بعد از اینکه موو-کیول، مری رو میبوسه، یه نگاه جیگر بهم میکنن و یهو موبایل مری زنگ میزنه، مری میبینه جونگ-اینه و به موو-کیول میگه چیکار کنم؟ موو-کیول میگه میخوای من جواب بدم؟ مری هم میگه نه، خودم جواب میدم. جونگ-این به مری میگه من الان جلوی خونه ی موو-کیولم، تو کجایی؟. سو-جون هم به جونگ-این میگه نامزدت مریه؟ شما سه تا درست مثل همدیگه اید. خلاصه نارحت شده و دارن حرف میزنن که مری و موو-کیول دست توی دست همدیگه از راه میرسن و سو-جون و جونگ-این هم با تعجب نگاهشون میکنن. سو-جون ناراحت میشه و میزاره میره و دوستای موو-کیول میان و کلید رو آوردن و میخوان دستبند رو باز کنن که جونگ-این میاد جلو کلیدو میگیره و خودش بازش میکنه و به مری میگه دیرمون شده بیا بریم. ولی مری میگه من نمیتونم بیام. جونگ-این هم دست مری رو میگیره و میخواد ببرش که موو-کیول با عصبانیت میگه گفتش که نمیتونه بیاد. جونگ این هم دست مری رو ول میکنه. میرن توی خونه ی موو-کیول و مری به جونگ-این میگه با احساسی که دارم نمیتونم نامزدت بشم. همین موقع موو-کیول دست مری رو میگیره (یعنی من باهاتم از چیزی نترس) جونگ-این هم یه نگاهی به دستشون میکنه و میگه اگه واقعا همچین احساسی داری، جشن نامزدی رو کنسل میکنیم. ولی شما الان میخوایید چیکار کنید؟ موو-کیول هم میگه به خودمون ربط داره. ولی جونگ-این میگه به سه تامون ربط داره چون وی مری زن قانونیه منه، من نمیخوام کارم خراب بشه پس بیا بدون اینکه باباهامون این قضیه رو بفهمن به قرارداد ادامه بدیم. بعد جونگ-این میره سالن و به باباهاشون میگه ما نمیخوایم جشن بگیرم چون مری امروز سر مزار مامانش خیلی گریه کرده حالش بده و من پیشنهاد دادم که جشنو کنسل کنیم. باباش هم عصبانی میشه و حالش بد میشه. بابای مری هم میره خونه بهش میگه نکنه بخاطر اون پسره نیومدی نامزدی؟ مری هم میگه موو-کیول اون آدمی که تو فکر میکنی نیست. باباهه موبایلشو ازش میگیره و میگه از این به بعد حق نداری بری بیرون. دکتر به جونگ-این میگه استرس برای بابات خیلی بده. جونگ-اینم به باباش میگه اولش به خاطر تو داشتم عروسی میکردم ولی الان به خاطر خودم میخوام با وی مری عروسی کنم. جونگ-این میره خونه ش تنها وسط اتاق می ایسته و ناراحته. از اونطرف هم سو-جون تنها توی خونه ش نشسته و به گردنبندی که قبلا موو-کیول بهش داده نگاه میکنه و فکر میکنه.
مامان موو-کیول واسه خودش خوشحاله که داره میره پاریس، ولی موو-کیول از ناراحتی نشسته داره با کاغذ هواپیما درست میکنه. مامانش میبینه و میگه اِ... وقتی بچه بودی و دلت برای من تنگ میشد میومدی از اینا برام پرت میکردی. موبایل مامانش زنگ میزنه و مامانش میره، موو-کیول هم غمگینه و یاد بچگی هاش می افته [که میرفته یواشکی دم پنجره ی مامانش هواپیما پرت میکرد. مامانشم از پنجره یواشکی یه دوتا بوس براش میفرستاد و میگفت برو که دوست پسرش، موو-کیولو نبینه. بچه ی بیچاره هم نا امید میرفت.] موو-کیول اینو که یادش میاد اشک توی چشمهاش حلقه میزنه. مری توی اتاقش ناراحت نشسته و داره به بوسه ش با جونگ-این و بوسه ش با موو-کیول فکر میکنه و ناراحت و گیجه. (به نظر ما منظور این صحنه اینه که مری نگران آسیب رسوندن به احساسات دوتا پسراس) یهو از دم پنجره صدا میشنوه میره میبینه موو-کیول داره به پنجره ش هواپیما پرت میکنه. مری با اشاره و آروم میگه بابام تلفنمو ازم گرفته و جلوی در اتاقم خوابیده. مری اشک توی چشماش جمع میشه و میگه دلم برات تنگ شده. موو-کیول هم میخنده و میگه منم. و همینطور به هم از دور نگاه میکنن. (این صحنه با تمام سادگیش اینقدر قشنگه که شاید 100 بار بیشتر دیده باشیمش) مری حاضر میشه بره بیرون میبینه باباش بدون بالش و پتو خوابیده، میره براش پتو و بالش میاره و آروم میگه متأسفم بابا زود برمیگردم. لپ باباشو بوس میکنه میره. مری و موو-کیول میرن روی پل رودخونه ی هان می ایستن. موو-کیول میگه چرا این وقت شب خواستی بیایم اینجا. مری میگه همیشه میخواستم با دوست پسرم بیام اینجا، ما به همه آسیب رسوندیم امیدوارم رابطه مون ارزشش رو داشته باشه. موو-کیول هم میگه نگران نباش ایندفعه خوب میمونم. مری میگه دوست دارم برم ساحل و موو-کیول هم میگه بیا الان بریم. موو-کیول توی راه به مری میگه پس وقتی طلوع خورشید رو دیدیم زود برگردیم که بابات نگران نشه. صبح جونگ-این میاد دنبال مری که ببرتش پارک ولی بابای مری میبینه مری توی جاش نیست. از اینطرف هم مری و موو-کیول راهو اشتباه رفتن و برای دیدن طلوع خورشید به ساحل نرسیدن. مری میگه برگردیم. تا پیچ میزنن که برگردن ماشین خراب میشه و مجبور میشن برن تعمیرگاه. مری به دوستش زنگ میزنه میگه به بابام توضیح بده که چی شده. موو-کیول بهش میگه تا کی میخوی مطیع بابات باشی؟ ما دو تا با همیم، مهم نیست بابات موافق باشه یا نه، اون هیچ وقت قبول نمیکنه. خلاصه موو-کیول میگه بابات لجوجه و مری هم میگه مامان تو لجوجه و بحثشون میشه. بعد جونگ-این زنگ میزنه به موبایل موو-کیول (چون موبایل مری باهاش نیست) مری جواب میده و جونگ-این میگه بیاین با هم حرف بزنیم و مری میگه من باهات حرفی ندارم و موو-کیول هم گوشی رو میگیره و میگه دیگه زنگ نزن. سو-جون به جونگ-این زنگ میزنه میگه حالم خوب نیست بیا بریم بیرون هوا بخوریم. جونگ-اینم میبرش کتاب فروشی (همون کتاب فروشی که قبلا با مری اومده بود) سو- جون یه کتاب برمیداره (همون کتابی که مری از توی کتابخونه ای که جونگ-این بهش هدیه داده بود برداشته بود) جونگ-این میبینه و میگه این کتاب رو دوست داری؟ سو-جون میگه به خاطر موو-کیول دوستش دارم. جونگ-اینم میره توی فکر و میگه بیا بریم یه جای دیگه و با هم میرن بازار.
مری و موو-کیول توی تعمیرگاه خوابشون برده، بیدار میشن و به خاطر اینکه از مامان و بابای همدیگه بد گفته بودن عذرخواهی میکنن. موو-کیول میگه الان برگردیم دیگه نمیتونم ببینمت، چطوره بریم یه جایی فکر بکنیم بعد بریم دیدن بابات؟ موو-کیول از دوستش آدرس یه جایی رو میگیره و میرن اونجا. دوتایی میرن توی یه اتاق و از خستگی دراز میکشن مری میگه ای کاش میشد همینجا بخوابیم. موو-کیول میگه اینقدر خسته ایم که اگه بخوابیم کسی بیاد ببرمون بیرون هم نمیفهمیم. موو-کیول دستشو دراز میکنه و مری سرشو میذاره روش. مری میگه چرا اینطوری نگاهم میکنی؟ موو-کیول میگه بامزه س، این اولین باریه که اینطوری کنار هم دراز کشیدیم. بعدش موو-کیول آروم آروم میره جلو که مری رو ببوسه ولی مری میگه یه لحظه صبر کن. بلند میشه و میشینه میگه هوای بیرون چقدر خوبه بیا بریم بیرون.(مثلا میترسه بینشون اتفاقی بیافته) موو-کیول هم میگه هوا کجاش خوبه؟ سرده و باد میاد. سرشو میچسبونه به شونه ی مری و میگه بیا همینجا بمونیم. ولی مری دست موو-کیولو میگیره و میبره بیرون و دوچرخه سواری میکنن و اون اطراف میچرخن و خوش میگذرونن. با هم آتیش روشن میکنن و کنارش میشینن و کنارشون یه خانواده ی کاملو میبینن. مری میگه من همیشه آرزوم این بود که یه خانواده ی کامل داشته باشم و یه مادر و همسر خوب باشم. ولی موو-کیول میگه یه خانواده ی کامل اصلا برای من واقعی نیست، چون تا حالا همچین چیزی رو احساس نکردم و نمیدونم که میتونم همسر و پدر خوبی بشم یا نه. به خاطر همینه که همیشه فقط قرار میذارم چون مسئولیتی نداره و هرموقع بخوای میبینی و هرموقع بخوای جدا میشی. ولی همه ی زنها یه جورن اول فکر میکنن عالیی و بعدش ازت عیبجویی میکنن. مری هم میگه نگران نباش من ازت عیبجویی نمیکنم. و از موو-کیول میخواد که بهش گیتار زدن یاد بده و موو-کیول هم چیزای اولیه رو بهش یاد میده. سو-جون به جونگ-این میگه منو موو-کیول اعتقاد داشتیم که اگه بخوایم با هم باشیم نباید ازدواج کنیم ولی الان که فکر میکنم میبینم که همش آرمانگرایی بوده. مری و موو-کیول یه پیرمرد و پیرزن رو میبینن که خیلی عاشقانه دارن با هم راه میرن. موو-کیول میگه بهشون حسودی میکنم، نصف زندگیشون رو با هم بودن. مری میگه اما فقط عشق کافی نیست. موو-کیول هم میگه وفاداری اونا رو باهم نگه داشته؟ مری هم میگه آره، امیدوارم ما هم اینطوری تا آخرش به هم وفادار باشیم. بعد مری توی اتاق خوابیده و موو-کیول هم داره کتاب میخونه، میره جلو و به صورت مری که خوابه نگاه میکنه و پیشونی مری رو میبوسه، یه خمیازه میکشه و کنار مری دراز میکشه تا یکم استراحت کنه. موو-کیول از خواب که بیدار میشه میبینه بابای مری بالا سرش نشسته (بابای مری از دوستای مری پرسید که مری اینا کجا رفتن و اونا هم بهش گفتن) بیچاره با ترس بلند میشه و دنبال مری میگرده ولی باباهه میگه مری همینطوری خواب بود که بردنش خونه، کل شبو چقدر این اطراف دویدید که حتی نفهمیدید کسی اومده توی اتاق؟ دیگه به فکر دیدن مری نباش. باباهه میره و موو-کیول هم همینطوری نگاهش میکنه.
مری و موو-کیول از بابای مری میخوان که بزاره اونا باهم قرار بزارن ولی باباهه نمیزاره و به موو-کیول میگه برو. موو-کیول هم داره میره میگه برمیگردم. مری هم میخواد دنبال موو-کیول بره ولی باباش نمیزاره و مری دیر میرسه پایین و با جونگ-این که تازه رسیده برخورد میکنه. جونگ-این از مری میخواد که چون باباش حالش بده بره دیدنش و مری هم باهاش میره. بابای مری میاد خونه ی موو-کیول دنبال مری و با مامان موو-کیول یکم بحث میکنن و بعدش هم یکم با هم همدردی میکنن. موو-کیول هم میخواد به مری زنگ بزنه ولی دودله. صدای گریه ی مامانش رو میشنوه میره میبینه با بابای مری داره صحبت میکنه و باباهه به موو-کیول میگه ایندفعه به خاطر مامانت میبخشمت. جونگ-این به مری میگه گفتن استرس برای پدرم بده، لطفا به خاطر پدرم به قرارداد ادامه بده. مری هم میره با بابای جونگ-این حرف میزنه و بهش میگه از این به بعد بیشتر میام دیدنت. باباهه هم خوشحال میشه. موو-کیول هم با دوستاش نشسته و دوستاش دارن از موقعیت مالیشون شکایت میکنن و ناراحتن که نمیتونن زندگی یه زنو تامین کنن و ازدواج کنن. موو-کیول هم با شنیدن این حرفا ناراحته و میره دیدن مامانش و از مامانش میپرسه نمیخوای عروسی کنی؟ مامانه هم میگه چرا یهویی اینو میپرسی؟ خودت که میدونی من نمیخوام گرفتار بشم. میخوام با اون مرده برم پاریس چون میترسم که پیرزن بشم و کسی کنارم نباشه. موو-کیول هم میگه مامان تو منو داری. مامانه میگه اما تو چیکار میکنی؟ موو-کیول هم ناراحته و میره توی فکر و یاد حرف مری میافته که گفت "امیدوارم ما هم اینطوری تا آخرش به هم وفادار باشیم" و با ناامیدی اشک توی چشماش حلقه میزنه.
مری هم میره خونه و با باباش در مورد موو-کیول بحث میکنه و هی باباهه میگه اون پسر بدیه ولی مری میگه اون خوبه. سر کار جونگ-این به سو-جون میگه برات مشکلی نیست که با همون آهنگساز قبلی کار کنی؟ سو-جون هم میگه نه، از این به بعد میخوام فقط به کار فکر کنم. مدیر بانگ هم میبینه دارن با هم حرف میزنن میاد به جونگ-این میگه انگار با سو-جون صمیمی شدی، مراقب باش دیگه شایعه درست نشه، وگرنه دردسر میشه. موو-کیول هم کلاس آموزش گیتارش تموم شده و دره برمیگرده خونه و با مری تلفنی حرف میزنه و میگه میخوام از غذاهایی که تو میپزی بخورم. مری هم میگه من درست میکنم تو هم زود بیا خونه. توی راه جونگ-این میاد و با موو-کیول حرف میزنه و ازش میپرسه حاضری با مری عروسی کنی؟ موو-کیول هم میگه کی گفته میخوام عروسی کنم؟ جونگ-این میگه من حاضرم باهاش عروسی کنم. موو-کیول میزنه تو حالش و میگه آهان، میخوای با پول عروسی کنی؟ جونگ-اینم کم نمیاره و میگه من شوهر قانونی مری هستم و من باید موافق باشم تا قرارداد تموم بشه. موو-کیول بیچاره هم ناامید داره برمیگرده خونه و یاد حرف مری درمورد وفاداری میافته و لبخند میزنه ولی سریع بدش یاد حرف جونگ-این میافته که گفت شوهر مریه، و حالش گرفته میشه. جلوی در خونه ش سو-جون میاد و بهش میگه میخوام گردنبندی که بهم دادی رو بهت برگردونم. موو-کیول هم با خونسردی میگه بندازش دور. سو-جون هم پرتش میکنه زمین و میگه دیگه میخوام بهت فکر نکنم و دوستت نباشم. موو-کیول هم میگه میتونی دیگه نیای. سو-جون میگه میخوام آخرین خداحافظی رو باهات بکنم و برم. میره جلو و موو-کیولو میبوسه. (ولی خوشمون میاد با اینکه سو-جون بوسش میکنه ولی موو-کیول مثل یه تیکه چوبه) از اونطرف هم مری از راه میرسه و با ناامیدی نگاهشون میکنه......
مامان موو-کیول واسه خودش خوشحاله که داره میره پاریس، ولی موو-کیول از ناراحتی نشسته داره با کاغذ هواپیما درست میکنه. مامانش میبینه و میگه اِ... وقتی بچه بودی و دلت برای من تنگ میشد میومدی از اینا برام پرت میکردی. موبایل مامانش زنگ میزنه و مامانش میره، موو-کیول هم غمگینه و یاد بچگی هاش می افته [که میرفته یواشکی دم پنجره ی مامانش هواپیما پرت میکرد. مامانشم از پنجره یواشکی یه دوتا بوس براش میفرستاد و میگفت برو که دوست پسرش، موو-کیولو نبینه. بچه ی بیچاره هم نا امید میرفت.] موو-کیول اینو که یادش میاد اشک توی چشمهاش حلقه میزنه. مری توی اتاقش ناراحت نشسته و داره به بوسه ش با جونگ-این و بوسه ش با موو-کیول فکر میکنه و ناراحت و گیجه. (به نظر ما منظور این صحنه اینه که مری نگران آسیب رسوندن به احساسات دوتا پسراس) یهو از دم پنجره صدا میشنوه میره میبینه موو-کیول داره به پنجره ش هواپیما پرت میکنه. مری با اشاره و آروم میگه بابام تلفنمو ازم گرفته و جلوی در اتاقم خوابیده. مری اشک توی چشماش جمع میشه و میگه دلم برات تنگ شده. موو-کیول هم میخنده و میگه منم. و همینطور به هم از دور نگاه میکنن. (این صحنه با تمام سادگیش اینقدر قشنگه که شاید 100 بار بیشتر دیده باشیمش) مری حاضر میشه بره بیرون میبینه باباش بدون بالش و پتو خوابیده، میره براش پتو و بالش میاره و آروم میگه متأسفم بابا زود برمیگردم. لپ باباشو بوس میکنه میره. مری و موو-کیول میرن روی پل رودخونه ی هان می ایستن. موو-کیول میگه چرا این وقت شب خواستی بیایم اینجا. مری میگه همیشه میخواستم با دوست پسرم بیام اینجا، ما به همه آسیب رسوندیم امیدوارم رابطه مون ارزشش رو داشته باشه. موو-کیول هم میگه نگران نباش ایندفعه خوب میمونم. مری میگه دوست دارم برم ساحل و موو-کیول هم میگه بیا الان بریم. موو-کیول توی راه به مری میگه پس وقتی طلوع خورشید رو دیدیم زود برگردیم که بابات نگران نشه. صبح جونگ-این میاد دنبال مری که ببرتش پارک ولی بابای مری میبینه مری توی جاش نیست. از اینطرف هم مری و موو-کیول راهو اشتباه رفتن و برای دیدن طلوع خورشید به ساحل نرسیدن. مری میگه برگردیم. تا پیچ میزنن که برگردن ماشین خراب میشه و مجبور میشن برن تعمیرگاه. مری به دوستش زنگ میزنه میگه به بابام توضیح بده که چی شده. موو-کیول بهش میگه تا کی میخوی مطیع بابات باشی؟ ما دو تا با همیم، مهم نیست بابات موافق باشه یا نه، اون هیچ وقت قبول نمیکنه. خلاصه موو-کیول میگه بابات لجوجه و مری هم میگه مامان تو لجوجه و بحثشون میشه. بعد جونگ-این زنگ میزنه به موبایل موو-کیول (چون موبایل مری باهاش نیست) مری جواب میده و جونگ-این میگه بیاین با هم حرف بزنیم و مری میگه من باهات حرفی ندارم و موو-کیول هم گوشی رو میگیره و میگه دیگه زنگ نزن. سو-جون به جونگ-این زنگ میزنه میگه حالم خوب نیست بیا بریم بیرون هوا بخوریم. جونگ-اینم میبرش کتاب فروشی (همون کتاب فروشی که قبلا با مری اومده بود) سو- جون یه کتاب برمیداره (همون کتابی که مری از توی کتابخونه ای که جونگ-این بهش هدیه داده بود برداشته بود) جونگ-این میبینه و میگه این کتاب رو دوست داری؟ سو-جون میگه به خاطر موو-کیول دوستش دارم. جونگ-اینم میره توی فکر و میگه بیا بریم یه جای دیگه و با هم میرن بازار.
مری و موو-کیول توی تعمیرگاه خوابشون برده، بیدار میشن و به خاطر اینکه از مامان و بابای همدیگه بد گفته بودن عذرخواهی میکنن. موو-کیول میگه الان برگردیم دیگه نمیتونم ببینمت، چطوره بریم یه جایی فکر بکنیم بعد بریم دیدن بابات؟ موو-کیول از دوستش آدرس یه جایی رو میگیره و میرن اونجا. دوتایی میرن توی یه اتاق و از خستگی دراز میکشن مری میگه ای کاش میشد همینجا بخوابیم. موو-کیول میگه اینقدر خسته ایم که اگه بخوابیم کسی بیاد ببرمون بیرون هم نمیفهمیم. موو-کیول دستشو دراز میکنه و مری سرشو میذاره روش. مری میگه چرا اینطوری نگاهم میکنی؟ موو-کیول میگه بامزه س، این اولین باریه که اینطوری کنار هم دراز کشیدیم. بعدش موو-کیول آروم آروم میره جلو که مری رو ببوسه ولی مری میگه یه لحظه صبر کن. بلند میشه و میشینه میگه هوای بیرون چقدر خوبه بیا بریم بیرون.(مثلا میترسه بینشون اتفاقی بیافته) موو-کیول هم میگه هوا کجاش خوبه؟ سرده و باد میاد. سرشو میچسبونه به شونه ی مری و میگه بیا همینجا بمونیم. ولی مری دست موو-کیولو میگیره و میبره بیرون و دوچرخه سواری میکنن و اون اطراف میچرخن و خوش میگذرونن. با هم آتیش روشن میکنن و کنارش میشینن و کنارشون یه خانواده ی کاملو میبینن. مری میگه من همیشه آرزوم این بود که یه خانواده ی کامل داشته باشم و یه مادر و همسر خوب باشم. ولی موو-کیول میگه یه خانواده ی کامل اصلا برای من واقعی نیست، چون تا حالا همچین چیزی رو احساس نکردم و نمیدونم که میتونم همسر و پدر خوبی بشم یا نه. به خاطر همینه که همیشه فقط قرار میذارم چون مسئولیتی نداره و هرموقع بخوای میبینی و هرموقع بخوای جدا میشی. ولی همه ی زنها یه جورن اول فکر میکنن عالیی و بعدش ازت عیبجویی میکنن. مری هم میگه نگران نباش من ازت عیبجویی نمیکنم. و از موو-کیول میخواد که بهش گیتار زدن یاد بده و موو-کیول هم چیزای اولیه رو بهش یاد میده. سو-جون به جونگ-این میگه منو موو-کیول اعتقاد داشتیم که اگه بخوایم با هم باشیم نباید ازدواج کنیم ولی الان که فکر میکنم میبینم که همش آرمانگرایی بوده. مری و موو-کیول یه پیرمرد و پیرزن رو میبینن که خیلی عاشقانه دارن با هم راه میرن. موو-کیول میگه بهشون حسودی میکنم، نصف زندگیشون رو با هم بودن. مری میگه اما فقط عشق کافی نیست. موو-کیول هم میگه وفاداری اونا رو باهم نگه داشته؟ مری هم میگه آره، امیدوارم ما هم اینطوری تا آخرش به هم وفادار باشیم. بعد مری توی اتاق خوابیده و موو-کیول هم داره کتاب میخونه، میره جلو و به صورت مری که خوابه نگاه میکنه و پیشونی مری رو میبوسه، یه خمیازه میکشه و کنار مری دراز میکشه تا یکم استراحت کنه. موو-کیول از خواب که بیدار میشه میبینه بابای مری بالا سرش نشسته (بابای مری از دوستای مری پرسید که مری اینا کجا رفتن و اونا هم بهش گفتن) بیچاره با ترس بلند میشه و دنبال مری میگرده ولی باباهه میگه مری همینطوری خواب بود که بردنش خونه، کل شبو چقدر این اطراف دویدید که حتی نفهمیدید کسی اومده توی اتاق؟ دیگه به فکر دیدن مری نباش. باباهه میره و موو-کیول هم همینطوری نگاهش میکنه.
مری و موو-کیول از بابای مری میخوان که بزاره اونا باهم قرار بزارن ولی باباهه نمیزاره و به موو-کیول میگه برو. موو-کیول هم داره میره میگه برمیگردم. مری هم میخواد دنبال موو-کیول بره ولی باباش نمیزاره و مری دیر میرسه پایین و با جونگ-این که تازه رسیده برخورد میکنه. جونگ-این از مری میخواد که چون باباش حالش بده بره دیدنش و مری هم باهاش میره. بابای مری میاد خونه ی موو-کیول دنبال مری و با مامان موو-کیول یکم بحث میکنن و بعدش هم یکم با هم همدردی میکنن. موو-کیول هم میخواد به مری زنگ بزنه ولی دودله. صدای گریه ی مامانش رو میشنوه میره میبینه با بابای مری داره صحبت میکنه و باباهه به موو-کیول میگه ایندفعه به خاطر مامانت میبخشمت. جونگ-این به مری میگه گفتن استرس برای پدرم بده، لطفا به خاطر پدرم به قرارداد ادامه بده. مری هم میره با بابای جونگ-این حرف میزنه و بهش میگه از این به بعد بیشتر میام دیدنت. باباهه هم خوشحال میشه. موو-کیول هم با دوستاش نشسته و دوستاش دارن از موقعیت مالیشون شکایت میکنن و ناراحتن که نمیتونن زندگی یه زنو تامین کنن و ازدواج کنن. موو-کیول هم با شنیدن این حرفا ناراحته و میره دیدن مامانش و از مامانش میپرسه نمیخوای عروسی کنی؟ مامانه هم میگه چرا یهویی اینو میپرسی؟ خودت که میدونی من نمیخوام گرفتار بشم. میخوام با اون مرده برم پاریس چون میترسم که پیرزن بشم و کسی کنارم نباشه. موو-کیول هم میگه مامان تو منو داری. مامانه میگه اما تو چیکار میکنی؟ موو-کیول هم ناراحته و میره توی فکر و یاد حرف مری میافته که گفت "امیدوارم ما هم اینطوری تا آخرش به هم وفادار باشیم" و با ناامیدی اشک توی چشماش حلقه میزنه.
مری هم میره خونه و با باباش در مورد موو-کیول بحث میکنه و هی باباهه میگه اون پسر بدیه ولی مری میگه اون خوبه. سر کار جونگ-این به سو-جون میگه برات مشکلی نیست که با همون آهنگساز قبلی کار کنی؟ سو-جون هم میگه نه، از این به بعد میخوام فقط به کار فکر کنم. مدیر بانگ هم میبینه دارن با هم حرف میزنن میاد به جونگ-این میگه انگار با سو-جون صمیمی شدی، مراقب باش دیگه شایعه درست نشه، وگرنه دردسر میشه. موو-کیول هم کلاس آموزش گیتارش تموم شده و دره برمیگرده خونه و با مری تلفنی حرف میزنه و میگه میخوام از غذاهایی که تو میپزی بخورم. مری هم میگه من درست میکنم تو هم زود بیا خونه. توی راه جونگ-این میاد و با موو-کیول حرف میزنه و ازش میپرسه حاضری با مری عروسی کنی؟ موو-کیول هم میگه کی گفته میخوام عروسی کنم؟ جونگ-این میگه من حاضرم باهاش عروسی کنم. موو-کیول میزنه تو حالش و میگه آهان، میخوای با پول عروسی کنی؟ جونگ-اینم کم نمیاره و میگه من شوهر قانونی مری هستم و من باید موافق باشم تا قرارداد تموم بشه. موو-کیول بیچاره هم ناامید داره برمیگرده خونه و یاد حرف مری درمورد وفاداری میافته و لبخند میزنه ولی سریع بدش یاد حرف جونگ-این میافته که گفت شوهر مریه، و حالش گرفته میشه. جلوی در خونه ش سو-جون میاد و بهش میگه میخوام گردنبندی که بهم دادی رو بهت برگردونم. موو-کیول هم با خونسردی میگه بندازش دور. سو-جون هم پرتش میکنه زمین و میگه دیگه میخوام بهت فکر نکنم و دوستت نباشم. موو-کیول هم میگه میتونی دیگه نیای. سو-جون میگه میخوام آخرین خداحافظی رو باهات بکنم و برم. میره جلو و موو-کیولو میبوسه. (ولی خوشمون میاد با اینکه سو-جون بوسش میکنه ولی موو-کیول مثل یه تیکه چوبه) از اونطرف هم مری از راه میرسه و با ناامیدی نگاهشون میکنه......
حالا مری چه فکری میکنه؟؟ یعنی فکر میکنه حرفای باباش درست بوده و موو-کیول پسر خوبی نیست؟؟
پایان قسمت نهم
۴ نظر:
مرسی بیصبرانه منتظر بودم
Thank you so much dear
ممنون ،عالی بود، خسته نباشید.
سلام مریم هستم. من امشب با وبلاگ تون اشنا شدم و هر 10 قسمت سریال رو خوندم.کارتون خیلی درسته بی صبرانه منتظره باقیش هستم.
ارسال یک نظر