۱۳۹۱ خرداد ۵, جمعه

قسمت سی ام - جایی که فقط احساسات من و تو باشه


داخلی - هتل - اتاق 1033 - صبح
مرضیه با محبت به جونسو نگاه میکنه و میگه:
_ 2....
جونسو سریع میگه:
_ از اول میدونستم طرفدارمونی، حسش بهم منتقل میشد.
مرضیه متعجب میشه و میگه:
_ از کجا فهمیدی؟
جونسو لبخندی میزنه و میگه:
_ از رفتاراتون، حمایتهایی که ازمون کردید.
مرضیه: حمایت؟
جونسو: خودتو به اون راه نزن، خیلی ضایعس اگه ازمون حمایت نمیکردید الان اینجا نبودید...   
مرضیه با ذوق میگه:
_ حالا که میدونی طرفدارتم میتونم یه بار مثل یه طرفدار بغلت کنم؟
جونسو به ساعت نگاه میکنه و میگه:
_ آه، دیرم شد.
در حالی که جونسو از اتاق بیرون میره، مرضیه با ناامیدی بهش نگاه میکنه و با خودش میگه: «ترسو».

داخلی - هتل - اتاق 1012 - شب
تکیون و وویونگ که روز پرکاری رو داشتن خسته و کوفته وارد اتاق میشن، تکیون تا نسترن رو میبینه، همینطور که برمیگرده و میخواد از اتاق بره بیرون میگه:
_ ببخشید اشتباه اومدم.
وویونگ جلوی تکیون رو میگیره و میگه:
_ کجا میری؟ اتاق خودمونه. مرضیه زیاد حرف میزد جاش رو با نسترن عوض کردم.
تکیون خوشحال میشه ولی خودش هم نمیدونه که برای چی خوشحاله و میگه:
_ ولی من فکر میکنم نسترن بیشتر از مرضیه حرف میزنه. 

 داخلی - هتل - اتاق 1015 - شب
تا جونهو و چانسونگ وارد اتاق میشن منصوره سریع بطرفشون میره و میگه: 
_ پس چرا مرضیه رو نیاوردید اینجا؟
جونهو: مرضیه الان توی اتاق جونسوئه، نگران نباش.
جونهو که نگرانه، خودشو روی تخت پرت میکنه و با خودش میگه: «نکنه حالا که تنها هستن بینشون اتفاقی بیوفته؟ مخصوصا که اتاق جونسو یک نفره س.» مشتش رو محکم روی تخت میکوبه، منصوره با تعجب بهش نگاه میکنه و رو به چانسونگ میگه:
_ اتفاقی افتاده؟
چانسونگ: نه، تا الان خوب بود.
جونهو بلند میشه و از اتاق بیرون میره. چانسونگ هم دنبالش میره.

داخلی - راهروی هتل - شب
چانسونگ دست جونهو رو میگیره و میگه:
_ یه لحظه صبر کن بیا با هم حرف بزنیم.
جونهو: نمیخواد.
چانسونگ: بیا بریم با هم یه چیزی بخوریم.

داخلی - کافی شاپ هتل - شب
چانسونگ و جونهو رو به روی هم نشستن، چانسونگ دستش رو میذاره روی دست جونهو و میگه:
_ منظورت چیه که با هم بخوابن؟ 
جونهو: اتاق جونسو فقط یه تخت داره، مجبورن کنار هم بخوابن، اگه چیزی بشه چی؟
 چانسونگ: خیلی نگرانشی، انگار واقعا ازش خوشت اومده!
جونهو آروم میگه:
_ فکر کنم.
0064.jpg
چانسونگ: نکنه بخاطر اینکه بوسش کردی این احساس رو نسبت بهش داری؟
جونهو آهی میکشه و میگه:
_ قبل از اون هم نگرانش بودم ولی هرچی بیشتر گذشت این احساسم بهش بیشتر شده. الان این آزارم میده که اون جونسو رو دوست داره.
چانسونگ: فکر نمیکنم اینطور باشه.
جونهو: مگه ندیدی چقدر از جونسو تعریف میکنه و تحویلش میگیره. 
چانسونگ با شیطنت میگه:
_ ولی تو رو بوس کرد و به جونسو گفته بود نمیخواد بوسش کنه. فکر نمیکنم دختری باشه که احساسات براش مهم نیست.
جونهو: راستش وقتی اون حرفو از جونسو شنیدم گیج شدم چون خود مرضیه گفت که اونموقع هیچ حسی بهم نداشته... یعنی اونا الان دارن چیکار میکنن؟
چانسونگ به شوخی میگه:
_ حتما الان مرضیه روی به روی جونسو نشسته و بهش میگه "قبلا طرفدارت بودم ولی حالا که توی یه اتاقیم دارم به چشم یه مرد میبینمت".
جونهو با هول بلند میشه و چانسونگ میگه:
_ صبر کن شوخی کردم، اینطور که تو نگرانی تا صبح دق میکنی.
جونهو: باید به یه بهونه ایی شب رو اونجا بخوابم. چی کار کنم؟
چانسونگ کمی فکر میکنه و میگه:
_ بگو بخاطر من رفتی.
جونهو: به خاطر تو؟!
چانسونگ: بگو من میخواستم با منصوره تنها باشم.

داخلی - هتل - اتاق 1033 - شب
 جونسو با تبلتش مشغوله که مرضیه کنارش میشینه و میگه:
_ با همه ی طرفدارات اینقدر سرد رفتار میکنی؟
جونسو: من چطور تو رو به چشم یه طرفدار ببینم؟
مرضیه: بلآخره منم طرفدارتم دیگه.
جونسو با ناچاری دستش رو به طرف مرضیه باز میکنه و میگه:
_ باشه ایندفعه رو به عنوان یه طرفدار بغلت میکنم.
تا جونسو میاد مرضیه رو بغل کنه یهو صدای زنگ در اتاق میاد. جونسو در رو باز میکنه و جونهو وارد اتاق میشه و سریع میره روی مبل دراز میکشه. جونسو با تعجب میگه:
_ تو اینجا چیکار میکنی؟ برو زود بخواب فردا روز کنسرتمونه.
جونهو: دارم همینکارو میکنم، خیلی خسته ام بذار بخوابم.
جونسو: چرا اینجا میخوابی؟
جونهو: چانسونگ منو بیرون کرد، میخواست با منصوره تنها باشه.
جونسو با عصبانیت میگه:
_ چی؟ اون هنوزم داره به مسخره بازیش ادامه میده؟ 
مرضیه که شنیده با خودش میگه: «میدونستم فقط دوستی نیست.» مرضیه رو به جونسو میگه:
_ احیانا این مسخره بازیش که میگی به منصوره ربط داره؟
جونهو: جونسو همیشه پرت و پلا میگه. نمیخواد نگران باشی چانسونگ از اون پسرا نیست. اگه خواهرت نخواد هیچ اتفاقی نمیافته.
مرضیه: نمیتونم نگران نباشم، فکر میکنم شما یه چیزی رو از من پنهون میکنید.
جونسو میزنه به کپل جونهو و میگه:
_ زود باش برو اتاق خودتون، اونا رو تنها نذار. این مبل هم راحتی نیست نمیتونی روش بخوابی بدن درد میگیری.
جونهو با عصبانیت میگه:
_ چرا اینقدر دلت میخواد من برم؟ حالا چی میشه امشب اینجا بخوابم؟
مرضیه: اگه شما نمیرید، من میرم.
جونسو: اگه میشد تو رو از این اتاق بیرون برد که از صبح اینجا نبودی. (رو به جونهو) اصلا چیکار دارم، اگه میخوای بمون.
جونسو میره توالت و همین لحظه یهو صدای در میاد و جونهو میره در رو باز میکنه، وویونگ وارد اتاق میشه و میگه:
_ میشه امشب اینجا بخوابم؟
جونسو که صدای وویونگ رو شنیده سرش رو از لای در توالت بیرون میاره با تعجب به وویونگ نگاه میکنه. 

داخلی - هتل - اتاق 1012 - شب 
نسترن روی یکی از تختها دراز کشیده و پشتش به تکیون که روی تخت کناریش دراز کشیده س. تکیون با محبتی توی چشمهاش به نسترن نگاه میکنه و با خودش میگه: «همیشه اینطوری میخوابید؟! ولی توی این مدت که باهاش بودم هیچ وقت ندیده بودمش. چطور تونستم با یکی از طرفدارامون اینقدر بدرفتار کنم؟» همین لحظه نسترن توی جاش به طرف تکیون برمیگرده و وقتی چشمش به تکیون میافته، چشمهاشون به هم قفل میشه. بعد از کمی تکیون با ناراحتی میگه:
_ متأسفم.
نسترن شکه میشه، تکیون ادامه میده:
_ من... من بهت دروغ گفتم. از اول همه چیز رو بهت دروغ گفتم. فقط میخواستم منصرفت کنم. ولی ...
نسترن با بغض میگه:
_ کافیه.
تکیون با جدیت میگه:
_ نه، باید بگم. کل این مدت داشتم گولت میزدم، از کارایی که کردم پشیمونم.... حالا که میدونی بهت دروغ گفتم که "دوستت دارم" از من بدت میاد؟
نسترن چند لحظه سکوت میکنه و در حالی که سعی میکنه به تکیون نگاه نکنه میگه:
_ برام مهم نیست که تو دوستم داری یا نه، من.... من نمیتونم از دوست داشتنت دست بردارم.
تکیون متعجب میشه و بغض گلوش رو میگیره و تا میخواد چیزی بگه، نسترن که ناراحته الکی میخنده و میگه:
_ بوسهایی که بهت دادم حیف شدن، زود باش بهم پسشون بده.
تکیون که چشماش نمناکه لبخندی میزنه و میگه:
_ بذار بشمرم ببینم چندتا بوده.
تکیون شروع میکنه و میشمره، نسترن هم سعی میکنه اشکهاش رو کنترل کنه ولی اشکهاش سرازیر میشن.
0065.jpg
 تکیون میگه:
_ خیلی زیاده، وقت نمیشه امشب همه رو پس بدم... بذار برای بعدا.
تکیون یهو میبینه که نسترن داره گریه میکنه با ناراحتی پشتش رو میکنه ولی دلش طاقت نمیاره و بلند میشه به طرف نسترن میره و کنارش روی تخت میشینه و اشکای نسترن رو پاک میکنه. نسترن آروم دست تکیون رو میگیره و میگه:
_ لطفا باهام مهربون نباش، اینطوری بیشتر ازت خوشم میاد.
تکیون با محبت به نسترن نگاه میکنه و میگه:
_ واقعا متاسفم.
تکیون میره سر جاش دراز میکشه و هر دو توی فکر غرق میشن.

داخلی - هتل - اتاق 1033 - شب       
هر کسی پی کار خودشه که جونهو با محبت به مرضیه نگاه میکنه و میگه:
_ میخوام یه بار دیگه خوندنت رو بشنوم.
مرضیه با تعجبی همراه با شوق به جونهو نگاه میکنه و میگه:
_ واقعا؟!
جونهو دستی به پشت گردنش میکشه و با سر تایید میکنه. مرضیه آهنگ "Kahin Toh Hogi Woh" [آهنگ هندی از فیلم Jaane Tu Ya Jaane Naa اگه دوست دارید شعرش رو بخونید و آهنگش رو گوش کنید روی اسم آهنگ کلیک کنید] رو میخونه و در حین خوندن بیشتر به جونهو نگاه میکنه، هرسه تایی با اینکه هیچی از شعر نمیفهمن محو خوندن مرضیه میشن، جونسو که برای اولین بار صدای مرضیه رو از نزدیک میشنوه با حیرت میگه:
_ شعرش کجایی بود؟ خیلی تأثیر گذار خوندی، قلبم رو لمس کرد.
 مرضیه با ذوق و شادی به جونسو لبخندی میزنه جونهو هم از حسودی گوشه لبش رو میگزنه. مرضیه میگه:
_ هندیه، اسمش هم "Kahin Toh Hogi Woh" هستش. 
جونسو: تو شریک خودمی، صدای ما انگار برای همدیگه ساخته شده.
جونهو: نه، به نظر من صداش با نیکون بیشتر مچه.
جونسو: بلاخره، صداش محشره.
مرضیه که تعریفای اونا رو میشنوه احساس میکنه قلبش ایستاده. جونهو رو به مرضیه میگه:
_ معنی شعرش چی بود؟
مرضیه: درمورد کسیه که امید به بودن با عشقش رو نداره و از رویاش که دنیای بودن با عشقشه میگه.
 جونهو با تعجب و کنجکاوی به مرضیه نگاه میکنه. وویونگ میگه:
_ ولی صدای منصوره قشنگتره.
مرضیه: درسته صدای منصوره افسانه ایه.
جونسو که مشتاق شده صدای منصوره رو از نزدیک بشنوه، به وویونگ میگه:
_ بیا بریم اتاقشون، حتما باید الان صداش رو بشنوم.
وویونگ: بیخیال، حالا وقت هست.
جونسو دست وویونگ رو میگیره و با خودش بزور داره میبرش که جونهو میگه:
_ صبر کنید مگه نگفتم چانسونگ میخواد با منصوره تنها باشه.
وویونگ تا اینو میشنوه یه لحظه احساس میکنه پاهاش سست شده، رو به جونسو میگه:
_ منو برای چی میبری؟ خودت تنها برو.
جونسو: تنهایی خیلی ضایعس، بیا دیگه.

داخلی - هتل - اتاق 1015 - شب 
منصوره در حال نوشتن خاطراتش روی تخت خوابش برده، چانسونگ تازه از حموم درمیاد و مبیبینه منصوره با عینک خوابیده، همونطور که هنوز حوله دور کمرشه میره جلو و روی تخت میشینه، عینک رو از روی چشمهای منصوره برمیداره و دفترش رو هم جمع میکنه و روی میز میزاره. همینطور با محبت به چهره ی معصوم منصوره خیره شده که متوجه میشه منصوره کش موهاش رو باز نکرده، دستش رو به طرف کش میبره که یهو محو خط گردن منصوره میشه و همین لحظه قلبش شروع میکنه به تند تپیدن آروم دستی روی گردن منصوره میکشه، منصوره که خواب و بیدار بود، تا دست چانسونگ رو حس میکنه بیدار میشه ولی هنوز چشمهاشو باز نکرده که چانسونگ خم میشه و صورتش رو به گردن منصوره نزدیک و نزدیکتر میکنه.....    

پایان قسمت سی ام

هیچ نظری موجود نیست: