۱۳۹۲ شهریور ۱۹, سه‌شنبه

★(11)★ ...I Need Somebody To

داخلی - فرودگاه - نیمه شب
سیونگکی جلو میاد، یقه ی جونهو رو میگیره و میگه:
_ چی داری الکی توی گوشش پر میکنی؟
جونهو به دست سیونگکی نگاه میکنه و میگه:
_ ولم کن... من با تو کاری ندارم.
سیونگکی پوزخندی میزنه و میگه:
_ هرچقدر هم تلاش کنی نمیتونی میون من و شینهی رو خراب کنی.
چانسونگ جداشون میکنه و رو به سیونگکی میگه:
_ جونهو اصلا اونطور که فکر میکنی نیست. فکر کنم بخاطر اشتباهی که من کردم برات سوءتفاهم شده. 
سیونگکی با غضب به جونهو نگاه میکنه. شینهی با ناراحتی میگه:
_ چرا باهم اینطوری رفتار میکنید؟!
جونهو با دست سیونگکی رو نشون میده و میگه:
_ من هر جوری بهش نگاه میکنم این غیر قابل اعتماده.
سیونگکی با تعجب میگه:
_ درمورد من چی میدونی که این حرف رو میزنی؟!

داخلی - منزل خانواده ی مینجون - اتاق مینجون - نیمه شب
مینجون توی جاش دراز کشیده اما خوابش نمیبره همینطور توی فکر غرقه.

برش به سه سال پیش:
داخلی - هتل - سالن انتظار - شب
مینجون مشغول مصاحبه با مردیه، بعد از تموم شدن مصاحبه مرد میره و مینجون داره وسایلش رو از روی میز جمع میکنه که یهو چه-وون (دو♥ست دختر مینجون) و جونگکی رو میبینه که با هم وارد هتل میشن. بلند میشه و میخواد به طرفشون بره که یهو چشمش به دست جونگکی که دور کمر چه-وونه و نوازشش میکنه می افته، همین لحظه توی جاش می ایسته و برای مطمئن شدن یه بار دیگه به چهره ی چه-وون نگاه میکنه، چه-وون سرش رو روی شونه ی جونگکی میذاره و میگه:
_ دوستت دارم.
اشک توی چشمهای مینجون جمع میشه و احساس میکنه پاهاش سست شده سریع دستش رو به صندلی میگیره و همینطور به رفتن اونها خیره میشه.

خارجی - خیابان - نیمه شب
مینجون کنار ماشینش ایستاده و به در هتل خیره شده. با عصبانیت دندونهاشو به هم میفشاره و درحالی که سعی میکنه عصبانیتش رو کنترل کنه مشتش رو روی کاپوت ماشین میکوبونه.

برش به حال:    
داخلی - منزل خانواده ی مینجون - اتاق مینجون - نیمه شب
مینجون با ناراحتی پتو رو روی سرش میکشه تا چشمهاشو میبنده یهو تصویر مینا که میبو♥سیدش جلوی چشمهاش میاد سریع پتو رو کنار میزنه و با عصبانیت با خودش میگه: "حتی اگه شوهرش بهش بی محلی میکنه، حتی اگه به قول خودش رابطه ای بینشون نیست، چرا از من میخواد که نفر سوم رابطه شون باشم؟!!!... چرا من؟!" برای لحظه ای دردی که موقع دیدن چه-وون و جونگکی داشت رو دوباره احساس میکنه. مشتش رو میفشاره، چشمهاش رو میبنده و زیر لب میگه:
_ لعنتی... از خیانت متنفرم. 

داخلی - منزل جونهو - سحر
جونهو با نگرانی به موبایلش نگاه میکنه و بعد از کمی فکر کردن با شینهی تماس میگیره، بعد از چندتا بوق آزاد شینهی با نفسهای بریده بریده شده جواب میده، جونهو هول میشه و میگه:
_ اتفاقی افتاده؟
شینهی: چیز خاصی نیست، در گیر کارهای خونه ام.
جونهو سریع میگه:
_ خونه ت چی شده؟
شینهی: ساختمان ترک برداشته و باید خونه م رو ظرف چند ساعت تخلیه کنم، داشتم دنبال جایی میگشتم که وسایلم رو انبار کنم.
جونهو: تو به این میگی چیز خاصی نیست؟!... هیچ کاری نکن تا بیست دقیقه ی دیگه خودمو میرسونم اونجا.
شینهی: میخوای چیکار کنی؟
جونهو: مگه تو جایی برای وسایلت نمیخوای؟... بسپرش به من.

داخلی - منزل نیکون و جیئون - اتاق خواب - سحر
نیکون از خواب بیدار میشه و با محبت به جیئون که روی صندلی کنار تخت خوابیده نگاه میکنه، همین لحظه صدای آلارم ساعت جیئون رو بیدار میکنه. جیئون چشمهاش رو باز نکرده، آلارم رو خاموش میکنه، داره از جاش بلند میشه که نیکون میگه:
_ ببخشید، بخاطر من حتی روز تعطیلت رو هم پرستاری کردی.
جیئون چشمهاشو میماله و میگه:
_ خودت که میدونی رسیدن به بیمارها خوشحالم میکنه.
نیکون با ناامیدی به جیئون که از اتاق بیرون میره نگاه میکنه و با خودش میگه: "یعنی دیشب که ازم مراقبت میکردی، من فقط برات یه بیمار بودم؟!" 
  
خارجی - خیابان - سحر
چند کارگر وسایل شینهی رو توی کامیون میذارن. جونهو رو به روی شینهی ایستاده و میگه:
_ بذار تا وسایل رو بار کامیون میکنن بریم چیزی بخوریم.
شینهی: ولی هنوز بهم نگفتی وسایلم رو کجا میخوای ببری!
جونهو: موقع خوردن حرف میزنیم.
سیونگکی رو به شینهی میگه:
_ از وقتی رسیدیم هیچی نخوردیم و یه سره داری اینطرف و اونطرف میدویی.
جونهو به طرف مرد کت و شلوار پوشیده ای میره و میگه:
_ مراقب باش چیزی خراب نشه، چیزی رو هم جا نذارن.
مرد: چشم رئیس.
سیونگکی آروم به شینهی میگه:
_ انگار آدم خیلی مهمیه.
شینهی شونه هاشو بالا میندازه و همینطور به جونهو خیره میشه.

داخلی - رستوران - صبح
جونهو، شینهی و سیونگکی سر میزی نشستن و در حال صبحانه خوردن هستن. جونهو با لبخند میگه:
_ اگه ناراحت نمیشی، تا وقتی جایی رو پیدا نکردی وسایلت رو بذار خونه ی من!
شینهی با تعجب میگه:
_ بنظر خیلی پولدار میای، آهنگهات اینقدر طرفدار داره؟
جونهو میخنده و میگه:
_ از آهنگسازی پول زیادی درنمیارم... راستش من مالک شرکت خوردرو سازی ام.
شینهی و سیونگکی برای لحظه ای مات و مبهوت به جونهو خیره میشن و احساس میکنن جونهو مثل یک شی قیمتی میدرخشه. سیونگکی چندتا سرفه میکنه و میگه:
_ پس آهنگهات طرفدار نداره.
جونهو پوزخندی میزنه و میگه:
_ گفتم ازش پول زیادی در نمیارم، منظورم نسبت به درآمد کلیم بود... (رو به شینهی) میتونی تا وقتی خونه پیدا کنی، خونه ی من بمونی.
سیونگکی آروم به شینهی میگه:
_ میتونیم بریم هتل.
شینهی با نگرانی با ظرف صبحانه اش بازی میکنه. جونهو میگه:
_ نگران نباش، جا برای هر دوتون دارم... بیاین اگه راضی نبودین بعدا برین هتل.
شینهی و سیونگکی بهم نگاهی میکنن و شینهی میگه:
_ من باید تا یک ساعت دیگه سرکارم باشم، بنظر تو چیکار کنیم؟
سیونگکی: من میرم هتل، تو هرکاری دوست داری بکن.
شینهی رو به جونهو میگه:
_ مزاحمت نمیشیم میتونیم توی هتل بمونیم... ممنون که مراقب وسایلم هستی.
جونهو: پس زنگ میزنم میگم وسایل رو ببرن خونه ی من... خوب ازشون مراقبت میکنم.
شینهی: ببخشید برات دردسر شدیم.
جونهو با لبخند بزرگی میگه:
_ یه دوست باید توی سختی هم کنارت باشه. بازم میگم هرموقع دوست داشتید میتونید بیاید خونه م.

داخلی - منزل خانواده ی چانسونگ - صبح
چانسونگ و ریونگ در حال صبحانه خوردن هستن که ریونگ میگه:
_ مسافرت خوش گذشت؟
چانسونگ: آره، جات خالی بود که ببینی جونهو چطوری شیفته ی یه دختر شد.
ریونگ میخنده و میگه:
_ بهش امیدوار شدم... تو چیکار کردی؟
چانسونگ یهو قاشقی که داشت بالا میآورد رو پایین میبره و با نگاهی ناامید به ریونگ نگاه میکنه. ریونگ سریع میگه:
_ با گونیونگ صحبت کردی؟
چانسونگ: امروز میخوام برم دیدنش، برای تشکر هم میخوام براش یه چیزی ببرم... ولی نمیدونم چی بگیرم که براش مناسب باشه!
ریونگ: دقیقا همه ی رفتارات مثل خودمه...
چانسونگ سرش رو پایین میندازه و میگه:
_ نه، تو به اندازه ی من اشتباه نکردی.
ریونگ: توی چشمام نگاه کن.
چانسونگ سرش رو بالا میاره. ریونگ ادامه میده:
_ تو باید از نتیجه ی اشتباهات برای آینده ی زندگیت استفاده کنی، نکه اونا رو مانعی برای ادامه ی زندگیت قرار بدی... از اینا بگذریم، یادت باشه هیچ وقت برای یه دختر لباس زیر نخری.
چشمهای چانسونگ از تعجب گشاد میشه، ریونگ میگه:
_ یه بار برای یه دختر اینکارو کردم ناراحت شد. این از اون اشتباهاییه که باید ازش درس بگیری.
چانسونگ در حالی که سعی میکنه خنده ش رو نگه داره میگه:
_ بابا ما اصلا شبیه هم نیستیم.
ریونگ: خواهیم دید.
هر دو همینطور که میخندن به صبحانه خوردن ادامه میدن. 

داخلی - منزل وویونگ - حمام - صبح
وویونگ در حال دوش گرفتنه که متوجه کبودی روی ساق پاش میشه.

برش به دیروز:
خارجی - شهرک سرگرمی - ظهر
وویونگ و جیمین در حال برف بازین که جیمین اشتباهی توی گوله ی برفش سنگی برمیداره و به پای وویونگ میزنه، وویونگ می افته زمین و پاش رو میگیره.
 جیمین سریع به طرفش میدوئه و میگه:
_ چی شد؟
وویونگ سنگ رو بهش نشون میده و با نگاه تیزی میگه:
_ منو میزنی؟!
وویونگ، جیمین رو به عقب هل میده و هی روش برف میریزه. جیمین هم چندبار تلاش میکنه بلند بشه اما هی لیز میخوره پس پشیمون میشه و همینطور روی زمین ولو میشه، وویونگ همینطور که بلند میخنده جیمین رو زیر برفها گیر میندازه.

برش به حال:
داخلی - منزل وویونگ - حمام - صبح
وویونگ با لبخند ملیحی روی کبودی پاش دست میکشه اما یهو دردش میگیره و سریع دستش رو کنار میکشه.
داخلی - اداره مجله - صبح
مینجون پشت میز کارش نشسته و مشغول کاره، سردبیر جلوی میزش می ایسته و میگه:
_ کیم مینجون، یادت نره بهت چی گفتم... حداقل شاید بتونی با این کار ضربه ای که به مجله زدی رو جبران کنی.
مینجون با بیحالی تأیید میکنه. بعد از رفتن سردبیر، مینجون خودکار رو روی میز پرت میکنه و با عصبانیت زیر لب میگه:
_ چرا هوانگ چانسونگ؟!
همین لحظه موبایلش زنگ میخوره. تا اسم مینا رو روش میبینه دندانهاش رو روی هم میفشاره و میگه:
_ این دیگه چی از جونم میخواد!
با تردید به موبایل نگاه میکنه و یاد حرف مینا "نمیخوام تا آخر عمرم تنها بمونم... از تنهایی متنفرم." و بعد یاد حرف جینهی "وقتی از یه طرف قلبت شکسته میشه میتونی از یه طرف دیگه ترمیمش کنی." میافته. جای رد اشکها روی صورت مینا جلوی چشمهاش میاد اما تماس رو رد میکنه و سرش رو روی میز میذاره.

داخلی - رستوران - نزدیک ظهر
سئون سر یکی از میزها از حال رفته، تکیون با هول وارد میشه و به طرفش میاد. خدمتکاری میگه:
_ شما همونی هستید که الان باهاش تماس گرفتم؟
تکیون با سر تأیید میکنه. خدمتکار میگه:
_ موبایلش تماس ضروری نداشت، فکر کردم بهترین راه حل اینه که با آخرین شماره ای که حرف زده تماس بگیرم.
تکیون تشکر میکنه و چندتا آروم به شونه ی سئون میزنه. اما سئون بیدار نمیشه، تکیون با تعجب بهش نگاه میکنه و زیر لب میگه:
_ پس برای همین گفت نمیاد... چی شده که این وقت روز اینقدر م♥ست کرده؟!
تکیون لیست مخاطبین موبایل سئون رو نگاه میکنه، فقط سه تا مخاطب داره، با تعجب میخونه:
_ اداره، اک تکیون، مامان.
با تردید انگشتش رو روی کلمه ی "مامان" میذاره. بعد از چند تا بوق آزاد وقتی جواب داده نمیشه، گوشی رو روی میز میذاره رو کنار سئون میشینه و میگه:
_ پس چرا اصلا دوست نداری؟... من الان به کی خبر بدم؟
 تکیون انگار که چیزی به ذهنش رسیده باشه موبایل رو دوباره برمیداره و از توی GPS آدرس خونه ی سئون رو پیدا میکنه. آهی میکشه و میگه:
_ خوبه حداقل این یکی رو داری.

خارجی - پارک - ظهر
چانسونگ با یه دسته گل رز سرخ روی صندلی نشسته. وقتی میبینه گونیونگ از دور داره میاد، بلند میشه. با هم سلام و احوال پرسی میکنن و چانسونگ دسته گل رو به طرف گونیونگ میگیره و با لبخند شیرینی میگه:
_ ممنونم که ازم حمایت کردی.
گونیونگ با دیدن گلها احساس میکنه قلبش برای چند لحظه نمیتپه، همینطور که به دسته گل خیره شده با خودش میگه: "گلهای قرمز؟! منظورت چیه؟" چانسونگ دسته گل رو کمی عقب میبره و میگه:
_ از گلها خوشت نیومد؟
گونیونگ دسته گل رو از چانسونگ میگیره و با خوشحالی میگه:
_ خیلی قشنگن.
چانسونگ نفس راحتی میکشه، ظرف غذاهایی که روی صندلی هست رو نشون میده و میگه:
_ گفتی وقت نداری، ناهار رو آرودم اینجا که با هم بخوریم.
گونیونگ و چانسونگ میخوان شروع به ناهار خوردن بکنن که موبایل گونیونگ زنگ میزنه و گونیونگ جواب میده:
_ نیکون، چرا اینقدر صدات ضعیفه؟!
نیکون: حالم خوب نیست، میتونی بیای پیشم.
بعد از تموم شدن این جمله گونیونگ فقط صدای افتادن چیزی رو میشنوه و با هول اسم نیکون رو تکرار میکنه.   

پایان قسمت یازدهم  

هیچ نظری موجود نیست: