۱۳۹۱ تیر ۲۰, سه‌شنبه

♥ قسمت اول ♥


داخلی – راهروی آپارتمان – سحر 
یئون با عجله از پله های آپارتمان وارد طبقه ی هفتم میشه، از واحد 25 شروع میکنه و روزنامه ها رو به ترتیب جلوی در واحدها میذاره که در همین حین در واحد 28 باز میشه و چانسونگ درحالی که با عجله لباسش رو مرتب میکنه بیرون میاد و رو به داخل واحد میگه: 
_ من اینهمه دختر میشناسم، دختر به پررویی تو ندیده بودم. با این کارات نذاشتی حتی یه لحظه بخوابم.
از داخل واحد صدای دختری میاد که میگه:
_ من پروئم؟ تقصیر خودته که اینقدر لفتش دادی. من خیلی خسته ام میرم بخوابم، خداحافظ... راستی امشب هم بیا خونه ی من.
چانسونگ: باشه، اگه اینطوری خسته م نکنی که سر کلاس خوابم ببره حتما میام.
یئون به طرف چانسونگ میاد و با روزنامه به پشتش میزنه، چانسونگ برمیگرده و روزنامه رو میگیره و داخل واحد میذاره. 

داخلی – آسانسور آپارتمان – سحر
یئون وارد آسانسور میشه و کلید طبقه ی همکف رو میزنه، تا در میخواد بسته بشه چانسونگ سریع وارد میشه، کنار یئون می ایسته و هر دو به هم نگاه میکنن و لبخند الکی به هم میزنن. یئون با عجله به ساعتش نگاه میکنه و مضطربه.

داخلی – دانشکده – راهرو – صبح 
نمایی از راهروی دانشکده نشون داده میشه، یئون با عجله به طرف سوزی و یوبین که میخوان وارد کارگاه عکاسی بشن میره و دستش رو روی شونه ی سوزی میذاره و میگه:
_ سلام بچه ها ببخشید دیر اومدم، خیلی منتظرم موندید؟
یوبین که در کارگاه رو نیمه باز کرده صورتش رو به طرف یئون میکنه در حالی که وارد کارگاه میشه، میگه:
_ اشکال نداره...
وسط حرف یوبین یهو دستی از داخل کارگاه به طرف داخل میکشونش.

داخلی – دانشکده – کارگاه عکاسی – صبح 
سوزی و یئون وارد کارگاه میشن و با تعجب به وویونگ که یوبین رو محکم بغل کرده نگاه میکنن. وویونگ صورتش رو به طرف نیکون میکنه و چشمکی بهش میزنه، نیکون دست میزنه و میگه:
_ ایول، تو هم استادی هااااااااااا...
ناگهان صدای مردی از طرف در ورودی میاد: 
_ ببخشید استاد، کلاس زودتر شروع شده؟
 وویونگ، یوبین رو رها میکنه و به طرف صدا برمیگرده و جونسو رو که جلوی در کارگاه ایستاده میبینه.


در همین حین یوبین یه سیلی محکم به وویونگ میزنه و کلاس با صدای خنده میترکه. وویونگ طلبکارانه به یوبین نگاهی میکنه و میگه:
_ به جای تشکر کردنته؟ همه ی دخترها آرزوشونه یه بار من بغلشون کنم.
جونسو به طرف وویونگ میره و به شونه ش میزنه و میگه:
_ اینجا کلاس نمایشه؟ تابلو رو اشتباه زدن؟
نیکون: آره آقا جون اینجا کلاس نمایشه، تو برو کلاس و استادت رو پیدا کن.
جونسو با جدیت و عصبانیت میگه:
_ اینجا کارگاه عکاسیه، هرکسی اشتباه اومده میتونه بره بیرون.
وویونگ: شما؟
جونسو: من کیم جونسو استاد کارگاه عکاسی ام.
یه لحظه کلاس ساکت میشه و وویونگ با تعجب به جونسو نگاه میکنه، بعد از چند لحظه نیکون پوزخندی میزنه و همه ی کلاس میزنن زیر خنده. کسی در کلاس رو میزنه و آقای کیم اینکون وارد کلاس میشه، همه ساکت میشن، کیم اینکون رو به جونسو میگه:
_ آقای کیم فکر نمیکنی سر و صدای کلاست خیلی بالا س؟ من که گفتم استادهای جوون کار رو جدی نمیگیرن. کو گوش شنوا!؟ 
جونسو: آقای کیم اینکون شما نگران نباشید، اگه امر دیگه ای هم دارید بفرمایید، داره وقت کلاس هدر میشه.
کیم اینکون از کلاس بیرون میره، جونسو با جدیت میگه:
_ هر کسی میخواد بخنده و مسخره بازی دربیاره از همین الان دیگه سر کلاس من نیاد.
جونسو ورقی رو به آییو میده و میگه:
_ به ترتیب از همینجا هرکسی اسمش رو روی همین ورق بنویسه.
آییو با افاده ورق رو از جونسو میگیره و میگه:
_ استاد، اسم من آییوئه.
جونسو: گفتم روی ورق بنویسید.
سوزی در گوش یوبین میگه:
_ وای چه استادی؟! بَه چه جذبه ای داره.
یوبین با لبخندی حرف سوزی رو تأیید میکنه. ورق به ته کلاس رسیده که نیکون اسمش رو مینویسه و به طرف یوبین میره و ورق رو بهش میده و میگه:
_ هی، امروز وویونگ رو ضایع کردی، باید ضایع بشی. پس باید این سوال رو از استاد بپرسی. زود باش بپرس، استاد... کی بود چُس داد؟ 
یوبین با اضطراب میگه:
_ مجبور نیستم.
نیکون با خودش میگه «عجب دختر لجبازی» به یوبین نگاهی میکنه و دستش رو به طرف کمر یوبین میبره. یوبین با عصبانیت به نیکون نگاه میکنه و دستش رو کنار میزنه. نیکون اینبار نزدیکتر میره و یوبین تا میبینه جونسو به طرف اونها نگاه میکنه سریع میگه:
_ باشه میپرسم، برو اونورتر.
نیکون خودش رو عقب میکشه و یوبین با تردید میگه:
_ استاد... (مکث میکنه) 
جونسو: بفرمایید.
یوبین: استاد... (دوباره مکث میکنه)
جونسو: سوالی دارید؟
یوبین: استاد...
وویونگ سریع میگه:
_ کی بود چـ...(مکث میکنه) چارت اسکیل کی بود؟
جونسو پوزخندی میزنه و میگه:
_ من نمیدونم این بیسواد کجا درس خونده که حتی نمیدونه چارت اسکیل کسی نیست، نمودار مقیاسه.
همه ی کلاس میزنن زیر خنده. جونسو با جدیت میگه:
_ چیز خنده داری بود؟ (رو به یوبین) شما چیزی میخواستید بپرسید، بفرمایید؟
یوبین ورق رو به طرف جونسو میگیره و با هول میگه:
_ استاد همه اسمهاشون رو نوشتن، بفرمایید.
جونسو ورق رو میگیره و با خودش میگه: «احتمالا اینم  با اون شیطونا همدسته. آخه یه ورق دادن هم اینقدر استاد، استاد کردن داره»

خارجی – حیاط دانشکده – نزدیک ظهر 
چانسونگ از ساختمان دانشکده بیرون میاد، مین به طرفش میاد و میگه: 
_ آقای هوانگ شما فردا هم دانشکده میاید؟
چانسونگ: بله چطور مگه؟
مین: آخه باهاتون کار داشتم، کی وقت آزاد دارید؟
چانسونگ: صبح قبل از کلاسم بیا.
مین: ممنون، خداحافظ.
چانسونگ همینطور که به راهش ادامه میده به یئون برخورد میکنه، یئون با ناراحتی میگه:
_ هی آقا چه خبرته؟ پام رو لگد کردی.
چانسونگ به طرف یئون برمیگرده تا چهره ی یئون رو میبینه جا میخوره و با ریتم میخونه:
_ عجب اتفاقیه! چه ملاقاتیه! امروز دوباره همدیگه رو دیدیم، حتما یه خبریه! 
یئون طلبکارانه میگه:
_ الان این عذر خواهیته؟
چانسونگ سر تا پای یئون رو نگاهی میکنه و با شیطنت میگه:
_ مگه میشه از همچین دلربایی عذر خواهی نکرد.
چانسونگ جلوی پای یئون زانو میزنه سرش رو پایین میندازه و میگه:
_ عذرخواهی منو قبول کن (دستش رو به طرف پای یئون میبره و با محبت بهش نگاه میکنه) درد میکنه؟ بذار ببینم چی شده؟
یئون پاشو کنار میکشه و با عصبانیت میگه:
_ نه ممنون، عذر خواهیت هم قبوله میتونی بری.
چانسونگ بلند میشه و لبخندی میزنه و به طرف سالن غذا خوری میره. سوزی که کنار یئون ایستاده میگه: 
_ میشناختیش؟
یئون: نه، خدا نکنه من یه همچین کسی رو بشناسم. برای بعضی از دانشجوها باید کلاس اخلاق بذارن.
سوزی: آره از چشمها و نگاهش معلوم بود چی تو فکرشه.(ادای چانسونگ رو درمیاره) درد میکنه؟ بذار ببینم چی شده؟ ... حالا خوبه جای دیگه ایت نبود.
یئون: اونوقت اگه جرأت داشت به من نزدیک میشد، میدید چه بلایی سرش میارم.
در همین حین یهو صدای یوبین میاد که سوزی رو صدا میکنه. سوزی به طرف یوبین برمیگرده، یوبین همراه جونهوئه و به طرف سوزی میان.
یوبین: سوزی کتاب تاریخچه ی عکاسی دست توئه؟
سوزی: آره، چطور مگه؟
جونهو: ببخشید خانم ب سوزی، من این کتاب رو میخواستم ولی مسئول کتابخونه گفت دست شماس.
سوزی: آخه هنوز پنج دقیقه هم نشده که گرفتمش، من خودم نیازش دارم.
جونهو: من فقط میخواستم یه چیز کوچولو از توش ببینم، میشه چند لحظه بهم بدیش؟
سوزی کتاب رو به جونهو میده و میگه:
_ ما میریم غذا خوری کارت تموم شد بیا اونجا.
جونهو: باشه، ممنون.

داخلی – سالن غذا خوری دانشکده – ظهر
میز1
وویونگ و نیکون به طرف میزی که سوهی و مین نشستن میرن، نیکون رو به سوهی میگه:
_ هی، سوهی چطوری؟ 
سوهی: سلام، خوبم. تو چطوری؟
نیکون: روزگاره دیگه باید یه جوری گذروند، ولی با دوری تو نمیشه کاری کرد.
سوهی: تو دوباره مسخره بازی رو شروع کردی، بیا بشین.
وویونگ در حالی که میشینه میگه:
_ نیکون بازم حالش بد شده، نمیدونه داره چی میگه، احتمالا بخاطر گرسنگیه. آخه یکی نیست بگه سوهی رو دیدن چه فایده ای داره؟!
سوهی با غضب میگه: آخه یکی نیست بگه کی تو رو دعوت کرد بشینی؟
وویونگ با محبت به مین نگاه میکنه و میگه: 
_ عزیزم اجازه میدی من کنارت بشینم؟
مین با تعجب به وویونگ نگاه میکنه که در همین لحظه یوبین، سوزی و یئون وارد سالن میشن. وویونگ نگاه زیرکانه ای به یوبین میکنه و رو به نیکون میگه:
_  نیکون... آماده ای؟
نیکون: چرا من؟! خودت باید آماده باشی. 

میز2
وویونگ به طرف یوبین میره، یوبین تا وویونگ رو میبینه میگه:
_ آقای جانگ... ممنونم.
وویونگ خشکش میزنه و با تعجب به یوبین نگاه میکنه. یوبین میگه:
_ ممنون که کمکم کردی وگرنه حتما استاد کیم جونسو منو از کلاس اخراج می کرد.
وویونگ که تازه منظور یوبین رو فهمیده با غرور میگه:
_ پس جبرانش کن.
یوبین: چی؟!
وویونگ: در عوضش یه کاری برام بکن... (کمی فکر میکنه) مثلا سر کلاس کیم جونسو بغلم کن و بهم ابراز عشق کن.
یوبین با تعجب میگه:
_ چی کار کنم؟!
وویونگ: خب اگه اونو نمیخوای، میتونی یه شب با من باشی... 
یوبین با ناراحتی نگاهش میکنه و وویونگ میگه:
 _ منظورم یه شب گردش اطراف شهره.
یوبین با خجالت و آرام میگه:
_ ببخشید آقای جانگ، فکر میکنم اینایی که میگید برای جبران کاری که برام کردید خیلی زیاد باشه. 
وویونگ پوزخندی میزنه و به حالت مسخره میگه:
_ منو پیش کیم جونسو ضایع کردی، حتما میدونستی اون استاده، با خودت گفتی یه سیلی و کلی کوچیک شدن آقا وویونگ؛ نه؟ من نمیدونم، انتخاب با خودته، یکی رو انتخاب کن. یا ابراز عشق جلوی کیم جونسو یا گردش شبونه یا... خودم دست بکار بشم؟
یوبین با دستپاچگی میگه:
_ آقای جانگ، من نمیدونستم اون استاده... آخه چرا اینطوری؟ خب من برای جبران میتونم توی یکی از تحقیقاتون بهتون کمک کنم.
وویونگ طلبکارانه به یوبین نگاه میکنه و میگه:
_ اِکی... این که نشد، آخه خانم موضوع، موضوعه آبروئه، نه درسی.  
یوبین کمی فکر میکنه و با تردید میگه:
_ خب... آخه چرا شب؟ من نمیتونم شب بیام.


وویونگ یه قدم به یوبین نزدیکتر میشه و میگه:
_ خب... پس انگار این یکی برات آسونتره، میخوای بوست کنم؟

پایان قسمت اول

هیچ نظری موجود نیست: