بعد اینکه می هو و دوونگ میگن که میخوان از هم حمایت کنن میرن جلوی جدول روزها و دوونگ میگه فقط 51 روز مونده ولی می هو میگه هنوز امروز تموم نشده پس 52 روز مونده. دوونگ میگه مگه نمیخوای روزها سریع تموم بشه. می هو هم میگه چون تمام لحظه های با تو بودن برام عزیزه. دوونگ میگه بیا بریم بیرون و می هو میگه بریم قدم بزنیم مثل دفعه ی قبل ولی دوونگ میگه نه بیا باهم بریم سر قرار. با هم میرن بیرون و حالا برعکس اون دفعه شده که می هو از رفتار زوج ها تقلید میکرد حالا دوونگ مردم رو میبینه و میخواد همون کارهایی که مردم میکنن رو با می هو انجام بده. مثلا میبینه یه زوج دارن به هم بستنی میدن و موقع بستنی خوردن، چشماشو میبنده و دهنش رو باز میکنه و به می هو میگه بهم بده ولی تا چشماشو باز میکنه میبینه می هو بستنی رو تموم کرده. یه مرده داره با دست برای یه زنه قلب نشون میده که دوونگ میگه چه بچگونه (آخه اگه خودش برای می هو اینکارارو بکنه فایده نداره) یهو می هو میگه اون یعنی چی؟ دوونگ هم میگه یعنی اینکه دوستش داره و برای میهو یدونه بزرگش رو انجام میده و دستهاشو میزاره روی سرش و یه قلب بزرگ درست میکنه. بعدش با هم میرن سونا که یهو دوونگ اونجا کارگردان بن رو میبینن و یهو عمه ی دوونگ هم از راه میرسه و می هو و دوونگ که خیلی به اونا نزدیکن حوله رو میندازن روی سرشون که نشناسنشون. عمه و کارگردان هم فکر میکنن دوتا عاشق و حالا دارن چیکار میکنن و کارگردان میگه چرا دارن جلوی بقیه اینکارو میکنن! ولی عمه ی دوونگ میگه خیلی نازن. هوا تاریک شده و می هو و دوونگ دارن توی پارک راه میرن که یه پیر مرد و پیر زن رو میبینن که دست توی دست هم دارن راه میرن. دوونگ هم با دیدن اونا دست می هو رو محکم میگیره و میگه ما هم 50 سال دیگه اینطوری میشیم... میهو ناراحت میشه و دوونگ میگه از اینکه پیر بشی ناراحتی. می هو هم میگه نه منم میخوام اینقدر زیاد با تو باشم. میرن با هم سر یه حوض و توش سکه میندازن و دعا میکنن. می هو هم با خودش فکر میکنه و میگه برای اینکه نجاتت بدم باید ناپدید بشم ولی لطفا زیاد برای خودت سختش نکن. یهو دوونگ برمیگرده میبینه می هو نیست!!!!! می هو رفته پشت یه درخت قایم شده و ناراحته و اشک توی چشماش جمع شده که یهو دوونگ میاد و پیداش میکنه....
دوونگ آلبومی که به می هو داده بود و می هو با عکسهاش و خاطراتش پر کرده رو نگاه میکنه و میگه بیا بقیه شو با هم پر کنیم، زمستون با هم میریم اسکی و میهو میگه باید برف بیاد ولی فکر نمیکنم که تا 52 روز دیگه برف بیاد. دوونگ میگه باهم کریسمس رو جشن میگیرم و ........ می هو میگه من دوست دارم برم باغ وحش ولی یهو قیافه ی دوونگ ناراحت میشه و میگه بجای باغ وحش بریم آکواریوم. وقتی دوونگ خوابه می هو میره بالای سرش و بهش نگاه میکنه و میگه حتی خوابیدن هم وقت تلف کردنه نمیخوام بخوابم چون زمانو از دست میدم... می هو میره پیش دونگ جو و میگه که میخواد برای بقیه فیلمبرداری فیلم دوونگ باهاش بره. وقتی دونگ جو توی اتاقش نیست می هو میره سراغ اون خنجر که میتونه می هو رو بکشه که یهو دونگ جو میاد و میگه بخاطر اینکه دوونگ رو نجات بدی میخوای بمیری. می هو هم میگه آره. دونگ جو میگه این یه طرفه س و عشق تو خیالیه. دوونگ هم حاضره برای تو جون خودشو بده؟ حالا می هو هی میره از دوونگ میپرسه اگه توی یه اقیانوس غرق بشیم و یه تیکه چوب باشه میدیش به من؟ دوونگ هم میگه اگه بدم به تو خودم چی میشم؟ ولی من شنام خیلی خوبه. و حال می هو گرفته میشه و اینقدر با اینجور سوالا به دوونگ گیر میده که آخر سر دوونگ میگه کی دوست داره بمیره؟ من میخوام زنده باشم دیگه و می هو هم با خودش میگه مهم نیست فقط اینکه منو یادش باشه کافیه. می هو میره به دوونگ میگه یادته وقتی منو اول دیدی چی گفتی؟ دوونگ هم میگه گفتم تو یه روحی. می هو هم ناراحت میشه و میگه نخیر گفتی چقدر خوشگلی. دوونگ به می هو میگه باید بریم یه جایی. می هو میگه بریم اونجا که دیروز گفتم که دوونگ میگه کجا؟! می هو هم ناراحت میشه و میگه باغ وحش دیگه تو یادت نمونده؟ دوونگ هم میگه فقط همینو یادم نبود. می هو هم عصبانی میشه و میذاره میره. بعد که می هو میاد خونه میبینه دوونگ در رو قفل کرده و به میهو میگه نیا تو.... می هو هم ناراحت میشه و میگه ببخشید اشتباه کردم. ولی دوونگ بازم میگه نیا تو! می هو قفل رو باز میکنه و میره تو میبینه دوونگ داره کیمپاب درست میکنه پس بگو چرا میگفت نیا تو، میخواست سورپرایزش کنه.
می هو به بابابزرگ دوونگ میگه که با هم رفتن باغ وحش و بابابزرگه میگه تو براش خیلی خاصی که تو رو برده اونجا چون بابا و مامان دوونگ داشتن از باغ وحش برمیگشتن که تصادف کردن و مردن و از اونموقع دوونگ از باغ وحش دوری میکنه و چون بچه بوده خاطره ی زیادی از پدر و مادرش نداره. می هو هم با شنیدن حرفهای بابابزرگ احساسی میشه و میره به دوونگ که داره میز غذا رو میچینه نگاه میکنه و اشک توی چشماش حلقه میزنه و با خودش میگه فقط میخواستم منو به یاد داشته باشه اصلا فکر نمیکردم که این خاطرات براش دردناک باشه دوونگ هم یهو میبینه می هو داره نگاهش میکنه با خوشحالی ظرف گوشت رو به می هو نشون میده و می هو هم لبخند میزنه. بلاخره به روز سفرشون به ژاپن میرسه و میخوان با هم برن. می هو توی خیابون هه اینو میبینه و بهش میگه اگه به کسی بگی که خیلی خیلی دوستش داره و براش اینطوری کنی عاشقت میشه (دستهاشو همنطوری میکنه که قبلا برای دوونگ کرده بود). دونگ جو میاد پیش می هو بهش میگه میخوای برای یه آدم بمیری. می هو هم میگه حالا که نمیتونم آدم بشم میخوام برای کسی که دوستش دارم هر کاری میتونم بکنم. دونگ جو میره به هه این میگه که می هو میخواد آدم بشه و همه چیزو میگه. هه اینم میره پیش دوونگ اگه باهاش بمونی و بعد 100 روز مهره رو بهش برگردونی اون آدم میشه ولی تو میمیری (میخواد جلوی دوونگ رو بگیره که نره پیش می هو) دونگ جو هم توی فرودگاه به می هو میگه دوونگ دیگه نمیاد چون میدونه که میخواد بمیره. ولی دوونگ با فهمیدن این سریع میدوئه و میره فرودگاه، می هو هم منتظرشه ولی دونگ جو میگه اون نمیاد و بیا با هم بریم... می هو هم داره دنبال دونگ جو میره ولی تا دونگ جو حواسش پرت میشه می هو سریع فرار میکنه و میدوئه میره که یهو دوونگ میاد و صداش میکنه و بهش میگه اگه 100 روز تموم بشه یکی از ما باید بمیره؟ الان نصف 100 روز گذشته، مهره رو از من بگیر. می هو هم متعجب میشه و میگه اگه الان مهره رو ازت بگیرم چی میشه؟ دوونگ هم میگه نمیدونم چی میشه، من زندگیم رو بخطر میندازم و تو هم از آدم شدن صرفنظر میکنی، نمیدونم زنده میمونیم یا میمیرم!!!! و هر دو بهم میگن که دوستت دارم و به خاطر تو نمیخوام بمیرم. دوونگ هم میگه اگه بمیریم با هم میمیریم و اگه زنده بمونیم با هم زنده میمونیم و می هو رو میبوسه و مهره رو بهش پس میده........
ای خدا ما رو کشتن با این فیلم؟؟؟؟؟
یعنی چی با هم بمیریم؟؟؟!!!!
پایان قسمت سیزدهم
۱ نظر:
سلام
خلاصه نویسیتن عالیه
خیلی خیلی میسی ^_^
ارسال یک نظر