داخلی - کافی شاپ خوشی - عصر
چانسونگ هیچی نمیگه، مینجون میگه:
_ دلیل پنهانی وجود داره؟... یا ... مشکل جسمی داری؟
چشمهای چانسونگ نمناک میشه و سریع ضبط رو قطع میکنه. مینجون در حالی که آه میکشه به پشتی صندلی لم میده و میگه:
_ میدونستم یه مشکلی وجود داره... آخه چرا پنهانش میکنی؟
چانسونگ: این سوال رو ادامه نده.
مینجون با لحن خودمونی میگه:
_ ضبط که خاموشه، منم قول میدم هیچ کدوم از حرفاتو بدون اجازه ت چاپ نکنم. بهم بگو، چرا با پنهان کردنش برای مردم سوء تفاهم ایجاد میکنی؟... شاید اگه مشکلت رو بدونن راحتتر درکت کنن.
چانسونگ: یه کسی هست که نمیخوام با گفتن واقعیت بیشتر از این بهش آسیب برسونم.
یهو مینجون با نگرانی و ناراحتی میگه:
_ نگو که توی اون مسابقه اخیری که از حریفت شکست خوردی، این آسیب بهت وارد شده.
چانسونگ تا میخواد چیزی بگه مینجون بشکنی میزنه و میگه:
_ اون دقیقا قبل دوتا مسابقه ایه که دوپینگ کردی، پس بگو میخواستی تا دوباره سلامتیت رو بدست بیاری از تکواندو کناره گیری نکنی.
چانسونگ آروم میگه:
_ گفتم که از این بحث خارج بشیم خیلی بهتره.
مینجون دستی به پشت گردنش میکشه و میگه:
_ هر جور تو بخوای. خیلی دوست داشتم منو مثل یه دوست بدونی و درموردش دوستانه باهام حرف بزنی.
چانسونگ: ولی حتی گونیونگ هم از این موضوع خبر نداره.
مینجون: منم نمیخوام اذیتت کنم، پس بریم سراغ بقیه ی مصاحبه.
خارجی - حیاط پشتی کافی شاپ خوشی - عصر
جیمین روی تاپ نشسته و در حال درس خوندنه. همین لحظه صدای وویونگ رو میشنوه که میگه:
_ الان وقت درس خوندنه؟
جیمین با تعجب اطراف رو نگاه میکنه ولی وویونگ رو نمیبینه. وویونگ میگه:
_ برای دیدن آدمای بزرگتر از خودت باید بالا رو نگاه کنی.
جیمین سرش رو بالا میبره و متوجه میشه وویونگ از پنجره ی طبقه ی دوم که خونه شه حرف میزنه. جیمین میگه:
_ الان کافی شاپ خیلی خلوته... از کار درنرفتم.
وویونگ میخنده، سری تکون میده و میخواد بره که جیمین صداش میکنه و میگه:
_ میتونم بعضی وقتها از آشپزخونه ی کافی شاپ استفاده کنم؟
وویونگ با تعجب نگاهش میکنه و میگه:
_ یه لحظه صبر کن بیام پایین.
بعد از چند دقیقه وویونگ وارد حیاط میشه و کنار جیمین میشینه، میگه:
_ میخوای غذاهای جدیدی که یاد میگیری رو درست کنی؟
جیمین: آره... توی خونه وسایلش رو ندارم، اجازه میدید؟
وویونگ کمی فکر میکنه و میگه:
_ اما... مشکل اینجاس که از صبح تا وقتی که کافی شاپ بسته بشه آشپزخونه مشغوله.
جیمین: اگه نمیشه اشکالی نداره... (با شیطنت به وویونگ نگاه میکنه) ولی میتونم شبها یه ساعت بعد از تعطیل شدن کافی شاپ بیشتر...
جیمین وسط حرفش متوجه نگاه متعجب وویونگ میشه و دیگه ادامه نمیده. وویونگ میگه:
_ اونموقع خیلی دیروقت میشه، خانواده ت نگرانت نمیشن؟
جیمین با لبخند میگه:
_ اگه بگم پیش شما میمونم، بهم اجازه میدن... آخه بابام خیلی ازتون خوشش اومد... میگفت رئیس با شخصیتی دارم.
وویونگ چندتا سرفه میکنه و میگه:
_ هی، میخوای مسئولیتت رو بندازی گردن من؟... بعد از ساعت کاری دیگه کارمند من نیستی من هیچ مسئولیتی رو قبول نمیکنم.
جیمین میخنده و میگه:
_ منظورم این نبود... فقط اونطوری مامان و بابام میدونن که جای امنی هستم.
وویونگ دستش رو روی شونه ی جیمین میذاره و میگه:
_ پس... هرموقع با خانواده ت حرف زدی بهم اطلاع بده.
داخلی - ماشین جونهو - عصر
جونهو در حالی که با موبایلش حرف میزنه جلوی کافی شاپ خوشی پارک میکنه و میگه:
_ اینجا قرار مصاحبه داشتی؟!... چرا به من نگفتی بیام؟
چانسونگ از پشت موبایل میگه:
_ یعنی چی؟ چرا چرت و پرت میگی؟... تو چرا باید میومدی؟
جونهو با خنده ی شیرینی میگه:
_ شینهی اونجا کار میکنه.
چانسونگ میزنه زیر خنده و میگه:
_ واقعا از دست رفتی... صبر کن الان میام.
جونهو تماس رو قطع میکنه و منتظر چانسونگه که از طرف شینهی SMS بهش میرسه:
" در مورد شامی که گفته بودی با سیونگکی صحبت کردم. فردا شب چطوره؟" جونهو با خوشحالی موبایلش رو میبوسه. از خودش با لبخند عکس میندازه و برای شینهی میفرسته و مینوسه: "خوشحال خوشحالم، بیصبرانه منتظر فردائم تا دوباره ببینمت."
داخلی - منزل تکیون - شب
جونگوک و کیلکانگ برای کارگرها شام گرفتن و همگی دور هم درحال خوردن هستن ولی سئون گوشه ای با لپتاپش مشغوله. تکیون با شوخی هاش همه رو میخندونه و بعضی موقعها با صدای بلند خنده ی جمع، سئون با حسرت بهشون نگاه میکنه. جونگوک رو به سئون میگه:
_ خانم کیم غذا داره سرد میشه، اگه ازش خوشت نمیاد چیز دیگه ای سفارش بدیم؟
سئون: ممنون، اول باید کارم رو تموم کنم.
تکیون به طرف سئون میره و با لبخند میگه:
_ اگه کار خونه یه چند ساعت هم دیرتر تموم بشه برام مهم نیست. از غذات نزن.
سئون با تردید به تکیون نگاه میکنه، بلند میشه و کنار جمع میشینه و شروع به خوردن میکنه. تکیون ناخواسته چشمش به صفحه ی لپتاپ سئون میافته که صفحه ی تو♥ییتر بازه، با کنجکاوی اسم تو♥ییتر سئون رو میخونه، همینطور که کنار بقیه میشینه موبایلش رو از توی جیبش درمیاره و تو♥ییتر سئون رو جستوجو میکنه. کیلگانگ میگه:
_ چی شد تکیون؟ چرا اینقدر ساکت شدی؟
تکیون سرش رو از موبایلش بیرون میاره و یواشکی به سئون نگاه میکنه، میگه:
_ هیچی، شما شامتون رو بخورید.
تکیون دوباره سرش رو توی موبایلش میکنه. عکس پروفایل سئون رو که میبینه با خودش میگه: "انگار خودش نیست." وقتی عکس رو باز میکنه میبینه سوزیه، با تعجب با خودش میگه: "ب سوزی؟!" وقتی میبینه تو♥ییتهای سئون همش درمورد سوزیه با تعجب بیشتری بهش نگاه میکنه و با خودش میگه: "طرفدار ب سوزیه؟!"
داخلی - رستوران سنتی - شب
چانسونگ، جونهو، گونیونگ و سوزی سر میز نشستن و در حال شام خوردن هستن. گونیونگ آروم به پای سوزی میزنه، سوزی میگه:
_ لی جونهو، ممنون که عذر خواهیم رو قبول کردی و اومدی.
جونهو: مشکلی نیست. بیا از این به بعد سختتر کار کنیم.
همه با سکوت درحال شام خوردن که موبایل سوزی زنگ میزنه. سوزی جواب میده و رو به بقیه میگه:
_ ببخشید من باید برم بیرون.
گونیونگ دست سوزی رو میگیره و آروم میگه:
_ کیم سوهیونه؟ گفتم که اینکارو نکن، اگه میخوای با قرار گذاشتن معروف بشی، برنامه های تلویزیونی زیادی هست که میشه اینطوری معروف شد. برای خودت حاشیه نساز.
سوزی با سرتأیید میکنه و از اتاق بیرون میره. جونهو رو به گونیونگ میگه:
_ چرا بخاطر سوزی خودت رو اینقدر توی درد سر میندازی؟
گونیونگ: خب مدیرشم باید حواسم به کارهاش باشه.
جونهو: مدیرش بودن واقعا صبر زیادی میخواد، درسته که دوستته نباید بخاطرش خودتو اینقدر فدا کنی.
گونیونگ: سوزی دوست خوبیه، میخوام بهش کمک کنم.
داخلی - منزل نیکون و جیئون - اتاق خواب - شب
نیکون که تازه از خونه ی خانواده ش برگشته، کمی م♥سته. همینطور که خنده های کوچولویی میکنه لباسهاشو عوض میکنه. خمیازه ای میکشه و کنار جیئون که غرق خوابه دراز میکشه. موهای جیئون رو نوازش میکنه و میگه:
_ چرا زمانهامون با هم جور درنمیاد؟... چرا نمیتونیم بیشتر همدیگه رو ببینیم؟
به جیئون نزدیکتر میشه و میخواد از پشت بغلش کنه ولی تا میخواد دستش رو دورش حلقه کنه، جیئون همینطور که خوابه ناخودآگاه دست نیکون رو کنار میزنه. نیکون چند لحظه حس میکنه قلبش یخ کرده، برمیگرده و توی جاش دراز میکشه و توی فکر فرو میره.
برش به هفت ماه پیش:
داخلی - منزل نیکون و جیئون - شب
جیئون و نیکون در حال بازی گو-استاپ هستن، جیئون میبازه و نیکون میگه:
_ حالا باید چیزی که بدت میاد رو بخوری.
نیکون از یخچال یه کیوی میاره و همینطور که به جیئون نزدیک میشه، جیئون جیغ میزنه:
_ نــــــــــه.
و از دست نیکون فرار میکنه. نیکون هم همینطور دور تا دور اتاق دنبال جیئون میدوئه.
داخلی - منزل نیکون و جیئون - حمام - شب
جیئون وارد میشه و میخواد سریع در رو ببنده که نیکون بزور در رو هول میده و میاد تو، میخواد جیئون رو بگیره که جیئون جا خالی میده و دست نیکون میخوره به شیر دوش و آب باز میشه. هر دو همینطور بدون توجه به آب با هم کل کل میکنن و کاملا خیس میشن، نیکون بلآخره جیئون رو گیر میندازه تا میخواد کیوی رو توی دهن جیئون بذاره متوجه میشه کیوی توی دستش نیست. هر دو به کیوی که یه گوشه روی زمین افتاده نگاه میکنن و میزنن زیر خنده. جیئون که برق شادی رو توی چشمهای نیکون میبینه با محبت بغلش میکنه. نیکون هم بغلش میکنه و میگه:
_ خیلی خوشحالم.
نیکون با لطافت لبهاشو روی گردن جیئون میذاره و میبو♥سش، آروم از بغل جیئون بیرون میاد، دستهاش رو با محبت میگیره و با صدای گرمی میگه:
_ میخوام از امشب من مال تو شم و تو مال من.
جیئون با تردید بهش نگاه میکنه، نیکون که توی چشمهای جیئون تردید رو حس میکنه میگه:
_ خیلی یهوییه؟!... من خیلی وقته که دارم بهش فکر میکنم.
نیکون سرش رو پایین میندازه. جیئون دستهاش رو دور صورت نیکون میذاره و میگه:
_ لطفا بهم نگاه کن، وقتی توی چشمات نگاه میکنم شادیت رو بهم منتقل میکنی.
نیکون با لبخند دلربایی بهش نگاه میکنه و میگه:
_ اما اینطوری احساس میکنم قلبم داره بال بال میزنه.
جیئون میخنده دست نیکون رو روی قلب خودش میذاره و میگه:
_ ببین، مال منم دست کمی از تو نداره.
نیکون با ذوق توی چشمهای جیئون خیره شده، جیئون با اشتیاق لبهای نیکون رو میبو♥سه.
برش به حال:
داخلی - منزل نیکون و جیئون - اتاق خواب - شب
همینطور که نیکون به یادآوری اونشب ادامه میده قطره اشکی از گوشه ی چشمش جاری میشه.
داخلی - منزل خانواده مینجون - شب
اینهوا رو به روی مینجون میشینه و میگه:
_ موضوع مهمی که میخواستی درموردش بگی چیه؟
مینجون: میخوام درمورد مشکل یه کسی که میشناسم راهنماییم کنی. یه کسی هست که شوهرش بهش اهمیت نمیده... وقتی میبینم که اینطوری تنهاس و هیچکس رو نداره اعصابم بهم میریزه...
اینهوا با دقتتر گوش میده، مینجون ادامه میده:
_ وقتی چشم باز کرده دیده توی پرورشگاهه و خانواده ای رو نداره که از بودن باهاشون لذت ببره. حالا هم که ازدواج کرده از همیشه تنهاتر شده... وقتی سه روز خونه نبود شوهرش حتی یه سراغ هم ازش نگرفت... چطور یه آدم میتونه اینقدر بی ملاحظه باشه. از وقتی این چیزا رو میدونم دارم کلافه میشم.
اینهوا با مهربونی دستش رو میذاره روی دست مینجون و میگه:
_ میخوای کمکش کنی؟
مینجون با سر تأیید میکنه، اینهوا میگه:
_ فکر کنم بتونی اون دختر رو خوب درک کنی، تو خودت قبلا دوبار خیانت رو تجربه کردی... الان کاری که اون شوهره در حق این دختر میکنه چیزی کمتر از خیانت نداره... تو چطور تونستی بعد از خیانت دیدن دوباره بخندی و شاد باشی؟!
مینجون: من شما رو داشتم، شما قلب شکسته م رو ترمیم کردید. نذاشتید بیشتر آسیب ببینم.
اینهوا: خب تو هم برای اون همینکار رو بکن... براش یه دوست خوب بشو و از تنهایی درش بیار ولی یادت باشه تو فقط به عنوان یه دوست میتونی بهش کمک کنی.
مینجون سرش رو پایین میندازه و با خودش میگه: "اما...".
خارجی - خیابان - شب
چانسونگ از ماشین پیاده میشه و در رو برای گونیونگ باز میکنه، گونیونگ میگه:
_ ممنون که رسوندیم... همیشه برات دردسر درست میکنم، چه درمورد سوزی... چه درمورد خودم.
چانسونگ با لبخند میگه:
_ این حرف رو نزن... تو خیلی بهم کمک کردی.
گونیونگ سرش رو پایین میندازه و میگه:
_ میشه چند لحظه صبر کنی؟ میخوام یه چیزی بهت بدم.
چانسونگ با لبخند دلنشینی تأیید میکنه. گونیونگ به داخل خونه میره و بعد از کمی با دسته گلی که چانسونگ بهش داده بود برمیگرده. چانسونگ با تعجب بهش نگاه میکنه. گونیونگ دسته گل رو توی دست چانسونگ میزاره و میگه:
_ اشکالی داره اگه اینو پس بگیری؟
پایان قسمت شانزدهم