خارجی - حیاط مدرسه گلکسی - صبح
روز قبل از شروع سال تحصیلیه و دانش آموزان بدون یونیفرم مدرسه و چمدون بدست وارد مدرسه میشن. هرکدوم به سمت جمع دوستانشون میرن و با هم شوخی و خوش و بش میکنن. مارک درحالیکه با دقت به اطراف نگاه میکنه وارد حیاط میشه. جکسون پشت سر مارک وارد میشه و تا میبینش با خوشحالی دستش رو دور شونه ش میندازه و میگه:
_ خیلی وقته ندیدمت!
مارک با تعجب به طرفش برمیگرده. جکسون تا چهره ش رو میبینه ازش فاصله میگیره و میگه:
_ ببخشید اشتباه گرفتم.
مارک لبخندی میزنه و میگه:
_ پیش میاد.
جکسون در حالی که دستی به پشت گردنش میکشه زیر لب میگه:
_ چقدر ضایع شدم.
مارک: میدونی ساختمان خوابگاه کدوم طرفه؟
جکسون: نه.
جینیونگ که از کنارشون درحال رد شدنه و اتفاقی صداشون رو شنیده با دست سمت چپ رو نشون میده و میگه:
_ اونطرفه.
مارک به طرف جینیونگ برمیگرده، جینیونگ ادامه میده:
_ اون راه رو مستقیم بالا بری، میرسی به خوابگاه.
مارک تشکر میکنه و به راهش ادامه میده. جکسون انگار که دنبال چیزی باشه هی اطراف رو نگاه میکنه، جینیونگ میگه:
_ تو میخوای کجا بری؟
جکسون با تعجب نگاهش میکنه و میگه:
_ انگار مدرسه رو خوب بلدی! سال چندمی؟
جینیونگ میخنده و میگه:
_ منم سال اولی ام ولی برادر بزرگترم اینجا درس میخونه.
جکسون دستش رو برای دست دادن به طرف جینیونگ دراز میکنه و میگه:
_ من جکسونم.
جینیونگ باهاش دست میده و میگه:
_ جینیونگم، از آشناییت خوشحالم.
جکسون: یعنی ممکنه همکلاسی باشیم؟!
جینیونگ میخنده و میگه:
_ امیدوارم.
داخلی - خوابگاه - راهروی ورودی - صبح
دانش آموزان زیادی جلوی تابلوی اعلانات جمع شدن و درحال پیداکردن شماره ی اتاقشون هستن. وویونگ بزور از بین جمعیت رد میشه و به تابلو نزدیکتر میشه. همینکه شروع میکنه به پیدا کردن اسمش از پشت هلش میدن و عینکش به زمین میافته، سریع میشینه و روی زمین دنبال عینکش میگرده. نیکون که کنارش ایستاده با حس نفرت انگیزی بهش نگاه میکنه و با لحن تندی میگه:
_ ایش... اسمت چیه؟!
وویونگ با صدای آرومی میگه:
_ جانگ وویونگ.
نیکون به تابلو نگاهی میکنه و میگه:
_ اتاق هجده.
با پا عینک وویونگ رو جلوش شوت میکنه. وویونگ عینک رو برمیداره، تشکر میکنه و میره. نیکون همینطور به خوندن تابلو ادامه میده که یهو دوتا پسر درحالیکه همدیگه رو بغل کردن با خوشحالی بالا و پایین میپرن و جلوی تابلو رو میگیرن. نیکون با عصبانیت دندونهاش رو روی هم میفشاره و میگه:
_ نمیخواین بس کنید؟!
دوتا پسر از هم جدا میشن و وقتی به طرف نیکون برمیگردن، نیکون آهی میکشه و میگه:
_ دوباره شمایید؟!
مینجون دستش رو دور گردن جونهو میندازه و با پوزخندی میگه:
_ پس توقع داشتی کی باشه؟!
مینجون و جونهو با خوشحالی از بین جمعیت بیرون میان، جونهو با شیطنت میگه:
_ حالا که هم اتاقی ایم دیگه نیازی نیست هر شب یواشکی همدیگه رو ببینیم.
جکسون که همراه جینیونگ از کنار جونهو و مینجون عبور میکنه با شنیدن حرفهاشون نگاهش دنبالشون میره. جینیونگ میگه:
_ اوه، با برادر من هم اتاقی!
جکسون با تعجب میگه:
_ منو با ارشدهام انداختن؟!... فکر میکردم همسالیها رو با هم میذارن.
جینیونگ: نگران نباش، اونیکی ها رو نمیدونم ولی برادر من با کسی کاری نداره.
داخلی - راهروی خوابگاه پسران - صبح
وویونگ داره در اتاق شماره ی هجده رو باز میکنه که صدای سوهیون رو میشنوه که میگه:
_بدبخت شدیم "جون برادرز" اتاق بغل دستیمون شدن.
سونگجین: دوتاشون با هم تو یه اتاقن؟ کدوم اتاق؟
سوهیون: آره، اتاق هجده.
همین لحظه دست وویونگ روی دستگیره ی در خشک میشه.
داخلی - خوابگاه پسران - اتاق 18 - صبح
نمایی از یک اتاق با چهار تخت که زیر هر تخت میز مطالعه و کمد لباس داره. مینجون و جونهو وارد اتاق میشن. مینجون، دوتا تختی که کنار پنجره س رو نشون میده و میگه:
_ اونجا عالیه.
جونهو از پله های تخت بالا میره و با خوشحالی روی تخت لم میده. مینجون از پنجره به بیرون نگاهی میکنه بعد روی صندلی مقابل جونهو میشینه، میگه:
_ نمای بیرون پنجره قشنگ نیست ولی از هیچی بهتره.
جونهو با شیطنت میگه:
_ برای امشب چه نقشه ای داری؟!
مینجون چمدونش رو باز میکنه و همینطور که لباسهاشو توی کمد میذاره میگه:
_ فقط کافیه وسایل رو از نیکون بگیرم، دیگه چیزی نمیخوایم... (به اطرافش نگاه میکنه) مگه هم اتاقی نداریم؟ پس چرا نیومدن؟!
جونهو: خودم اسمشون رو روی تابلو دیدم، سال اولی ان.
مینجون دستهاش رو محکم بهم میزنه و با خوشحالی میگه:
_ ایول... انگار امسال، سال خوش شانسیمونه.
جونهو از تخت پایین میاد و میخواد وسایلش رو توی کمد بذاره ولی تا در کمد رو باز میکنه، میبینه یه چمدون توی کمده. با تعجب میگه:
_ فکر میکنم قبل ما اومدن!
همین لحظه وویونگ از توی توالت بیرون میاد تا جونهو و مینجون رو میبینه، با خودش میگه: "یعنی اینا جون برادرزن؟!" مینجون رو به وویونگ، میگه:
_ بیا چمدونت رو از اینجا بردار.
وویونگ با انگشت عینکش رو عقب میده و با تعجب میگه:
_ چی؟!
جونهو: این تخت مال منه، توی رویات ببینی که روش خوابیدی.
وویونگ همینطور با تعجب بهشون نگاه میکنه، جونهو با لحن تندی میگه:
_ برش میداری یا خودم پرتش کنم؟
وویونگ که از ترس دست و پاش میلرزه با خودش میگه: "خودشونن!" چمدونی رو از توی توالت بیرون میکشه، من و من کنان میگه:
_ چمـ...چمدون من ایـ...اینه، اون مال من نیست.
مینجون پوزخندی میزنه و میگه:
_ عادت داری با خودت چمدون توی توالت ببری؟!
جونهو: موقع دستشویی کردن بهت کمکی میکنه؟ بگو شاید بدرد ما هم خورد!
وویونگ: داشتم مسواک و لوازم بهداشتیم رو میچیندم.
مینجون با تاسف سری تکون میده، با دست آروم به بازوی جونهو میزنه و میگه:
_ بیخیال.
داخلی - خوابگاه دختران - اتاقک مسئول - صبح
یرین رو به روی هیوری ایستاده. هیوری کلیدی رو به یرین میده و میگه:
_ مطمئنی میخوای زیرشیرونی بمونی؟! نه امکانات کافی داره، نه امنیت.
یرین: دوست ندارم با چند نفر هم اتاقی باشم.
هیوری: بازم میگم هر موقع دوست داشتی اتاقت رو عوض کنی، بهم بگو.
یرین: چشم خانم معلم.
داخلی - خوابگاه دختران - اتاق زیرشیروانی - صبح
نمایی از یه اتاق که از اتاقهای دیگر خوابگاه نسبتا بزرگتره و سقف کوتاهی داره، دوتا تخت، کمد و میز مطالعه داره. یرین روی تخت میشینه، همین لحظه موبایلش زنگ میخوره؛ جواب میده:
_ گفتم که قصد ندارم فعلا توی فیلمی بازی کنم... میخوام روی درسم تمرکز کنم.
با ناراحتی تماس رو قطع میکنه و آهی میکشه.
داخلی - خوابگاه - راه پله های زیر زمین - عصر
جونهو و مینجون جعبه ای رو از نیکون میگیرن و دارن میرن که نیکون دست جونهو رو میگیره و میگه:
_ هی مواظب باشید، اگه لو برید فقط خودتون توی دردسر می افتید. به من ربطی نداره.
مینجون: ای، تا حالا چند بار گیر افتادیم که این حرف رو بهمون میزنی؟!
جونهو با مشت به سینه ی نیکون میزنه و میگه:
_ شبیه کسایی هستیم که اگه گیر بیوفتیم، لوت میدیم؟!
نیکون دستش رو رها میکنه و میگه:
_ میدونم کارتون درسته اما بازم مراقب باشید.
داخلی - خوابگاه پسران - اتاق 18 - عصر
جونهو و مینجون وارد اتاق میشن، یهو جونهو میبینه یکی روی تخت خوابیده، سریع از پله های تخت بالا میره و پتو رو از روی سرش کنار میکشه و با چهره ی مارک مواجه میشه.
هردو با تعجب به هم نگاه میکنن، جونهو با حسودی میگه:
_ تو پسری؟! پس چرا اینقدر خوشگلی؟!!
مارک: چی میگی؟ داری چیکار میکنی؟
مینجون ضربه ای به کپل جونهو میزنه و میگه:
_ قیافه ش رو دیدی، تخت رو یادت رفت؟!
جونهو: ایش زود باش از تخت من بیا پایین.
مارک میشینه و میگه:
_ ولی وقتی من اومدم اتاق خالی بود.
جونهو با قلدری میگه:
_ خالی بود که بود، من هرجا که دلم بخواد رو برمیدارم.
مارک: هرجور دوست داری، برای من فرقی نداره.
مارک به سراغ تخت خالی میره. جونهو و مینجون یواشکی و با خوشحالی کف دستهاشون رو به هم میزنن. مینجون رو به مارک و وویونگ، میگه:
_ بچه ها پایه اید باهم خوش بگذرونیم؟!
وویونگ سریع میگه:
_ من باید درس بخونم.
مارک با تعجب بهش نگاه میکنه. مینجون رو به مارک، میگه:
_ نترس، تو دیر نیومدی مدرسه؛ این آقا داره پیش پیش درس هفته ی بعد رو میخونه.
یهو مارک بلند میخنده و همین لحظه مینجون و جونهو هم به خنده می افتن. مارک میگه:
_ حالا میخواین چیکار بکنید؟!
مینجون بطری مشروب رو از جعبه بیرون میاره؛ جونهو تنقلات رو روی زمین خالی میکنه و سرش میشینه. مارک ابروهاشو بالا میبره، وویونگ به بطری اشاره میکنه و میگه:
_ این چیه؟... میخواید چیکار بکنید؟!
وویونگ تا میخواد به سمت در بره جونهو و مینجون جلوش رو میگیرن و مینجون میگه:
_ تا فردا صبح نمیتونی از این اتاق بیرون بری.
وویونگ با ترس روی تختش میشینه. جونهو و مینجون کنار خوراکی ها لم میدن و شروع میکنن به خوردن. جونهو با بی حوصلگی رو به مینجون، میگه:
_ جو کسل کننده س، چیزی نداری نگاه کنیم؟
مینجون بین خرت و پرتهای روی زمین دنبال CD یا USB میگرده اما چیزی پیدا نمیکنه، میگه:
_ ایش... نامرد، بهش گفته بودم یکی از باحالتریناشو برامون بذاره.
همین لحظه یهو صدای باز شدن در رو میشنون؛ تا به طرف در نگاه میکنن، وویونگ رو میبینن که داره از در بیرون میره. هردو به سرعت باد به طرفش میرن و میگیرنش. وویونگ میگه:
_ ولم کنید، اینجا مدرسه س... جای اینکارا نیست، باید به مسئولین بگم.
جونهو: واووووو... گیر عجب آدمی افتادیم!
مینجون: من دارمش برو طناب رو بیار.
وویونگ رو با طناب به تختش میبندن، جونهو چسب پهنی رو نشون میده و میگه:
_ اگه دوست داری راحت نفس بکشی، به فکر جیغ زدن نیوفت، گرفتی؟
وویونگ که اشک توی چشمهاش جمع شده با سر تأیید میکنه. مینجون میگه:
_ ببین خودتو به چه روزی انداختی، اگه اونطوری نکرده بودی الان اینطوری نبودی.
مینجون به طرف مارک که با سکوت بهشون نگاه میکنه برمیگرده و میگه:
_ تو که به لو دادن ما فکر نمیکنی؟!
مارک: بنظر من چیزی که بین ما دانش آموزاس باید بین خودمون بمونه (چشمکی میزنه) به معلما ربطی نداره.
جونهو با لبخند میگه:
_ توی این یکی شانس آوردیم.
جونهو و مینجون دوباره کنار خوراکیها ولو میشن و مینجون آهنگ "Call you mine" رو پخش میکنه. مارک از روی تخت پایین میپره، کنارشون میشینه و میگه:
_شما سال قبل توی همین مدرسه بودید، مگه نه؟
جونهو و مینجون با سر تأیید میکنن. مارک میگه:
_ کدوم یکی از معلما تیزتره؟
جونهو: معلم شیمی، تا حالا هیچ کس نتونسته سر کلاسش تقلب کنه.
مینجون آهی میکشه و میگه:
_ حتی من و جونهو هم جرأت نکردیم سر کلاسش تقلب کنیم.
مارک تا میخواد دهنش رو باز کنه و چیزی بگه، جونهو میگه:
_ زنه... اسمشم ها جیوون.
مارک چهره ی پکری به خودش میگیره. مینجون لیوان رو به سمتش میگیره و میگه:
_ ناراحت نباش بیا اینو بنوش.
مارک سرش رو به علامت منفی تکون میده و میگه:
_ به هیونگم قول دادم اولین بار رو از دست اون بگیرم.
جونهو ضربه ای به دست مینجون میزنه و میگه:
_ پارسال التماست میکردم نمیذاشتی من بنوشم، یادت رفته این فقط شونزده سالشه؟!
مینجون: تو برای شیطونی میخواستی بنوشی، اما قیافه ی اینو نگاه کن، روی پیشونیش نوشته "توی شیمی از همه ی درسا ضعیفترم" اصلا دلم نمیاد با این حال ببینمش.
مارک میزنه زیر خنده، جونهو لیوان رو از دست مینجون میقاپه و میگه:
_ دیدی حالش خوبه!
و لیوان رو سر میکشه. مینجون لیوان رو از دست جونهو میگیره و میگه:
_ هی زیاده روی نکن، فردا کلاس داریم.
داخلی - مدرسه - راهروی ورودی - صبح
دانش آموزان جلوی تابلوی اعلانات جمع شدن، مینجون و جونهو با ناراحتی روی یه صندلی نشستن. مینجون درحالی که از عصبانیت دندونهاشو روی هم میفشاره میگه:
_ لعنتی... اینطوری یک سال از عمرم رو حروم کردم. پارسال تموم ورقه های امتحان رو سفید تحویل ندادم که الانم کلاسم از تو جدا باشه.
جونهو آهی میکشه و میگه:
_ نگران نباش همیشه یه راهی هست.
همینکه جونهو این جمله رو میگه چشمش به برنارد میوفته، سریع میگه:
_ پیداش کردم... (با انگشت به برنارد اشاره میکنه) جاتو با اون عوض کن.
مینجون: چطوری راضیش کنیم؟!
جونهو با دست قلبی میسازه و میگه:
_ با عشق.
خارجی - حیاط مدرسه - صبح
در گوشه ی خلوتی، جونهو و مینجون رو به روی برنارد ایستادن. برنارد میگه:
_ مگه میشه!؟ نمیذارن کلاسمون رو عوض کنیم.
جونهو: مگه دوست نداری با هیریم همکلاس باشی؟... فرصت از این بهتر؟!... نمیخوای خودتو بهش نشون بدی؟ نمیخوای بهش ثابت کنی که حتی بخاطر عشقت حاضر شدی کلاست رو عوض کنی؟!
برنارد با تردید نگاهش میکنه، مینجون میگه:
_ اگه اصرار کنیم قبول میکنن، حداقل ارزش امتحان کردن رو داره.
برنارد نفس عمیقی میکشه و میگه:
_ بیاین امتحان کنیم.
داخلی - کلاس درس 1 - صبح
جینیونگ وارد کلاس میشه و به صندلی های خالی نگاهی میکنه، کنار مارک میشینه و لبخندی میزنه. جکسون که چند ردیف عقبتر کنار پنجره نشسته بلند میشه و به طرفشون میاد و میگه:
_ خوشحالم که همکلاسی شدیم.
مارک لبخند خوشگلی میزنه و میگه:
_ منم همینطور.
جکسون با تعجب بهش نگاه میکنه و میگه:
_ هان؟!
جینیونگ همینطور که میخنده دستش رو دور شونه ی مارک میندازه و میگه:
_ فکر کنم منظور جکسون من بودم.
مارک با شرمساری لبخندی میزنه و میگه:
_ که اینطور!
جینیونگ: از همون اول که همدیگه رو توی حیاط دیدیم یه حسی بهم میگفت همکلاسی میشم.
جکسون با گرمی به هر دوشون نگاه میکنه و میگه:
_ امیدوارم سال خوبی رو با هم بگذرونیم و درسا هم زیاد سخت نباشه.
و مشتش رو جلوشون میگیره، مارک با خوشحالی مشتش رو به مشت جکسون میزنه، جینیونگ هم همینطورکه مشتش رو نزدیک مشت اونا گرفته میگه:
_ سالهای بعد درسامون سنگینتر میشه، پس بیاید امسال رو بترکونیم.
و مشتش رو محکم به مشت اون دوتا میزنه.
داخلی - راهروی مدرسه - صبح
مینجون با خوشحالی داره میدوئه، میرسه به یه عده پسر که دستهاشون رو دور شونه ی هم زنجیر کردن، خوش و بش میکنن و به آرومی جلوش راه میرن. مینجون هی سعی میکنه ازشون رد بشه اما راهی پیدا نمیکنه. دوتا از پسرا که جلوی مینجونن، درگوش هم پچ پچ میکنن و جونگیون که تنها کنار دیوار ایستاده و موبایلش رو چک میکنه رو نشون میدن. از کنار جونگیون که دارن رد میشن آخرین نفر به سینه ی جونگیون دست میزنه. همین لحظه مینجون پسر رو کنار میزنه و با سرعت از کنار جونگیون رد میشه. جونگیون که متوجه نشده چه کسی بهش دست زده وقتی مینجون رو در حال دوییدن میبینه فکر میکنه اون بوده و به دنبالش میدوئه. توی یه راهروی خلوت که میرسن جونگیون از پشت مینجون رو میگیره و به دیوار میچسبونش.
مینجون با تعجب میگه:
_ هی داری چیکار میکنی؟!
جونگیون توی چند ثانیه جیبای مینجون رو میگرده و موبایلش رو برمیداره. مینجون هم هی سعی میکنه برگرده اما جونگیون مانعش میشه، در انبار رو باز میکنه و مینجون رو پرت میکنه داخلش، سریع در رو میبنده و دسته ی تی رو توی دستگیره ی در گیر میده تا مینجون نتونه بیرون بیاد. مینجون هی به در ضربه میزنه و میگه:
_ در رو باز کن. چرا اینطوری میکنی؟
جونگیون همینطور که موبایل رو پشت در روی زمین میذاره میگه:
_ تا تو باشی دیگه از این کارای کثیف نکنی. (سرش رو به در نزدیک میکنه) فکر میکنم هنوز از دیشب مستی.
داخلی - مدرسه - انبار - صبح
مینجون با تعجب دستش رو جلوی دهنش میگیره و نفسش رو بو میکنه، میگه:
_ این که اصلا بو نمیده! از کجا میدونه که من دیشب نوشیدم؟!... (کمی فکر میکنه) ایش وویونگ لعنتی. نکنه دختره جاسوس معلماس، حتی نذاشت چهره ش رو ببینم. (با دست به پیشونیش ضربه ای میزنه) اه، چیکار کنم.
✿پایان قسمت اول✿
آنچه در قسمت بعد خواهید خواند:
مینجون: بذار جونهو کارش رو بکنه. اگه بازم جیغ بزنی مجبور میشم خودم ساکتت کنم.
آیون: من ازت خوشم اومده... نظرت درمورد با من قرار گذاشتن چیه؟