۱۳۹۱ اردیبهشت ۱۰, یکشنبه

قسمت بیست و یکم - چطور دلت میاد؟!

داخلی - خانه ی 2PM - اتاق نشیمن - سحر

نیکون مستقیم به چشمهای هانا نگاه میکنه و با محبت میگه:

_ نمیدونم چقدر تکیون رو دوست داری. اما نمیخوام بعدا پشیمون بشم. میخوام بهت بگم که... (مکث میکنه) لطفا دوست دخترم باش.

هانا از حرف نیکون جا میخوره و میگه:

_ چی داری میگی؟ داری شوخی میکنی؟

نیکون با جدیت میگه:

_ چرا فکر میکنی دارم شوخی میکنم؟

هانا: چون ازت انتظار همچین حرفی رو نداشتم.

نیکون: یعنی میگی من حق ندارم از تو خوشم بیاد؟

هانا بعد از کمی سکوت میگه:

_ دقیقا، منظورم همینه. تکیون مثل برادر توئه، میدونی که من و اون همدیگه رو دوست داریم ولی وقتی این حرفو زدی ازت نا امید شدم.

نیکون: برای این حرفا یکم زود نیست؟ حداقل یکم درموردش فکر کن شاید داری درمورد احساساتت به تکیون اشتباه میکنی؟ 

هانا: من خیلی وقته که تکیون رو دوست دارم.

نیکون: ولی ده روز زیاد نیست. 

هانا میخواد بگه که یه ساله عاشق تکیونه ولی یاد قولی که به دخترا داده می افته و با خودش میگه: «نباید لو بدم که طرفدارشونیم» به نیکون میگه:

_ ولی من درمورد احساسم به تکیون مطمئنم.

نیکون: اینقدر مطمئنی که حتی نمیخوای درمورد من فکر کنی؟

هانا با ناراحتی به نیکون نگاه میکنه و سرش رو میندازه پایین و میگه:

_ واقعاً متأسفم.

هانا بلند میشه که بره، نیکون دستش رو میگیره و روبه روش می ایسته و میگه:

_ پس لطفا فکر کن هیچ وقت این حرفها رو بهت نزدم، منم... منم سعی میکنم همه چیز رو فراموش کنم.

 

داخلی - خانه ی 2PM - اتاق جونهو - صبح

جیون چشمهاش رو باز میکنه و وقتی چهره ی جونهو رو روبه روش می بینه قلبش میاد توی دهنش.


0046.jpg

یهو متوجه میشه که دستش هم توی دست جونهوئه، جیون با خودش میگه: «اینجا چه خبره؟» تا میاد دستش رو از دست جونهو بیرون بکشه جونهو بیدار میشه و چشمهای ریزش رو میماله و میگه:

_ نونا حالت خوبه؟

جیون مات و مبهوت به جونهو که حتی وقتی از خواب بلند شده خیلی جذابه نگاه میکنه. جونهو میخنده و میگه:

_ نونا دیشب خیلی بامزه بودی.

جیون با تعجب دور و اطرافش رو نگاه میکنه و میگه: 

_ من چطوری اومدم توی اتاق تو؟

جونهو: فکر کنم باید من اینو از تو بپرسم، هر چند برام مهم نیست که چطور اومدی.

جیون: پس چی مهمه؟ این که اومدم؟

جونهو: آره همین که اومدی خیلی خوب بود. چون باعث شد با پا دردت تنها نمونی.

جیون: فکر کردی بچه گیر آوردی؟ بچه جون! وقتی سونگهی هست من هیچ وقت تنها نیستم. (با پرویی) چطوری منو آوردی توی اتاقت؟

جونهو: یادت نمیاد؟ گفتم بیا، تو هم با سر اومدی.

جیون پوزخندی میزنه و میگه:

_ نه عزیزم، یادم نمیاد.

جیون بلند میشه و از اتاق بیرون میره.

 

داخلی - خانه ی 2PM - اتاق نشیمن - صبح

جیون تا از اتاق جونهو میاد بیرون یهو یادش میاد.

برش به دیشب:

داخلی - خانه ی 2PM - اتاق نشیمن - شب

 جیون از دستشویی بیرون میاد، بخاطر درد پاش حواسش نیست و اشتباهی یه در زودتر میره داخل اتاق.

 

داخلی - خانه ی 2PM - اتاق جونهو - شب 

 جیون به جای بالش اشتباهی سرش رو روی کپل جونهو میذاره.

برش به حال:

داخلی - خانه ی 2PM - اتاق نشیمن - صبح 

جونهو از اتاق بیرون میاد و از کنار جیون رد میشه که جیون به کپلش نگاهی میکنه و از خجالت سرخ میشه. نیکون که داره رد میشه با تعجب میگه:

_ جیون چت شده؟ تب داری؟ قرمز شدی.

جیون با دستپاچگی میگه:

_ نه، تازه از خواب پاشدم اینطوریم.

نیکون با تعجب میگه:

_ همیشه وقتی تازه از خواب بیدار می شی صورتت اینطوری قرمزه؟

 جونهو که صداشون رو شنیده میگه:

_ نه احتمالا یادش اومده دیشب چیکار کرده.

نیکون ابروهاشو میندازه بالا و میره. جیون سریع خودشو به جونهو میرسونه و میگه:

_ چی داری میگی؟ حالا هرکی ندونه فکر میکنه چیکار کردم.

جونهو لبخند جیگری روی لباشه که جیون با شیطنت به جونهو نگاه میکنه و با دست چندتا آروم به کپل جونهو میزنه و میره. لبخند جونهو محو میشه و در حالی که از خجالت گوشهاش قرمز شده با عصبانیت به رفتن جیون نگاه میکنه.

 

داخلی - خانه ی 2PM - اتاق نشیمن - نزدیک ظهر

نیکون داره از کنار در اتاق وویونگ رد میشه که اتفاقی صدای هانا رو از توی اتاق وویونگ میشنوه که هانا میگه:

_ من دیگه نمیخوام خواننده بشم، دارم به رویام میرسم. 

نیکون به در نزدیکتر میشه و گوشهاشو تیز میکنه تا بهتر بشنوه، جیون میگه: 

_ یعنی به این زودی رویات عوض شد؟

هانا: من از اول هم رویام خوانندگی نبود.

سونگهی: یعنی باید بریم؟

نیکون تا اینا رو میشنوه سریع پیش بقیه ی پسرا میره.

 

داخلی - خانه ی 2PM - اتاق نیکون - نزدیک ظهر

 نیکون آروم به پسرا میگه:

_ اونا دارن میرن.

همه با هم آروم میگن: «هورا» وویونگ با کنجکاوی میپرسه: 

_ چطوری فهمیدی؟ 

نیکون رو به وویونگ میگه:

_ اون مهم نیست. (رو به تکیون) چیکار کردی که اون اینقدر شیفته ت شده؟ حتی به خاطر تو میخواد خواننده شدن رو کنار بذاره.

تکیون با تعجب بهش نگاه میکنه، جونهو میگه: 

_ الان نمیدونم بخاطر رفتنشون باید خوشحال باشم یا ناراحت، چون اون به خاطر تکیون میخواد بره.(رو به تکیون) میخوای چیکار بکنی؟

وویونگ: تو بهش قول دادی که اگه بره باهاش میمونی؟

تکیون با ناراحتی میگه:

_ آره.

جونهو به شونه ی تکیون میزنه و میگه:

_ چرا این کارو کردی؟ من که از اول گفتم بهمون میچسبن و ولمون نمیکنن.

تکیون: ولی الان داریم به هدفمون میرسیم. 

وویونگ: حتما بعد از اینکه بره دیگه نمیخوای باهاش حرف بزنی. چطور دلت میاد باهاش این کار رو بکنی.

تکیون توی فکر فرو رفته نیکون بهش میگه:

_ حتی وقتی امروز صبح اون حرفها رو بهش زدم اون  خیلی ناراحت شد و منو رد کرد، فقط تو رو دوست داره.

چانسونگ رو به نیکون میگه:

_ شاید خوب نقش بازی نکردی و فهمیده میخوای امتحانش کنی.

تکیون با ناامیدی میگه:

_ نه، خودم داشتم یواشکی نگاهشون میکردم، هرکسی بود باورش میشد که نیکون عاشقش شده، ولی جوابی که هانا بهش داد متعجبم کرده.

نیکون با عصبانیت به تکیون میگه:

_ یکی از استعدادهای درخشان این صنعت بخاطر تو میخواد از رویاش بگذره، ولی تو بعدش میخوای ولش کنی؟

وویونگ: منم با نیکون موافقم.

چانسونگ با نگرانی به تکیون نگاه میکنه و میگه:

_ واقعا میخوای این کار رو بکنی؟   

 تکیون دستی به سرش میکشه و میگه:

_ منم دلم نمیاد باهاش این کار رو بکنم.

جونهو: خب پس نکن.

 

داخلی - خانه ی 2PM - اتاق نشیمن - ظهر

وویونگ بیکار روی مبل نشسته و توی فکره که سونگهی درحالی که لباسهایی که دیشب پوشیده بود دستشه به طرفش میره و میگه:

_ اینا رو دیشب پوشیده بودم.

وویونگ تا لباسها رو میبینه بلند میشه و لباسها رو از دست سونگهی میگیره و میگه:

_ شلواری که دوست دارم رو پوشیدی؟

سونگهی با ناراحتی میگه:

_ ببخشید، پاره هم شده.

وویونگ با تعجب سونگهی رو نگاه میکنه و میگه:

_ کجاش؟

سونگهی جلو میره پارگی شلوار رو نشون میده و همون کشی که دیشب چانسونگ بهش هدیه داده بود توی سرشه که تزئیناتش به بلوز وویونگ گیر میکنه. سونگهی سعی میکنه سرش رو از سینه ی وویونگ جدا کنه ولی نمیتونه، وویونگ که نمیدونه چی شده میگه:

_ داری چیکار میکنی؟ برو کنار.

سونگهی دستش رو بالا میاره که کش رو باز کنه ولی در همین حین وویونگ که میفهمه چی شده سریع کش رو از موهای سونگهی باز میکنه. سونگهی با خجالت به وویونگ نگاه میکنه و میگه:

_ ببخشید.

وویونگ لباسهاشو میذاره روی مبل و میگه:

_ اشکال نداره، یکی دیگه میخرم.

وویونگ میشینه و سونگهی همینطور که ایستاده با محبت به وویونگ نگاه میکنه، وویونگ که میبینه سونگهی نرفته، میگه:

_ چیزی میخوای بگی؟

 سونگهی: میشه ادامه ی اون رقص رو بهم یاد بدی؟

وویونگ لبخندی میزنه و شروع میکنن به تمرین کردن. ولی سونگهی خوشحال نیست و حواسش جای دیگه س. وویونگ میگه:

_ چرا اینقدر بی دقتی میکنی؟

سونگهی: زیاد حالم خوب نیست.

وویونگ: پس بذار برای یه وقت دیگه.

سونگهی: نه، معلوم نیست تا کی اینجا هستم تا ازت یاد بگیرم.

وویونگ که میفهمه ناراحتی سونگهی از چیه، دوباره شروع میکنه به آموزش و سعی میکنه در حین آموزش با شوخی ها و اداهای مخصوص خودش سونگهی رو بخندونه.


0047.jpg

سونگهی با شوخی های وویونگ غم جدا شدن از 2PM رو فراموش میکنه و همینطور از خنده غش رفته که چانسونگ از لای در اتاقش میبینه شون.

 

داخلی - خانه ی 2PM - اتاق چانسونگ - ظهر

چانسونگ با ناراحتی روی تختش میشینه و احساس میکنه که یه غمی روی قلبش سنگینی میکنه با خودش میگه: «این چه حسیه که دارم؟!»

  
پایان قسمت بیست و یکم
  

هیچ نظری موجود نیست: