۱۳۹۱ اردیبهشت ۲۹, جمعه

قسمت بیست و هشتم - عشق، راز، بازی

داخلی - خانه ی 2PM - اتاق جونسو - شب

جونسو و نیکون با هم روی تخت دراز کشیدن، جونسو میگه:

_ چرا اونکارو کردی؟

نیکون: فکر میکنم از دخترا خوشم اومده، نمیخوام برن.

جونسو میشینه و با تعجب به نیکون نگاه میکنه. نیکون میگه:

_ داداش جینیونگ بهم گفت اگه اونا زودتر پیشش میرفتن و زودتر آموزشهای رسمی رو شروع میکردن براشون خیلی بهتر بود، بخاطر همین حس کردم بخاطر ما دارن وقتشون رو از دست میدن.

جونسو: اینقدر زود کوتاه اومدی؟

نیکون: اونا استعدادش رو دارن، چرا نباید همگروه ما بشن؟ 

جونسو: اگه استعداد دارن پس براشون یه گروه جدا تشکیل بدن. چرا حتما باید همگروه ما بشن؟

نیکون: نظر من اینه که اونا همگروهمون بشن، ولی اگه شما نمیخواید منم جلوی شما رو نمیگیرم، فقط یه سری از تمرینهامون رو بهشون دادم تا بتونن با دیدن اونا یه پیشرفتی بکنن.

جونسو: من به بقیه این موضوع رو نمیگم، حتما ازت ناامید میشن.

 

روز بعد 

داخلی -خانه ی 2PM - اتاق وویونگ - صبح  

هیچ کس توی اتاق نیست که چانسونگ وارد اتاق میشه و یواشکی نقاشی های سونگهی رو نگاه میکنه ولی اون نقاشی که اوندفعه سونگهی ازش قایم کرده بود رو پیدا نمیکنه. همینطور داره نقاشی ها رو نگاه میکنه که یهو چندتا نقاشی از چهره ی اعضای 2PM میبینه ولی نقاشی های وویونگ بیشتره.0060.jpg

چانسونگ با خودش میگه: «مطمئنم اون یکی هم چهره ی وویونگ بود، ولی چرا اینقدر وویونگ رو زیاد کشیده؟ اینقدر چهره ش رو دوست داره؟! چرا از من قایمش کرد؟» چانسونگ توی فکر فرو میره. 

 

داخلی - خانه ی 2PM - اتاق نشیمن - صبح

تکیون شاد و سر حال از اتاقش بیرون میاد. جونهو بهش میگه:

_ داداش حالا که دیشب تنها بودی انگار خیلی خوشحالی.

تیکون میخنده و میگه:

_ آخیش روی تخت خوابیدن خیلی خوبه. (رو به وویونگ) تو روی زمین میخوابی بدن درد نمیگیری؟

وویونگ چشم غره ای بهش میره و میگه:

_ من روی زمین جام راحته، حداقل نامرد نیستم.

لبخند تکیون محو میشه و میگه:

_ یه چیزیت میشه ها، اول صبحی چرا اینقدر بدخلقی؟

وویونگ روش رو برمیگردونه و چیزی نمیگه، تکیون با ناامیدی سری تکون میده و به آشپزخونه میره. 

 

داخلی - خانه ی 2PM - آشپزخونه - صبح

همه دارن صبحونه میخورن، نیکون رو به دخترا میگه:

_ ما فردا میخوایم بریم تایلند، شما هم باید باهامون بیاید.

جیون با شیطنت میگه:

_ میخوای منو به مامانت معرفی کنی؟

نیکون: شوخی نمیکنم، نونا.

جیون با ذوق میگه:

_ وای خیلی خوشحال میشم وقتی نونا صدام میکنید.

جونهو با خودش میگه: «این دختر کلا همه چیزش برعکس دخترای دیگه س» هانا میگه:

_ پس قصدتون اینه که ما رو به آقای پارک نشون بدین؟

جونسو: چه ربطی داره؟

هانا: خب بجز این راه دیگه ای نیست که شما بخواین ما رو با خودتون از کشور خارج کنید.

وویونگ: خودمون میدونیم چطوری شما رو ببریم.

 

داخلی - اداره JYPE - اتاق تمرین - ظهر

پسرا بعد از کلی تمرین برای کنسرتشون هر کدوم یه گوشه استراحت میکنن. تکیون به چانسونگ میگه:

_ اون بطری آب رو بده بهم.

چانسونگ حرف تکیون رو نشنیده میگیره و محلش نمیذاره. جونسو میخواد بطری آب رو به تکیون بده که چانسونگ سریع بطری رو میقاپه و سر میکشه، تکیون با تعجب نگاهش میکنه، جونسو رو به چانسونگ میگه:

_ چرا اینطوری میکنی؟

چانسونگ: با نامردا نباید خوب رفتار کرد. 

تکیون: چرا امروز همه به من میگن نامرد؟

جونهو، نیکون و جونسو با تعجب به هم نگاه میکنن، وویونگ هم با ناامیدی به تکیون نگاه میکنه. چانسونگ بازم بدون توجه به تکیون، موز پوست میکنه و میخوره.

 

داخلی - خانه ی 2PM - اتاق نشیمن - بعد از ظهر

دخترا هدفون توی گوششونه و دی وی دی های تمرینات 2PM که نیکون بهشون داده رو نگاه میکنن و ایرادهاشون رو میفهمن. سونگهی میگه:

_ نیکون چرا این دی وی دی ها رو بهمون داد؟ اونا که نمیخوان ما عضو گروهشون بشیم.  

 

داخلی - خانه ی 2PM - اتاق نشیمن - شب

همه نشستن فیلم نگاه میکنن که یهو برقا قطع میشه و حالشون گرفته میشه. وویونگ میگه:

_ چی شد؟ چرا برقا قطع شد؟

تکیون با تلفن پیگیری میکنه که چرا برق قطع شده، بعد از اینکه تلفن رو قطع میکنه با تندی میگه:

_ جونسو چند وقته قبض برق رو پرداخت نکردی؟

پسرا به طرف جونسو نگاه میکنن. جونسو با تعجب میگه:

_ همین چند وقت پیش بود پرداخت کردم؟

جونهو با ناامیدی میگه:

_ بازم یادش رفته.  

همه با هم با ناراحتی میگن: 

_ حالا چیکار کنیم.

هانا با ذوق میگه:

_ بیاین یه بازی زوجی کنیم.

یهو تا چشم هانا به تکیون می افته ذوق از روی چهره ش محو میشه و با ناراحتی میگه:

_ آه... بیخیال.

وویونگ: نه، ایده ی بدی نیست. بیاید سنگ، کاغذ، قیچی بازی کنیم و هرکسی باخت توی پنج ثانیه یکی از رازهاشو که مربوط به دوهفته ی اخیره بگه.

جونسو و تکیون با هم میگن: 

_ چه جالب.

همه دور هم میشینن و بازی رو شروع میکنن. اولین نفر بازنده سونگهی س، بقیه شروع میکنن به شمارش معکوس شمردن. سونگهی سریع میگه:

_ من گوشت گاو دوست ندارم ولی مجبور شدم بخاطر اینکه دست چانسونگ رو رد نکنم، بخورمش.

چانسونگ با محبت به سونگهی نگاه میکنه و سونگهی هم بهش لبخندی میزنه. نفر بعدی که تکیونه میگه:

_ توی یکی از قرارهایی که داشتم هول هولکی لباس پوشیدم زیپ شلوارم باز مونده بود.

همه میخندن، نفر بعدی نیکونه میگه:

_ بخاطر تکیون به یه نفر دروغ گفتم.

جیون: به کی دروغ گفتی؟

نیکون: اون قسمتش هنوز رازه.

نفر بعدی هانا: یه روز تکیون از حموم تازه اومده بود، فکر کرد من خوابم و بدون حوله دیدمش.

تیکون: چی داری میگی؟ چرا دروغ میگی؟ من کی همچین کاری کردم.

هانا: اگه باور نمیکنی، میخوای نشونه بدم که ثابت بشه دیدمت.

تکیون سریع میگه:

_ ولش کن، ولش کن، بازی رو ادامه بدیم.

نفر بعدی جیون: یکی از لباسهام توی اتاق نیکون جا مونده بود وقتی خواب بود رفتم یواشکی برداشتمش.

بازم جیون میبازه: یه بار با لیوان جونسو آب خوردم.

جونسو با عصبانیت به جیون میگه:

_ چطور جرأت کردی؟

جیون با مظلومیت میگه:

_ ببخشید.

نفر بعدی چانسونگ: باعث شدم یکی بخاطر رفتار من اذیت بشه.

هانا: شما چرا رازهاتون رو نامفهوم میگید، مثلا الان این کیه که ناراحتش کردی؟

هیچکس چیزی نمیگه و چانسونگ یه لحظه به سونگهی نگاه میکنه ولی سریع ازش چشم برمیداره، بازی رو ادامه میدن و نفر بعدی وویونگه که میگه: 

_ روزای اول فکر میکردم سونگهی میخواد دوستامو گول بزنه، ولی الان فکرم عوض شده.

سونگهی با تعجب به وویونگ نگاه میکنه و جیون و هانا میزنن زیر خنده، هانا میگه:

_ چطور همچین فکری به ذهنت اومد. 

وویونگ دستی به سرش میکشه در همین حین چشمش به سونگهی که از ناراحتی سرش رو پایین انداخته میافته، وویونگ آروم میگه:

_ ببخشید.

نفر بعدی بازم جیون س، همه شمارش معکوس رو شروع میکنن، جیون میگه:

_ اه، چرا همش من؟

دارن به شماره ی یک میرسن که جونهو میگه:

_ نمیخوای بگی؟ الان میبازی.

جیون تا جونهو رو میبینه سریع میگه:

_ اولین بوسم.

همه ساکت میشن. جونهو با تعجب به جیون نگاه میکنه، جیون ادامه میده:

_ اولین بوسم بخاطر جونسو نیمه کاره موند.

همه با تعجب به جونسو نگاه میکنن و جونسو سریع میگه:

_ من نمیدونم درمورد چی داره حرف میزنه.

وویونگ رو به جیون میگه: 

_ نکنه کم آوردی و داری دروغ میگی؟

تکیون: وایستا، توی این قضیه نمیتونه دروغ بگه. چون توی این چند روز فقط با ما بوده. (با شیطنت) پس شریک بوسه ش یکی از ماها بودیم.

جیون: چطور آدمِ رازهای شما راز موند، مال من نمیتونه راز بمونه. 

جونسو: اون آدم خاص کی بوده؟... تو که ادعات میشد هر کسی رو بوس نمیکنی.

جونهو که از حرف جونسو شکه شده، نگاه معنی داری به جیون میکنه. تکیون شروع میکنه و از بقیه سوال میپرسه که شریک بوسه ی جیون بودن یا نه.

0061.jpg

جونهو هم با اشاره به جیون میگه: «بگم من بودم؟» در همین حین تکیون که به جونهو رسیده تا میخواد سوال بپرسه اشاره ی جونهو رو میبینه و میگه:

_ جونهو جون، بیخیال.... همه فهمیدن. ولی به جونسو چه ربطی داشت؟

هانا: حیف نیمه کاره مونده (بالشه توی بغلش رو به طرف جونسو پرت میکنه) نمیشد مزاحمشون نشی؟

جونسو: من از کجا میدونستم! اصلا کی همچین اتفاقی افتاده؟

وویونگ رو به جیون میگه:

_ بلآخره به آرزوت رسیدی؟

جیون و جونهو با هم میگن:

_ بسه.

چانسونگ: راست میگن. خودتون خوشتون میاد یکی درمورد بوسه تون همینطوری حرف بزنه؟

به بازی ادامه میدن و نفر بعدی جونسوئه که میگه:

_ بین این سه تا دختر، یکی هست که اگه برای همیشه با ما زندگی میکرد خوشحال میشدم.

سه تا دخترا که شکه شدن با تعجب به جونسو نگاه میکنن. نیکون با خوشحالی بهش نگاه میکنه. چانسونگ و وویونگ و تکیون با کنجکاوی بهش نگاه میکنن. جونهو هم با ناراحتی بهش نگاه میکنه. جونسو به هانا خیره میشه. هانا با تعجب میگه:

_ من؟!


پایان قسمت بیست و هشتم

هیچ نظری موجود نیست: