۱۳۹۲ مهر ۱۲, جمعه

★(18)★ ...I Need Somebody To

داخلی - آشپزخانه ی کافی شاپ - نیمه شب
 جیمین با ترس به وویونگ که با همون نگاه خیره بهش نزدیک میشه نگاه میکنه، وویونگ متوجه تخم مرغ های شکسته ی روی زمین میشه و میگه:
_ صدای تخم مرغها بود اومد؟... خودت که چیزیت نشده؟!
جیمین لبخند خود شیرین کنی میزنه و میگه:
_ ببخشید... دستم خورد به تخم مرغها و افتادن. از خواب بیدارتون کردم.
وویونگ: خواب نبودم. اصلا تونستی چیزی درست کنی؟!
جیمین: تازه داشتم میفهمیدم چطور فر رو روشن کنم.
وویونگ به فر نگاهی میکنه و میگه:
_ منم بلد نیستم روشنش کنم.
وویونگ تی رو برمیداره و میخواد تخم مرغها رو تمیز کنه که جیمین سریع میگه:
_ نه، نکنید... خودم تمیزش میکنم.
وویونگ شروع به تمیز کردن زمین میکنه و میگه:
_ تو حواست به آشپزیت باشه.
جیمین: همه ی تخم مرغهام شکست، دیگه نمیتونم چیزی درست کنم. 
وویونگ: با اینهمه تخم مرغ میخواستی چیکار کنی؟
جیمین: همه رو نمیخواستم.
وویونگ: پس چندتا میخوای؟
جیمین: چهارتا... چطور مگه؟! میخواید بهم بدید؟
وویونگ چند لحظه با تعجب نگاهش میکنه و میگه:
_ صبر کن الان برات میارم.
وویونگ میره و بعد از چند دقیقه با چهارتا تخم مرغ برمیگرده، جیمین با خوشحالی میگه:
_ دستت درد نکنه.
وویونگ از لحن خودمونی جیمین شکه میشه و میگه:
_ چرا یهو خودمونی شدی؟
جیمین میخنده و میگه:
_ خودت گفتی بعد از ساعت کاری دیگه رئیسم نیستی.
وویونگ در حالی که دستی به سرش میکشه میخنده و میگه:
_ موفق باشی.
و بعد از آشپزخونه بیرون میره.
 
داخلی - منزل تکیون - اتاق خواب - نیمه شب
نیکون و تکیون روی تخت نشستن و با پلی استشن مسابقه ماشین رانی میدن. هر دو با هیجان چشم به صفحه ی تلویزیون دوختن و برای مهار کردن همدیگه هی بهم تنه میزنن تا اینکه نیکون تعادلش رو از دست میده و از روی تخت می افته. تکیون که داره مسابقه رو میبره تا میفهمه نیکون افتاد سریع دسته رو ول میکنه و به سمت نیکون میره. نیکون روی زمین ولو شده و میخنده. تکیون با چهره ای پر از اضطراب و چشمانی نمناک میگه:
_ نمیخوام بخاطر من آسیب ببینی.
نیکون سریع میشینه و میگه:
_ هی من که چیزیم نشده.
تکیون، نیکون رو بغل میکنه و میگه:
_ آخیش، خیالم راحت شد.
نیکون از بغل تکیون بیرون میاد و میگه:
_ دیگه نصف شبه، من فردا باید برم سرکار.
تکیون: باشه الان خاموش میکنم تا بخوابیم.
نیکون: من که نمیتونم اینجا بمونم.
تکیون تخت رو نشون میده و میگه:
_ تختم یه نفره س اما بزرگه.
تکیون همه چیز رو خاموش میکنه، نیکون رو بزور روی تخت میخوابونه و خودش هم ساکت کنارش دراز میکشه و زیر چشمی به نیکون نگاه میکنه. نیکون میخنده و میگه:
_ چیزی میخوای بگی؟
تکیون: نه، فقط خوب بخواب.
هردو چشمهاشون رو میبندن و میخوابن.
      
داخلی - منزل وویونگ - نیمه شب
وویونگ در رو که باز میکنه، جیمین رو با ظرف کیکی میبینه. جیمین کیک رو به طرفش میگیره و میگه:
_ ازش یکم میخوری؟... میخوام بدونم چه مزه ای شده.
وویونگ: این وقت شب؟! اما اشکالی نداره، فقط من عادت دارم کیک رو با قهوه بخورم.
وویونگ در رو بازتر میکنه و میگه:
_ بیا تو تا قهوه حاضر کنم.
جیمین لبهاشو برمیگردونه و میگه:
_ بابام بیرون منتظرمه.
وویونگ با تعجب میگه:
_ بابات کی اومد؟... چرا توی این سرما بیرون وایستاده؟ میگفتی بیاد تو.
جیمین: تازه رسیده، بهش گفتم دارم میام، بخاطر همین همونجا منتظر موند.
وویونگ: بگو بابات هم بیاد بالا تا کیک رو با هم بخوریم.
جیمین با سنگمیونگ تماس میگیره و بعد از چند دقیقه سنگمیونگ میاد. تا قهوه درست بشه سنگمیونگ و وویونگ همینطور گرم صحبت شدن، جیمین هم از خستگی چرت میزنه. وویونگ در حالیکه سعی میکنه تن صداش جوری باشه که جیمین از چرتش بلند نشه، رو به سنگمیونگ میگه:
_ جیمین برای رسیدن به رویاش خیلی تلاش میکنه، واقعا قابل تحسینه.
سنگمیونگ با افتخار به جیمین نگاه میکنه، همین لحظه جیمین بیدار میشه و سریع میگه:
_ قهوه چی شد؟
  وویونگ میخنده و میگه: 
_ آماده س الان میارم.
و بعد هر سه تایی با لذت کیک رو میخورن.

داخلی - منزل خانواده ی مینجون - اتاق مینجون - صبح
مینجون یکمی توی جاش اینطرف و اونطرف میره تا چشمهاشو باز میکنه، SMS از طرف مینا میاد، میخونه ش: "بیا امروز با هم بریم سینما^^" مینجون بهش جواب میده: "باشه^^" میشینه و توی فکر فرو میره. دستی توی موهاش میکشه، با لبخندی بر لب کش و قوسی به بدنش میده و بلند میشه.  

داخلی - منزل خانواده ی جونهو - صبح
جونهو و چانسونگ با هم در حال صبحانه خوردن هستن. چانسونگ میگه:
_ بنظرت حالا باید چیکار کنم؟
جونهو: بنظر من؟!... نظر من مهم نیست، تو باید توی خودت دنبال چیزی که دوست داری بگردی.
چانسونگ لبهاشو برمیگردونه و میگه:
_ چیزی که من دوست دارم؟!!
جونهو با کمی تندی میگه:
_ یدفعه کافی نبود؟!... بازم میخوای بخاطر خوشحالی بابات خواسته های خودتو نادیده بگیری؟ مطمئن باش وقتی تو خوشحال نباشی بابات هم خوشحال نیست... پس اول دنبال خواسته ی خودت باش.
چانسونگ: نه، نمیخوام اینکارو بکنم. به قول بابا باید از اشتباهام درس بگیرم... فقط هر چقدر فکر میکنم کاری که دوست دارم رو پیدا نمیکنم.
جونهو: اگه فقط یه گوشه بشینی نمیتونی پیداش کنی باید دنبالش بری.

داخلی - منزل نیکون و جیئون - صبح
نیکون وارد میشه و یهو جیئون رو توی خونه میبینه با تعجب میگه:
_ کی اومدی خونه؟!
جیئون: دیشب.
نیکون: چرا بهم خبر ندادی؟
جیئون: فکر کردم میخوای خونه ی مامانت اینا بمونی.
نیکون: ای کاش بهم گفته بودی، من پیش تکیون بودم.
جیئون: واقعا؟!
نیکون با سر تأیید میکنه و داره از کنار جیئون رد میشه که جیئون میخواد دستش رو بگیره اما نیکون متوجه نمیشه و به اتاق خواب میره.

داخلی - اداره ی مجله - ظهر
مینجون همینطور که پشت میز کارش نشسته همینطور تلفنی با مینا صحبت میکنه:
_ تونستی کار پیدا کنی؟
مینا: دنبالشم... مگه تو الان سر کار نیستی؟ چطوری بهم زنگ زدی؟
مینجون: الان سرم خلوته منتظرم تا سر دبیر مصاحبه رو تأیید کنه. اگه تو نمیتونی الان صحبت کنی بعدا توی سینما همدیگه رو میبینیم.
مینا: نه، نه، باهام حرف بزن... بیکارم حوصله م سر رفته.... منتظرم شب برسه با هم  بریم سینما.
مینجون: چرا تمام روز رو منتظر منی؟... با دوستهات برو بیرون.
مینا با ناراحتی میگه:
_ همه ی دوستهام باهام قطع رابطه کردن.
مینجون با تعجب میگه:
 _ چرا؟!
مینا: بخاطر بعضی از چیزا بهم خندیدن و ترکم کردن.
مینجون: بخاطر چی؟
مینا: میتونم بهت نگم؟... آخه اگه بدونی مثل اونا بهم میخندی و میری.
مینجون که داره از فضولی میترکه میگه:
_ اه... بیشتر کنجکاوم کردی. بهم بگو، قول میدم ترکت نکنم.
مینا با بغض میگه:
_ اونا هم همین قولو بهم داده بودن.
همین لحظه سردبیر مینجون رو صدا میکنه، مینجون به مینا میگه:
_ الان کار دارم بعدا با هم حرف میزنیم.   

خارجی - خیابان - ظهر
چانسونگ همینطور که به اطرافش و مردم و شغلهای متفاوت با دقت نگاه میکنه با خودش میگه: "چقدر کارهای متفاوتی وجود داره، یعنی من توی کدوم استعداد دارم؟!" بعضی از مردم که از کنارش رد میشن با نفرت بهش نگاه میکنن و پچ پچ میکنن. چانسونگ که متوجه نگاهها میشه با ناراحتی سرش رو پایین میندازه، همین لحظه موبایلش زنگ میخوره. جواب میده، مینجون از پشت موبایل با ناراحتی میگه:
_ تو درست میگفتی، تو حق داشتی... ما خبرنگارها به هیچ دردی نمیخوریم. فقط باید دروغ گفتنو خوب بلد باشیم... 
چانسونگ وسط حرفش میگه:
_ صبر کن ببینم درمورد چی داری حرف میزنی؟
مینجون: مصاحبه ت چاپ نمیشه.... داری میگی چرا؟... چون واقعیت بود، چون تیتراژ رو بالا نمیبرد. چون چیزی نبود که رئیسم انتظارشو داشت.
چانسونگ: چرا اینقدر ناراحتی؟ نکنه اخراج شدی؟
مینجون: نه، میخوام خودم استعفا بدم.
چانسونگ: چرا مگه خبرنگاری رو دوست نداری؟
مینجون: فقط دوست داشتن شرط نیست... به جایی که کار میکنی و آدمهای اطرافت خیلی ربط داره... هرچقدر هم که کارتو دوست داشته باشی اما وقتی اطرافیانت مانع لذت بردنت باشن ازش خسته میشی.
چانسونگ: لطفا بیا همدیگه رو ببینیم.

داخلی - کافی شاپ خوشی - عصر
جونهو رو به روی شینهی ایستاده، دستش رو میذاره روی شونه ی شینهی و میگه:
_ اگه امروز با شما نرم خونه بابابزرگ منو راه نمیده.
شینهی فقط به جونهو نگاه میکنه، جونهو میگه:
_ جدی میگم، راهم نمیده... آه... اونوقت منم باید مثل شما برم هتل.
شینهی: آخه سیونگکی راضی نمیشه.
لبخندی روی لب جونهو نقش میبنده، اما بعد مکث کوتاهی با کلافگی میگه:
_ این پسره هم دردسریه ها... تو بیا بریم، بابابزرگ خودش اونو راضی میکنه.

داخلی - منزل خانواده ی سئون - اتاق سئون - عصر
سئون سر کامپیوترش مشغول خوندن اخبار درمورد سوزیه. مینسو همینطور که لباسهای کثیف رو توی سبد میریزه میگه:
_ حالا که میری سر کار باید حواست به مردای اطرافت باشه. باهاشون همصحبت نشو... نذار ازت سوء استفاده بکنن.
مینسو همینطور به نصیحتهاش ادامه میده اما سئون انگار نه انگار که صداش رو میشنوه. همین لحظه SMS از طرف تکیون بهش میرسه، میخونه ش: "شام خوردی؟ یه موقع بخاطر کار از غذات نزنی!" سئون که از سوال تکیون شوکه شده چند بار میخونش، با خودش میگه: "فکر کرده دوستشم؟!" درجوابش مینویسه: " به تو چه؟!" تکیون جواب میده: "میشه بهت زنگ بزنم؟" سئون بسختی آب گلوش رو قورت میده و نیم نگاهی به مینسو که پشتش نشسته میندازه. مینویسه: "من وقتش رو ندارم، اگه درمورد کاره بهم SMS بده."

داخلی - منزل خانواده ی جونهو - اتاق سرگرمی - شب
همینطور که تلویزیون روشنه جونهو تلفنی با چانسونگ حرف میزنه:
_ کجایی؟ امشب نمیای اینجا؟
چانسونگ: من الان با کیم مینجونم، با هم یکم نوشیدیم و بیهوش شده. نمیتونم تنهاش بذارم. 
جونهو: بابابزرگ رفته با سیونگکی حرف بزنه... (یکم آرومتر) الان با شینهی تنهام.
چانسونگ: چرا تنها؟ مگه آجوما (مستخدم خونه) نیست؟!
جونهو: امشب جایی کار داشت زودتر رفت. 
چانسونگ: پس چرا منو دعوت میکنی؟... مگه همینو نمیخواستی؟! 
جونهو: نمیدونم، میترسم یه موقع کار اشتباهی بکنم و هنوز هیچی نشده همه چیز رو خراب کنم.
چانسونگ: هی پس جرأتت کجا رفته؟! 
جونهو: آه... اصلا چرا دارم اینا رو به تو میگم، نمیخواد نگران باشی، برو به کارت برس.
 
داخلی - منزل تکیون - شب
تکیون سر کامپیوترش نشسته همین لحظه موبایلش زنگ میخوره، وقتی جواب میده سئون از پشت موبایل میگه:
_ اونموقع که میخواستی زنگ بزنی چی میخواستی بگی؟
تکیون: ازت یه سوال خصوصی داشتم.
سئون: پس بیا اینجا بپرس.
تکیون از لحن سئون متوجه م♥ستیش میشه و میگه:
_ دوباره م♥ست کردی؟
سئون با لحن جدی میگه:
_ چرا چرت و پرت میگی؟... اگه سوال داری بیا همون رستوران قبلی.
تکیون تماس رو که قطع میکنه زیر لب میگه: "تابلو بود م♥سته، انگار عادتشه!"

داخلی - منزل خانواده ی سئون - اتاق سئون - شب
تکیون در حالی که سئون رو روی دستهاش بلند کرده وارد اتاق میشه، روی تخت میذارش. سئون که م♥سته دست تکیون رو میگیره و با لحن بانمکی میگه:
_ ممنون که آوردیم خونه.
سئون همینطور به حرف زدن ادامه میده و تکیون پتو رو روی سئون میکشه که یهو صدای بسته شدن در خونه میاد. تکیون سریع دستش رو جلوی دهن سئون میگیره، کنار سئون دراز میکشه و پتو رو روی سرشون میکشه.  
پایان قسمت هجدهم

هیچ نظری موجود نیست: