می هو که دمش رو به دوونگ نشون میده میگه ببین که چه حس خوبی دارم... دوونگ هم که میبینه می هو فقط یه دم براش مونده خیلی خیلی تعجب میکنه وناراحت میشه، می هو میگه من نتونستم متوقفش کنم. دوونگ میگه پس تو هنوزم داری میمیری؟ مرگها متوقف نشد؟ می هو هم که اشک توی چشماش جمع شده میگه نه من نتونستم اشتیاقم به آدم شدن رو متوقف کنم. من ازت نمیخوام که تا آخرین لحظه باهام باشی و ازم محافظت کنی، پیش معلم دونگ جو میمونم. دوونگ هم میگه میدونی چقدر برام سخت بود که ولت کنم. می هو هم میگه نه این فقط به خاطر عشق نبود که نتونستم اشتیاقم رو متوقف کنم، شاید اگه کنارم میموندی مثل یه هیولای واقعی ازت بقیه ی عمرت رو میخواستم. دوونگ دست میهو رو میگیره میزاره روی سینه ش و میگه اگه همین الان میتونم زندگیمو بهت بدم باشه بیا همین الان بگیر، می هو میگه تو رو بکشم و خودم زنده بمونم؟ این یعنی اینکه من واقعا یه هیولائم. دوونگ هم میگه تو یه گو می هویی نمیخواد مثل آدما رفتار کنی، منم کسیم که افسونت شده و حاضره همه چیزشو بهت بده.می هو هم میگه تو واقعا احمقی ، باشه بیا اینکارو بکنیم، من برمیگردم و میگیرمش و تو میمیری. میهو میره پیش دونگ جو و ازش میخواد که کمکش کنه مهره رو پس بده به دوونگ. برای اینکه قبول کنه دروغ بگه. دونگ جو میره پیش دوونگ و بهش میگه میهو نیومد این مهره هم نصف زندگی تو رو داره اگه تا آخر صد روز نگه ش داری پر میشه و آخرش من میام میگیرم و میدمش به میهو. مهره رو میده به دوونگ و میاد به حرفهاش ادامه بده که میتونم درکت کنم اگه انجامش ندی چون تو آدمی... که دوونگ یهو مهره رو میخوره و دونگ جو با تعجب بهش نگاه میکنه دوونگ بهش میگه از می هو خوب مراقبت کن و میزاره میره. می هو که قایم شده بود میاد بیرون. دونگ جو که حیرت زده س میگه نه تامل کرد و نه رد کرد. می هو هم میگه تو میگفتی عشق من خیالیه دیدی اشتباه میکردی واقیعیه.... بیا بریم یه جای دور و ناپدید بشیم قول بده بعد اینکه من ناپدید شدم تا دوونگ زنده س دیگه هیچ وقت نبینش. دوونگ میخواد آخرین صحنه رو برای فیلم فیلمبرداری کنه و فیلمنامه رو نگاه میکنه و یاد قبلا که با می هو تمرین کرده بود می افته. با خودش میگه قبلا که کنارم بودی نتونستم باهات خوب رفتار کنم حداقل الان میتونم ازت محافظت کنم. و گریه میکنه همینطور دونگ جو هم پشت در وایستاده یهو دوونگ بلند میشه و میبینه ش. می هو توی فرودگاه منتظره که دونگ جو میرسه و میگه تو واقعا میخوای بری؟ می هو هم میگه آره. دونگ جو میگه من قبلا یه بار اشتباه کردم ولی سعی کردم دوباره اشتباه نکنم ولی دوباره انجامش دادم... ولی این دفعه میخوام چیزی که واقعا قلبت میخواد انجام بدم. فقط اینطوری میتونستم ازت محافظت کنم ... به دوونگ گفتم که بهش دروغ گفتم. دوونگ هم که فهمیده دروغ بوده میدوئه میاد فرودگاه و به می هو میگه تو یه گومیهوی بد جنسی که افسونم کردی و بغلش میکنه.
می هو و دوونگ با هم کیمچی میخورن و همینطور با هم شادن ، برای عروسی عمه ی دوونگ فنجون زوجی هدیه میخرن و توی عروسی می هو با خانواده ی دوونگ عکس نمیندازه و میره داره توی راهرو راه میره که یه عروسی سنتی میبینه و یاد خودش می افته. دوونگ میاد میبینه ش و میهو میگه 500 سال پیش من همینطوری لباس پوشیدم که شوهر پیدا کنم نتونستم برای همینم توی نقاشی زندانی شدم.دوونگ میگه حالا که دوست داری بیا بریم با هم اینطوری عکس بندازیم و می هو مثل عروس سنتیها لپهاشو قرمز میکنه و با هم عکس میندازن بلآخره میرسه به روز آخر و می هو عکسی که با دوونگ توی عروسی عمه انداخت رو میذاره توی آلبومو با خودش میگه بعد از 500 سال تونستم شوهرمو پیدا کنم. دوونگم با خودش میگه روز آخره دقیقه ها نه حتی لحظه ها هم خیلی مهمه باید تا آخر نگاهش کنم. حالا این دوتا میخوان امروزو با هم خوش بگذرونن میان برن سینما میبینن هرچی بلیط دارن برای فرداس و هی ناراحت میشن. می هو میگه اصلا سینما خوب نیست بیا بریم مغازه ی دوستم ولی وقتی بهش زنگ میزنه میبینه اونم نیست و رفته گردش فردا برمیگرده. میخوان برن خونه ی بابابزرگه دوونگ که عمه ایناش رفتن ماه عسل و بابابزرگشم خونه ی دوستشه و فردا برمیگرده... میهو با ناراحتی میگه ولی فردایی وجود نداره.
پس تصمیم میگیرن برن پاک فواره ها رو نگاه کنن. میرن پاک ولی اونجا هم دارن فواره ها رو تعمیر میکنن و فردا درست میشه...(الهی) دوونگ ناراحت میشه و میگه آخه اگه امروز نباشه دیگه بدرد نمیخوره.هی میهو میگه اشکال نداره و هردوتایی گریه شون دراومده. دوونگ به میهو میگه بیا بریم. میرن و آتیش بازی میکنن می هو میگه اینا مثل فواره میمونه. دوونگ میگه نه اینا از فواره های آبی مسخره قشنگتره، تازه تو آب دوست نداری، مگه نه؟ میهو هم میگه آره. میهو هم میگه اینقدر خوشحالم که میخواد دمم بزنه بیرون و هی آتیش بازی میکنن. میرن توی سالن مدرسه ی اکشن میشینن. دوونگ از اولین باری که دمهای می هو رو دیده بود یاد میکنه و..... داره نزدیک وقتش میشه که می هو بره. دوونگ میگه اونموقع من خیلی ترسیده بودم ولی الان دربرابر اونموقع خیلی خیلی بیشتر ترسیدم. می هو چشمهای دوونگو میگیره و همینطور که اشک از چشمهاش سرازیره میگه بیا همینطوری باشیم هر چی دوونگ سعی میکنه دست میهو رو بکشه کنار می هو نمیذاره و میگه فکر کن خواب دیدی از وقتی که منو دیدی تا اونموقع که ناپدید میشم همه رو فکر کن خواب دیدی اینطوری برات کمتر دردناک میشه. دوونگ میگه می هو، نرو. می هو میگه قسمتهای ترسناکش رو فراموش کن و منو مثل یه خواب خیلی خیلی خیلی خوب بیاد بیار. می هو همینطور که جلوی چشمای دوونگو گرفته، دوونگو میبوسه و بعدش غیب میشه. دوونگ دستشو از جلوی چشمهاش برمیداره و از اول که می هو رو دیده تا آخرش تیکه تیکه یادش میاد و همینطور که گریه میکنه میگه چطور اینا که اینقدر حقیقیه رو فکر کنم خوابه؟ دوونگ اینقدر گریه میکنه که همونجا خوابش میبره.
وقتی دوونگ بیدار میشه دوباره یاد می هو میافته و با خودش میگه منو اینطوری تنها گذاشتی و غیب شدی؟غیر ممکنه... و بلند میشه میره بیرون و همینطور داره با خودش فکر میکنه که دیگه نمیتونه می هو رو ببینه. یهو وسط خیابون وایستاده یه ماشین بوغ میزنه و اونم همینطور جلوش می ایسته و ماشین میزنه بهش و پخش زمین میشه... همینطور اشک از چشمش سرازیر میشه. یهو بارون میگیره و دوونگ با خودش میگه اون هنوز ناپدید نشده . مادربزرگ سه خدا هم که از توی نقاشی دراومده با دونگ جو صحبت میکنه و میگه نمیتونم همینطوری می هو رو ببخشم اون مهره شو داده به یه آدم و شاید اگه اونها صبر کنن و تا وقتی خسته بشن آسمون بهم بریزه. بعد چند وقت نشون میده دوونگ معروف شده و فیلمش خیلی فروش کرده و یه عالمه جایزه برده... هه اینم داره با یه پسر معروف (که با حضور افتخاری لی هونگ-کی همون جرمی سریال تو زییایی هست) عکس میندازه بعد از عکاسی میخواد تورش کنه میاد میشینه ادای می هو رو درمیاره (همون ادایی که می هو بهش یاد داد تا پسرا عاشقش بشن) ولی نمیتونه مثل می هو قشنگ و بانمک بگه خیلی خیلی خیلی خیلی دوستت دارم.
دوست دوونگ هم کارگردان شده و برای فیلمبرداری یه آویز موبایل که مهره باشه میخواد و دوونگ یاد اونی که برای می هو خریده بود می افته و میگه من دارم بهت میدم. روز فیلمبرداری قراره خورشید گرفتگی بشه. دونگ جو میاد دیدن دوونگ و ازش میپرسه که هنوز منتظری و دوونگ میگه آره. دونگ جو میگه وقتی که خورشید گرفتگی بشه آسمون بهم میریزه و یه زمان غیر عقلانیه، اگه یکمی دیگه صبر کنی اون زمان میرسه. دوونگ هم متعجبه که آسمون بهم بریزه قراره چی بشه میره توی ماشینش یهو موبایل می هو زنگ میزنه و دوونگ میمونه کیه زنگ زده اونم به این موبایل. موبایلو جواب میده و وقتی کاملا ماه میاد جلوی خورشید می هو جواب دوونگو میده و میگه منم و دوونگ با تعجب میگه تویی می هو؟ کجایی؟ میهو میگه دارم نگاهت میکنم من کنارتم و تا خوشید گرفتگی تموم میشه صدای میهو هم قطع میشه... دوونگ هم ناراحته همینطور که داشت دنبال می هو میگشت روی پله ها میشینه. داره شکایت میکنه که پس چرا برنگشت؟ سرکاری بود؟ یهو میهو صداش میکنه و پایین پله ها وایستاده دوونگ هم خوشحال میشه و میره پیشش. می هو میگه خوشتیپ تر شدی و دوونگ میگه تو واقعیی؟ و دست میزنه به لپ می هو تا باور کنه. وقتی میبینه واقعیه بغلش میکنه و بهش میگه تو هر چی باشی گومیهو باشی یا شبح یا هر چیز دیگه ای دوستت دارم. بعدش میرن بالا پشت بوم مدرسه ی اکشن، میشینن و دارن با هم حرف میزنن دوونگ میگه حاضر بودم برات 50 سال هم صبر کنم. بعد می هو میگه کنجکاو نیستی بدونی من چیم؟ دوونگ میگه هر چی باشی برام فرقی نداره. می هو میگه حتی اگه 9 تا دم داشته باشم؟ دوونگ میگه آره ... می هو میگه بیا هویی هویی کنیم ببینیم دمهام درمیاد یا نه، تا ببینیم که دم دارم یا نه. هویی هویی میکنن (مثل اولش که هویی هویی کردن و با هم دوست شدن) دمی درنمیاد و دوونگ خوشحال میشه و میگه تو آدم شدی. می هو یهو میزنش کنار میگه پس دوست داشتی آدم شده باشم دروغ میگفتی برات فرقی نداره.... بعدش یهو میگه راستی من هنوز یه دم دارم. و دمش رو میندازه دور کمر دوونگ و با هم میخندن. و دوونگ میگه آخر سر هم دوست دختر من یه روباهه.
پایان قسمت شانزدهم
و پایان این سریال بسیار زیبا
۱ نظر:
دستتون درد نکنه
خلاصه جدیدی قرار نیست شروع کنید؟
الان فیلم های قشنگی رو انتنه
ارسال یک نظر