: چطور مگه؟... نکنه میخوای کمک کنی تا از این به بعد اون بیاد توی اتاق من بمونه؟
نیکون میخنده و میگه:
_ عمرا، اگه میخوای اینطور بشه باید اول دخترا رو تحویل جینیونگ بدی تا همگروهمون بشن، اونوقت شایـــــــد همخونه ایمون بشن.
جونهو نیشخندی میزنه و میگه:
_ هه، پس برای همیشه همینجا قایمش میکنم، تا ازش جدا نشم.
نیکون با ناامیدی دستی به سرش میکشه و به وویونگ که دم در ایستاده نگاه میکنه، وویونگ میاد تو و میگه:
_ یعنی میخوای جلوی استعداد و علاقه ی اونو بگیری؟ چقدر خودخواهی!
جونهو که بهش برخورده میگه:
_ من کی همچین چیزی گفتم؟ اصلا همین فردا میرم به جینیونگ میگم، خوبه؟
نیکون و وویونگ با خوشحالی میزنن قدش و نیکون به جونهو میگه:
_ دقیقا همینو میخوایم، پس تو مشکلی نداری که دخترا به گروهمون بپیوندن؟
جونهو یه لحظه با تعجب بهشون نگاه میکنه و میگه: 
_ خب آره، فقط مرضیه رو ازم جدا نکنید.
وویونگ: اَه، چقدر گیجی! اگه مرضیه توی گروهمون باشه میتونی از الانم بیشتر باهاش باشی. الان فقط شبا میبینیش، که اونم کلشو خوابی.
نیکون به جونهو میگه:
_ تو به جونسو گفتی که راضی هستی؟
جونهو: نه، من تا حالا در این مورد با کسی حرف نزدم.
نیکون: پس اونیکی یا تکیونه یا چانسونگ.
وویونگ: الان فقط دونفر دیگه موندن که راضی بشن.
جونهو: منم کمکتون میکنم، بیاین اول بفهمیم که کدومشون راضیه.

داخلی - خانه ی 2PM - اتاق نشیمن - بعد از ظهر 
نسترن درحال تمرین رقصه که تکیون به طرفش میاد و میگه:
_ میتونی کمکم کنی اتاقم رو جمع و جور کنم؟
نسترن: باشه.

داخلی - خانه ی 2PM - اتاق تکیون - بعد از ظهر 
نسترن تا وارد اتاق میشه با تعجب میگه:
_ با این اتاق چیکار کردی؟ شبیه خونه ی ارواح شده.
تکیون چیزی نمیگه و شروع میکنن به تمیز کردن. بعد از نیم ساعت تقریبا همه چیز جمع و جور شده فقط یه سری وسایل روی تخت مونده که نسترن میشینه روی تخت و شروع میکنه به جمع کردنشون، تکیون روی تخت دراز میکشه و دست نسترن رو میگیره کنارش میخوابونه و درآغوش میگیرش. نسترن شکه شده، تکیون میگه:
_ خسته شدی، یکم استراحت کن.
نسترن: پشیمونی که ازم جدا شدی؟
تکیون: کی جدا شدیم؟.... تا وقتی بدهکاریهامو بهت پس ندادم اسیرمی.
نسترن با ناراحتی میگه:
_ نمیشه همین الان همه ی بدهیا رو پس بدی، از دستش راحت بشیم؟
تکیون با تعجب میگه:
_ بیستا بوس دیگه مونده، یعنی میخوای همه رو همین الان پس بدم؟
نسترن یه لحظه با گیجی تکیون رو نگاه میکنه و سریع میگه:
_ پس چی؟
تکیون آهی میکشه و دستش رو به دست نسترن قفل میکنه و دست نسترن رو میبوسه و با حسرت میگه:
_ حیف فقط یه بار دستم رو بوس کرده بودی.
تکیون روی نسترن نیمخیز میشه و شش بار لپش رو میبوسه با هر بوسه قلب نسترن تندتر و تندتر میتپه، تکیون به لبهای نسترن نگاه میکنه و به چشمهاش خیره میشه و با محبت میگه:
_سیزده تای بقیه ش از لبه، میدونم اینقدر شجاعتش رو داری که همه رو یه جا میخوای.
شروع میکنه از لبهای نسترن پنجتا بوس کوچولو میگیره. هر دفعه لبهاش رو روی لبهای نسترن میذاره اشتیاقش بیشتر میشه. میخواد ششمی رو هم بگیره که یه لحظه صبر میکنه، آب گلوش رو به سختی قورت میده و از اون نگاههای نانازیش تحویل نسترن میده و دوباره شروع میکنه و نسترن رو میبوسه، نسترن که دیگه طاقت نداره توی چشمهای تکیون نگاه کنه چشمهاشو میبنده.
 تکیون شش تای دیگه هم میبوسه و میاد لبهاشو از روی لبهای نسترن برداره ولی دلش نمیخواد و همینطور ثابت میمونه، نسترن که قلبش داره از جا کنده میشه چشماشو باز میکنه و نمیدونه مانع کار تکیون بشه یا نه، توی همین فکره که تکیون لبهاشو برمیداره و با اخم به نسترن نگاه میکنه، نسترن میگه:
_ ببخشید، نمیخواستم اینطوری بشه.
تکیون با جدیت میگه:
_ منظورت چیه؟ مگه چطور شده؟ اینا حتی بوس هم حساب نمیشن. 
همین لحظه صدای جونسو از پشت در اتاق میاد که میگه:
_ تکیون، موبایلت داره زنگ میزنه، مامانته.
تکیون آروم دست نسترن رو رها میکنه، گلوش رو صاف میکنه و در حالی که از اتاق بیرون میره میگه:
_ آخریش هم بعدا پس میدم.
نسترن دستش رو روی قلبش که تند میتپه میذاره و با خوشحالی با خودش میگه: «اینا رو بوس حساب نمیکنه، یعنی اونموقع که لبهاشو برنمیداشت میخواست بوسه ی واقعی ازم بگیره.» 
    
داخلی - خانه ی 2PM - اتاق نشیمن - نیمه شب 
مرضیه از توالت بیرون میاد همین لحظه صدای باز شدن رمز در خونه میاد. مرضیه میخواد سریع بره توی یکی از اتاقا که جوسوب وارد میشه با تعجب به مرضیه نگاه میکنه و سریع میگه:
_ تو کی هستی؟

پایان قسمت سی و چهارم

هیچ نظری موجود نیست: