۱۳۹۵ دی ۲۴, جمعه

Out Of Control - خارج از کنترل ✿16✿

داخلی - خوابگاه - راهرو - نیمه شب
مینجون میدوئه و میخواد از خوابگاه بیرون بره که یهو جونگیون صداش میکنه. مینجون که عجله داره با تعجب بهش نگاه میکنه و میگه:
_ این موقع شب اینجا چیکار میکنی؟!
جونگیون: توی باشگاه ورزش میکردم... تو داری چیکار میکنی؟!
مینجون لبخند الکی میزنه و میگه:
_ هیچی، خوابم نمیبرد فقط قدم میزدم.
جونگیون با لبخندی دستش رو میگیره و روی صندلی میشونش و میگه:
_ منم خوابم نمیبره بیا با هم حرف بزنیم.
مینجون با دلشوره به موبایلش نگاه میکنه و با خودش فکر میکنه "بهش بگم؟! آه... اگه دیر کنم بچه ها لو میرن." همین لحظه یهو به یاد یرین میوفته و یواشکی بهش پیام میده [نگهبان داره میره طرف کتابخونه، حواسش رو  پرت کن، میتونی؟!]

داخلی - مدرسه - اتاق گریم - نیمه شب
یرین تا پیام مینجون رو میبینه با خوشحالی میپره هوا و همینطورکه با هول به اطرافش نگاه میکنه زیر لب میگه:
_ چیکار کنم؟؟!... چطوری حواسش رو پرت کنم؟!

داخلی - مدرسه - راهرو - نیمه شب
یرین درحالی که چندتا کتاب دستشه به طرف نگهبان که تازه توی راهروی کتابخونه پیچیده، میدوئه. نگهبان بطرفش برمیگرده، یرین درحالی که الکی خودشو مضطرب نشون میده میگه:
_ خوب شد دیدمتون... میشه لطفا کمکم کنید؟!
نگهبان: تو هنوز توی مدرسه چیکار میکنی؟!
یرین: داشتم توی کتابخونه تحقیقم رو انجام میدادم... وقتی میخواستم وارد خوابگاه بشم یهو دیدم کیفم همراهم نیست، کارت عبورم هم توی کیفمه. فکر کنم توی اتاق گریم جا گذاشتمش. میشه برام در اتاق گریم رو باز کنید؟
نگهبان: باشه بیا بریم.

داخلی - مدرسه - کتابخانه - نیمه شب
توی نمایش جونهو نقش آدمی که اسهال داره رو بازی میکنه و اینقدر خنده داره که وویونگ نمیتونه جلوی خنده اش رو بگیره و بلند میخنده. جونهو با صدای خنده ی وویونگ با تعجب بهش نگاه میکنه و با دیدن چهره ی خندونش، با خودش میگه "آره... موفق شدیم" بعد از تموم شدن نمایش جونهو موبایلش رو چک میکنه و میبینه مینجون پیام داده [حواست به نگهبان باشه... فعلا یرین دست به سرش کرد] جینیونگ رو به وویونگ میگه:
_ انگار جادوگر خیلی دوستت داره، اینهمه خرج ما کرده تا یه لبخند روی لب تو بیاد.
وویونگ با تعجب توی فکر فرو میره. چانسونگ میگه:
_ حواست باشه... امروز اینجا چیزی ندیدیا!  

داخلی - خوابگاه - راهرو - نیمه شب
جونگیون به مینجون که هی با موبایلش کار میکنه، نگاه میکنه و میگه:
_ چت شده؟ هی سرت توی موبایلته! 
مینجون: جونهو بیدار شده، داره دنبالم میگرده. (با ناراحتی) فکر کنم باید برگردم پیشش.
جونگیون یدونه به شونه ش میزنه و میگه:
_ اشکال نداره، منم باید برگردم اتاقم.
وقتی دارن خداحافظی میکنن، مینجون آروم میگه:
_ اگه زیر نظر دوربین نبودیم، بدون بوسه ی شب بخیر نمیتونستم برم. 
جونگیون: فعلا مجبوری.
مینجون منتظر میشه که جونگیون بره و بعدش سریع به طرف اتاقش میدوئه. 

خارجی - حیاط مدرسه - نیمه شب
گروه نمایش آروم از ساختمان مدرسه بیرون میان و دارن به طرف خوابگاه میرن، یرین که بیرون منتظرشون بوده بهشون می پیونده. چانسونگ میگه:
_ زود باشید، جادوگر پیام داده فقط تا پنج دقیقه ی دیگه میتونیم بدون کارت وارد بشیم.
جکسون: این جادوگر خیلی باحاله. از کاریی که میکنه خوشم میاد. 
همینطور که دارن راه میرن. مارک میگه:
_ ولی چرا برای وویونگ اینکارو کرد؟!
جونهو: به ما چه! ما کارمون رو کردیم... بیخیال.
چانسونگ نفس عمیقی میکشه و میگه:
_ فقط بخاطر یه پسر اینهمه دردسر کشیدم، ای کاش حداقل دختر بود... داشتم دیگه سکته میزدم که نکنه یکی سر زده بیاد و هممون اخراج شیم. 
یرین: اگه جای من بودی چیکار میکردی؟! یهو جادوگر بهم پیام داد برم نگهبان رو دست به سر کنم. داشتم از هول میمردم.  
  
داخلی - خوابگاه - راهرو - نیمه شب
همه ی گروه نمایش به طرف اتاقاشون میرن. یرین دست جونهو رو میگیره و میگه:
_ دیدی! منم میتونم کاری کنم؟ خود مینجون ازم کمک خواست!
جونهو: مینجون؟! مگه نگفتی جادوگر بهت پیام داده؟! 
یرین پیام رو بهش نشون میده و میگه:
_ خود مینجون بهم پیام داده، حالا بازم انکارش میکنی؟!
جونهو با تعجب به پیام که با شماره ی مینجون فرستاده شده نگاه میکنه و با خودش میگه "چرا با شماره ی خودش فرستاده؟! اصلا چرا خودش نتونسته بیاد؟!" موبایل رو از یرین میگیره و پیام رو پاک میکنه. یرین میگه:
_ به کسی چیزی نمیگم.
جونهو بدون توجه بهش به طرف خوابگاه پسران میره. 

داخلی - خوابگاه پسران - اتاق 18 - نیمه شب
جونهو با نگرانی وارد میشه و به طرف مینجون میره و میگه:
_ چی شده؟ این چه خریتی بود کردی؟
مینجون: چاره ای نداشتم! داشتم میومدم که جونگیون منو دید و نمیتونستم جلوش ضایع کنم.
جونهو: ترجیح دادی دوست دخترت نفهمه و جلوی یرین ضایع کنی؟!
مینجون: یرین که از قبل میدونست!
جونهو: خب حالا چرا با شماره ی خودت پیام رو دادی؟
مینجون: عجله داشتم، جلوی جونگیون هم نمیتونستم راحت با موبایلم کار کنم. تو که باید درک کنی... این سوالا برای چیه؟
جونهو با عصبانیت خودشو روی تخت پرت میکنه و میگه:
_ این همه آدم... چرا باید یرین بفهمه؟!
مینجون: حداقل قصد لو دادنمون رو نداره.
جونهو: ولی قصد گیر دادن رو که داره! اگه به تو هم گیر بده میفهمی چی میکشم... راستی مارک کجاس؟
مینجون: هنوز نیومده!
جونهو: اون که خیلی وقت پیش اومد بالا!
مینجون: شاید پیش دوستاشه.
  
داخلی - خوابگاه پسران - راه پله های پشت بام - نیمه شب
مارک و جکسون کنار هم روی پله ها نشستن. مارک میگه:
_ اون دفعه گفتی یکی ردت کرده بوده، اون دختر بود؟!
جکسون: نه... دوستم بود که قرار بود با هم به این مدرسه بیاییم، وقتی بهش گفتم چه حسی دارم...بهم نگفت که درموردم چه حسی داره و من فکر میکردم اونم مثل منه ولی... بعد از چند روز یهو فهمیدم انتقالی گرفته و داره میره، بعدش دیگه هیچ خبری ازش ندارم.
مارک یهو یاد روزی که توی هتل بودن و حرفهای جکسون درمورد دوستش میوفته. جکسون دستش رو روی دست مارک میذاره و با محبت میگه:
_ اما تو اون تجربه ی تلخ رو برام پاکش کردی... بعد از اینکه بهت اعتراف کردم اینقدر میترسیدم که میخواستم انتقالی بگیرم.
Mark - Jackson - Markson - مارک - جکسون - مارکسون
مارک دستش رو دور شونه ی جکسون میذاره، با محبت بهش نگاه میکنه و میگه:
_ از این به بعد من خوشحالت میکنم.
جکسون با لبخند بهش نگاه میکنه. مارک میگه:
_ یه سوال بپرسم؟!
جکسون با سر تایید میکنه، مارک میپرسه:  
_ مامان و بابات میدونن که تو...؟!
جکسون: نه! نتونستم بهشون بگم.
مارک: فکر کنم منم نتونم بهشون بگم!
و فقط بهم نگاه میکنن. مارک سکوت رو میشکنه و میگه:
_ تو از کی فهمیدی که همجنسگرا هستی؟!
جکسون: همیشه سلیقه ام با دوستام فرق داشت، وقتی درمورد دخترا صحبت میکردن فکر میکردم فقط سلیقه ام توی دخترا باهاشون متفاوته ولی وقتی برای اولین بار به بمبم احساسات پیدا کرده بودم، اونموقع فهمیدم که سلیقه ام کلا با بقیه ی پسرا فرق داره!
مارک: از کی از من خوشت اومد؟!
جکسون: چرا تو همش سوال میپرسی؟! تو اول بگو احساساتت از کی شروع شد؟!
مارک همینطور که دست جکسون رو نوازش میکنه، میگه:
_ نمیدونم دقیقا از کی شروع شد ولی یادمه وقتی دستم توی دستت بود، قلبم داشت تند میزد فکر میکردم بخاطر اینه که دوییدیم. برام سخت بود که احساساتم رو بفهمم.
جکسون دستش رو به گرمی میفشاره و میگه:
_ میفهمم چه حسیه!  

داخلی - مدرسه - کلاس 2 - ظهر
نیکون و نایون تنها توی کلاس نشستن و در حال کامل کردن تحقیقشون هستن. نایون با تردید و صدای آروم میپرسه: 
_ تو... برای همه ی بچه ها وسایل میاری؟
نیکون با غضب بهش نگاه میکنه و میگه:
_ فضولیش به تو نیومده. (پوزخندی میزنه) اصلا چرا منو برای تحقیق انتخاب کردی؟... از پسرای بد خوشت میاد؟!
نایون که هول شده سریع دستهاشو به معنی منفی تکون میده و میگه:
_ نه... فقط دلم به حالت سوخت، اونموقع از قیافه ت معلوم بود که دلت نمیخواد نمره ی تحقیق رو نگیری.
نیکون: من نیازی به دلسوزی تو ندارم.
و بلند میشه و بیرون میره.

داخلی - مدرسه - کارگاه - بعد از ظهر
مینجون و جونگیون توی کارگاه رباتیک تنها هستن. مینجون خم شده درحال لحیم کردن سیمها به بُرده، جونگیون که پشتش ایستاده چشمش به کش لباس زیر مینجون که از شلوارش بیرون زده می افته، با لبخند شیطانی برلب، کش رو میگیره و کمی میکشه. مینجون با تعجب میگه:
_ هی داری چیکار میکنی؟!
همین لحظه جونگیون کش رو رها میکنه و تلنگری به کمر مینجون میزنه. جونگیون میزنه زیر خنده، مینجون لبش رو میگزه و میگه:
_ از نبودن تکیون داری سوء استفاده میکنی؟!
جونگیون: آره... خب از این به بعد میتونیم اینجا با هم تنها باشیم.
مینجون: متاسفم... بهم گفتن چون تکیون گروهش رو عوض کرده و نفرات تیم رباتیک کم شده... گروه کنسل میشه.
جونگیون با ناراحتی میگه:
_ یعنی این آخرین فرصت تنها بودنمونه؟!
مینجون ابروهاشو بالا میبره و میگه:
_ واو.... تنها!!... چرا یهو این کلمه اینقدر بنظر سکسی میاد؟!
جونگیون به مینجون نزدیک میشه و میگه:
_ خب... چون هست.
مینجون دستش رو لای موهای جونگیون میبره و درحالی که نوازش میکنه میگه:
_ نیکون اذیتت میکنه؟!
جونگیون تعجب میکنه و میگه:
_ هان؟
مینجون: چند دفعه حس کردم دور و ورت میپلکه.
جونگیون: چیزی نیست... فقط هی بهم یادآوری میکنه، به کسی چیزی نگم که با لباس دخترنه اومده بوده توی خوابگاه دخترا!
مینجون میخنده و میگه:
_ واقعا لباس دخترونه میپوشه؟!
جونگیون: آره، بهش هم میاد!
هر دو میخندن. مینجون میگه:
_ گفته بودم که بهش نزدیک نشو. 
جونگیون از اینکه به مینجون دروغ گفته حس خوبی نداره. ازش فاصله میگیره و میگه:
_ بیا کارمون رو تموم کنیم. حداقل قبل از کنسل شدن گروه بسازیمش.

داخلی - خوابگاه پسران - اتاق 18 - شب
تا جونهو از توالت بیرون میاد، وویونگ بهش نگاه میکنه و زیر زیرکی میخنده. جونهو با تعجب بهش نگاه میکنه و میگه:
_ چیز خنده داری دیدی؟
وویونگ: تازه میفهمم چرا جادوگر اون نقش رو به تو داده بود، چون تو هم اتاقیم هستی و هر روز میبینمت پس هر روز به خنده میوفتم.
مینجون  سعی میکنه خنده ش رو نگه داره. جونهو با طعنه میگه:
_ چقدر تو باهوشی!!!
وویونگ عینکش رو عقب میده و میگه:
_ آخ نباید جلوی مینجون میگفتم... ببخشید!
جونهو: خداتو شکر کن که مینجونه وگرنه جادوگر پوست از کلت میکند.
وویونگ: جادوگر منو دوست داره. اینکارو باهام نمیکنه.
مینجون دیگه نمیتونه خنده ش رو نگه داره و یهو میترکه. جونهو به مینجون نزدیک میشه و با عصبانیت در گوشش میگه:
_ همینو میخواستی؟! آخه به ما چه ربطی داشت که این آقا داره افسردگی میگیره؟!!!!! 
و یدونه محکم به کنار صندلی مینجون میزنه. مینجون با لبخند شونه هاشو بالا میندازه.    
خارجی - حیاط مدرسه - صبح
مارک و جینیونگ دارن با هم به طرف ساختمان مدرسه میرن، جکسون که دیرتر از اونا از خوابگاه بیرون اومده میدوئه که بهشون برسه وقتی میبینه جینیونگ دستش رو دور شونه ی مارک انداخته حسودیش میشه و سریع به طرفشون میاد و از هم جداشون میکنه و خودش دستش رو دور شونه ی مارک میندازه. مارک با خنده میگه:
_ داری چیکار میکنی؟!
جکسون: امروز امتحان تاریخ داریم؟!
جینیونگ یدونه میزنه به پهلوی جکسون و میگه:
_ امروز که اصلا زنگ تاریخ نداریم!
مارک با تعجب به جکسون نگاه میکنه، جکسون لبهاشو برمیگردونه و ابروهاش و شونه اش رو بالا میندازه.

داخلی - مدرسه - سالن تئاتر - ظهر
گروه تئاتر دور هم نشستن و درمورد نمایش نامه هایی که آوردن گفتگو میکنن. مردی وارد میشه و پاکتی رو به چانسونگ میده. چانسونگ پاکت رو باز میکنه و میگه:
_ هی بچه ها جادوگر پاداشمون رو فرستاده.
و بلیط نمایش معروفی رو نشون میده، همه خوشحال میشن و چانسونگ بلیطها رو بینشون پخش میکنه. 
مینجون و جونگیون وارد سالن میشن و مینجون رو به چانسونگ، میگه:
  _ تیم رباتیک کنسل شده و باید از بین تیمهای دیگه یکی رو انتخاب کنیم... هردومون نمیدونیم کدوم تیم مناسبمونه بخاطر همین اومدیم کارتون رو ببینیم.
مارک: یعنی ممکنه شما عضو جدید تیم ما بشید؟
یرین سریع میگه:
_ چرا گروهتون رو کنسل کردن؟ 
جونگیون: تیم دو نفری رو قبول نمیکنن.
یرین: من میام توی گروه رباتیک، نذارید کنسلش کنن.
مینجون و جونهو با تعجب نگاهش میکنه. چانسونگ با صدای بلند میگه:
_ تو گریمور تیم مایی! کجا میخوای بری؟ من اجازه نمیدم.
یرین که شوکه شده میگه:
_ باشه، خب چرا داد میزنی؟
بعد از کمی برای تمرین نمایش آماده میشن. مارک و جکسون درحالیکه بهم لبخند میزنن از دو طرف بیرون صحنه حباب درست میکنن و روی صحنه نمای رمانتیکی ایجاد شده. مینجون یواشکی دست جونگیون رو میگیره و میگه:
_ حبابها چقدر قشنگن.
جونگیون با لبخند به حبابها نگاه میکنه ولی با دیدن حبابی که میترکه، دلش میگیره و با غمی توی صداش میگه:
_ خوشگلن ولی زود ناپدید میشن.     
  
داخلی - رستوران - عصر
مارک و جکسون کنار هم نشستن و درحال خوردن هستن که یهو زوجی که چند میز دورتر نشستن توجه شون رو جلب میکنه، زن قاشق رو توی دهن مرد میذاره و مرد لپ زن رو میبوسه و هر دو میخندن.
مارک با تامل قاشق رو بالا میاره و میخواد به طرف دهن جکسون ببره اما پشیمون میشه. هر دو با ناامیدی به هم نگاه میکنن. مارک میگه:
_ ما هیچوقت نمیتونیم مثل یه زوج عادی باشیم!
جکسون: اگه بخوایم مثل زوجا رفتار کنیم، همه بهمون چپ چپ نگاه میکنن. 
مارک از زیر میز، پنهانی دست جکسون رو میگیره. جکسون میگه:
_ جهت ساعت دو رو نگاه کن.
مارک میبینه یه دختر و پسر کوچولو همینطور که غذا میخورن، یواشکی دست هم رو گرفتن. مارک میخنده و میگه:
_ این دیگه چیه؟! میخوای بگی از اونا تقلب کردم؟!
جکسون هم میخنده و میگه:
_ نخیر، خُله... میگم فقط ما نیستیم که نمیتونیم به همه بگیم با هم قرار میزاریم.  

داخلی - خوابگاه پسران - اتاق 18 - شب
بقیه خوابن و جونهو و مینجون دارن یواشکی با هم پورن نگاه میکنن. از طرف جونگیون برای مینجون پیام میاد، مینجون جوابش رو میده ولی وقتی پیامها دنباله دار میشه، ویدئو رو قطع میکنه و میگه:
_ برای امشب بسه!
جونهو با ناراحتی میگه:
_ تازه جای باحالش رسیده بود!
مینجون میره روی تختش دراز میکشه و مشغول پیام دادن میشه. جونهو هی توی جاش وول میخوره و سعی میکنه فکرش رو عوض کنه ولی هی به اون پورن فکر میکنه، به طرف مینجون نگاه میکنه اما با دیدن چهره ی شاد مینجون دلش نمیاد چیزی بگه، چشمهاشو میبنده و با لبخند الکی برلب با خودش میگه "الان خیلی خوشحالم" چشمهاشو باز میکنه و با ناراحتی آهی میکشه، از روی تخت پایین میاد و به طرف در میره. مینجون میگه:
_ کجا داری میری؟
جونهو: میرم یکم هوا بخورم.

خارجی - خوابگاه - پشت بام - شب
جونهو وارد پشت بام میشه، نفس عمیقی میکشه و یهو چشمش به دختری میوفته که کنار نرده زیر نور ماه ایستاده و اندامش از پشت شبیه یک کاراکتر انیمه ایه، این تصویر جونهو رو محسور میکنه و با دهن باز بهش خیره میشه بعد از کمی وقتی چهره ی نیمرخ دختر رو میبینه متوجه میشه یرینه.
Junho - Yerin - جونهو - یرین
قیافه ش درهم میره و میخواد برگرده که یهو یرین صداش میکنه و به طرفش میاد و میگه:
_ من از پنجره ی روی سقف اتاقمون اومدم اینجا... میبینی منم میتونم از این کارا بکنم.
جونهو فقط به یرین که موهاش با باد به پرواز دراومده نگاه میکنه و اصلا صداش رو نمیشنوه. آب گلوش رو به سختی قورت میده، دستش رو به پشت گردن یرین میبره و بوسه ی محکمی روی گونه ش میذاره. یرین که شوکه شده فقط توی جاش خشکش میزنه. جونهو که حس میکنه کار عجیب غریبی کرده با دستپاچگی سریع فرار میکنه. یرین دستش رو روی گونه ش میذاره و زیر لب میگه:
_ این چش بود؟!

داخلی - خوابگاه پسران - راه پله - شب
جونهو توی تاریکی روی پله نشسته. با ناراحتی دستش رو لای موهاش میبره و میگه:
_ کدوم احمقی با دوستش اینکارو میکنه؟! (با ناامیدی سرش رو روی پاش میذاره) ای کاش حداقل دوستم بود. (موهاشو چنگ میزنه) ایش، هورمونهای لعنتی.

داخلی - خوابگاه پسران - رختکن حمام - عصر
مارک، لباسهاشو توی کمد میذاره و رو به جکسون میگه:
_ خیلی شلوغه.
جکسون: من هیچوقت این موقع نمیومدم حموم. الانم بخاطر اینکه میخوایم بریم نمایش اومدم.
جینیونگ که متوجه میشه اونا معذب هستن. چندتا ضربه به شونه هاشون میزنه و میگه:
_ بیاید... بلاخره یه جا واسه ما هم پیدا میشه.

داخلی - خوابگاه پسران - حمام - عصر
دوشها با شیشه های مات قسمت بندی شدن و بعضی از اتاقکها درب دارن. مارک و جکسون سعی میکنن به دوشهای درب دار برن، اما همشون پره پس مجبور میشن برن قاطی پسرای دیگه. جینیونگ مشغول شستن خودش میشه. جکسون توی یکی از اتاقکها داره سرش رو کفی میکنه. مارک به دنبال دوش خالی میگرده، تا میاد بره توی یکی از اتاقکها، یه پسر دیگه زودتر داخلش میره. پسر دیگه ای میاد توی صف و میگه:
_ تو برو پیش دوستات.
و مارک رو به طرف اتاقک جکسون هل میده. مارک به پشتِ جکسون میخوره، تا همدیگه رو میبینن قلبشون از جا درمیاد. اما سریع خودشون رو به اون راه میزنن و مشغول کفی کردن بدنشون میشن. درحالی که هردو سعی میکنن به هم نگاه نکنن یهو همزمان باهم زیر دوش میرن. به هم برخورد میکنن و با تماس بدنهاشون به هم، هر دو گُر میگیرن و با اشتیاق به همدیگه که زیر شُرشُر آبِ دوش جذابتر شدن، خیره میشن. 

داخلی - خوابگاه دختران - اتاق زیرشیروانی - عصر
یرین داره یه لباس مناسب برای رفتن به تئاتر انتخاب میکنه که یهو یه پیام از طرف جادوگر به موبایلش میرسه...  

✿پایان قسمت شانزدهم✿

آنچه در قسمت بعد خواهید خواند: 
جونگیون: مثل نیکون لباس دخترونه بپوش! 
یرین: اگه یهو بوسم کنی چی؟!     

هیچ نظری موجود نیست: