داخلی - خانه ی 2PM - اتاق نیکون - سحر
در حین اینکه نیکون به سمت تخت میره منصوره میشینه. نیکون روی تخت میشینه ولی متوجه حضور دخترا نمیشه. همینکه میاد دراز بکشه منصوره دستش رو روی شونه ی نیکون میذاره و میگه:
_ نیکون چی شده؟
نیکون چشماش گرد میشه و میپره چراغ رو روشن میکنه و نسترن و مرضیه هم بیدار میشن و نیکون که دخترا رو میبینه تازه یادش میاد و با نا امیدی میگه:
_ ببخشید، بیدارتون کردم.
نیکون چراغ رو خاموش میکنه و از اتاق بیرون میره.
داخلی - خانه ی 2PM - اتاق نشیمن - سحر
جونهو که تازه از حموم دراومده میبینه که نیکون از اتاقش بیرون میاد با کنجکاوی بهش نگاه میکنه و میگه:
_ چرا رفته بودی اونجا؟
نیکون که هنوز خوابالوئه نیش خندی میزنه و میره روی مبل میخوابه.
جونهو آروم و زیر لب میگه:
_ یک روز نشده تونست تا اینجا پیش بره؟! شاید بخاطر چشمای درشتشه!
نیکون که صدای جونهو رو شنیده میگه:
_ بچه بالای سر من وراجی نکن برو توی اتاقت.
نیکون سرشو بلند میکنه و به جونهو نگاه میکنه و با شیطنت میگه:
_ حواست باشه اشتباهی توی اتاق من نری.
داخلی - خانه ی 2PM - اتاق نشیمن - صبح
همه دور هم نشستن و درحال خوردن صبحانه هستن. با هر قاشقی که وویونگ میخوره، برق توی چشمای منصوره که به وویونگ خیره شده بیشتر و بیشتر میشه.
چانسونگ هم که بهت زده به چشمای منصوره نگاه میکنه با خودش میگه: «چطور میتونه اینقدر چشماش درشت باشه!» نیکون به منصوره نگاهی میکنه و میگه:
_ درکت میکنم لپای وویونگ همیشه همینطوریه، عادت میکنی.
نیکون یهو حرفشو قطع میکنه با خودش میگه: «چرا باید عادت بکنه اون باید چند روز دیگه بره» وویونگ با لپهای پرش برای منصوره لبخندی میزنه و ابروهاشو بالا و پایین میندازه، منصوره و مرضیه و نسترن هر سه تایی با هم از ذوق قند توی دلشون آب میشه. نسترن یهو به خودش میاد و به تکیون نگاه محبت آمیزی میکنه و میگه:
_ اوپا میشه ساک منو بهم بدی، باید لباسهامو عوض کنم.
تکیون و جونهو ساکهای دخترها رو میارن و تکیون میگه:
_ اول همینجا وسایل ساکتون رو بریزید بیرون و هر چی وسایل ارتباطی دارید بدید به ما.
منصوره: حتما نیازه که وسایل ارتباطیمون رو بگیرید الان یک روزه که با خانواده مون حرف نزدیم حتما خیلی نگرانمون شدن.
تکیون: باشه ولی همینجا حرف بزنید بهشون بگید که سرتون شلوغه و نمیتونید چند روزی باهاشون در ارتباط باشید.
دخترا با با خانواده هاشون صحبت میکنن و به بهانه ی اینکه مشغول برنامه های کاری شون هستن میگن که چند روزی در دسترس نیستن. تکیون وسایل ارتباطی رو ازشون میگیره و میگه:
_ حالا میتونید ساکهاتون رو جمع کنید (با دست توالت و حموم رو نشون میده) اونجا هم توالت و حمومه (آشپزخونه رو نشون میده) اونجا هم که میدونید آشپزخونه س. فعلا هم توی اتاق نیکون میمونید.
وویونگ: بچه ها دیرمون نشه؟
جونسو: ما داریم میریم سر تمرین، سر و صدا نکنید برای بیرون رفتن هم تلاش نکنید چون همه ی راهای ارتباط با بیرون قطعه.
مرضیه لبخندی میزنه و میگه:
_ باشه.
منصوره و نسترن میزنن بهش و هر سه تایی الکی ادای ناراحتا رو درمیارن و میگن:
_ باشه سر و صدا نمیکنیم.
تا گروه از خونه میرن بیرون دخترا با ذوق و شیطنت به هم نگاه میکنن و هرکدوم سریع به طرف در اتاقا میرن ولی همشون قفله، بجز اتاق نیکون که توش بودن. همینطور پکر یه گوشه میشینن که یهو مرضیه از جاش بلند میشه و به طرف آیفون میره، دوربین آیفون رو روشن میکنه و رو به دخترا میخنده و میگه:
_ اینجا رو ببین، فکرشون به این نرسیده که ما میتونیم از طریق آیفون با مردم بیرون ارتباط برقرار کنیم.
سه تایی میزنن زیر خنده.
داخلی - اداره JYP - اتاق تمرین - ظهر
پسرا از صبح اینقدر رق♥صیدن که تمام بدنشون عرق کرده و از خستگی روی زمین ولو شدن. جینیونگ و جوسوب وارد اتاق میشن و جینیونگ با نگرانی میگه:
_ پسرا یه خبر بد دارم... دخترهایی که درموردشون بهتون گفته بودم، قرار بود دیروز بیان اینجا ولی ازشون خبری نیست، تلفنهاشون رو جواب نمیدن، میترسم اتفاقی براشون افتاده باشه.
تکیون خودشو نگران نشون میده و میگه:
_ مگه دیروز باهاتون صحبت نکردن؟
جوسوب: ماشین خراب بود و من یکم دیر رسیدم فرودگاه ولی هرچقدر منتظر شدم پیداشون نکردم، از اطلاعات پرسیدم گفتن که اون سه تا از گیت خارج شدن، یعنی الان توی کره ان.
جونهو هل شده سرشو میندازه پایین و گوشه ی لبشو میگزه. نیکون میگه:
_ شاید تو رو پیدا نکردن رفتن هتل.
جینیونگ: میخواستم امروز ببینیدشون ولی نشد، حالا خودم دنبالشونم، نیازی نیست شما نگران باشید روی تمریناتون تمرکز کنید.
جینیونگ میره و جوسوب میگه:
_ راستی بچه ها یه برنامه ی تلویزیونی هست که میخواد اولین قسمتش رو با شما شروع کنه، من برنامه چیندم که هفته ی دیگه بیان خونتون فیلمبرداری کنن، چون سرزده میخوان بیان روزش معلوم نیست ولی یه روز صبح میان. آماده باشید یه موقع موضوع دست این خبرنگارها ندید.
جونسو با ناراحتی میگه:
_ حالا حتما باید توی خونه مون باشه؟
جوسوب: موضوع برنامه همینه که یه روز تا شب با شما توی خونه تون باشن.
چانسونگ: اینکه خیلی تکراریه، قبلا هم توی از این نوع برنامه ها بودیم.
جوسوب: ولی از وقتی که وارد خونه ی جدیدتون شدید. این اولین باریه که توی تلویزیون به نمایش گذاشته میشه.
جونهو میاد چیزی بگه که تکیون دستش رو میگیره و آروم بهش میگه:
_ نباید زیاد اصرار کنیم، شک میکنه.
جوسوب میره و جونهو میگه:
_ خودتون رو ناراحت نکنید اونا تا هفته ی دیگه خونه ی ما نیستن.
وویونگ یهو میایسته و میگه:
_ راستی بچه ها، آیفون.
همه با هم متعجب میشن و میگن:
_ آیفون چیه؟
وویونگ: نکنه از آیفون با بیرون ارتباط برقرار کردن و به داداش جینیونگ گفتن که ما باهاشون چیکار کردیم.
جونهو: نه بابا بهشون نمیاد اینقدر باهوش باشن.
نیکون: چرا، هوششون رو دست کم نگیر.
چانسونگ: راست میگه، اونطور که خودشون گفتن خیلی زود همه چیزو یاد گرفتن.
جونهو لبهاشو برمیگردونه و میگه:
_ منظورتون اینه که الان فرار کردن. من که شرط میبندم هنوز توی خونه هستن.
داخلی - خانه ی 2PM - اتاق نشیمن - عصر
پسرا خسته و کوفته وارد خونه میشن. هرکسی میره پی کارش و نیکون به طرف اتاقش میره تا میاد در بزنه یهو نوشته ای رو روی در میبینه.
همه ی پسرا رو صدا میکنه و نوشته رو براشون میخونه:
«خداحافظ آقایون عزیز که فکر میکنید تمام راههای ارتباط با بیرون رو بستید، به امید دیدار دوباره.»
همه بهت زده به هم نگاه میکنن و نیکون سریع در اتاقش رو باز میکنه و با اتاق خالی مواجه میشه و با نگرانی میگه:
_ دیدید، گفتم که دست کم نگیریدشون.
پایان قسمت پنجم
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر