۱۳۹۱ مرداد ۳۱, سه‌شنبه

♥ قسمت سیزدهم ♥

خارجی - اردوگاه - عصر
 نیکون به یئون میگه:
_ پس بهم سیلی بزن.
یئون سیلی به نیکون میزنه و با ناراحتی ازش دور میشه و نیکون هم به سمت بار میره.

داخلی - خوابگاه اردوگاه - اتاق جونسو و چانسونگ - شب
چانسونگ و جونسو توی جاشون دراز میکشن و چانسونگ میگه:
_ امشب نمیری عکاسی؟
جونسو: نه، جات خالی دیشب کل منظره های اینجا رو عکس انداختم.
چانسونگ با شیطنت میگه:
_ پس تصمیمت اینه که امشبو از یه تازه عروس و داماد بگیری؟ 
جونسو: میخوای برمـ....
جونسو همینطور که داره اینو میگه خوابش میبره، چانسونگ هم یواشکی بهش میخنده.

داخلی - خوابگاه اردوگاه - اتاق وویونگ و نیکون و جونهو - شب
نیکون همینطور که نشسته از صورتش یه عکس میندازه و برای یئون اس ام اس مینویسه: [ببین جای سیلیت هنوز روی لپم مونده نمیشد یکم آرومتر بزنی؟] یئون در جواب نوشته: [داروش پیش خودمه، هر موقع دیدمت بهت میدمش] وویونگ با شیطنت به نیکون نگاه میکنه و میگه:
_ انقدر دوری سخته؟... براش عکس میفرستی... فقط چند دقیقه س که همدیگه رو ندیدید، نمیخواد اینطوری خودتو خسته کنی. میخوای یه راه بهت بگم که هم تو راحت بخوابی و هم اون؟
نیکون چشمهاشو جمع میکنه و میگه:
_ چی؟
وویونگ میپره بلوز نیکون رو از تنش درمیاره و موبایل رو میگیره و میگه:
_ حالا یه ژست سکسی بگیر.
نیکون: بیخیال.
وویونگ: از وقتی عروسی کردی خیلی مثبت شدی، نگران نباش فقط برای زنت میفرستمش. (گوشه ی لبش رو گاز میگیره و چشمهاشو خمار میکنه) اینطوری کن.
نیکون هم ادای وویونگ رو درمیاره و وویونگ عکس رو میندازه و برای یئون و سوهی میفرسته. نیکون تا میبینه برای سوهی هم فرستاده سریع میگه:
_ چرا برای سوهی فرستادی؟
وویونگ لبخند شیطانی میزنه و میگه:
_ وقتی اذیتش میکنم حال میده.
اس ام اسی از یئون میرسه: [تا حالا اینقدر جذاب ندیده بودمت] وویونگ میخنده و میگه:
_ دیدی چقدر تأثیر داشت حتی از وقتی که باهاش میخوابی هم جذابتر دیدتت.
نیکون دستی به سرش میکشه و زیر لب میگه:
_ داری همه چیزو خراب میکنی.
بعد از کمی اس ام اسی از سوهی میرسه: [وویونگ میدونم اون دور و اطرافی، نیکون اگه تنها باشه اینکارا رو نمیکنه. اینطوری نکن برای یئون سوءتفاهم میشه. اگه جرأتشو داری عکس خودتو بفرست] وویونگ بلند میخنده و میگه:
_ عمرا، بذار تا صبح منتظر عکس من باشه. (کمی فکر میکنه) سوهی راست میگه، باید یه جوری ثابت کنی یئون رو بیشتر دوست داری.
نیکون توی جاش دراز میکشه و میگه:
_ این مسخره بازیها رو بس کن.
وویونگ مثل فرفره قبل از اینکه حتی نیکون بخواد مانعش بشه شلوار نیکون رو از تنش درمیاره. نیکون با هول میگه:
_ وویونگ داری چیکار میکنی؟
وویونگ: یه ژست بیا.
نیکون: ولم میکنی؟
وویونگ: نه.
نیکون دستهاشو به کمرش میزنه صورتش رو از وویونگ برمیگردونه و میگه:
_ ایـــش.
همین لحظه وویونگ ازش عکس میندازه و میگه:
_ از این بهتر نمیشد.
نیکون سریع سعی میکنه موبایل رو از وویونگ بگیره ولی وویونگ همینطور که از دست نیکون در میره زیر عکس مینویسه: [نظرت درمورد این چیه؟] و برای یئون میفرسته.

داخلی - خوابگاه اردوگاه - اتاق سوزی و یوبین - شب
یوبین و سوزی با یئون نشستن و دارن گفتگو میکنن، همین لحظه اس ام اس به موبایل یئون میرسه، یئون تا عکس نیکون رو میبینه شکه میشه و سریع صفحه ی موبایلش رو روی پاش پنهون میکنه، سوزی در حالی که موبایل رو از یئون میگیره میگه:
_ اگه میخوای با موبایلت بازی کنی، برای چی اومدی اتاق ما؟
سوزی یهو چشمش به عکس نیکون می افته و سریع موبایل رو پرت میکنه توی بغل یئون و میگه:
_ بگیر مال خودت!
یئون میخواد عکس رو ببنده همینطور به عکس نگاه میکنه و آب گلوش رو به سختی قورت میده. سوزی میگه:
_ همچین با ذوق نگاه میکنی انگار برای اولین باره میبینیش.
یوبین: مگه اون چیه؟
سوزی: عکس شوهرشه. (رو به یئون) اینقدر دلت واسش تنگ شده بود؟
یئون: معلومه که دلم تنگ میشه، مثل تو پارتی ندارم که هر شب باهاش باشم. مجبورم عکسش رو نگاه کنم.

داخلی - خوابگاه اردوگاه - اتاق وویونگ و نیکون و جونهو - شب
نیکون توی جاش دراز کشیده و چشمهاشو بسته. جونهو تا از حموم در میاد وویونگ آروم بدون اینکه نیکون متوجه بشه، جونهو رو از اتاق بیرون میبره.

خارجی - خوابگاه اردوگاه - شب
جونهو به وویونگ میگه:
_ چی شده؟
وویونگ: فقط کاری که میگم رو بکن و هیچ سوالی هم نپرس.
جونهو: منظورت چیه؟
وویونگ: بخاطر خودت اینکار رو میکنم. باید برای جشنواره ی فردا همه شارژ باشن.
وویونگ، جونهو رو به اتاق سوهی و یئون و مین میبره.

داخلی - خوابگاه اردوگاه - اتاق مین و سوهی و یئون - شب
 مین و سوهی با تعجب به وویونگ و جونهو نگاه میکنن، وویونگ میگه:
_ پس یئون کجاس؟
سوهی: رفته پیش دوستاش.
وویونگ دست سوهی رو میگیره و رو به مین و جونهو میگه:
_ خوش بگذره.
وویونگ، سوهی رو کشون کشون بیرون میبره.

خارجی - خوابگاه اردوگاه - شب
وویونگ و سوهی دارن به طرف اتاق سوزی و یوبین میرن که چانسونگ از پشت آروم دستش رو روی شونه ی وویونگ میذاره و میگه:
_ داری چیکار میکنی؟ 
وویونگ برمیگرده و تا چانسونگ رو میبینه لبخندی میزنه و میگه:
_ یه نقشه ریختم حرف نداره، بموقع دیدمت. بیا بریم.
چانسونگ مشکوکانه نگاهش میکنه و وویونگ میگه:
_ اگه بیای به نفع همه کار کردی.
چانسونگ همراه وویونگ و سوهی به جلوی در اتاق سوزی و یوبین میرن. یوبین در رو باز میکنه، وویونگ میگه:
_ به یئون هم بگو بیاد باهاتون کار دارم.
یئون و یوبین که میان، وویونگ، چانسونگ رو میفرسته داخل اتاق و رو به یئون میگه:
_ برو اتاق ما، نیکون منتظرته.
یئون متعجب میشه ولی به روی خودش نمیاره و به طرف اتاق نیکون میره. وویونگ دست یوبین و سوهی رو میگیره و به طرف اتاق جونسو میرن.

داخلی - خوابگاه اردوگاه - اتاق جونسو و چانسونگ - شب
جونسو در رو باز میکنه و وویونگ و سوهی و یوبین میان توی اتاق. وویونگ میگه:
_ کیم جونسو، اتاقای خوابگاه رو بد تقسیم کرده بودن که من درستش کردم. ما باید امشبو اینجا بمونیم.
جونسو آهی میکشه و روی تخت میشینه. سوهی با غضب به وویونگ نگاه میکنه و میگه:
_ نقشه ی مذخرفت این بود؟ حداقل درست تقسیم میکردی که ما هم جا داشته باشیم بخوابیم. فقط به فکر زوجا بودی؟
سوهی همین لحظه به جونهو که الان با مینه فکر میکنه و دیگه چیزی نمیگه. وویونگ دستش رو میندازه دور گردن سوهی و میگه:
_ تو که جات پیش خودمه. مگه با اون اس ام اس ازم نخواستی که بیام پیشت؟
وویونگ بلوزش رو درمیاره و میگه:
_ دیدی که این کار برای من مثل آب خوردنه، حالا تو جرأتش رو داری یا نه؟
 سوهی پوزخندی میزنه، وویونگ و سوهی با هم روی یه تخت دراز میکشن.
 یوبین احساس میکنه قلبش داره تیر میکشه و با ناراحتی به وویونگ نگاه میکنه. وویونگ رو به جونسو میگه:
 _ شما دوتا هم هر جور میخواین با هم کنار بیاین.
جونسو به یوبین نگاه میکنه و متوجه ناراحتیش میشه، کنار یوبین میشینه و آروم میگه:
_ از رفتار وویونگ شکه شدی؟
یوبین با ناراحتی به جونسو نگاه میکنه، جونسو میگه:
_ اخلاقش رو نمیدونستی؟
یوبین تا چشمهاش نمناک میشه سرش رو میندازه پایین، جونسو آروم دستش رو میذاره روی شونه ی یوبین و میگه:
_ تو برو روی تخت بخواب، من روی کاناپه میخوابم.
یوبین که بغض گلوش رو گرفته بدون هیچ حرفی میره روی تخت دراز میکشه و زیر پتو بدون صدا گریه میکنه.

داخلی - خوابگاه اردوگاه - اتاق مین و سوهی و یئون - شب
جونهو و مین نشستن و سکوت کردن. مین میگه:
_ الان خوشحالی که به فرصتهای آشناییمون اضافه شده؟ 
جونهو مظلومانه نگاهش میکنه، مین میگه:
_ متاسفم، من خوابم میاد.
مین توی جاش دراز میکشه و چشماشو میبنده. جونهو همینطور روی تختش میشینه و توی فکر غرق میشه و با خودش میگه: «چرا اصلا باهام حرف نمیزنه؟ چرا برای اینکه همدیگه رو بهتر بشناسیم تلاشی نمیکنه؟!».

داخلی - خوابگاه اردوگاه - اتاق وویونگ و نیکون و جونهو - شب
نیکون در رو باز میکنه و یئون سریع میاد توی اتاق و میگه:
_ چرا صدام کردی؟ اگه جاسوس بابات متوجه بشه که اومدم اینجا نقشه مون خراب میشه.
نیکون با تعجب میگه:
_ من گفتم بیای؟... (میخنده) ای وویونگ بدجنس، میگم چرا دوتایی غیبشون زده.
یئون: امشب واقعا عجیب شدی، اون از اون عکسها، اینم از دعوت کردنم.
نیکون میخنده و میگه:
_ اونا رو وویونگ برات فرستاد، پاکشون کردی؟
 یئون: چرا باید پاکش کنم؟
نیکون: عکس لخت پسر مردم به چه دردت میخوره؟
یئون: به تو چه؟ موبایل خودمه، دوست دارم هر عکسی داشته باشم.
نیکون جا میخوره و میگه:
_ باشه. (موبایلش رو برمیداره و یهو از چهره ی یئون عکس میندازه) وای چقدر خوشگل شدی.
یئون با تعجب عکس رو نگاه میکنه و میگه:
_ خیلی بد افتادم، پاکش کن. 
نیکون: متأسفم، موبایل خودمه دوست دارم این عکس رو داشته باشم... تازه ممکنه به هرکسی هم که دوست دارم بدم.
یئون میخنده و میگه:
_ انگار دوست داری همه عکس لختتو ببینن.
نیکون با آرامش میشینه و میگه:
_ مهم نیست.
یئون کنار نیکون میشینه و میگه:
_ تو اول پاکش کن منم عکس تو رو پاک میکنم. 
نیکون عکس یئون رو پاک میکنه، یئون درحالی که عکس نیکون رو پاک میکنه میگه:
_ چه نیازی به این عکس هست، وقتی خودتو دارم.
یئون لپ نیکون رو میبوسه. نیکون با تعجب نگاهش میکنه و دستهاشو ضربدری روی سینه ش میگیره و مشکوکانه به یئون نگاه میکنه. یئون میگه:
_ نترس، گفتم که داروی اون سیلی پیش خودمه.
نیکون لبخندی میزنه و با محبت بهش نگاه میکنه، با لبخند نیکون یهو یئون احساس میکنه تمام بدنش گر گرفته و با لبخند میگه:
_ ازت واقعا ممنونم، من کسی رو بجز تو ندارم.
نیکون دستش رو روی دست یئون میذاره و میگه:
_ من کنارتم.   
  
خارجی - اردوگاه - شب
سوزی و چانسونگ همینطور که میدوئن، چانسونگ میگه:
_ با این وضعیتی که وویونگ درست کرده فکر کنم امشبم جونسو کل شبو عکاسی کنه.
سوزی با تعجب میگه:
_ چرا؟
چانسونگ: آخه سه نفری حمله کردن به اتاقش، احتمالا دووم نمیاره.
سوزی به اطراف نگاه میکنه و دنبال جونسو میگرده. همین لحظه یهو چانسونگ، سوزی رو به طرف خودش میکشه. سوزی با تعجب بهش نگاه میکنه چانسونگ شاخ و برگهایی که جلوی سوزی هست رو نشون میده و میگه:
_ اگه نگرفته بودمت، الان توی این شاخ و برگها گیر کرده بودی.
سوزی نفس راحتی میکشه و چانسونگ با لبخندی روی لب عرقهای سوزی رو پاک میکنه و دستش رو میذاره روی شکم سوزی و میگه:
_ نترسیدی که؟... حال بچه مون خوبه؟
سوزی دستش رو روی دست چانسونگ میذاره و میگه:
_ نه... فکر میکنم خسته شده. باید کولش کنی.
چانسونگ سریع دستش رو کنار میکشه و میگه:
_ نه، بچه مون تنبل میشه اگه کولش کنم، نمیخوام از همین الان تنبل بارش بیارم.   
سوزی به بازوی چانسونگ میزنه و میگه:
_ پس اینا واسه چیه؟
چانسونگ، سوزی رو دستهاش بلند میکنه و میگه:
_ برای بلند کردن مامانشه.

داخلی - خوابگاه اردوگاه - اتاق جونسو و چانسونگ - شب
وویونگ، سوهی رو محکم بغل کرده و خوابیده، سوهی از قصد هی به وویونگ لگد میزنه و صدای تختشون سکوت شبو شکسته. یوبین هنوز خوابش نبرده و به وویونگ فکر میکنه، جونسو هم که ناخواسته ذهنش با فکر یوبین مشغوله به بهانه ی آب خوردن بلند میشه، یوبین تا میبینه جونسو بلند شده سریع خودشو به خواب میزنه. جونسو همینطور که آب میخوره، یواشکی یوبین رو نگاه میکنه، وقتی میبینه خوابه با خیال راحت توی جاش دراز میکشه و میخوابه. سوهی هم دست بردار نیست و هی لگد میزنه، وویونگ با پاش محکم پای سوهی رو قفل میکنه و مانع لگد زدنش میشه.

 داخلی - اردوگاه - ظهر
 روز جشنواره س و عکسهاشون رو به نمایش گذاشتن و کسایی که گروه رقص بودن در حال حاضر شدن برای اجرا هستن. موبایل یئون زنگ میخوره، یئون تا میبینه دونگیله، با بیحالی جواب میده و دونگیل از پشت موبایل میگه:
_ چه خبر؟ خوش میگذره؟ چانهی خیلی دلش برات تنگ شده.
یئون: دیروز باهاش حرف زدم، دیگه چیزی نمونده. فردا برمیگردیم.
دونگیل: چرا صدات اینطوریه، چیزی شده؟
یئون: چیزی نشده. فقط یکم خسته ام.
دونگیل: پس منتظرتونیم.

خارجی - اردوگاه - عصر
سوهی همینطور که قدم میزنه با موبایل حرف میزنه:
_ مامان من یه پسری رو دوست دارم.
هیکیونگ از پشت موبایل میگه:
_ واقعا؟
سوهی: وقتی اومدم خونه میخوام با هم آشنا بشید.
هیکیونگ: اسمش چیه؟ چطور پسریه؟
سوهی: فردا بعد از ظهر وقتت رو خالی بذار تا همدیگه رو ببینید. وقتی خودت ببینیش میفهمی چطور پسریه.
بعد از اینکه سوهی تماس رو قطع میکنه به طرف وویونگ که روی صندلی نشسته میره و میگه:
_ فردا شیک و تر و تمیز باش، بوی الکل ندی، مامانم خیلی خوب این جور چیزا رو میفهمه. اونوقت موافقت نمیکنه.
وویونگ با لبخند شیطانی روی لبش میگه:
_ خودم میدونم چطور باید دل مامانت رو بدست بیارم.
سوهی کنار وویونگ میشینه و میگه:
_ تو نمیخوای منو به خانواده ت نشون بدی؟
لبخند وویونگ محو میشه و بعد از کمی سکوت میگه:
_ من مستقلم، نیازی نیست خانواده م بدونن. فقط یه خونه میگیرم و میریم توش زندگی میکنیم.
سوهی: یعنی جشن عروسی نمیگیرم؟
وویونگ: میخوای بخاطر دو دقیقه با هم زندگی کردنمون وقت مردم رو بگیری؟ همینم که داریم عروسی میکنیم فقط به خاطر مامان توئه.
سوهی: خوشم میاد خودتم میدونی فقط دو دقیقه س.

خارجی - نمایشگاه اردوگاه - عصر
جونسو همینطور که عکسها رو نگاه میکنه، چهره ی غمگین یوبین جلوی چشمهاش میاد، با خودش میگه: «چرا اینقدر غمش برام مهمه؟!.... شاید بخاطر اینه که جلوی چشمام قلبش شکست» 

پایان قسمت سیزدهم

هیچ نظری موجود نیست: