۱۳۹۰ اسفند ۶, شنبه

قسمت اول - اینجا چه خبره؟

نمایی از یه اتاق کوچک که سه دختر با دستها و دهنهای بسته روی تخت بیهوش افتادن نشون داده میشه. جیون چشمهاشو باز میکنه و با تعجب و ترس به اطرافش نگاه میکنه. سونگهی و هانا رو کنار خودش میبینه، سعی میکنه به یاد بیاره که چطور به این اتاق اومده که هانا بهوش میاد و با اشاره چشمهاش ازش میپرسه : "کجاییم؟" هر دو سعی میکنن که با تنه زدن به سونگهی بیدارش کنن ولی بیدار نمیشه. هانا به سختی خودشو به در میرسونه و چند ضربه ی محکم به در میزنه ناگهان در باز میشه و چشمهای جیون به چهار چوب در خشک میشه و دوباره بیهوش میشه. هانا با دهان بسته به طور نامفهوم میگه:

_ سونگهی بیدار نمیشه.... سونگهی بیـ....



تا سرش رو بالا میبره و چهره ی تکیون که در رو باز کرده رو میبینه خشکش میزنه. تکیون میگه:

_ چی شده؟ 

هانا دیگه هیچی نمیشنوه و فقط به تکیون خیره شده. وویونگ و جونسو میان توی اتاق و از تکیون میپرسن:

_ چی شده؟

تکیون: نمیدونم، (هانا رو نشون میده) این الان داشت یه چیزی میگفت ولی الان خشکش زد.

وویونگ به ساعتش نگاه میکنه و میگه:

_ چرا اون دوتا هنوز بیهوشن؟

تکیون چسب رو از دهن هانا باز میکنه و منتظره تا چیزی بگه ولی هانا همونطور خیره به تکیون مونده. تکیون شونه های هانا رو میگیره و تکونش میده و میگه: 

_ چرا چیزی نمیگی؟ چه اتفاقی افتاده؟ چرا دوستات هنوز بیدار نشدن.

هانا لبخندی به لبش میاد و دستی به صورت تکیون میکشه و میگه:

_ تو واقعا تکیونی؟ دارم درست میبینم؟

تکیون با کنجکاوی بهش نگاه میکنه و میگه:

_ مگه نمیدونستی کجا داری میای؟ 

هانا یهو به خودش میاد و به طرف جیون میره و تکونش میده، جیون چشمهاشو باز میکنه. هانا به جیون میگه:

_ جیون ببین ما کجاییم! 

جیون با بیحالی به وویونگ و تکیون و جونسو نگاه میکنه و چشمهاش از ذوق برق میزنه. صدای نیکون از بیرون اتاق میاد که میگه:

_ اونجا چه خبره؟

 وویونگ: یکیشون هنوز بیدار نشده.


نیکون میاد توی اتاق و به طرف سونگهی میره و نبضش رو میگیره و با کمی تندی به جونسو میگه:

_ باهاش چیکار کردی؟

جونسو: من بهش دست نزدم، فقط توی ماشین بیهوشش کردم.

نیکون سری تکون میده و میگه:

_ منظورم اون نیست، چند قطره داروی بیهوشی ریختی؟

جونسو کمی فکر میکنه و میگه:

_ یادم نمیاد ولی فکر کنم شش تا بیشتر بود.

نیکون آهی میکشه و همه به طرف سونگهی میرن و سعی میکنن بهوش بیارنش. اشک توی چشمهای جیون جمع شده. جونسو با مظلومیت میگه:

_ بچه ها اگه چیزیش بشه به داداش جینیونگ چی بگیم؟

تکیون: نترس چیزیش نمیشه.

یک ساعت میگذره و بلآخره سونگهی بهوش میاد و تا چشمهاشو باز میکنه اعضای گروه 2PM رو بالای سرش میبینه و با بیحالی میگه:

_ جیون اینا واقعیه؟ یا دارم مثل همیشه خواب 2PM رو میبینم؟

جیون که هنوز دهنش بسته س نامفهوم چیزی میگه. سونگهی تا جیون رو میبینه، میشینه و میگه:

_ تو چرا دهنت بسته س؟

هانا و جیون که به کلی فراموش کرده بودن دستشون بسته س، با تعجب به خودشون نگاه میکنن و هانا میگه:

_ واقعا چرا دستامون بسته س؟ انگار مثل فیلمها گروگان گرفته شدیم.

هرسه به اعضای گروه 2PM نگاه میکنن، ولی هر کدوم از اعضا به بغل دستیش نگاه میکنه تا به جونسو میرسه و تکیون که کنارش ایستاده با آرنجش به پهلوی جونسو میزنه و جونسو با تردید میگه:

_ حاشیه نمیرم، ما.... ما... ما نمیخوایم شما به گروهمون بپیوندید.

جونهو: اینکه شما بیاید توی گروهمون فقط تصمیم داداش جینیونگ بوده.


پایان قسمت اول

هیچ نظری موجود نیست: