داخلی - منزل خانواده ی کیم یوبین - اتاق تکیون - نیمه شب
یوبین با تردید میگه:
_ تو... تو میدونی که من دیشب خونه نبودم؟
تکیون: نه پس، مگه خرم که نفهمم؟
یوبین: پس چرا چیزی ازم نپرسیدی؟
تکیون: چی باید میپرسیدم؟... اینکه توی ده کی بهت دست زد یا نزد؟... برام مهم نیست.
یوبین نفس راحتی میکشه و با خودش میگه: «آخیش این فکر میکنه من با مامان اینا بودم» تکیون میگه:
_ مشکوک میزنی، چرا این وقت شب اومدی اینا رو ازم میپرسی؟
یوبین که شوکه شده چند لحظه سکوت میکنه و بعد با هول میگه:
_ منظورم این نبود.... لـ...لنز دوربینم گم شده میخواستم ببینم دیشب که نبودم تو برداشتیش یا نه؟
تکیون: دست من نیست. زودتر برو میخوام کتابمو بخونم.
داخلی - منزل خانواده ی بک نیکون - آشپزخونه - صبح
نیکون و یئون و چانهی در حال کیک درست کردنن و با هم شوخی و خنده میکنن. نیکون تا میفهمه که دونگیل داره به طرف آشپزخونه میاد با چشم به یئون اشاره میکنه. یئون با شوخی دست آردیش رو به صورت نیکون میزنه و نیکون با ناراحتی میگه:
_ این کارو نکن خوشم نمیاد.
لبخند یئون محو میشه و الکی خودشو ناراحت نشون میده و دونگیل از دور تماشاشون میکنه.
داخلی - منزل وویونگ و سوهی - اتاق خواب - صبح
وویونگ و سوهی دارن برای ماه عسل ساکهاشون رو میبندن. وویونگ به وسایلهایی که سوهی برداشته نگاهی میکنه و میگه:
_ چه خبره چرا دوتا چمدون برمیداری؟ (چمدون خودش که گوشه ی اتاقه رو نشون میده) مثل من یه چمدون کوچولو بردار، ماشین رو الکی پر نکن.
وویونگ در حالی که از اتاق بیرون میره خنده ی شیطانی میکنه. سوهی هم یکم فکر میکنه و با شیطنت به چمدون وویونگ نگاه میکنه.
خارجی - حیاط دانشکده - ظهر
یئون و نیکون همینطور که به طرف ساختمان دانشکده میرن یئون میگه:
_ به بابات گفتم تو بهم گفتی من برات مثل یه زالوئم، اونوقت بازم گفت یه لحظه هم تنهات نذارم. واقعا باور نکردنیه.
نیکون میخنده و به دست یئون که محکم دستش رو گرفته نگاه میکنه و میگه:
_ تو هم که داری دستورشو خوب اجرا میکنی.
یئون کمی دستش رو شل میکنه ولی نیکون دوباره محکم میگیرش. یئون با لبخند به دستشون نگاه میکنه ولی سریع به خودش میاد و مشکوکانه به نیکون میگه:
_ نکنه تو واقعا دختربازی؟... بابات جوری روی این موضوع اصرار داره که انگار صد درصد مطمئنه... مگه ازت چی دیده؟
نیکون: نمیدونم از خودش بپرس.
خارجی - منزل جونهو و مین - بالکن - بعد از ظهر
جونهو و مین روی صندلی نشستن، خانواده هاشون توی ساختمان بعد از چیدن وسایل در حال استراحتن. جونهو با لبخند میگه:
_ خونه چطور شد؟ چیزی کم و کاست نداره؟
مین: همه چیز خوبه.
جونهو با مهربانی میگه:
_ برای زندگی مشترک با من آماده شدی؟
مین: آره.
جونهو: این چند وقت زمان سختی رو گذروندیم، امیدوارم از این به بعد با هم شاد باشیم.
مین: ایهیم.
داخلی - منزل خانواده کیم یوبین - اتاق یوبین - عصر
سوزی و یئون کنار یوبین که حال نداره نشستن و از دانشکده میگن. یئون میگه:
_ این آخر ترمیه از درس و زندگیت افتادی، اگه وویونگ لعنتی باهات اونطوری رفتار نمیکرد اونروز زیر بارون نمیموندی و الان سرما نخورده بودی که نتونی بیای دانشکده... امروز همه ی دانشجوها پروژه ی عکاسی شون رو به کیم جونسو تحویل دادن.
یوبین تا اسم جونسو رو میشنوه چشمهاش نمناک میشه ولی سعی میکنه کنترلش کنه. سوزی میگه:
_عجیب بود، کیم جونسو همیشه همون موقع که پروژه ها رو بهش میدادیم با دقت بررسی میکرد ولی امروز زیاد سخت نگرفت. فکر کنم بخاطر مریضیش بود (رو به یئون) دقت کردی تمام رنگ و روش پریده بود؟
یئون: آره، چند بار هم سوتی داد. نیکون میگفت حیف که وویونگ نبود یکم سر به سرش میذاشت میخندیدیم.
یوبین با شنیدن این حرفها با خودش میگه: «یعنی بخاطر کاری که من باهاش کردم بوده؟ ... کیم جونسو متأسفم» اشک از چشمهاش سرازیر میشه، سوزی و یئون با تعجب نگاهش میکنن و میگن:
_ چرا داری گریه میکنی؟
یوبین اشکهاشو پاک میکنه و میگه:
_ چیزی نیست.
یئون با دست میزنه روی دهنش و میگه:
_ ببخشید نباید درمورد وویونگ حرف میزدم... راستی فهمیدم که سر یه شرطبندی عروسی کرده و قراره زودی از زنش جدا بشه.
یوبین: برام مهم نیست.
سوزی: سرما خوردگیت که بهتر شد توی خونه نشین و هی به وویونگ فکر نکن. همه چیز درست میشه.
همین لحظه یهو صدای جونسو که به یوبین میگفت: «همه چیز درست میشه فقط کافیه به وویونگ فکر نکنی» توی گوش یوبین میپیچه، یوبین احساس میکنه قلبش مچاله میشه و میگه:
_ ممنون که اومدید پیشم ولی خیلی خوابم میاد.
یئون با گرمی دست یوبین رو میگیره و میگه:
_ پس خوب استراحت کن.
داخلی - منزل خانواده ی هوانگ چانسونگ - شب
چانسونگ و سوزی با خوشحالی و دست پر از نوشیدنی و خوراکی وارد میشن، چانسونگ کنار بابابزرگ میشینه و با خوشحالی میگه:
_ داری به آرزوت میرسی. من دارم بابا میشم.
بابابزرگ از خوشحالی ذوق میکنه و اشک توی چشمهاش جمع میشه. سوزی تا حلقه های اشک رو توی چشم بابابزرگ میبینه لبخندش محو میشه و با ناامیدی سرش رو پایین میندازه.
داخلی - منزل چانسونگ و سوزی - اتاق نشیمن - شب
سوزی و چانسونگ با بیحالی کنار هم میشینن و با ناامیدی به هم نگاه میکنن. سوزی میگه:
_ خیلی نامردی چطور میتونی با بابابزرگ اینکار رو بکنی؟ دیدی چقدر خوشحال شد؟
چانسونگ: فکر نمیکردم اینقدر جدی باشه. بعدا وقتی بشنوه بچه سقط شده... یه موقع حالش بد نشه؟
اشک توی چشمای سوزی حلقه میزنه و میگه:
_ خیلی نگرانم.
چانسونگ: منم از عاقبت کاری که داریم میکنیم میترسم... ولی... ما هم برای خودمون هدف و آرزو داریم. نمیتونیم به خاطر بابابزرگ خواسته ی خودمون رو نادیده بگیریم.
سوزی: من باید برم پیش گروهم. امشب هم اجرا داریم.
چانسونگ میخنده و میگه:
_ چرا به من میگی؟... مگه بخاطر این با من عروسی نکردی که نیاز نباشه به کسی توضیح بدی؟
سوزی در حالی که از اتاق بیرون میره میگه:
_ الان در کمال آزادیم چون تو درکم میکنی.
داخلی - ویلا - شب
وویونگ چند ضربه به در حموم میزنه و میگه:
_سوهی جان، کمک نمیخوای؟
بعد از کمی صدای سوهی از توی حموم میاد که میگه:
_ بیا تو.
وویونگ متعجب میشه و زیر لب میگه:
_ سوهی برای این شرط خیلی داری مایه میذاری.
داخلی - ویلا - حمام - شب
وویونگ تا پاش رو میذاره توی حموم هنوز سوهی رو ندیده یهو لیز میخوره و محکم میخوره زمین و شروع میکنه به ناله کردن. سوهی در حالی که حوله دورشه کنار وویونگ میشینه و میگه:
_ انگار خیلی دردت اومده، حالا چیکار کنیم؟ دیگه نمیتونی کمکم کنی.
وویونگ به سر تا پای سوهی نگاهی میکنه با طعنه میگه:
_ جذابیتی هم نداری که بخوام باهات باشم.
وویونگ کمرش رو میگیره و دولادولا از حموم بیرون میره. سوهی به خودش نگاهی میکنه و با عصبانیت زیر لب میگه:
_ جذابیتی بهت نشون میدم که تا حالا توی عمرت ندیده باشی.
داخلی - منزل کیم جونسو - شب
از روزی که یوبین رفته، خونه هنوز همونجوری بهم ریخته مونده. جونسو همینطور بیحال و رنگ پریده در حالی که سرفه میکنه توی اتاق راه میره یهو پاش به یه رژلب میخوره، میشینه و رژلب رو برمیداره و با ناراحتی بهش نگاه میکنه و صحنه ای از اون شب جلوی چشمهاش میاد.
برش به شبی که جونسو و یوبین با هم بودن:
داخلی - منزل کیم جونسو - نیمه شب
جونسو آروم دستهای یوبین رو میبوسه، روی مبل میخوابونش و وقتی لبخند ملیح یوبین رو میبینه لبخندی روی لبش نقش میبنده، میخواد لب یوبین رو ببوسه که یوبین میگه:
_ صبر کن.
یوبین دستش رو میذاره روی سینه ی جونسو و آروم به عقب هلش میده، جونسو درحالی که لبخند روی لبهاشه مات و مبهوت به یوبین نگاه میکنه، یوبین بلند میشه و دنبال کیفش میگرده و همینطور که اینطرف و اونطرف میره، جونسو با اشتیاق بهش نگاه میکنه. یوبین تا کیفش رو پیدا میکنه از توش رژلبی رو برمیداره و حالت بانمکی میگه:
_ بذار اینو به لبم بزنم بعد بوسم کن.
جونسو جلو میره و با محبت دست یوبین رو میگیره و رژلب رو به زمین میندازه، توی چشمهای یوبین نگاه میکنه و میگه:
_ به اون نیازی نیست.
یوبین رو روی دستش بلند میکنه و روی تخت میذارش و همینطور که میخنده قلقلکش میده، یوبین هم از خنده دلش ضعف رفته که جونسو کنارش دراز میکشه، یوبین که هنوز میخنده میگه:
_ نمیدونستم شوخی هم بلدی.
جونسو: اینطوری عجیب بنظر میام؟
یوبین: نه، دوستداشتنی و جذاب شدی.
جونسو به لبهای یوبین نگاه میکنه و دستش رو لای موهای یوبین میبره.
یوبین دستی به لبهای جونسو میکشه و جونسو بوسه ی عمیقی از لبهای یوبین میگیره.
برش به حال
داخلی - منزل کیم جونسو - شب
جونسو رژلب رو توی مشتش میفشاره و چشمهاشو میبنده و زیر لب میگه:
_ ای کاش اون شب نمیدیدمت.
داخلی - ویلا - اتاق نشیمن - شب
سوهی با شلوارک کوتاه و یقه ی باز هی اطراف وویونگ که درحال تلویزیون تماشا کردنه میپلکه، وویونگ هم زیرچشمی نگاهش میکنه و با خودش میگه: «هه... اندام قشنگی داره.» سوهی جلوی تلویزیون ایستاده و خودش رو مشغول کاری نشون میده. وویونگ میگه:
_ هی کپل کوچولوتو بکش کنار جلوی تصویر رو گرفته.
سوهی با اشوه میاد روی مبل دراز میکشه و سرش رو روی پای وویونگ میذاره. وویونگ به اندام سوهی خیره میشه. سوهی که برق توی چشمهای وویونگ رو میبینه با خودش میگه: «میدونستم توی عوضی جلوی یه زن نمیتونی طاقت بیاری.» وویونگ با ناامیدی بهش نگاه میکنه و میگه:
_ سوهی، میدونم خیلی تلاش کردی ولی هنوزم اونقدر جذاب نیستی که...
سوهی شوکه میشه و با خودش میگه: «برای وویونگ که با اونهمه دختر بوده جذابیت ندارم؟!» با ناامیدی به خودش نگاه میکنه همین لحظه صدای نیکون که بهش گفته بود: «حتی بوست هم نکرد؟» توی گوشش میپیچه، با خودش میگه: «نکنه واقعا جذاب نیستم؟» وویونگ متوجه ناراحتی سوهی میشه و میگه:
_ بعضی از دخترها خودشون هم نمیدونن که جذابیتشون توی اندامشون نیست، توی نگاه و چشمهاشونه.
سوهی که نمیفهمه منظور وویونگ به خود سوهیه، میشینه و با غضب میگه:
_ بسه، میدونم که با دخترای زیادی بودی، نیازی نیست سخنرانی کنی.
وویونگ از جاش بلند میشه و میگه:
_ خب، منم باید برم حموم.
سوهی سریع دستش رو میذاره روی شونه ی وویونگ و میگه:
_ تو برو، من همین الان حوله ت رو میارم.
داخلی - منزل خانواده ی لی مین - آشپزخونه - شب
مین یه عالمه غذا جلوش گذاشته و همینطور که پرخوری میکنه چند قطره اشک از چشمش میریزه. جینهی میاد و با محبت دستی به سر مین میکشه و میگه:
_ عزیزم استرس فردا رو داری؟... اگه همینطوری بخوری فردا لباس عروس تنت نمیشه ها... آروم باش و به این فکر کن که جونهو رو کنارت داری.
مین در حالی که دهنش پره با پشت دستش دور دهنش رو پاک میکنه و با بیحالی به طرف اتاقش میره.
داخلی منزل خانواده ی لی جونهو - اتاق جونهو - شب
جونهو توی جاش دراز کشیده و توی فکره. با خودش میگه: «خوش به حال مین که برای زندگی مشترکمون آماده س... ولی هنوزم برای من سخته که به چشم زنم بهش نگاه کنم.»
داخلی - رستوران - شب
نیکون و یئون روی به روی هم نشستن، نیکون میگه:
_ قبل از اینکه دکتر مجبورم کنه توی بیمارستان کار کنم باید سریع کار پیدا کنم.
یئون: یه نفرو میشناسم بهم پیشنهاد عکاسی برای مجله ش رو داده... میخوای تو برای مصاحبه بری.
نیکون: ولی کار رو به تو پیشنهاد داده.
یئون: مهم نیست، الان تو بیشتر به این شغل احتیاج داری.
نیکون میخنده و میگه:
_ اینقدر که بفکرمی و مراقبمی... الان واقعا احساس کردم زنمی.
یئون با شنیدن کلمه "زنمی" ناخودآگاه خوشحال میشه، نیکون میگه:
_ مراقب احساساتت هستی دیگه؟
یئون: آره، فقط... بعد از چانهی تو باارزشترین شخص زندگیمی، چطور میتونم بهت فکر نکنم.
نیکون: تو هم برای من یه دوست باارزشی... نمیخوام از دست بدمت، هر موقع به وقتی که میخوایم از هم جدا بشیم و بخاطر نقشه مون دیگه نتونیم همدیگه رو ببینیم فکر میکنم، دقیقا همون حسی میشم که یه سال پیش بعد از شنیدن تصادف بابات شدم.
یئون که یاد باباش افتاده توی فکر میره و با غذاش بازی میکنه. نیکون یه تیکه گوشت به چنگالش میزنه و به دور دهن یئون می ماله و همینطور که میخنده میگه:
_ بخور، توی فکر نرو.
نیکون گوشت رو بزور داخل دهن یئون میکنه. یئون سریع دستمال برمیداره و دور لبش رو پاک میکنه و با اخم میگه:
_ داری چیکار میکنی آبروم رو بردی.
نیکون: بخند.
یئون لبخند الکی میزنه و میگه:
_ ولی ای کاش منم از غذای تو سفارش داده بودم چقدر خوشمزه بود.
نیکون: خوشمزگیش برای این بود که من لیسش زده بودم.
یئون یهو بلند میشه و با مشت آروم میزنه روی میز و میگه:
_ چی؟!!
نیکون میزنه زیر خنده.
داخلی - ویلا - اتاق نشیمن - شب
سوهی بیکار روی مبل دراز کشیده، یهو صدای وویونگ از توی اتاق خواب میاد که با عصبانیت فریاد میزنه:
_ نامرد، حداقل لباس زیرمو میذاشتی بمونه.
سوهی از شدت خنده دلش رو میگیره و روی زمین ولو میشه.
برش به صبح امروز:
داخلی - منزل وویونگ و سوهی - اتاق خواب - صبح
سوهی با شیطنت به چمدون وویونگ که گوشه ی اتاقه نگاه میکنه و سریع تمام وسایل توش رو خالی میکنه و یواشکی بجاش لباسهای خودش رو توش پر میکنه و دقیقا مثل اولش سر جاش میذاره.
برش به حال:
داخلی - ویلا - اتاق نشیمن - شب
وویونگ در حالی که حوله دور کمرشه با عصبانیت از اتاق بیرون میاد و به طرف سوهی میره، دستش رو محکم میگیره و به طرف اتاق خواب میکشونش. سوهی که سعی میکنه مانع وویونگ بشه میگه:
_ نکن. داری چیکار میکنی؟
داخلی - ویلا - اتاق خواب - شب
وویونگ سوهی رو روی تخت پرت میکنه با اخم و صدای بلند میگه:
_ وقتی این کار رو کردی تا من لخت بمونم، حتما میخواستی همین کار رو باهات بکنم.
وویونگ دستش رو به حوله ش میگیره و میخواد بازش کنه.
پایان قسمت هجدهم
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر