۱۳۹۱ خرداد ۱۸, پنجشنبه

قسمت سی و پنجم - Without U

داخلی - خانه ی 2PM - اتاق نشیمن - نیمه شب 
مرضیه میخواد سریع بره توی یکی از اتاقا که جوسوب وارد میشه با تعجب به مرضیه نگاه میکنه و سریع میگه:
_ تو کی هستی؟
وویونگ با صدای جوسوب از خواب میپره و تا مرضیه رو وسط اتاق میبینه آروم به پیشونیش میزنه و سریع به طرف جوسوب میره و به مرضیه میگه:
_ تو برو توی اتاق.
مرضیه داره میره که جوسوب میگه:
_ وایستا ببینم اینجا چه خبره؟ این اینجا چیکار میکنه؟
وویونگ: بذار اون بره من برات توضیح میدم.
وویونگ رو به مرضیه اشاره میکنه که بره و مرضیه به اتاق وویونگ میره، وویونگ هم با جوسوب به اتاق نیکون میرن.

داخلی - خانه ی 2PM - اتاق نیکون - نیمه شب 
نیکون رو از خواب بیدار میکنن، نیکون تا جوسوب رو میبینه با تعجب میگه:
_ این وقت شب اینجا چیکار میکنی؟
جوسوب: این مهم نیست که من اینجا چیکار میکنم، بگو ببینم این دختره اینجا چیکار میکنه؟
نیکون به وویونگ نگاه میکنه، وویونگ با ناراحتی میگه:
_ مرضیه رو دید.
نیکون آهی میکشه و میگه:
_ خب حقیقتش... ما نمیخواستیم که با دخترا همگروهی بشیم، پس اونا رو اینجا قایم کردیم که جینیونگ بیخیالشون بشه.
جوسوب با ناامیدی میشینه و با تعجب میگه:
_ چی؟ شما پسرا چیکار کردید؟ یعنی این بیست روز رو پیش شما بودن؟ (با عصبانیت) همه رو جمع کن توی نشیمن باید باهاتون حرف بزنم.

داخلی - خانه ی 2PM - اتاق نشیمن - نیمه شب 
همه ی پسرا جمع شدن، جوسوب میگه:
_ اصلا فکر نمیکردم شما اینکار رو بکنید. ما اینهمه وقته داریم دور کره دنبال اینا میگردیم اونوقت اینا کنار گوشمونن.
پسرا با ناراحتی سرشون رو پایین میندازن، جوسوب میگه:
_ اگه ناراضی بودید باید به جینیونگ میگفتید. 
نیکون: راستش ما اول مخالف بودیم ولی الان موافقیم.
جونسو اخمهاش میره توی هم و میگه:
_ چی داری میگی؟ کی موافقه؟
نیکون: چهار نفرمون راضین فقط دو نفر راضی نیستن.
جوسوب: اینکه خوبه، اگه رای هم بگیریم رای با اکثریته.
جونسو: نیکون دروغ میگه. کی راضیه؟
وویونگ: من راضیم.
جونهو: منم همینطور.
نیکون: منم که موافقم.
تکیون به اون سه تا نگاهی میکنه و رو به جونسو میگه:
_ خودت که میدونی منم راضیم.
وویونگ  با خودش میگه: «پس تکیون بود! بیشتر فکر میکردم چانسونگ باشه.» جوسوب میخنده و میگه:
_ یعنی فقط چانسونگ و جونسو ناراضین.
چانسونگ سریع میگه: 
_ نه، منم بدم نمیاد دخترا همگروهمون بشن.
جونسو با مظلومیت میگه:
_ شما همتون توطئه کردید، میخواید همه چیز رو بندازید گردن من؟
جوسوب: ای بابا، بس کنید. برید بخوابید، خودم یه فکری میکنم.
پسرا دارن میرن به اتاقاشون که نیکون رو به جوسوب میگه:
_ راستی، چرا این موقع شب اومدی اینجا؟ نمیری خونه؟
جوسوب آهی میکشه و میگه:
_ پاک یادم رفته بود، با زنم دعوام شده، امشبو اینجا میمونم، اینطور که معلومه فردا کل روز رو باید منت کشی کنم.
پسرا به اتاقاشون میرن و جوسوب کنار وویونگ دراز میکشه و میگه:
_ حالا توی این بیست روز چیکارا کردید؟
وویونگ: کار خاصی نکردیم. فقط سختی کشیدیم.
جوسوب: هی گفتم شما مشکوکیدا.... راستی چانسونگ با یکی از این سه تا دختر رابطه ی خاصی داره، نه؟
وویونگ شکه میشه و میگه: 
_ چانسونگ؟ چرا؟!
جوسوب: یه بار داشت عکس یه دختری رو نگاه میکرد ولی از من قایم کرد، مطمئنم یکی از این سه تا بوده.
وویونگ یاد وقتی که منصوره و چانسونگ توی اتاق هتل تنها بودن و جونهو میگفت "چانسونگ میخواد با منصوره تنها باشه" میافته و احساس میکنه قلبش داره مچاله میشه آهی میکشه و میگه: 
_ به من چیزی نگفته.  

روز بعد
داخلی - خانه ی 2PM - اتاق نشیمن - صبح
 پسرا رفتن سر کار و جوسوب با دخترا تنها نشستن و در حال صحبت کردن هستن. دخترا با نگرانی به هم نگاه میکنن و نسترن میگه:
_ ولی ما اینکارو نمیکنیم چون اعضای 2PM ناراضین.
جوسوب: نمیخواد نگران باشید، اونا موافقن، فقط کافیه کاری که گفتم رو بکنید.
دخترا با تعجب به هم نگاه میکنن و با هم میگن:
_ موافقن؟
جوسوب با سر تأیید میکنه و بعد از کمی دخترا تمام وسایلهاشون رو جمع میکنن و با جوسوب از خونه بیرون میرن.

داخلی - اداره JYPE - اتاق مهمان - صبح
دخترا با جوسوب توی اتاق نشستن. جینیونگ وارد اتاق میشه و با تعجب به دخترا نگاه میکنه و میگه:
_ بلآخره اومدید!!!؟ اینهمه وقت کجا بودید؟
دخترا سلام میکنن و مرضیه با شرمندگی میگه:
_ واقعا شرمنده ایم که اینهمه مدت بیخبرتون گذاشتیم. حقیقتش ما وقتی رسیدیم کره میخواستیم بیایم ولی اعتماد بنفسمون رو از دست دادیم، همش به این فکر میکردیم که چی میشه اگه ما با کمبودامون باعث سقوط 2PM بشیم؟ توی این مدت یه بار هم که داشتم تمرین میکردم پام بدجور آسیب دید و همون یه ذره اعتماد بنفسی هم که برام مونده بود از بین رفت... 
جینیونگ با تندی میگه:
_ تمام رقاصا پاشون آسیب میبینه، من به تواناییاتون اعتماد دارم، بخاطر همین کل این مدتو دنبالتون میگشتم.
نسترن: از اعتمادتون ممنونیم... وقتی آقای لی جوسوب از تلاش شما برای پیدا کردن ما گفت واقعا بخاطر اینکه به اعتمادتون پشت کردیم شرمنده شدیم.
یهو جینیونگ رو به جوسوب میگه:
_ من اینهمه دارم دنبالشون میگردم. تو چطوری پیداشون کردی؟
   جوسوب لبخندی میزنه و میگه:
_ خیلی اتفاقی توی خیابون دیدمشون.
جینیونگ با انرژی رو به دخترا میگه:
_ آماده اید که آموزشها رو از امروز شروع کنیم؟... همینطوریش هم کلی عقب افتادیم.
دخترا با صدایی پر از انرژی میگن:
_ البته.

سه روز بعد

هنگ کنگ
داخلی - اتاق هتل - شب
چانسونگ و وویونگ هر کدوم روی تختشون دراز کشیدن که وویونگ میگه:
_ از منصوره خبر نداری؟ 
چانسونگ: نه، چطور مگه؟
وویونگ: چطور دوستی هستی که از دوستت خبر نداری؟ 
چانسونگ: خب ما اونقدر هم با هم دوست نیستیم.
وویونگ: بنظر مییومد خیلی با هم دوستید.
چانسونگ با حسرت به وویونگ نگاه میکنه و میگه:
_ امیدوارم هنوز دوستم باشه.
چانسونگ همینطور با چهره ی غمگین به یه گوشه خیره میشه و با خودش میگه: «حتی وقت نشداشتباهم رو براش توضیح بدم» به وویونگ نگاه میکنه و با خودش میگه: «وویونگ، تو واقعا چه حسی به منصوره داری؟» وویونگ همینطور که با کنجکاوی به چانسونگ نگاه میکنه میگه:
_ جوسوب میگفت نذاشتی عکس دوست دخترت رو ببینه، مگه دوست دختر جدید داری به ما نگفتی؟
چانسونگ یاد وقتی که عکس منصوره رو از جوسوب قایم کرده بوده میافته، میخنده و میگه:
_ نه بابا، همون موقع بهش گفتم داشتم عکس لختی نگاه میکردم.
وویونگ با صدای بلند میخنده و میگه:
_ گفتی عکس لختی یه دونه جدیدش رو امروز گرفتم خیلی سکسیه، میخوای ببینی؟
چشمهای چانسونگ برقی میزنه و میگه:
_ واقعا؟
وویونگ همینطور که زیر زیرکی میخنده جلو میره و عکسی از خودش که امروز توی ورزشگاه بدون بلوز انداخته رو توی موبایلش به چانسونگ نشون میده، چانسونگ محکم به سینه ی وویونگ میزنه و میگه:
_ میدونی که چقدر دخترا رو دوست دارم، چرا عکست رو بهم نشون میدی؟ اگه مرضیه اینجا بود واقعا بهت شک میکرد.
وویونگ میره توی جاش دراز میکشه و با خودش میگه: «انگار واقعا بینشون چیزی نیست».

چهار روز بعد
کره ی جنوبی

داخلی - اداره JYPE - استدیو ضبط - ظهر
 جونهو با ناراحتی به جوسوب میگه:
_ پس چرا جینیونگ دخترا رو نمیاره بهمون معرفی کنه؟
جوسوب پوزخندی میزنه و میگه:
_ نکه شما به معرفی نیاز دارید. 
جونهو: بلآخره، چرا خبری ازشون نیست؟
جوسوب: اونا خیلی سرشون شلوغه فعلا نمیتونید ببینیدشون.
جوسوب از اتاق بیرون میره. پسرا دور هم نشستن و دارن استراحت میکنن، نیکون یه آهنگ رو از توی موبایلش پخش میکنه و میگه:
_ اینو گوش کنید.
یکی از آهنگهای جدیده که جونسو ساخته و دخترا خوندنش. همه با تعجب به نیکون نگاه میکنن، جونسو میگه:
_ اینو کِی خوندن؟
نیکون: وقتی هنوز از خونه مون نرفته بودن، فکر نمیکنید اگه یه قسمتهایی از این آهنگو یه دختر بخونه قشنگتر بشه؟ 
پسرا با لذت دارن آهنگ رو گوش میدن که وویونگ میگه:
_ دلم براشون تنگ شده.
چانسونگ با ناراحتی و ناامیدی به وویونگ نگاه میکنه و یاد اونشب که وویونگ با منصوره توی آشپزخونه بود میافته. یهو چانسونگ با شیطنت میگه:
_ نظرتون چیه که بریم پیداشون کنیم؟

داخلی - اداره JYPE - راهرو - ظهر
 پسرا بعد از کلی گشتن، بلآخره اتاقی که دخترا توش دارن تمرین میکنن رو پیدا میکنن. یواشکی دارن از پشت شیشه نگاهشون میکنن یهو جینیونگ گوش تکیون رو میگیره و میگه:
_ اینقدر کم طاقتید؟ 
پسرا هول میشن و دستی به سرشون میکشن. تکیون میخنده میگه:
_ اینا کین؟ خیلی قشنگ میرقصن.
جینیونگ در اتاق رو باز میکنه و میگه:
_ برای من نقش بازی نکنید. برید توی اتاق، باید به هم معرفی بشید.

داخلی - اداره JYPE - اتاق تمرین - ظهر
تا پسرا وارد اتاق میشن، دخترا با خوشحالی و ذوق به پسرا نگاه میکنن. جینیونگ به هم معرفیشون میکنه و رو به دخترا میگه:
_ شما هم خسته شدید، استراحت کنید و یکم با هم آشنا بشید. میدونم الان خیلی ذوق دارید که برای اولین بار از نزدیک ستاره هاتون رو دیدید. 
منصوره با دلتنگی به وویونگ نگاه میکنه، چانسونگ متوجه نگاه منصوره به وویونگ میشه و با ناراحتی سعی میکنه نگاهش نکنه. تا جینیونگ میره، همه شون به سمت هم میدوئن و همدیگه رو بغل میکنن. چانسونگ تا به منصوره میرسه برای بغل کردنش تأمل میکنه ولی منصوره سریع بغلش میکنه، جونهو هم اول از همه مرضیه رو بغل کرده و میگه:
_ نمیذارم کَس دیگه ای بغلش کنه.
جونسو میاد و مرضیه و جونهو رو از هم جدا میکنه و مرضیه رو بغل میکنه میگه:
_ دل ما هم برات تنگ شده بود.
بلآخره بعد از کلی احوالپرسی کردن، دور هم میشینن و ناهار میخورن، درهمین حین با هم میگن و میخندن. منصوره رو به جونسو میگه:
_ چطور شد که همه تون راضی شدید؟
تکیون: نه که خیلی بانمکید، ما هم گروهمون یه گوله نمک، گفتیم سه قاشق نمکشو بیشتر کنیم.
نسترن: فکر نمیکنی زیادی شور بشه؟
نسترن برای تکیون ادا درمیاره و رو بهش چشمهاشو میبنده و لپهاشو باد میکنه، تکیون سریع یه بوس کوچولو از لبهای نسترن میقاپه و نسترن چشمهاشو باز میکنه و میگه:
_ آخریش هم پس دادی، واقعا تموم شد؟
تکیون قاشق توی دستش رو نشون میده و میگه:
_ من که کاری نکردم، فقط قاشق رو زدم به لبت.
نسترن: واقعا؟... فکر کردم تموم شد،اَه...
نسترن با اخم به تکیون نگاه میکنه.

داخلی - اداره JYPE - اتاق تمرین - بعد از ظهر
چانسونگ دست منصوره رو گرفته و به اتاقی که کسی توش نیست و چراغهاش خاموشه میکشونه. منصوره میگه:
_ برای چی اومدیم اینجا؟
چانسونگ سریع دستش رو جلوی دهن منصوره میگیره و آروم میگه:
_ هــــیس.
چانسونگ اطراف رو نگاه میکنه تا کسی اطرافشون نباشه و در اتاق رو میبنده و رو به روی منصوره می ایسته، لبخندی میزنه و با تردید میگه:
_ من... من احساس میکنم..... تو...
منصوره با کنجکاوی به چانسونگ خیره شده، چانسونگ که هول شده سرش رو پایین میندازه و میگه:
_ راستش میترسم تو این احساسو نداشته باشی.
چانسونگ سرش رو بالا میاره و با جدیت به منصوره نگاه میکنه.
   
پایان قسمت سی و پنجم
  

هیچ نظری موجود نیست: