۱۳۹۲ آذر ۵, سه‌شنبه

★(24)★ ...I Need Somebody To

داخلی - منزل خانواده ی جونهو - اتاق سرگرمی - نیمه شب
همین لحظه صدای مینجون توی گوش جونهو تکرار میشه: "باید غافلگیرش کنی" جونهو یهو بو♥سه ای از لبهای شینهی میدزده، شینهی با غضب میگه:
_ تو الان چیکار کردی؟!
جونهو لبخند شیرینی میزنه و یه بار دیگه لبهای شینهی رو میبو♥سه، با شیطنت به شینهی چشم دوخته که شینهی با پیشونیش ضربه ای محکم به پیشونی جونهو میزنه و همینطور که از اتاق بیرون میره میگه:
_ احمق.
جونهو درحالی که لبخند روی لبهاشه، دستش رو روی قلبش میذاره و روی مبل دراز میکشه یهو میشینه و میگه:
_ بهم گفت احمق؟!
میخنده و دوباره دراز میکشه و دستهاشو زیر سرش میذاره، چشمهاشو میبنده و غرق فکر کردن به شینهی میشه.    

داخلی - کافی شاپ خوشی - آشپزخونه - نیمه شب
نیکون و جیمین همه چیز رو تمیز کردن نزدیک ساعت یک بامداده که وویونگ وارد میشه، به اطراف نگاه میکنه و میگه:
_ واقعا سوخت؟!
جیمین با ناراحتی میگه:
_ آره.
وویونگ دستش رو روی شونه ی جیمین میذاره و میگه:
_ که اینطور... امشب بابات میاد دنبالت؟
جیمین: نه، قراره تو برسونیم دیگه.
وویونگ دستهاشو به کمرش میزنه و میگه:
_ من که چیزی نخوردم، نیازی به قدم زدن ندارم.
جیمین دست وویونگ رو میگیره و با التماس میگه:
_ شبهای پیش که خوردی، چاق میشیا... واقعا میخوای بذاری تنهایی برم خونه؟!
نیکون رو به روی وویونگ می ایسته و میگه:
_ اگه برات سخته، من میرسونمش.
وویونگ برای لحظه ای توی چشمهای نیکون نگاه میکنه و با لبخند میگه:
_ داشتم شوخی میکردم. (رو به جیمین) آماده شو بریم.

خارجی - خیابان - نیمه شب
وویونگ و جیمین کنار هم در حال راه رفتنن، جیمین میگه:
_ میتونم دستت رو بگیرم؟
وویونگ با تعجب بهش نگاه میکنه، جیمین میگه:
_ این خیابون شبا خیلی ترسناکه، آدمهای م♥ست توش زیاده.
وویونگ دستش رو جلوی جیمین دراز میکنه، جیمین با لبخند دستش رو توی دست وویونگ میذاره و به راهشون ادامه میدن. وویونگ همینطور که با لبخند به دستهاشون نگاه میکنه ناخودآگاه نگاهش به قدمهاشون می افته که ناهماهنگه. جیمین میگه:
_ برات سخت نیست که من چند روز پیشت بمونم؟...
وویونگ: اصلا.
جیمین: با خودم گفتم شاید با بابام توی رودربایستی گیر کردی و نتونستی درخواستش رو رد کنی.
وویونگ: میدونی؟ فقط نگران اینم که اون چند شب رو نمیتونم پیاده روی کنم.
جیمین به هیکل وویونگ نگاه میکنه و میگه:
_ حالا اگه چند شب پیاده روی نکنی خیلی چاق نمیشی.
وویونگ با تعجب به اندام جیمین نگاه میکنه و میگه:
_ میخوای منم مثل خودت تپلی بشم؟!
یهو لحظه ای که وویونگ بدون بلوز جیمین رو دیده بود جلوی چشهای جیمین میاد، سریع دستش رو از دست وویونگ بیرون میاره و با اخم بهش نگاه میکنه، وویونگ لبخندی میزنه و میگه:
_ چرا اخم میکنی؟ تپل بودن که بد نیست، فقط به شرطی که خودت باهاش مشکل نداشته باشی.
 جیمین با سر تأیید میکنه، وویونگ دوباره دست جیمین رو میگیره و به راهشون ادامه میدن.  

داخلی - منزل تکیون - اتاق خواب - نیمه شب
 سئون روی تخت دراز کشیده، تا چشمهاش بسته میشه سریع بازش میکنه زیر لب میگه:
_ اگه میترسیدی برای چی اومدی اینجا؟!... (چشمهاشو محکم میبنده) نمیترسم، نمیترسم.
همین لحظه صدای راه رفتن تکیون رو میشنوه، سریع میشینه و با خودش میگه: "نکنه داره میاد اینجا؟!" به طرف در میره و آروم بازش میکنه، از لای در میبینه تکیون توی آشپزخونه س.

داخلی - منزل تکیون - نیمه شب
تکیون توی آشپزخونه در حال آب خوردنه، سئون به اپن آشپزخونه تکیه میده و میگه:
_ تو نمیخوابی؟
تکیون با لبخند بزرگی میگه:
_ تو هم خوابت نمیبره؟... بیا با هم فیلم ببینیم.
سئون با تردید بهش نگاه میکنه و با خودش میگه: "همیشه وقتی یه زن و یه مرد تنهایی با هم فیلم نگاه میکنن، سر سکانسهای رمانتیک بینشون اتفاقای بدی می افته!" سئون توی فکره که تکیون با شوق میره طرف قفسه ی فیلمها و سریع یه فیلم رو برمیداره و میگه:
_ این خوبه؟
سئون تا روی جلد فیلم رو میبینه با تعجب میگه:
_ کارتون؟!
تکیون با ناامیدی میگه:
_ کارتون دوست نداری؟ فقط برای بچه ها نیست که خیلی قشنگه.
سئون سریع روی مبل میشینه و میگه:
_ اتفاقا کارتون بیشتر دوست دارم، همینو بذار.
تکیون هم کنارش میشینه و در حین تماشای انیمیشن، تکیون یواش یواش همینطور نشسته خوابش میبره. سئون هم چشمهاشو بزور باز نگه داشته همینطور که داره خوابش میبره به تکیون نگاهی میکنه و با خودش میگه: "این کی خوابش برد؟!" و همین لحظه خودش هم به خواب میره.

داخلی - منزل خانواده ی چانسونگ - اتاق چانسونگ - صبح
چانسونگ از خواب بیدار میشه و تا چشمهاشو باز میکنه یهو جمله ی مینجون: "نه از پسری که عاشقشم" توی گوشش تکرار میشه.

داخلی - منزل خانواده ی چانسونگ - صبح
چانسونگ از اتاقش بیرون میاد و داره به طرف توالت میره که ریونگ از توالت بیرون میاد تا چانسونگ رو میبینه میگه:
_ صبح بخیر. 
ریونگ داره میره که چانسونگ میگه:
_ بابا...
ریونگ برمیگرده. چانسونگ میگه:
_ اون دختری که براش لباس زیر خریدی کی بود؟
ریونگ با تعجب میگه:
_ چرا یهویی اینو میپرسی؟
چانسونگ دستی به پشت سرش میکشه و میگه:
_ فقط کنجکاوم.
ریونگ: خب، دوستم بود... من دوستش داشتم اما اون فقط منو به عنوان یه دوست میدید.
چانسونگ همینطور که توی فکره سرش رو پایین میندازه و وارد توالت میشه. ریونگ با کنجکاوی به رفتن چانسونگ نگاه میکنه و زیر لب میگه:
_ مشکوکه! 

داخلی - منزل خانواده ی جونهو - غذا خوری - صبح
همگی مشغول صبحانه خوردن هستن، جونهو به لبهای شینهی خیره شده، دونگون یواشکی به پاش میزنه و آروم میگه:
_ غذاتو بخور میخوای کاری کنی مهمونهامون فرار کنن؟
جونهو نیم نگاهی به دونگون میکنه و آروم میگه:
_ ایش... من که کاری نکردم.
جونهو دوباره به شینهی خیره میشه. شینهی هم که متوجه نگاه جونهو شده اهمیتی نمیده و فقط به صبحانه خوردن ادامه میده. 

داخلی - منزل تکیون - صبح
سئون همینطور که سرش رو به شونه ی تکیون تکیه داده خوابه، آروم چشمهاشو باز میکنه و تا خودشو کنار تکیون میبینه سریع کمی ازش دور میشه. همینطور به تکیون که خوابه نگاه میکنه با خودش میگه: "از دیشب همینطور خوابیدیم؟!" یهو از توی آشپزخونه صدایی میشنوه و به طرفش برمیگرده، توی آشپزخونه جونگوک رو میبینه که درحال گذاشتن مواد غذایی توی یخچاله. جونگوک آروم میگه:
_ بیدارت کردم؟
سئون به علامت منفی سرش رو تکون میده. جونگوک با دست اشاره میکنه تا سئون به طرفش بره. سئون یه نگاه به تکیون که هنوز خوابه میکنه و آروم بلند میشه و به طرف جونگوک میره.  

داخلی - منزل تکیون - آشپزخونه - صبح
جونگوک با خوشحالی به سئون میگه:
_ فکر نمیکردم باهم قرار میذارید...
سئون سریع میگه:
_ نه... نه، ما قرار نمیذاریم. من فقط ازش خواستم برای چند روز اینجا بمونم. 
 
داخلی - منزل تکیون - صبح
تکیون از خواب بیدار میشه و خمیازه ای میکشه، همین لحظه صدای زنگ در میاد، تکیون همینطور که چشمهاشو میماله در رو باز میکنه، مینسو وارد میشه و با عصبانیت سئون رو صدا میکنه. سئون سریع به طرفش میاد و میگه:
_ مامان، من فعلا نمیخوام برگردم خونه. 
مینسو: از وقتی با این پسره میگردی خیلی سرکش شدی... وقتی بهت گفتم بمون خونه باید میموندی.
سئون: اگه توی خونه بمونم کارمو از دست میدم، اونوقت فردا چطور زندگی کنم؟!
مینسو: این پسر زندگیتو نابود میکنه، اونوقت فردایی وجود نداره که بفکر چطور گذروندش باشی.
تکیون با بغض میگه:
_ اما من نمیخوام زندگی سئون رو نابود کنم.
جونگوک تا متوجه احساسات تکیون میشه سریع جلو میاد و میگه:
_ چرا دارید درمورد پسرم همچین حرفی میزنید؟... مگه چیکار کرده؟
مینسو: داره دختر منو گول میزنه.
جونگوک: فکر میکنم یه سوء تفاهمایی پیش اومده، لطفا بیاین بریم دوتایی با هم حرف بزنیم.

خارجی - پارک - صبح
مینا روی صندلی نشسته و درحال صحبت کردن با موبایلشه:
 _ اونا رو پیدا کردم. حالا باید چیکار کنم؟
مینا با دقت به حرفهای کسی که پشت موبایله گوش میده، با ناچاری میگه:
_ اما این کار خیلی سخته... راه دیگه ای نیست؟
مینا آهی میکشه و تماس رو قطع میکنه. بعد از چند دقیقه مینجون از راه میرسه و کنارش میشینه، مینا سر تا پای مینجون رو نگاه میکنه و با ناراحتی با خودش میگه: "آخه چطور میتونم؟!" مینجون تا صفحه ی آگهی استخدام روزنامه رو کنار مینا میبینه، میگه:
_ هنوز داری دنبال کار میگردی؟
مینا با سر تأیید میکنه، مینجون میگه:
_ منم امروز میخوام چندتا اداره برم.
مینا: منم باهات میام.
مینجون با تعجب نگاهش میکنه. مینا با لبخند میگه:
_ تنهایی حوصله م سر میره.

داخلی - کافی شاپ - صبح
جونگوک و مینسو رو به روی هم نشستن، مینسو با لحن حق به جانبی میگه:
_ قبول نداری که مردا با هو♥سشون زندگی دخترا نابود میکنن؟ نمیخوام دخترم مثل من زندگیش نابود بشه.
جونگوک: سئون و تکیون فقط دوستن... پسر من خیلی پاکه نمیگم کامله اما میدونم هیچوقت با دوستش همچین کاری نمیکنه...
مینسو: یعنی میخوای بگی تکیون مرد نیست؟!
جونگوک: اتفاقا خیلی هم مرده، تا جاییکه حتی بخاطر گردن گرفتن اشتباه دو♥ست دخترش کلی سختی کشید اما اون دختر با ناسپاسی ترکش کرد. اگه اونموقع حال تکیون رو میدیدی از هرچی دختره بدت میومد. 
مینسو: مطمئنم پسرت کاری کرده که دختره گذاشته رفته.
جونگوک با ناراحتی میگه:
_ وقتی درموردش چیزی نمیدونی چطور میتونی قضاوت کنی؟!... فقط برای یه لحظه فکرکن بجای سئون یه پسر داشتی، از اونم اینقدر بدت میومد؟
مینسو بلند میشه و با قاطعیت میگه:
_ آره.
و از کافی شاپ بیرون میره.

داخلی - منزل خانواده ی جونهو - اتاق دونگون - عصر
جونهو رو به روی دونگون میشینه و میگه:
_ ده دقیقه ی دیگه منو و سیونگکی رو صدا کن، لطفـــــــــــا!
دونگون: چه نقشه ای برای اون بیچاره داری؟
جونهو با جدیت میگه:
_ موضوع مهمیه... مربوط به چانسونگه اما نمیتونم چیزی بهت بگم.
دونگون بعد از کمی فکر میگه:
_ انگار واقعا موضوع مهمیه... باشه.

داخلی - منزل خانواده ی جونهو - اتاق سیونگکی - عصر
جونهو با گیتارش وارد اتاق میشه و رو به سیونگکی میگه:
_ وقت داری ملودی جدیدی که ساختمو گوش بدی؟
سیونگکی با تعجب بهش نگاه میکنه و میگه:
_ اما من از موسیقی سر درنمیارم.
جونهو: مهم نیست فقط میخوام نظرت رو بدونم.
سیونگکی: ایندفعه دیگه نمیترسی آهنگتو برام فاش کنی؟!
جونهو: این حرفا چیه ما داریم توی یه خونه با هم زندگی میکنیم.
سیونگکی لبهاشو برمیگردونه و میگه:
_ باشه، شروع کن.
جونهو همینطور که گیتار میزنه یواشکی اطراف اتاق رو نگاه میکنه، بعد از تموم شدن آهنگ، سیونگکی میگه:
_ چیزی شده، انگار حواست پرت بود؟!
جونهو: اینجا اصلا اینطوری نبود، خیلی عوضش کردی.
سیونگکی: ببخشید، نمیخواستم خونه تون رو بهم بریزم، فقط جای یه سری وسایل رو عوض کردم.
جونهو: مشکلی نیست، تا وقتی اینجایی این اتاق مال توئه.
سیونگکی با کنجکاوی نگاهش میکنه و میگه:
_ چرا اینقدر مهربون شدی؟ مشکوک میزنی.
جونهو لبهاشو برمیگردونه و میگه:
_ خیلی قدر نشناسی.
سیونگکی میخنده و میگه:
_ فقط یکم عجیب شدی.
جونهو: خب حالا بگو ببینم نظرت درمورد ملودی چیه؟
همین لحظه دونگون صداشون میکنه و هردو از اتاق خارج میشن. بعد از چند دقیقه جونهو وارد میشه و دنبال نوار ویدئویی میگرده و وقتی پیداش میکنه سریع توی جیبش قایمش میکنه. تا گیتارش رو برمیداره، سیونگکی وارد میشه و میگه:
_ اِ... تو اینجایی؟ 
جونهو: گیتارم جا مونده بود... راستی بابا بزرگ وقتی منو فرستاد بیرون بهت چی گفت؟
سیونگکی لبخند کجی میزنه و میگه:
_اگه میخواست بدونی که وقتی توی اتاق بودی میگفت.
جونهو الکی خودشو ناراحت نشون میده و از اتاق بیرون میره.

داخلی - ماشین چانسونگ - عصر
چانسونگ سرش رو به صندلی ماشین تکیه داده زیر لب میگه:
_ بهش بگم؟ نگم؟... آخه چطوری بگم؟!
چشمهاشو مینده و نفس عمیقی میکشه.

داخلی - منزل خانواده ی نیکون - اتاق گونیونگ - عصر
گونیونگ سر کامپیوتر نشسته و برنامه های سوزی رو تنظیم میکنه. همین لحظه SMS از طرف چانسونگ بهش میرسه، سریع میخونش:
"وقت داری باهم حرف بزنیم؟"
گونیونگ درجوابش مینویسه:
"الان کجایی؟"
جواب میرسه:
"جلوی خونه تونم"
گونیونگ سریع پالتوش رو برمیداره و از اتاق بیرون میره.

خارجی - خیابان - عصر
 چانسونگ به ماشین تکیه داده و منتظره، گونیونگ سریع به طرفش میاد و میگه:
_ اتفاقی افتاده؟
چانسونگ با لبخند میگه:
_ چیزی نشده، فقط میخوام باهات حرف بزنم.
گونیونگ: با من؟ درمورد چی؟!
چانسونگ: درمورد هرچیزی که تو بخوای بدونی.  
 
پایان قسمت بیست و چهارم    

هیچ نظری موجود نیست: