داخلی - خوابگاه پسران - اتاق 18 - شب
مینجون شماره پرونده رو توی سایت مدرسه میزنه و یهو پرونده ی جونگیون براش باز میشه. با تعجب بهش نگاه میکنه و به نیکون پیام میده "مطمئنی شماره پرونده درسته؟" نیکون جواب میده "چطور مگه؟ جونگیون رو میشناسی؟" مینجون سریع جواب میده "نه! فقط میخواستم مطمئن بشم اشتباهی رخ نده" با نگرانی با خودش میگه "یعنی چی؟ چرا باید خلافکارها دنبال جونگیون باشن؟! چرا نیکون داره بهش کمک میکنه؟ اصلا نمیفهمم چه اتفاقی داره میوفته!" یهو از جاش بلند میشه و میگه:
_نکنه قصد نیکون کمک کردن نیست!!! نکنه میخواد جونگیون رو اذیت کنه!!!
جونهو که توی جاش خواب بود بیدار میشه و میگه:
_ چته؟ چی شده؟
مینجون: هیس... بیا اینجا.
جونهو به طرف مینجون میره. مینجون میگه:
_ فکر کنم نیکون واقعا برای جونگیون نقشه ای ریخته!
وقتی جونهو میبینه قضیه از چه قراره میگه:
_ باید ازش مدرک بخوایم که ثابت کنه واقعا جونگیون توی خطره.
لپتاپ رو جلوش میذاره و برای نیکون پیام میده. نیکون در جواب مینویسه "چی شد؟ جا زدی؟!" جونهو جواب میده "من قصدم کمک کردنه، نمیخوام کسی توی دردسر بیوفته... پس بهم ثابت کن کارت به کسی صدمه نمیزنه." نیکون پیام میده "من با اون باند خلافکار آشنائم، اونا بهم گفتن که توی مدرسه بگردم و پیداش کنم. اگه بفهمن که همکلاسیم بوده برای خودم هم بد میشه، اگه اینکار رو بکنی هردوتامون رو نجات میدی." مینجون با تردید میگه:
_ نمیدونم باید چیکار کنیم؟!
جونهو به رفتارهای عجیب جونگیون فکر میکنه و میگه:
_ بیا انجامش بدیم.
مینجون: فکر میکنی راست میگه؟!
جونهو: اگه راست باشه و انجامش ندیم، خیلی بد میشه... پس بیا عکس رو عوض کنیم، فقط باید حواسمون باشه اگه به ضرر جونگیون بود سریع برمیگردونیمش.
داخلی - راهرو مدرسه - صبح
زنگ تفریحه و هرکسی گوشه ای با دوستاشه، مینجون خودشو به جونگیون میرسونه و میگه:
_ خوبی؟!
جونگیون با لبخند میگه:
_ ایهیم.
مینجون آروم میگه:
_ دیروز همدیگه رو ندیدیم دلت برام تنگ نشده؟!
جونگیون: اتفاقا دیشب منتظر بودم بیای توی اتاقمون.
مینجون: اونوقت به یرین هم میگفتم من غول چراغ جادوئم چون جونگیون خواسته ظاهر شدم!
جونگیون میخنده و میگه:
_ اگه میخواستی بیای میفرستادمش دنبال نخود سیاه.
مینجون میخنده و تا دستش رو میندازه دور شونه ش، جونگیون نیشگونش میگیره و میگه:
_ هی ضایع بازی در نیار.
مینجون لبهاشو برمیگردونه و میگه:
_ باشه... (سرش رو به گوشش نزدیک میکنه) راستی نیکون هنوزم تهدیدت میکنه؟!
جونگیون ابروهاشو بالا میبره و میگه:
_ نه، از اون موقع باهام کاری نداشته.
مینجون نفس راحتی میکشه، همینطور که به جونگیون نگاه میکنه و توی فکر فرو میره.
خارجی - کافی شاپ - عصر
مارک و جکسون و جینیونگ سر میزی نشستن. وقتی سفارششون رو میارن، جینیونگ میگه:
_ مارک! با جکسون زیاد گشتی مثل اون میخوای چیزای تازه رو امتحان کنی؟! این خیلی بد مزه س!
مارک میخنده و میگه:
_ قبلا خوردمش... من از طعم تلخش خوشم میاد.
جکسون برای دفاع از خودش میگه:
_ مگه من چمه؟! اگه طعم جدید رو نچشم از کجا میخوام بفهمم دوستش دارم یا نه؟!
جینیونگ: باشه بابا من تسلیم.
بعد از کمی با سکوت نوشیدنی هاشون رو میخورن. مارک به جکسون میزنه و اشاره میکنه "تو بگو!" جکسون هم با اشاره میگه "خودت بگو" چندبار هی اینو تکرار میکنن تا اینکه جینیونگ میگه:
_ چتونه؟! چیزی میخواید بگید؟!
مارک: راستش...
بازم سکوت میکنه، جینیونگ میگه:
_ چرا اینقدر دست دست میکنید؟! بگید دیگه!
مارک نفس عمیقی میکشه و تا میخواد چیزی بگه یهو موبایل جینیونگ زنگ میخوره. جینیونگ میگه:
_ بچه ها یه لحظه... مامانمه.
جینیونگ ازشون دور میشه و تماس رو جواب میده:
_ تکیون خیلی بهتر شده. شروع کرده به درس خوندن.
مادر: ازش فیلم بگیر برام بفرست. میخوام ببینمش.
جینیونگ: الان مدرسه نیستم.
مادر: دلم براش تنگ شده، میتونی امشب فیلمش رو برام بفرستی.
جینیونگ بعد از اینکه تماس رو قطع میکنه رو به مارک و جکسون، میگه:
_ باید برگردم مدرسه.
مارک و جکسون با ناامیدی بهم نگاه میکنن. جکسون میگه:
_ مشکلی نیست برو.
داخلی - مدرسه - کتابخانه - عصر
جینیونگ یواشکی از تکیون که داره درس میخونه فیلم میگیره که یهو تکیون میبینه ش، با عصبانیت جلو میاد و آروم میگه:
_ داری چه غلطی میکنی؟! هنوز این جاسوس بازیتو تموم نکردی؟!
جینیونگ: فقط مامان دلش برات تنگ شده بود... اگه این ناراحتت میکنه، پس خودت بهش زنگ بزن.
تکیون موبایل رو ازش میگیره و میگه:
_ اینقدر توی زندگیم گند زدن که حق ندارن دلشون برام تنگ بشه، فهمیدی؟!
جینیونگ: ولی اگه جیوون از زندگیت بیرون نمیرفت تو شروع نمیکردی به درس خوندن، اونا بهترین کارو برات کردن.
تکیون پوزخندی میزنه و میگه:
_ محض احتیاط باید به اطلاعت برسونم که اونا بودن که باعث شدن پارسال بیوفتم و نتونم توی گروه شیمی باشم. الان هم فقط بخاطر جیوونه که دارم درس میخونم، سال دیگه وقتی به سن قانونی برسم و مدرسه م رو تموم کرده باشم دیگه به شما نیازی ندارم و از توی زندگیتون گورمو گم میکنم.
تکیون ویدئو رو از توی موبایل حذف میکنه و به جینیونگ پس میده، داره میره که جینیونگ دستش رو میگیره و میگه:
_ نمیتونی حتی یه ذره هم مامان و بابا رو درک کنی؟! اگه جیوون بهت آسیب میزد و میرفت، حتما باز هم ازشون شاکی میشدی که چرا گذاشتن باهاش قرار بذاری!
تکیون دستش رو کنار میزنه و میگه:
_ من نوزده سالمه، بلدم از خودم مراقبت کنم... باید بهم حق انتخاب میدادن.
جینیونگ با ناراحتی به رفتن تکیون نگاه میکنه.
داخلی - زیرزمین ساختمان قدیمی - عصر
نیکون وارد اتاقی میشه، مرد میگه:
_ نتونستی دختره رو پیدا کنی؟
نیکون: نه.
مرد به نیکون نگاهی میندازه و میگه:
_ چیه؟! چرا وایستادی؟! برو دیگه!
نیکون نفس عمیقی میکشه و میگه:
_ میشه دستمزدم رو زودتر بدید؟!
مرد پوزخندی میزنه و میگه:
_ چه دستمزدی؟! حالا دوتا دونه کار میکنی فکر کردی دستمزد هم داری! ما فقط به کارهایی که ارزش دارن پول میدیم. اینقدر بی عرضه ای که دختره رو پیدا نکردی! یه تیکه آشغالی! به چه درد میخوری؟!هان؟! تازه جلو جلو پول هم میخوای؟!
نیکون که نمیخواد بیشتر از این توهین بشنوه، سرش رو پایین میندازه و از اتاق بیرون میره.
داخلی - خوابگاه پسران - اتاق 14 - عصر
جونهو روی تختش دراز کشیده و داره با موبایلش بازی میکنه. مینجون و نیکون سر میز مطالعه نشستن و با هم درس تمرین میکنن. نیکون میگه:
_ پس نتیجه همونطوره که خودم فکر میکردم، فقط به راه حلش شک داشتم.
مینجون: آره خیلی ساده س.
جونهو: شما چرا اینقدر برای این مسئله ها خودتونو به آب و آتیش میزنید؟! فقط کافیه تاجایی بدونی که توی امتحان نمره قبولی رو بگیری!
نیکون پوزخندی میزنه و میگه:
_ واقعا نمیدونی؟!! هرچی نمره بهتر، دانشگاه بهتر. هرچی دانشگاه بهتر، کار بهتر.
جونهو لبهاشو برمیگردونه و شونه هاشو بالا میندازه و به بازیش ادامه میده. همین لحظه بهش از طرف یرین پیام میاد [اینو گوش کن. ببین برای قسمت تنش بین شخصیتها خوبه؟! (فایل صوتی رو ضمیمه کرده)] جونهو هدفونش رو توی گوشش میذاره و آهنگ رو گوش میده. نیکون که وسایلش رو جمع کرده رو به مینجون، میگه:
_ فکر کنم تا از پله ها برم پایین دستشوییم بریزه. میتونم از دستشویی استفاده کنم؟
مینجون با سر تایید میکنه. نیکون همینطور که به خودش میپیچه به طرف توالت میره. مینجون میگه:
_ پس من رفتم به کارم برسم.
مینجون از اتاق بیرون میره، بعد از چند لحظه مارک و جکسون وارد میشن. جونهو که تا این لحظه چشمهاشو بسته بود و حواسش توی آهنگ بود، چشمهاشو باز میکنه و تا اون دوتا رو میبینه، هدفون رو از گوشش برمیداره و میگه:
_ مینجون اینا رفتن؟!
مارک: آره همین الان دم در دیدیمش.
جونهو از تخت پایین میپره، چشمکی میزنه و درحالی که بیرون میره میگه:
_ منم میرم، تنهایی خوش باشید. هرموقع وویونگ داشت میومد بالا بهتون خبرمیدم.
مارک و جکسون روی کاناپه میشینن. جکسون دراز میکشه و سرش رو روی پای مارک میذاره، مارک میگه:
_ پاهای من مثل مال تو بالش خوبی نیست.
جکسون میخنده و ضربه ی آرومی به سینه ی مارک میزنه. مارک دستش رو دور صورت جکسون میگیره و همینطور که با انگشتهاش کنار صورتش رو نوازش میکنه با صدای جذابی میگه:
_ دوستت دارم.
جکسون که برای اولین بار این کلمات رو از مارک میشنوه با محبت توی چشمهاش خیره شده. یهو نیکون از توالت بیرون میاد و میگه:
_ اوغ، چقدر چندش...
مارک و جکسون هر دو با تعجب بهش نگاه میکنن. جکسون سریع میشینه. نیکون ادای مور مور شدن در میاره و ادامه میده:
_ حالم بد شد، شما به خودتون میگید مَرد؟! چطوری توی خوابگاه پسرا راهتون دادن؟!
همینطور که با تنفر بهشون نگاه میکنه از اتاق بیرون میره. مارک با تعجب میگه:
_ نیکون اینحا چیکار میکرد؟!
جکسون با اضطراب لبش رو میگزه، سرش رو میون دستهاش میگیره و میگه:
_ چرا باید اون بفهمه؟!!! لعنتی!
مارک: اون هم اتاقیته... بلاخره میفهمید.
جکسون با چشمهای پر از ترس به مارک نگاه میکنه و میگه:
_ اگه به کسی بگه چی؟!
مارک با ناامیدی سرش رو پایین میندازه. همین لحظه از طرف جونهو بهشون پیام میاد [وویونگ داره میاد بالا! (شکلک ناراحت)]
داخلی - خوابگاه مدرسه - حیاط - عصر
جونهو به نرده ی پله های جلوی در خوابگاه تکیه داده. یرین آروم بهش نزدیک میشه و از پشت میترسونش. جونهو با عصبانیت نگاهش میکنه، یرین میگه:
_ گوشش دادی؟
جونهو: آهنگش خیلی صحنه رو اغراق آمیز میکنه.
یرین: یعنی میگی لوسه؟!
جونهو با سر تأیید میکنه. یرین میگه:
_ خب... چیکارم داشتی؟!
جونهو با نگاهی شیطانی میگه:
_ پایه ای باهم یه کاری بکنیم؟!
داخلی - خوابگاه پسران - پشت بام - عصر
مینجون تنها جلوی لپتاپش نشسته و در مورد جونگیون جست و جو میکنه ولی اطلاعاتی ازش پیدا نمیکنه. آهی میکشه و در حالی که به آسمون نگاه میکنه زیر لب میگه:
_ حتی توی یه سایت هم عضویت نداره!
برش به دیشب
داخلی - خوابگاه پسران - اتاق 18 - شب
مینجون بعد از اینکه عکس جونگیون رو توی سایت مدرسه عوض میکنه، به نیکون پیام میده [چرا فقط عکسش؟! اگه دنبالشن، اسمش رو هم عوض کنیم بهتر نیست؟!] نیکون جواب میده [مشکلی نیست... اونا به یه اسم دیگه میشناسنش]
برش به حال
داخلی - خوابگاه پسران - پشت بام - عصر
مینجون با خودش میگه "نکنه این اسم واقعیش نیست!!" از جاش بلند میشه و میگه:
_ نمیتونم به نیکون اعتماد کنم... معلوم نیست داره چیکار میکنه.
داخلی - مدرسه - کلاس یک - ظهر
مارک و جکسون و جینیونگ توی کلاس تنها هستن. جینیونگ میگه:
_ اه... امسال چرا تموم نمیشه، خسته شدم اینقدر درس خوندم... دلم میخواد تابستون با هم بریم گردش.
جکسون: آخ خوب گفتی.
مارک: راستی میخوام بهت یه چیزی رو بگم، نمیدونم چطوری بگم... من و جکسون...
همین لحظه جکسون پاش رو له میکنه و یواشکی با سر علامت میده "الان نه". جینیونگ همینطور با اشتیاق منتظره که مارک ادامه حرفش رو بگه اما مارک میگه:
_ ولش کن... دستشوییم داره میریزه. من رفتم.
جینیونگ با ناراحتی با خودش میگه "انگار هنوز خجالت میکشن" و آهی میکشه.
داخلی - مدرسه - زیرزمین - ظهر
جونهو توی لپتاپ، دوربینهای دفتر معلمها رو نگاه میکنه و با دقت افرادی که برای نظارت دفتر معلم ها اومدن رو زیرنظر داره. مینجون توی موبایلش به صفحه ی اطلاعات جونگیون توی سایت مدرسه خیره شده و هی انگشتش رو نزدیک دکمه ی ویرایش میبره، با تردید دکمه ی ویرایش رو میزنه و میخواد عکس جونگیون رو به حالت اولش برگردونه که یهو جونهو میگه:
_ مینجون... بیا اینو نگاه کن! این آدم به بهانه ی بازرسی دفتر معلمها، داره پرونده های دانش آموزها رو نگاه میکنه... مشکوک میزنه.
مینجون: راست میگی، یعنی از طرف اون خلافکارهاییه که نیکون میگفت؟
جونهو: پس یعنی جونگیون واقعا یه مشکلی داره؟! بخاطر همین بود که از نیکون میترسید؟! شاید بخاطر همینه که کاراته بلده؟!
مینجون: چی؟! کاراته؟!
جونهو: یه بار دیدم که توی مدرسه یکی داشت اذیتش میکرد ولی اون خیلی حرفه ای ناک اوتش کرد!
مینجون دستی لای موهاش میکشه و میگه:
_ فکر میکنم خیلی چیزا هست که درمورد جونگیون نمیدونم! حس احمقا رو دارم.
جونهو دستش رو دور شونه ی مینجون میذاره و میگه:
_ شاید هنوز زود بوده که بهت بگه... بدبین نباش.
داخلی - خوابگاه پسران - اتاق 14 - عصر
جکسون و مارک وارد میشن. مارک در توالت رو باز میکنه و وقتی مطمئن میشه کسی توی اتاق نیست با ناراحتی میگه:
_ همه ی جرأتمو جمع کرده بودم تا بهش بگم... چرا نذاشتی؟!
جکسون آه بلندی میکشه و با لحن تندی میگه:
_ ندیدی نیکون چقدر ازمون بدش اومد، اگه جینیونگم با فهمیدنش فکر کنه ما یه تیکه آشغالیم، چی؟!
مارک: حتی نیکونم میدونه، فقط جینیونگ که دوست صمیمیمونه، نمیدونه.
داخلی - خوابگاه پسران - اتاق 18 - عصر
جونهو و مینجون با اضطراب وارد اتاق میشن، مینجون میگه:
_ لعنتیا دارن خوابگاه رو هم میگردن، حالا چیکار کنیم؟
جونهو: بذار اتاق پسرا رو بازرسی کنن، بعدش جونگیون رو میاریم اینطرف.
مینجون: پس تو هم با یرین هماهنگ کن.
داخلی - خوابگاه پسران - راهرو - عصر
نیکون درحالی که به طرف اتاقش میدوئه با خودش فکر میکنه "ایش... حالا که دم در مدرسه مراقب گذاشتن باید براش لباس مبدل ببرم، لعنتی کجا قایمش کنم؟!" به در اتاق چهارده میرسه اما تا لای در رو باز میکنه و جکسون و مارک رو داخل اتاق میبینه کمی تأمل میکنه و آروم بطوری که اونا متوجه حضورش نشن در رو روی هم میذاره و با خودش میگه " چاره دیگه ای ندارم... فعلا این بهترین کاره."
داخلی - خوابگاه پسران - اتاق 14 - عصر
جکسون با عصبانیت دستی به سرش میکشه. مارک دستش رو روی شونه ی جکسون میذاره و میگه:
_ حالا چرا اینقدر عصبانیی؟!
جکسون، مارک رو به دیوار میچسبونه و دستش رو کنارش به دیوار تکیه میده و همینطور که توی چشمهاش خیره شده میگه:
_ میدونی که اگه بقیه بفهمن نگاهشون بهمون عوض میشه، دیگه نمیتونیم راحت پیش هم باشیم، همه چیز عوض میشه... نمیخوام جینیونگ هم اونطوری نگام کنه.
مارک با محبت آروم دستش رو روی سینه های جکسون میکشه و میگه:
_ منم نمیخوام دوست خوبی مثل جینیونگ رو از دست بدم اما اگه اون ما رو همینجوری که هستیم نمیخواد، پس همون بهتر که دوستمون نباشه.
جکسون با دست کنار صورت مارک رو نوازش میکنه و پیشونیش رو به پیشونی مارک تکیه میده و با غمی توی صداش میگه:
_ حق با توئه... اما خیلی برام سخته.
مارک لبخند کوچیکی میزنه، بازوش رو نیشگون میگیره و میگه:
_ چیه؟ نکنه جینیونگ رو بیشتر از من دوست داری؟!
جکسون با پیشونی ضربه ی آرومی به پیشونی مارک میزنه و میگه:
_ مگه میشه؟!
و بوسه ی گرمی روی پیشونیش میذاره. همین لحظه یهو نیکون در رو باز میکنه و میگه:
_ هم اتاقی های من خیلی بچه های خوبین.
مارک و جکسون سریع از هم جدا میشن. جیساب و بازرسها با دیدن اونا شکه شدن. جیساب با عصبانیت داد میزنه:
_ شما دوتا دارید چه غلطی میکنید؟!!!!
مینجون شماره پرونده رو توی سایت مدرسه میزنه و یهو پرونده ی جونگیون براش باز میشه. با تعجب بهش نگاه میکنه و به نیکون پیام میده "مطمئنی شماره پرونده درسته؟" نیکون جواب میده "چطور مگه؟ جونگیون رو میشناسی؟" مینجون سریع جواب میده "نه! فقط میخواستم مطمئن بشم اشتباهی رخ نده" با نگرانی با خودش میگه "یعنی چی؟ چرا باید خلافکارها دنبال جونگیون باشن؟! چرا نیکون داره بهش کمک میکنه؟ اصلا نمیفهمم چه اتفاقی داره میوفته!" یهو از جاش بلند میشه و میگه:
_نکنه قصد نیکون کمک کردن نیست!!! نکنه میخواد جونگیون رو اذیت کنه!!!
جونهو که توی جاش خواب بود بیدار میشه و میگه:
_ چته؟ چی شده؟
مینجون: هیس... بیا اینجا.
جونهو به طرف مینجون میره. مینجون میگه:
_ فکر کنم نیکون واقعا برای جونگیون نقشه ای ریخته!
وقتی جونهو میبینه قضیه از چه قراره میگه:
_ باید ازش مدرک بخوایم که ثابت کنه واقعا جونگیون توی خطره.
لپتاپ رو جلوش میذاره و برای نیکون پیام میده. نیکون در جواب مینویسه "چی شد؟ جا زدی؟!" جونهو جواب میده "من قصدم کمک کردنه، نمیخوام کسی توی دردسر بیوفته... پس بهم ثابت کن کارت به کسی صدمه نمیزنه." نیکون پیام میده "من با اون باند خلافکار آشنائم، اونا بهم گفتن که توی مدرسه بگردم و پیداش کنم. اگه بفهمن که همکلاسیم بوده برای خودم هم بد میشه، اگه اینکار رو بکنی هردوتامون رو نجات میدی." مینجون با تردید میگه:
_ نمیدونم باید چیکار کنیم؟!
جونهو به رفتارهای عجیب جونگیون فکر میکنه و میگه:
_ بیا انجامش بدیم.
مینجون: فکر میکنی راست میگه؟!
جونهو: اگه راست باشه و انجامش ندیم، خیلی بد میشه... پس بیا عکس رو عوض کنیم، فقط باید حواسمون باشه اگه به ضرر جونگیون بود سریع برمیگردونیمش.
داخلی - راهرو مدرسه - صبح
زنگ تفریحه و هرکسی گوشه ای با دوستاشه، مینجون خودشو به جونگیون میرسونه و میگه:
_ خوبی؟!
جونگیون با لبخند میگه:
_ ایهیم.
مینجون آروم میگه:
_ دیروز همدیگه رو ندیدیم دلت برام تنگ نشده؟!
جونگیون: اتفاقا دیشب منتظر بودم بیای توی اتاقمون.
مینجون: اونوقت به یرین هم میگفتم من غول چراغ جادوئم چون جونگیون خواسته ظاهر شدم!
جونگیون میخنده و میگه:
_ اگه میخواستی بیای میفرستادمش دنبال نخود سیاه.
مینجون میخنده و تا دستش رو میندازه دور شونه ش، جونگیون نیشگونش میگیره و میگه:
_ هی ضایع بازی در نیار.
مینجون لبهاشو برمیگردونه و میگه:
_ باشه... (سرش رو به گوشش نزدیک میکنه) راستی نیکون هنوزم تهدیدت میکنه؟!
جونگیون ابروهاشو بالا میبره و میگه:
_ نه، از اون موقع باهام کاری نداشته.
مینجون نفس راحتی میکشه، همینطور که به جونگیون نگاه میکنه و توی فکر فرو میره.
خارجی - کافی شاپ - عصر
مارک و جکسون و جینیونگ سر میزی نشستن. وقتی سفارششون رو میارن، جینیونگ میگه:
_ مارک! با جکسون زیاد گشتی مثل اون میخوای چیزای تازه رو امتحان کنی؟! این خیلی بد مزه س!
مارک میخنده و میگه:
_ قبلا خوردمش... من از طعم تلخش خوشم میاد.
جکسون برای دفاع از خودش میگه:
_ مگه من چمه؟! اگه طعم جدید رو نچشم از کجا میخوام بفهمم دوستش دارم یا نه؟!
جینیونگ: باشه بابا من تسلیم.
بعد از کمی با سکوت نوشیدنی هاشون رو میخورن. مارک به جکسون میزنه و اشاره میکنه "تو بگو!" جکسون هم با اشاره میگه "خودت بگو" چندبار هی اینو تکرار میکنن تا اینکه جینیونگ میگه:
_ چتونه؟! چیزی میخواید بگید؟!
مارک: راستش...
بازم سکوت میکنه، جینیونگ میگه:
_ چرا اینقدر دست دست میکنید؟! بگید دیگه!
مارک نفس عمیقی میکشه و تا میخواد چیزی بگه یهو موبایل جینیونگ زنگ میخوره. جینیونگ میگه:
_ بچه ها یه لحظه... مامانمه.
جینیونگ ازشون دور میشه و تماس رو جواب میده:
_ تکیون خیلی بهتر شده. شروع کرده به درس خوندن.
مادر: ازش فیلم بگیر برام بفرست. میخوام ببینمش.
جینیونگ: الان مدرسه نیستم.
مادر: دلم براش تنگ شده، میتونی امشب فیلمش رو برام بفرستی.
جینیونگ بعد از اینکه تماس رو قطع میکنه رو به مارک و جکسون، میگه:
_ باید برگردم مدرسه.
مارک و جکسون با ناامیدی بهم نگاه میکنن. جکسون میگه:
_ مشکلی نیست برو.
داخلی - مدرسه - کتابخانه - عصر
جینیونگ یواشکی از تکیون که داره درس میخونه فیلم میگیره که یهو تکیون میبینه ش، با عصبانیت جلو میاد و آروم میگه:
_ داری چه غلطی میکنی؟! هنوز این جاسوس بازیتو تموم نکردی؟!
جینیونگ: فقط مامان دلش برات تنگ شده بود... اگه این ناراحتت میکنه، پس خودت بهش زنگ بزن.
تکیون موبایل رو ازش میگیره و میگه:
_ اینقدر توی زندگیم گند زدن که حق ندارن دلشون برام تنگ بشه، فهمیدی؟!
جینیونگ: ولی اگه جیوون از زندگیت بیرون نمیرفت تو شروع نمیکردی به درس خوندن، اونا بهترین کارو برات کردن.
تکیون پوزخندی میزنه و میگه:
_ محض احتیاط باید به اطلاعت برسونم که اونا بودن که باعث شدن پارسال بیوفتم و نتونم توی گروه شیمی باشم. الان هم فقط بخاطر جیوونه که دارم درس میخونم، سال دیگه وقتی به سن قانونی برسم و مدرسه م رو تموم کرده باشم دیگه به شما نیازی ندارم و از توی زندگیتون گورمو گم میکنم.
تکیون ویدئو رو از توی موبایل حذف میکنه و به جینیونگ پس میده، داره میره که جینیونگ دستش رو میگیره و میگه:
_ نمیتونی حتی یه ذره هم مامان و بابا رو درک کنی؟! اگه جیوون بهت آسیب میزد و میرفت، حتما باز هم ازشون شاکی میشدی که چرا گذاشتن باهاش قرار بذاری!
تکیون دستش رو کنار میزنه و میگه:
_ من نوزده سالمه، بلدم از خودم مراقبت کنم... باید بهم حق انتخاب میدادن.
جینیونگ با ناراحتی به رفتن تکیون نگاه میکنه.
داخلی - زیرزمین ساختمان قدیمی - عصر
نیکون وارد اتاقی میشه، مرد میگه:
_ نتونستی دختره رو پیدا کنی؟
نیکون: نه.
مرد به نیکون نگاهی میندازه و میگه:
_ چیه؟! چرا وایستادی؟! برو دیگه!
نیکون نفس عمیقی میکشه و میگه:
_ میشه دستمزدم رو زودتر بدید؟!
مرد پوزخندی میزنه و میگه:
_ چه دستمزدی؟! حالا دوتا دونه کار میکنی فکر کردی دستمزد هم داری! ما فقط به کارهایی که ارزش دارن پول میدیم. اینقدر بی عرضه ای که دختره رو پیدا نکردی! یه تیکه آشغالی! به چه درد میخوری؟!هان؟! تازه جلو جلو پول هم میخوای؟!
نیکون که نمیخواد بیشتر از این توهین بشنوه، سرش رو پایین میندازه و از اتاق بیرون میره.
داخلی - خوابگاه پسران - اتاق 14 - عصر
جونهو روی تختش دراز کشیده و داره با موبایلش بازی میکنه. مینجون و نیکون سر میز مطالعه نشستن و با هم درس تمرین میکنن. نیکون میگه:
_ پس نتیجه همونطوره که خودم فکر میکردم، فقط به راه حلش شک داشتم.
مینجون: آره خیلی ساده س.
جونهو: شما چرا اینقدر برای این مسئله ها خودتونو به آب و آتیش میزنید؟! فقط کافیه تاجایی بدونی که توی امتحان نمره قبولی رو بگیری!
نیکون پوزخندی میزنه و میگه:
_ واقعا نمیدونی؟!! هرچی نمره بهتر، دانشگاه بهتر. هرچی دانشگاه بهتر، کار بهتر.
جونهو لبهاشو برمیگردونه و شونه هاشو بالا میندازه و به بازیش ادامه میده. همین لحظه بهش از طرف یرین پیام میاد [اینو گوش کن. ببین برای قسمت تنش بین شخصیتها خوبه؟! (فایل صوتی رو ضمیمه کرده)] جونهو هدفونش رو توی گوشش میذاره و آهنگ رو گوش میده. نیکون که وسایلش رو جمع کرده رو به مینجون، میگه:
_ فکر کنم تا از پله ها برم پایین دستشوییم بریزه. میتونم از دستشویی استفاده کنم؟
مینجون با سر تایید میکنه. نیکون همینطور که به خودش میپیچه به طرف توالت میره. مینجون میگه:
_ پس من رفتم به کارم برسم.
مینجون از اتاق بیرون میره، بعد از چند لحظه مارک و جکسون وارد میشن. جونهو که تا این لحظه چشمهاشو بسته بود و حواسش توی آهنگ بود، چشمهاشو باز میکنه و تا اون دوتا رو میبینه، هدفون رو از گوشش برمیداره و میگه:
_ مینجون اینا رفتن؟!
مارک: آره همین الان دم در دیدیمش.
جونهو از تخت پایین میپره، چشمکی میزنه و درحالی که بیرون میره میگه:
_ منم میرم، تنهایی خوش باشید. هرموقع وویونگ داشت میومد بالا بهتون خبرمیدم.
مارک و جکسون روی کاناپه میشینن. جکسون دراز میکشه و سرش رو روی پای مارک میذاره، مارک میگه:
_ پاهای من مثل مال تو بالش خوبی نیست.
جکسون میخنده و ضربه ی آرومی به سینه ی مارک میزنه. مارک دستش رو دور صورت جکسون میگیره و همینطور که با انگشتهاش کنار صورتش رو نوازش میکنه با صدای جذابی میگه:
_ دوستت دارم.
جکسون که برای اولین بار این کلمات رو از مارک میشنوه با محبت توی چشمهاش خیره شده. یهو نیکون از توالت بیرون میاد و میگه:
_ اوغ، چقدر چندش...
مارک و جکسون هر دو با تعجب بهش نگاه میکنن. جکسون سریع میشینه. نیکون ادای مور مور شدن در میاره و ادامه میده:
_ حالم بد شد، شما به خودتون میگید مَرد؟! چطوری توی خوابگاه پسرا راهتون دادن؟!
همینطور که با تنفر بهشون نگاه میکنه از اتاق بیرون میره. مارک با تعجب میگه:
_ نیکون اینحا چیکار میکرد؟!
جکسون با اضطراب لبش رو میگزه، سرش رو میون دستهاش میگیره و میگه:
_ چرا باید اون بفهمه؟!!! لعنتی!
مارک: اون هم اتاقیته... بلاخره میفهمید.
جکسون با چشمهای پر از ترس به مارک نگاه میکنه و میگه:
_ اگه به کسی بگه چی؟!
مارک با ناامیدی سرش رو پایین میندازه. همین لحظه از طرف جونهو بهشون پیام میاد [وویونگ داره میاد بالا! (شکلک ناراحت)]
داخلی - خوابگاه مدرسه - حیاط - عصر
جونهو به نرده ی پله های جلوی در خوابگاه تکیه داده. یرین آروم بهش نزدیک میشه و از پشت میترسونش. جونهو با عصبانیت نگاهش میکنه، یرین میگه:
_ گوشش دادی؟
جونهو: آهنگش خیلی صحنه رو اغراق آمیز میکنه.
یرین: یعنی میگی لوسه؟!
جونهو با سر تأیید میکنه. یرین میگه:
_ خب... چیکارم داشتی؟!
جونهو با نگاهی شیطانی میگه:
_ پایه ای باهم یه کاری بکنیم؟!
داخلی - خوابگاه پسران - پشت بام - عصر
مینجون تنها جلوی لپتاپش نشسته و در مورد جونگیون جست و جو میکنه ولی اطلاعاتی ازش پیدا نمیکنه. آهی میکشه و در حالی که به آسمون نگاه میکنه زیر لب میگه:
_ حتی توی یه سایت هم عضویت نداره!
برش به دیشب
داخلی - خوابگاه پسران - اتاق 18 - شب
مینجون بعد از اینکه عکس جونگیون رو توی سایت مدرسه عوض میکنه، به نیکون پیام میده [چرا فقط عکسش؟! اگه دنبالشن، اسمش رو هم عوض کنیم بهتر نیست؟!] نیکون جواب میده [مشکلی نیست... اونا به یه اسم دیگه میشناسنش]
برش به حال
داخلی - خوابگاه پسران - پشت بام - عصر
مینجون با خودش میگه "نکنه این اسم واقعیش نیست!!" از جاش بلند میشه و میگه:
_ نمیتونم به نیکون اعتماد کنم... معلوم نیست داره چیکار میکنه.
داخلی - مدرسه - کلاس یک - ظهر
مارک و جکسون و جینیونگ توی کلاس تنها هستن. جینیونگ میگه:
_ اه... امسال چرا تموم نمیشه، خسته شدم اینقدر درس خوندم... دلم میخواد تابستون با هم بریم گردش.
جکسون: آخ خوب گفتی.
مارک: راستی میخوام بهت یه چیزی رو بگم، نمیدونم چطوری بگم... من و جکسون...
همین لحظه جکسون پاش رو له میکنه و یواشکی با سر علامت میده "الان نه". جینیونگ همینطور با اشتیاق منتظره که مارک ادامه حرفش رو بگه اما مارک میگه:
_ ولش کن... دستشوییم داره میریزه. من رفتم.
جینیونگ با ناراحتی با خودش میگه "انگار هنوز خجالت میکشن" و آهی میکشه.
داخلی - مدرسه - زیرزمین - ظهر
جونهو توی لپتاپ، دوربینهای دفتر معلمها رو نگاه میکنه و با دقت افرادی که برای نظارت دفتر معلم ها اومدن رو زیرنظر داره. مینجون توی موبایلش به صفحه ی اطلاعات جونگیون توی سایت مدرسه خیره شده و هی انگشتش رو نزدیک دکمه ی ویرایش میبره، با تردید دکمه ی ویرایش رو میزنه و میخواد عکس جونگیون رو به حالت اولش برگردونه که یهو جونهو میگه:
_ مینجون... بیا اینو نگاه کن! این آدم به بهانه ی بازرسی دفتر معلمها، داره پرونده های دانش آموزها رو نگاه میکنه... مشکوک میزنه.
مینجون: راست میگی، یعنی از طرف اون خلافکارهاییه که نیکون میگفت؟
جونهو: پس یعنی جونگیون واقعا یه مشکلی داره؟! بخاطر همین بود که از نیکون میترسید؟! شاید بخاطر همینه که کاراته بلده؟!
مینجون: چی؟! کاراته؟!
جونهو: یه بار دیدم که توی مدرسه یکی داشت اذیتش میکرد ولی اون خیلی حرفه ای ناک اوتش کرد!
مینجون دستی لای موهاش میکشه و میگه:
_ فکر میکنم خیلی چیزا هست که درمورد جونگیون نمیدونم! حس احمقا رو دارم.
جونهو دستش رو دور شونه ی مینجون میذاره و میگه:
_ شاید هنوز زود بوده که بهت بگه... بدبین نباش.
داخلی - خوابگاه پسران - اتاق 14 - عصر
جکسون و مارک وارد میشن. مارک در توالت رو باز میکنه و وقتی مطمئن میشه کسی توی اتاق نیست با ناراحتی میگه:
_ همه ی جرأتمو جمع کرده بودم تا بهش بگم... چرا نذاشتی؟!
جکسون آه بلندی میکشه و با لحن تندی میگه:
_ ندیدی نیکون چقدر ازمون بدش اومد، اگه جینیونگم با فهمیدنش فکر کنه ما یه تیکه آشغالیم، چی؟!
مارک: حتی نیکونم میدونه، فقط جینیونگ که دوست صمیمیمونه، نمیدونه.
داخلی - خوابگاه پسران - اتاق 18 - عصر
جونهو و مینجون با اضطراب وارد اتاق میشن، مینجون میگه:
_ لعنتیا دارن خوابگاه رو هم میگردن، حالا چیکار کنیم؟
جونهو: بذار اتاق پسرا رو بازرسی کنن، بعدش جونگیون رو میاریم اینطرف.
مینجون: پس تو هم با یرین هماهنگ کن.
داخلی - خوابگاه پسران - راهرو - عصر
نیکون درحالی که به طرف اتاقش میدوئه با خودش فکر میکنه "ایش... حالا که دم در مدرسه مراقب گذاشتن باید براش لباس مبدل ببرم، لعنتی کجا قایمش کنم؟!" به در اتاق چهارده میرسه اما تا لای در رو باز میکنه و جکسون و مارک رو داخل اتاق میبینه کمی تأمل میکنه و آروم بطوری که اونا متوجه حضورش نشن در رو روی هم میذاره و با خودش میگه " چاره دیگه ای ندارم... فعلا این بهترین کاره."
داخلی - خوابگاه پسران - اتاق 14 - عصر
جکسون با عصبانیت دستی به سرش میکشه. مارک دستش رو روی شونه ی جکسون میذاره و میگه:
_ حالا چرا اینقدر عصبانیی؟!
جکسون، مارک رو به دیوار میچسبونه و دستش رو کنارش به دیوار تکیه میده و همینطور که توی چشمهاش خیره شده میگه:
_ میدونی که اگه بقیه بفهمن نگاهشون بهمون عوض میشه، دیگه نمیتونیم راحت پیش هم باشیم، همه چیز عوض میشه... نمیخوام جینیونگ هم اونطوری نگام کنه.
مارک با محبت آروم دستش رو روی سینه های جکسون میکشه و میگه:
_ منم نمیخوام دوست خوبی مثل جینیونگ رو از دست بدم اما اگه اون ما رو همینجوری که هستیم نمیخواد، پس همون بهتر که دوستمون نباشه.
جکسون با دست کنار صورت مارک رو نوازش میکنه و پیشونیش رو به پیشونی مارک تکیه میده و با غمی توی صداش میگه:
_ حق با توئه... اما خیلی برام سخته.
مارک لبخند کوچیکی میزنه، بازوش رو نیشگون میگیره و میگه:
_ چیه؟ نکنه جینیونگ رو بیشتر از من دوست داری؟!
جکسون با پیشونی ضربه ی آرومی به پیشونی مارک میزنه و میگه:
_ مگه میشه؟!
و بوسه ی گرمی روی پیشونیش میذاره. همین لحظه یهو نیکون در رو باز میکنه و میگه:
_ هم اتاقی های من خیلی بچه های خوبین.
مارک و جکسون سریع از هم جدا میشن. جیساب و بازرسها با دیدن اونا شکه شدن. جیساب با عصبانیت داد میزنه:
_ شما دوتا دارید چه غلطی میکنید؟!!!!
✿پایان قسمت بیستم✿