۱۳۹۲ شهریور ۱۵, جمعه

★(10)★ ...I Need Somebody To

خارجی - شهرک سرگرمی - نزدیک ظهر
وویونگ: احساس خوب یا بد؟!
جیمین با تردید بهش نگاه میکنه و سرش رو پایین میندازه و میگه:
_ نمیدونم.
وویونگ میخنده و میگه:
_ بیا بریم.

داخلی - منزل نیکون و جیئون - نزدیک ظهر
دکتر بعد از معاینه ی نیکون داره میره که رو به تکیون میگه:
_ سرماخوردگی سختیه اما با داروها و استراحت خوب میشه. نگران نباش.
بعد از رفتن دکتر تکیون به طرف آشپزخونه میره و ظرف سوپ رو روی گاز میذاره.

داخلی - منزل نیکون و جیئون - اتاق خواب - نزدیک ظهر
تکیون کنار نیکون میشینه و دستش رو روی پیشونی نیکون میذاره و میگه:
_ تبت داره پایین تر میاد... (بعد از یه سکوت طولانی) مگه دوست دخترت دکتر نیست؟... پس چرا با این حالت تنهایی؟
همین لحظه قطره اشکی از گوشه ی چشم نیکون پایین میریزه، تکیون سریع دستمالی برمیداره و در حالی که عرقهای نیکون رو پاک میکنه میگه:
_ اینقدر حرارت بدنت بالاس که از چشمهاتم داره عرق میاد بیرون.
نیکون کمی با تعجب نگاهش میکنه یهو میزنه زیر خنده در حالی که چشمهاش رو میماله میگه:
_ اینا عرق نیست، اشکه... من خودم به جیئون گفتم بره.
تکیون: گفتی بره و حالا داری گریه میکنی؟
نیکون: نه برای این نیست... نگران رابطه مونم.
تکیون لبهاشو برمیگردونه و با ناراحتی سکوت میکنه. یهو نیکون میگه:
_ تکیون، بوی سوختنی میاد ... چیزی روی گاز گذاشتی؟
تکیون یهو از جا میپره و میگه:
_ سوپ!

تایلند 
داخلی - سالن ماساژ - ظهر
جونهو، چانسونگ، سیونگکی و شینهی توی سالن انتظار ایستادن. شینهی رو به جونهو میگه:
_ اینجا خیلی گرونه، میتونیم بریم یه جای دیگه.
 جونهو میخنده و میگه:
_  شما مهمون منید، مهمون که درمورد قیمت چونه نمیزنه.
سیونگکی با خودش میگه: "فکر کرده اگه ولخرجی کنه، شینهی گولشو میخوره" شینهی به جونهو میگه:
_ مگه قرار نبود چیزایی که من ندیدم رو نشونم بدی، من قبلا رفتم ماساژ.
جونهو: خیلی خسته شدیم. چند ساعت دیگه هم میخوایم سوار هواپیما بشیم پس بیا بدنهامون رو ریلکس کنیم.
شینهی که با حرف جونهو قانع شده سرش رو به علامت تأیید تکون میده. خانمی راهنماییشون میکنه تا به اتاقی برن، جونهو همینطور که کنار چانسونگ راه میره آروم میگه:
_ به ماساژور بگو مراقب پات باشه.
چانسونگ با لبخند چند ضربه به پشت جونهو میزنه. 

کره ی جنوبی
داخلی - کافی شاپ خوشی - بعد از ظهر
 مینجون مشغول اداره ی کافی شاپه که میبینه مینا وارد میشه و سر میزی میشینه، به اطراف نگاه میکنه اما همه ی پیشخدمتها سرشون شلوغه. به ناچار خودش جلو میره و میگه:
_ سفارشتون رو بفرمایید.
مینا با مظلومیت میگه:
_ مینجون.
مینجون با جدیت میگه:
_ هنوز انتخابتون رو نکردید؟
مینا: لطفا درکم کن.
مینجون: راحت باشید، دوباره پیشخدمت میفرستم تا سفارشتون رو بگیره.
میخواد بره که مینا دستش رو میگیره و میگه:
_ صبر کن.
مینجون دست مینا رو کنار میزنه و میخواد بره که مینا جلوش میایسته و میگه:
_ بیا با هم حرف بزنیم... ازت انتظار دارم منو درک کنی.
مینجون با نفرت بهش نگاه میکنه و میگه:
_ هیچ وقت نمیتونم کسایی که خیانت میکنن رو درک کنم... از خیانتکارا متنفرم.
همین لحظه انگار که پتکی توی سر مینا کوبیده باشن مات و مبهوت به مینجون خیره  میشه و آروم میگه:
_ تو نباید ازم متنفر باشی.
مینجون آهی میکشه و میره. مینا توی جاش میشینه و اشکهاش سرازیر میشه. 
   
خارجی - شهرک سرگرمی - بعد از ظهر
وویونگ و جیمین که تازه از تله کابین پیاده شدن به طرف سنگمیونگ و آهیون میرن. جیمین میگه:
_ مامان ای کاش میومدید، خیلی خوش گذشت.
آهیون: خوبه آقای جانگ اومده وگرنه فکر کنم با ما اصلا بهت خوش نمیگذشت.
سنگمیونگ دوتا قوطی قهوه داغ بهشون میده، جیمین که از سرما میلرزه سریع قهوه رو سر میکشه و بعد با گرمای دهنش دستهاشو گرم میکنه.
وویونگ میزنه زیر خنده و قوطی قهوه ی خودش رو توی دست جیمین میزاره و همینطور که دستهاش روی دستهای جیمینه میگه:
_ اینطوری زودتر گرم میشه.
وویونگ دستهاشو برمیداره، جیمین میخنده و میگه:
_ درسته اینطوری خیلی بهتره، ممنون.

داخلی - هواپیما - عصر
روی صندلیهای ردیف سمت چپ، شینهی و سیونگکی نشستن و کنارشون در ردیف سمت راست جونهو و چانسونگ مشغول حرف زدن هستن. سیونگکی آروم به شینهی میگه:
_ یه چیزی میگم ولی زود جوش نیار.
شینهی با کنجکاوی نگاهش میکنه، سیونگکی میگه:
_ بلیطت گم نشده بود، چانسونگ انداختش دور.
شینهی با تعجب میگه:
_ چی؟... برای چی باید همچین کاری بکنه؟
سیونگکی: اونا مشکوکن، منم بخاطر همین وسایلم رو جمع کردم و الان باهات اومدم... نمیتونستم صبر کنم تا یه هفته ی دیگه بیام کره، معلوم نیست این دوتا چه نقشه ای برات ریختن.
شینهی با عصبانیت بلند میشه و به طرف چانسونگ میره، محکم به ساق پاش ضربه ای میزنه، چانسونگ سریع پاش رو میگیره و سعی میکنه شدت دردش روی چهره ش معلوم نشه. جونهو با عصبانیت بلند میشه و با صدای بلند به شینهی میگه:
_ هی داری چه غلطی میکنی؟
جونهو سریع جلوی پای چانسونگ میشینه و میگه:
_ حالت خوبه؟... اگه حالت بده دکتر خبر کنم.
چانسونگ سرش رو به علامت منفی تکون میده و در حالی که بلند میشه میگه:
_ الان برمیگردم.
چانسونگ لنگ زنان به طرف توالت میره. شینهی همینطور بُهت زده بهشون نگاه میکنه. جونهو با نگاه غضبناک به چشمهای شینهی چشم دوخته. شینهی که از عصبانیت بیش از حد جونهو شکه شده آب گلوش رو به سختی قورت میده و میگه:
_ چش شد؟
جونهو با جدیت میگه:
_ به چه حقی زدی به پاش؟
شینهی حق به جانب میگه:
_ چرا بلیطمو انداختید دور؟
جونهو: چی؟ بلیطت رو؟... کی؟
شینهی با تردید به سیونگکی نگاه میکنه.

داخلی - دستشویی هواپیما - عصر
چانسونگ در حالی که اشکهاش بی اختیار پایین میریزه، از درد دندانهاش رو روی هم محکم فشار میده. چندتا نفس عمیق میکشه و میگه:
_ الان آروم میشه... الان آروم میشه.

داخلی - منزل نیکون و جیئون - اتاق خواب -  عصر
نیکون و تکیون کنار هم روی تخت خوابن. جیئون وارد میشه و یهو با دیدن تکیون چشمهاش چهارتا میشه، زیر لب میگه:
_ مثلا اومده از نیکون مراقبت کنه.
در حالی که جیئون داره نبض نیکون رو میگیره، نیکون چشمهاش رو باز میکنه و با لبخند میگه:
_ اومدی؟
جیئون: انگار حالت خیلی بهتره.
نیکون همینطور با لبخند روی لبش به جیئون خیره شده. جیئون میخواد از کنار نیکون بره که، نیکون دستش رو میگیره و میگه:
_ صبر کن.
جیئون: فقط دارم میرم لباسمو عوض کنم.
نیکون با صدایی آروم میگه:
_ دیگه نمیخوام حتی یه لحظه هم انتظارتو بکشم.
جیئون کنارش میشینه و دستش رو به گرمی میفشاره. تکیون که با صدای حرف زدنشون بیدار شده، یواشکی و آروم بلند میشه و میخواد بره که متوجه نگاه خیره ی نیکون و جیئون به خودش میشه، لبخند بزرگی میزنه و با دست اشاره میکنه: "راحت باشید، دارم میرم" همینطور میخواد آروم بره که نیکون و جیئون میزنن زیر خنده. تکیون میگه:
_ چیه؟!
نیکون: ممنون که امروز پیشم بودی... شام بمون.
تکیون به جیئون نگاه میکنه و یاد حرف چند لحظه پیش نیکون می افته. با چشمانی معصوم میگه:
_ من میرم... شام منو بیارید خونه م. باشه؟!
نیکون با لبخند تأیید میکنه و جیئون میگه:
_ باشه، میارم.

داخلی - کافی شاپ خوشی - عصر
مینا اینقدر گریه کرده که همونجا سر میز خوابش برده.
مینجون با کلافگی به طرفش نگاه میکنه و با ناراحتی لبش رو میگزه، به طرفش میاد و وقتی رد اشک رو روی صورت مینا میبینه از عصبانیت دستش رو مشت میکنه و دندونهاشو روی هم میفشاره و ازش دور میشه.     

داخلی - هواپیما - عصر
جونهو و شینهی و سیونگکی در حال بحث کردنن. جونهو میگه:
_ من به این اعتماد ندارم، تازه داره درموردمون دروغ هم میگه... چرا باید چانسونگ بلیط رو برداره؟
سیونگکی: خودم دیدم... وقتی میخواستی آهنگ رو بخونی داشتم از دور نگاهتون میکردم، چانسونگ بلیط رو برداشت.
جونهو: دارم میگم بهت اعتماد ندارم، "خودم دیدم" به درد خودت میخوره.
همین لحظه چانسونگ از راه میرسه و میگه:
_ دروغ نمیگه... من برداشتمش.
جونهو مات و مبهوت به چانسونگ نگاه میکنه و میگه:
_ آخه برای چی؟
چانسونگ: خب، اگه این کارو نمیکردم دیگه هیچ وقت شینهی رو نمیدیدی.
شینهی: با هم نقشه ریخته بودید؟!
چانسونگ در حالی که سر جاش میشینه، میگه:
_ جونهو از هیچی خبر نداشت، فکر کردم اینطوری با هم بیشتر دوست میشید.
 شینهی که هنوز حالتهای درد رو توی صورت چانسونگ میبینه میگه:
_ ببخشید که زدمت... 
چانسونگ سریع میگه:
_ این منم که باید به خاطر کار بچگانه ای که کردم معذرت خواهی کنم.
سیونگکی دست شینهی رو میگیره و سرجاشون میشینن. جونهو با اضطراب به چانسونگ نگاه میکنه و همینطور که کنارش میشینه میگه:
_ بخاطر من کتک خوردی.
جونهو، چانسونگ رو بغل میکنه و میگه:
_ میدونم که ضربه ی پای اون دختر چقدر درد داره.
چانسونگ میخنده و میگه:
_ چند دفعه ازش کتک خوردی؟

داخلی - ماشین وویونگ - شب
وویونگ در حال رانندگیه از توی آیینه ی ماشین جیمین رو میبینه که خوابه. رو به سنگمیونگ میگه:
_ چقدر راحت خوابیده، با اینکه امروز روز تفریحش بود ولی انگار خیلی خسته شده.
سنگمیونگ: اما خیلی وقت بود که اینقدر بهش خوش نگذشته بود.
بعد از کمی آهیون رو به وویونگ میگه: 
_ شما چرا امروز تنها اومدید؟
وویونگ: من تنها زندگی میکنم، خانواده م بخاطر تحصیل خواهر کوچیکترم فعلا آمریکا زندگی میکنن.
آهیون: که اینطور... حتما خیلی وقتها احساس تنهایی میکنی.
وویونگ: نه اونقدر، چون دوستهای خوبی دارم.
داخلی - فرودگاه - نیمه شب
جونهو و شینهی با کمی فاصله از چانسونگ و سیونگکی ایستادن و در حال صحبتن. جونهو آروم میگه:
_ آدمها حتی توی یه سال هم میتونن خیلی تغییر بکنن... چطور میخوای به پسری که بعد از پانزده سال دیدیش اعتماد کنی و باهاش زندگی کنی؟
 شینهی: سیونگکی اونطور که فکر میکنی نیست، جدا از اینا من بهش قول دادم کمکش کنم تا بتونه توی کره برای خودش زندگی درست کنه.
جونهو: پس هر جور خودت راحتی، اگه حتی احساس کردی که قصد بدی داره بهم زنگ بزن.
سیونگکی جلو میاد، یقه ی جونهو رو میگیره و میگه:
_ چی داری الکی توی گوشش پر میکنی؟
پایان قسمت دهم

هیچ نظری موجود نیست: